راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"

(پیر پرنیان اندیش)

روزهائی که بزرگان

بر دانشکده ادبیات

حکومت می کردند!

 

 

- استاد محمد جعفر محجوب بر حافظ به سعی سایه نقد درازدامنی نوشته که در مجله کلک چاپ شده است...

 

استاد! موافقید که نقد دکتر محجوب بر حافظ به سعی سایه رو بررسی کنید؟

 

بله، فکر خوبیه... راستشو بخواید، همون موقع که نقد محجوب چاپ شد، دکتر شفیعی به من گفت: سایه! انگار محجوب حرف هایی که زده درسته، تو که با حرف درست دعوا نداری، جواب نده؛ محجوب مریضه، سرطان داره، ولش کن. روزهای آخرشه. این حرف شفیعی با فطرت تنبلانه من کاملا جور در می اومد! گفتم حتما! (خنده ملایمی می کند.) تو دلم گفتم: رضا جان اگه نمی گفتی هم من جواب نمی دادم. ولی تو این ده پونزده سال اخیر چندین بار قصد کردم که بنویسم. حتی مدخل سخنو هم یادمه. می خواستم بگم که: قداما می گفتن ببین چه می گوید، نبین که می گوید و این حرف درستیه و اما حرف ها گاهی به اعتبار گوینده با اهمیت می شن اگه چه پر و پایی نداشته باشن. دوست من استاد محجوب با اون حافظه عجیب و غریبش نقدی بر حافظ به سعی سایه نوشته که اهمیت خاصی داره، ولی حافظه عجیب و غریب محجوب، خبط های بزرگی هم کرده...

تو یک سفر که به آمریکا رفتم محجوب نسخه پیرایش شده نقدشو به من داد. گفته بود من چهار ماه وقت گذاشتم برای مقابله این دیوان با دیوان چاپ خانلری. صحبت ما اون روز خیلی دوستانه بود تبعا. من همیشه با دوستانم با کمال فروتنی حرف می زنم.

 

- مهمان می رسد و بحث ما ناتمام می ماند. وقتی مهمان ها می روند از سایه می پرسم:

 

استاد! در باره نقد دکتر محجوب می گفتید:

 

آره، خودتون دیدید که محجوب تو این نقد، خیلی از حافظ خانلری دفاع می کنه، بعدا فهمیدم که محجوب همکار خانلری تو این کار بوده و در حقیقت داشته از کار خودش دفاع می کرده!

 

 

- نگاه معناداری به من می اندازد و لبخندی می زند. خوشبختانه مورد به مورد نقد استاد محجوب را با سایه بررسی کردیم که در کتاب مربوط به حافظ خواهد آمد.

 

سابقه دوستی تون با محجوب به کی می رسه؟

 

خیلی قدیم، محجوب جزو افراد بعدی حلقه کیوان بود. وای! وای! آقای عظیمی! محجوب یک حافظه عجیب و غریبی باور نکردنی داشت... ملک الشعراء بهار یک قصیده داشت با قافیه ماشین و کابین... این قصیده اصلا یه آهن پاره است و سر و صدای آهن پاره ها را می شنوید توش.

 

- سایه به قصیده «از زندان» اشاره دارد:

 

شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین...

 

ملک این قصیده رو عجیب با قدرت گفته، اگر نخوندین حتما بخونین. قافیه اش اصلا حکایتیه. درست در مقابل اون «سپیدرود» که آنقدر لطیفه. اصلا با کلماتی که قافیه کرده شما صدای قراضه فروشی رو می شنوین. محجوب همه این قصیده رو حفظ بود! بهش می گفتیم آقا محجوب! تو چطور این همه آهن قراضه رو تو ذهنت جا دادی؟! یا همه اون شعر مکرم اصفهانی رو حفظ بود؛ باز گویم، گاه گویم، باز گویم، گاه گویم، همه شعر این طوری بود. ولی محجوب همه این ها رو حفظ بود. (نوعی عتاب و حیرت از لحنش پیداست). من تو عمرم حافظه ای مثل حافظه محجوب ندیدم.

 

شعر هم می گفت آقای محجوب...

 

بله... ولی چیز خاصی نبود؛ یه شعر معمولی. یکی دو بار که تو مجالسی می خواست شعر بخونه، اول هزار مقدمه می چید که در حضور فلانی من نباید شعر بخونم و خودش هم می دونست که شعرش چیزی نیست ولی وقتی دهنش گرم می شد، خیلی عالی قصه تعریف می کرد.

 

هیچ وقت مشکلی، نقاری بینتون پیش نیومد؟

 

اصلا. همیشه باهم خوب بودیم. یادمه وقتی محجوب رو ویس و رامین کار می کرد، بهم گفت می دونم تو خیلی با نظامی و ویس و رامین ور رفتی و حق اینه که باهم بشینیم و کار کنیم. گفتم: نه آقای محجوب! من هم مثل همه خوندم این کتاب ها رو دیگه... کاری نکردم که. یه روز هم یه حرف عجیبی زد بهم. گفت: تو خودت صاحب زبانی و هر کاری می تونی تو زبان فارسی بکنی. من خیلی تعجب کردم از حرف محجوب. این حرف نادرستیه ولی خب داوری محجوب بود دیگه. فقط سعدی صاحب زبانه و هر کاری بکنه درسته.

یه بار هم از محجوب خواستیم بیاد برای ما در باره حافظ صحبت کنه. اول قبول نمی کرد ولی بالاخره اومد. من بودم، کسرایی و نادرپور. خودش خنده اش گرفته بود. ضبط کردم حرف هاشو.

 

چطور بود حرفهایش؟

 

معمولی... من بیشتر می خواستم ببینم فروزانفر در باره حافظ چی گفته، چون محجوب تو کلاس های فروزانفر بوده. بعدا هم یادداشت های خودشو داد به من که من هم دادم به شفیعی.

 

چاپ شد استاد!

 

ا... کجا؟

 

- آقای عنایت الله مجیدی چاپ کرد...

 

خبر نداشتم.

 

 

استاد هیچ وقت با دوستاتون به کلاس بدیع الزمان فروزانفر رفتید؟

 

بله... با دکتر ریاحی و حریری و ایرج دهقان، گاهی وقت ها می رفتم کلاس هاش می نشستم.

 

کلاس فروزانفر چطور بود؟

 

جزئیاتش یادم نیست ولی لحن و حالتش و حرکات دست و صورتش یادمه. براتون جلسه دفاع دکتر حمیدی شیرازی از پایان نامه دکتریشو گفتم؟

 

نه استاد!

 

بله... دکتر حمیدی شیرازی از رساله دکتراش دفاع کرد، حالا حساب کنید که من رساله دکتری دکتر خانلری رو خوندم، طریقه انتقادی در عروض فارسی، با اون همه دقت و حرف نو و مهم و جالب که تو رساله خانلری بود، از اون طرف هم حمیدی رو دوست داشتم، آدم خوبی هم بود. دیدم موضوع رساله حمیدی هست که قاآنی بزرگتره یا داوری، داوری پسر وصال شیرازی!... خیلی پرت و پلا بود، اصلا لعنت به هر دوتاشون (می خندد). همه نشستن و حمیدی توضیح داد و توضیح داد. استاد راهنمای حمیدی شیرازی، علی اصغر حکمت بود، که همشهری حمیدی بود، و استادهای داور، فروزانفر بود و فکر کنم بهار هم بود. یادم نیست دقیقا.

 

حمیدی که دفاع کرد، فروزانفر گفت: آخر ما نفهمیدیم که چرا قاآنی از داوری مهمتره؟ (با لحن استاد فروزانفر) یعنی توضیحات کافی نیست. بعد حمیدی گفت که اجازه بدین من شعرهاشونو بخونم. گفت: ما شعرهایشان را خوانده ایم آقا، شما دلایلتان را بفرمایید (لحن فروزانفر را تقلید می کند). حمیدی هم یه چیزایی گفت و یه خرده هم حکمت دخالت کرد و با درجه خوب رساله حمیدی پذیرفته شد.

 

استاد! شما شرح مثنوی فروزانفر رو خوندید؟

 

بله... خیلی هم با دقت... به نظرم یک شاعر عارف دانشمند باید پیدا بشه و مثنوی رو شرح بکنه. من یادمه وقتی شرح فروزانفرو می خوندم با خودم می گفتم... نه... این نیست! (با لحن خاص می گوید.) غریبه است این شرح با روح شعر... اصلا با روح مثنوی... شرح یه کتاب مثنوی باید شوری برپا بکنه. با تک تک کلماتو معنا کردن و اشاراتو شرح دادن، اون هم با خشکی، نمی شه. شرح فروزانفر برای اطلاع داشتن و اینا خیلی خوبه ولی شور مولانا توش نیست؛ مثل این که یک موجود زیبایی رو تجزیه بکنی و بگی دستش این طوریه، پاش این طوریه، رگهاش این طوریه؛ هر زیبایی رو به سالن تشریح ببری مرده ای ازش در می آد.

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده 515 - 15 مرداد ماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت