راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات دکتر امینی

(بر بال بحران)

برای رفتن شاه

همه سیاسیون

متفق القول بودند

 

 

جمعه، 3 آذر 1357 (24 نوامبر 1978)

 

... ساعت 4 بعد از ظهر در منزل آقای دکتر رضا امینی ملاقاتی با سفیر امریکا داشتم و یک ساعت در اطراف جریان روز صحبت کردیم. ساعت 6 باید منزل دکتر غلامحسین صدیقی می رفتم. مدتی در تهران که متاسفانه اسامی کوچه ها متعدد است سردرگم بودیم. خوشبختانه از منزل خانم محترمی تلفن به منزل دکتر صدیقی کردم و موفق شدم نشانی درست را پیدا کنم و ساعت شش و بیست دقیقه رسیدم. آقایان دکتر محی الدین نبوی و عبدالله انتظام بودند. تا ساعت 8 مذاکرات مفصلی با ایشان داشتیم. البته قسمت عمده وقت ایشان متکلم بودند و نظریات درستی داشتند. از شهامت و مثبت بودن ایشان و احتمال قبول مسئولیت تحت شرایطی که منطقی بود خوشوقت شدم. نسبت به من هم بی اندازه اظهار محبت و احترام کرد... نمی دانم بالاخره موفقیتی در تشکیل یک حکومت ملی به دست خواهد آمد یا خیر؟...

 

یکشنبه، 5 آذر 1357 (26 نوامبر 1978)

 

... ساعت چهار آقایان دکتر منتصری و بنی احمد آمدند و مدتی صحبت کردیم. به نظرم تشکیل یک حکومت ملی آسان نیست و تغییر رویه و روحیه اعلیحضرت زمان می خواهد و پیدا کردن رئیس حکومت ملی اشکال زیاد دارد...

 

 

دوشنبه، 6 آذر 1357 (27 نوامبر 1978)

 

... ناهار آقای میرفندرسکی پیش من است. یک و نیم بعد از ظهر آقای نوری، کارمند تلویزیون، تلفن کرد که ساعت 2 بعد از ظهر بعد از اخبار، مصاحبه سابق شما را که با آمدن دولت نظامی سرکار و سانسور تلویزیون پخش نشده بود امروز در رادیو و امشب در تلویزیون پخش خواهند کرد. ناچار با حضور آقای میرفندرسکی و ایرج جان ماندیم که گوش کنیم. به نظر آقای میرفندرسکی خوب بود... ساعت 4 بعد از ظهر به دیدن آقای سروری رفتم و مدتی با ایشان صحبت کردم. متاسفانه مریض است و از قبول هر کاری حتی مشاوره هم معذور است... در اثر ترافیک سنگین چون منزل آقای فاتحی (کیومرث) هم دعوت داشتم نزدیک ساعت 6 به منزل ایشان رسیدم. آقای جعفر بهبهانی و پدر زن فاتحی بودند. مذاکراتی با آقای بهبهانی داشتم. متاسفانه ایشان هم پیشنهادی ندارند و رفتن شاه را ضروری می دانند...

 

سه شنبه، 7 آذر 1357 (28 نوامبر 1978)

 

... آقای فضل الله گرکانی ناهار با من بود و مقدمه رساله مجدیه را با هم دیدیم و قرار شد زودتر کتاب را آماده چاپ کنند. با آقای جواد اقبال، رییس کتابخانه اقبال، صحبت کردم. آماده چاپ است. ان شاءالله به زودی این کار انجام شود...

ساعت 5 مصاحبه ای با مخبر نیویورک تایم داشتم. آقای نوری زاده هم آمده بود و قرار شد آقای سفری، رییس سندیکای روزنامه نگاران را زودتر ملاقات کنم که شاید اعتصاب آن ها پایان پذیرد...

 

پنجشنبه 9 آذر 1357 (30 نوامبر 1978)

 

... ساعت چهارو نیم بعد ازظهر منزل آقای حسن نزیه رفتم. عده ای از دوستان من جمله آقایان فتح الله بنی صدر، تابنده، شعشعانی، پولادی و دکتر میناچی بودند و در موضوع روند و تشکیل یک دولت غیر نظامی صبحت شد. متاسفانه هیچ گونه نیتجه مثبتی از مذاکرات با آقایان حاصل نشد و نمی شود، چون یک نظر دارند و آن هم رفتن شاه است و با این که به آقایان توضیح دادم در وضع حاضر چنین چیزی مقدور نیست و بر فرض وقوع چنین امری چه نقشه ای آقایان دارند، نتوانستند نقشه ای ارائه دهند و خلا عجیبی وجود دارد. موضوع موافقت آقای خمینی مشکل عظیمی پیش پای آقایان گذاشته و وحشت از ایشان طوری است که تصمیم گیری را از آن ها سلب کرده است. ساعت هفت و نیم برگشتم، خسته و مایوس...

 

 

جمعه 10 آذر 1357 (1 دسامبر 1978)

 

... ساعت 5 بعد از ظهر آقایان دکتر صدیقی، عبدالله انتظام و دکتر محی الدین نبوی آمدند و تا ساعت هفت و نیم صحبت شد. افکار و عقاید آقای دکتر صدیقی واقعا قابل تحسین است و اگر اعلیحضرت جدا بخواهد یک حکومت غیر نظامی و موجه درست کند بهترین فرد آقای دکتر صدیقی است. امیدوارم بتوانم فردا که به حضور اعلیحضرت به اتفاق آقای انتظام می رویم نتیجه به دست آید...

 

شنبه، 11 آذر 1357 (2 دسامبر 1978)

 

... ساعت سه و ربع بعد از ظهر به کاخ نیاوران رفتم. آقای عبدالله انتظام هم بود. سه و نیم بعد از ظهر به حضور اعلیحضرت رفتیم. زد و خوردهای شب گذشته اسباب ناراحتی ایشان و همه شده و مدتی در اطراف مسائل مملکتی صحبت کردیم. نظرات دکتر صدیقی را گفتم. نظر ایشان [شاه] این بود که اگر او قبول نکرد چه باید کرد؟ نظرشان من بود. گفتم قبول نمی توانم بکنم. تاکید داشت که بالاخره باید راه حل سیاسی پیدا کرد و کسی را در نظر گرفت که در صورت عدم قبول دکتر صدیقی یک نفر را داشته باشیم. تا ساعت پنج و نیم گفت و شنود داشتیم... به فرماندار نظامی تاکید کردند که نظامی ها از برخورد با مردم احتراز کنند و تیراندازی حتی المقدور نشود و اگر اجبارا زدند به پا باشد. از آن جا به منزل آقای شریف امامی رفتم که آقای دکتر میناچی هم بود و در اطراف امکان تشکیل شورایی و کنار رفتن شاه، نه به صورت استعفا و قهر، بلکه با مسالمت، به طوری که قشون اطاعت از شورا با دولت بکند، تا ساعت 8 صحبت شد، ولی طبعا نتیجه مثبتی به دست نیامد...

 

سه شنبه، 14 آذر 1357 (5 دسامبر 1978)

 

... راجع به تاسوعا و عاشورا که دو روز حساس این ماه محرم است فکری به نظرم رسید که اگر مردم را آزاد بگذارند که با نظم و ترتیب تظاهرات مذهبی بکنند و از برخورد با قوای نظامی احتراز شود، به نفع شاه است؛ چون اگر خونریزی شود که خواهد شد، فاجعه خواهد شد... تلفن شد که رفته اند منزل آقای آیت الله طالقانی تا ایشان را دستگیر کنند و ایشان استقامت کرده اند و ماموران رفته اند. به آقای مقدم تلفن کردم (رییس سازمان امنیت) و خواهش کردم چنین کاری نکنند و ایشان هم موافق بودند؛ ولی چون عمل از طرف فرمانداری نظامی شده بود، موافقت ارتشبد اویسی را هم گرفته بودند. ولی آقای طالقانی اعلامیه ای داده بودند که چون نهم محرم مصادف با روز حقوق بشر هم هست، بنابراین پیاده روی آرامی در نظر است انجام شود. با خود آقای آیت الله طالقانی صحبت کردم و ضمن خبر این که مزاحم ایشان نخواهند شد، جریان راهپیمایی را صحبت کردیم. در ضمن با آقایان دیگر من جمله میناچی، مهدیان و محمدزاده که خبر توقیف آقای بهشتی را داد صحبت کردم که در نظر دارم به اعلیحضرت پیشنهاد کنم که در روز نهم نظامی ها در مسیر تظاهر کنندگان نباشند و حتی المقدور از هر گونه برخوردی احتراز شود...

 

چهارشنبه، 15 آذر 1357 (6 دسامبر 1978)

 

... ساعت 7 صبح منزل آقای اردشیر زاهدی رفتم و دو ساعت با ایشان در اطراف موضع سیاسی امریکا نسبت به شاه و بحران وضع داخلی صبحت کردیم. او اصرار داشت که من آماده نخست وزیری شوم و دلایلش اصولا صحیح بود، ولی گفتم من به هیچ وجه آماده برای این کار نیستم و اگر دکتر صدیقی قبول کند بهترین راه حل است. در عین احترام به دکتر صدیقی این راه حل را زیاد عملی نمی دانست...

 

برای دیدار اعلی حضرت و مطلع نمودن ایشان از فکری که برای راهپیمایی نهم محرم شده است، تلفنی وقت خواستم. ساعت سه بعد از ظهر به کاخ نیاوران رفتم و ساعتی با اعلیحضرت بودم و نظرات خودم را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان هم پسندیدند، ولی موکول به این شد که مشورتی با نظامی ها بکنند...

 

تلفنی به وسیله دوستان با آقای طالقانی و دیگران برنامه راهپیمایی را به طوری که نظر داشتم طرح کردم. همه آقایان موافقت نمودند و فقط مسیر را قرار شد مطالعه کنند و با موافقت مقامات نظامی عمل شود.

 

پنجشنبه، 16 آذر 1357 (7 دسامبر 1978)

 

... چون ساعت سه و نیم بعد از ظهر به کاخ نیاوران می روم و آقایان انتظام، وارسته و دکتر صدیقی هم خواهند بود، زودتر ناهار خوردم و استراحت مختصری کردم. ساعت سه و نیم به اتفاق آقایان مذکور در بالا به دفتر اعلیحضرت رفتیم. از دیدن آقای وارسته و دکتر صدیقی خوشحال شدند، ولی خیلی نگران هستند که اگر حضرات برخلاف تعهدی که می دهند عمل کنند چه خواهد شد. به ایشان عرض کردم بی خود نگران نباشند. آنچه مورد توجه باید قرار گیرد این است که خون ریخته نشود، چون در این صورت دیگر کاری نمی شود کرد و تمام تلاش ها نقش بر آب خواهد شد. در این ضمن از قم اطلاع دادند که آقایان مراجع قم اعلامیه داده اند و هر گونه تیراندازی را از طرف نظامیان عمل حرامی دانسته اند. اعلیحضرت از این اعلامیه ناراحت شدند. به ایشان عرض کردم بعدا تحقیق می کنم و به هر حال اگر این کار را هم کرده اند قطعا فشار روی آن ها بوده است. در مراجعت به آقای فلسفی واعظ تلفن کردم و ایشان هم اطلاع نداشتند. قرار شد به قم تلفن کنند و نتیجه را به من اطلاع بدهند. نیم ساعت بعد تلفن کردند. با آقای آیت الله شریعتمداری تماس گرفته بودند و قسمت آخر اعلامیه را برای من خواندند. البته مفاد آن همان بود که اعلیحضرت می گفتند. خود آقای فلسفی خیلی خشنود نبود، ولی به هر حال کاری است که شده. باز با آقایان صحبت کردم. آقایان بهشتی و موسوی و یک نفر دیگر را طبق تقاضای آقای فلسفی اقدام کردم که آزاد شوند. به خصوص آقای بهشتی که عضو موثری است و از طرفداران آقای آیت الله خمینی است.

 

شماره گذشته خاطرات امینی را در لینک زیر می توانید بخوانید:

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2015/october/amini.html

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  524   23 مهرماه  1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت