راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دیروز و امروز خودکامگی

و کیش شخصیت در ایران

 

در 30 تیرماه سال 1331 در ایران قیامی مردمی علیه خودکامگی شاه شکل گرفت که منجر به عقب نشینی موقت شاه شد و دکتر مصدق یکبار دیگر مسئول تشکیل کابینه با اختیاراتی که از شاه گرفت شد. در این قیام عده ای نیز کشته شدند، از جمله تعدادی از توده ای ها که در صف مقدم این قیام قرار گرفته بودند.

آن قیام، همانگونه که اشاره شد، خیزش و مقاومت مردم در برابر خودکامگی شاه بود که در سرانجام خود، پس از چند سال به ناکامی انجامید و شاه به یکی دیگر از خودکامگان حاکم در ایران تبدیل شد.

در سالگرد آن قیام، به جای تکرار ستایش گونه آن قیام نگاهی باید انداخت به خیزهای شاه برای رسیدن به خودکامگی و آن را مقایسه کرد با آنچه که در طول رهبری آقای خامنه ای روی داده است.

1- شاه جوان، که در سال 1320 پس از خروج پدرش "رضاشاه" در اوج جنگ دوم جهانی و بدستور انگلستان سکان سلطنت را بدست گرفت تا 5 سال گیج گیجی می خورد و به بازی هم گرفته نمی شد، در حالیکه توسط مادرش تشویق به قدرت نمائی و تبدیل شده به "رضا شاه دوم" می شد. او که در ابتدا خیال سلطنت داشت و نه حکومت، سرانجام وارد بازی های سیاسی و بازی های قدرت در داخل کشور شد و مشاورانی که اطرافش را گرفته بودند به طراحان توطئه ها تبدیل شدند. ابتدا دخالت در انتخابات مجلس را آغاز کرد که از جمله نتایج آن رد اعتبار نامه جعفر پیشه وری نماینده منتخب تبریز توسط مجلسی بود که پس از انتخابات تشکیل شده بود. او که با شعارها و ارائه برنامه های ملی و دمکراتیک از مردم تبریز رای گرفته بود نتوانست به مجلس راه یافته و سخنگوی این خواست ها و برنامه ها شود. خواست و برنامه هائی که در سراسر ایران طرفداران و هواداران گسترده داشت. پیشه وری ناکام از رفتن به مجلس، از تهران به تبریز بازگشت و اندک زمانی بعد، دولت خود مختار آذربایجان را با همان برنامه ها و اهدافی که برای دفاع از آنها در تبریز رای گرفته و نماینده مجلس شده بود تشکیل داد. یکسال بعد، یعنی در سال 1325 تحت حمایت انگلیس و امریکا و پس از چند بازی بین المللی میان قدرت های وقت، که عقب نشینی ارتش اتحاد شوروی از بخش هائی از ایران، از جمله نتایج آن بود، ارتش شاه به آذربایجان حمله کرد و دولت مختار آذربایجان را سرنگون ساخت و سرکوب خونین در آذربایجان آغاز شد که به قول ارتشبد فردوست در کتاب خاطراتش، شمار قربانیان این قتل عام به 30 هزار تن رسید. شاه چند روز پس از استقرار ارتش در تبریز و رنجان و اردبیل، شتابزده در لباس نظامی خود را با هواپیما به تبریز رساند تا فاتح این سرکوب باشد.

این نخستین گام عملی شاه جوان برای رسیدن به خودکامگی و حکومت بود.

2- در سال 1327 به این شاه جوان در دانشگاه تهران تیراندازی شد. یعنی دو سال پس از سرکوب حکومت خودمختار آذربایجان. شاه جوان که در این تیراندازی اندکی زخمی شده بود فرصت را غنیمت شمرده و گام دوم را به سوی قدرت و حکومت و خودکامگی برداشت. آزادی احزاب محدود شد، حزب توده ایران غیر قانونی اعلام شد و آزادی مطبوعات نیز سرنوشت آزادی احزاب را پیدا کرد.

3- در فاصله سال 1327 تا سال 1332، کشاکش فرساینده میان شاه و آزادی و احزاب و مطبوعات و دولت ها و مجلس ادامه یافت. شاه درعین حال که مجلس سنا را در اختیار داشت و مصوبات مجلس شورا باید از تصویب آن هم می گذشت تا تبدیل به قانون شود، آرام و قرار نداشت و می خواست مجلس شورا را هم در بست دراختیار داشته باشد و نخست وزیر به خواست او تعیین شود. دربار نخست وزیر تعیین کرد اما ترور شد "هژیر"، دولت به یک سپهبد مقتدر و جاه طلب سپرده شده اما او نیز ترور شد "رزم آرا". بالاخره نوبت رسید به دکتر مصدق که یک فراکسیون مستقل و ملی در مجلس از او حمایت می کرد. شاه جوان که حالا جوانه های خودکامگی در زیر پوستش رشد کرده بود کشاکش با مصدق را شروع کرد. او نخست وزیری تابع دستورات شاه را میخواست. نخست وزیری که کاری به کار ارتش و پلیس و ژاندارمری نداشته باشد و آنها را برای شاه بگذارد.

3- این کشاکش در 25 مرداد 1332 تبدیل به یک کودتای نظامی ناقص و ناکام شد و شاه از ایران گریخت و رفت به ایتالیا. سه روز بعد، طراحان کودتای ناکام مانده که انگلیسی و امریکائی بودند و یک سرلشگر ایرانی بنام "زاهدی" را پیش انداخته بودند، یکبار دیگر شانس خود را آزمودند و این بار موفق شدند. با کودتای 28 مرداد 1332 شاه به ایران بازگشت و فصل تازه ای از خیز او به طرف خودکامگی آغاز شد.

4- در فاصله 1332 تا 1341- 1342 شاه جوان که حالا دیگر چند تار موی سفید هم لای موهای سیاه سرش پیدا شده بود زیر فشار فساد و اختلاس و دزدی حکومتی که محصول کودتای 28 مرداد و بسته شدن دهان ها و شکسته شدن قلم ها بود و بیم یک شورش عمومی علیه آن می رفت ناچار شد یک گام به عقب بردارد. او زیر فشار کاخ سفید امریکا تن به نخست وزیر دکتر علی امینی داد تا او نظامی را به چاه فساد سقوط کرده بود نجات بدهد و دست به اصلاحات بزند. اندکی گشوده شدن فضای سیاسی کشور برای مطبوعات و احزاب و کندن چند مو از تن خودکامگی شاه. در این دوران چندان دوام نیآورد و سرانجام او به بهانه سکانداری اصلاحات و بقول خودش "انقلاب شاه و ملت" علی امینی را کنار گذاشت و حتی او را تهدید به محاکمه و مصادره اموال کرد تا از سیاست کناره بگیرد. ترور جان اف کندی رئیس جمهور امریکا و روی کار آمدن لیندن جانسون که جهان نتوانست او را باتهام جنگ ویتنام محاکمه کند خیال شاه راحت شد و پا بر زمین کوبید و تقریبا در تمام اعیاد و مراسم رسمی و بازدیدهای فرمایشی لباس نظامی را از تن درنیآورد. این گام چهارم شاه به سوی خود کامگی بود.

5- در سال 1342، یعنی حدود یکسال پس از برکناری علی امینی، شاه میانه سال با قیام و پدیده متفاوتی روبرو شد. قیامی نیمه مذهبی و نیمه ملی که در تهران تبدیل به قیام 15 خرداد شد. این قیام را هم شاه توانست به کمک ارتش سرکوب خونین بکند و سخنگوی آن را که آیت الله خمینی بود دستگیر کرده و از ایران اخراج کند. این گام پنجم شاه برای رسیدن به خودکامگی مطلق بود.

6- از 15 خرداد 1342 به بعد مجالس شورا تبدیل شدند به ابزار دست دربار، ژنرال های با سابقه و مدعی از ارتش کنار گذاشته شدند تا کسی را یارای گفتن نظری مخالف نظر شاه در ارتش نداشته باشد. از 1342 تا آغاز دهه 1350، تئوریسین هائی که در دربار در فساد غرق شده شاه نقش گربه ملوس را داشتند، برای شاه کیش شخصیت تئوریزه شد و برای او لقب "آریامهر" (خورشید آریائی ایران- با همان چاشنی آریائی که هیتلر اسیر آن شده بود) ساخته و پرداخته شد. شاه که مرحله خودکامگی را پشت سر گذاشته و حالا گرفتار مالیخولیای کیش شخصیت نیز شده بود و می گفت ایران بزودی ژاپن را پشت سر می گذارد و مردم ایران وارد تمدن آریائی می شوند، کر و کور و لال سوار بر اسب قدرت و مست خودکامگی و کیش شخصیت در جاده ای بن بست به تاخت رفت. جاده ای لغزنده و مملو از گل و لای و لجن فساد از همه نوع آن. در این کورس آخر که از جشن تاج گذاری شاه و سپس جشن های مضحک شاهنشاهی در تخت جمشید (اواخر دهه 40 و آغاز دهه 50) شروع شده و به رویدادهای آغاز انقلاب 57 ختم شد، خاراستبداد در چشم مردم بود، هر مصوبه ای از مجلس با نام و تائید شاهنشاه آریامهر می گذشت، هر اقدام کوچک و بزرگی در کشور برخاسته از منویات ملوکانه تبلیغ و معرفی می شد و شاه و گربه های ملوس درباری در جزئی ترین مسائل مملکتی دخالت می کردند. در کوچکترین شهرهای مملکت میدان اصلی و خیابان اصلی "آریامهر" نامگذاری شده بود، حتی میدان شهیاد (آزادی کنونی) و استادیوم یکصدهزار نفره "آریامهر" نامگذاری شد همچنان که مدرن ترین دانشگاه صنعتی ایران "آریامهر" نام داشت (دانشگاه شریف کنونی). صفحه اول تمام کتاب های درسی مزین به عکس شاهنشاه آریامهر بود و خلاصه "کیش شخصیت" به خودکامگی سنجاق شد.

 در 5 سال اول دهه 50 مردم ایران به این نتیجه قطعی رسیدند که تمام مشکلات مملکت "شاه" است زیرا این اوست که در تمام امور کوچک و بزرگ دخالت می کند و دولت ها دستآموز او هستند. ارتباط او بکلی با مردم قطع بود و سخنانی که در این و آن مراسم رسمی و یا دیدار خارجی می گفت کر کننده تر و پوچ تر از آن بود که مردم به آن توجه کنند. در واقع هیچ حرف او را مردم دیگر نه گوش می کردند و نه قبول داشتند و به تبع آن، نخست وزیر و روسای مجلس شورا و سنا مضحک ترین مهره ها و چهره ها بودند.

سرانجام در سال 57 پس از 6 خیزی که از شهریور 1320 شروع شده بود در بهمن 1357 به سقوط او انجامید.

ما تصور نمی کنیم نیازی باشد بگوئیم خودکامگی و کیش شخصیت را – به تقلید از دوران شاه- از دهه دوم رهبری آقای خامنه ای آغاز کردند!

 

به کانال تلگرام راه توده بپیوندید:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                      راه توده شماره 560 - 31 تیرماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت