راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتگو با ابراهیم گلستان - 5

فروغ هم شاعر بود

هم فیلمساز

و هم شعور داشت

 

- شما استودیوی خودتان را در سال 1336 ساختید؟

نه، من استودیوم را در آخرهای سال 1338 شروع کردم به ساختن. قبل از آن، جایی را اجاره کرده بودم توی شهر. ولی استودیو را، وقتی که زمین خریدم، در آخرهای سال 1958 شروع کردم به ساختن. یک سالی هم طول کشید تا ساخته شد. اول عید 1960 رفتم تو استودیو. مکافات هم داشتم که برق نداشتم. برق نبود آن وقت. از اداره برق، برق قوی می خواستم دیگر، نبود، ندادند به من. بعد سال 1960 یا سال 1961 که جایزه فیلم "یک آتش" را بردم، سرتیپ آجودانی که رئیس اداره برق بود، از من عذرخواهی کرد. گفت اگر من می دانستم این جوری فیلم درست می کنی، نصف کارخانه برق را هم به تو می دادم. بعد به من برق دادند و هیچی دیگر، کارم راه افتاد. خانه سیاه است آن جا ساخته شد و مونتاژ فیلم یک آتش آنجا انجام گرفت. فیلم تپه های مارلیک و خشت و آینه را تو آن استودیو ساختم. بعد هم که به خاطر کثافت کاری ها و کارشکنی های ابلهانه و عجیب و غریب "هنرهای زیبا" نمی توانستم دیگر کار کنم. بعد رفتم اروپا و وقتی که برگشتم از اروپا در سال 1970، شروع کردم به ساختن فیلم "اسرار گنج دره جنی". صیاد هم آمد و گفت: من هم می آیم. گفتم: بیا.

ـ پس شما، در واقع، مدت کوتاهی در استودیو خودتان کار کردید؟

ماه مارس 1958، سه چهار روز مانده به عید، من تصادف کردم، پایم شکست و سه چهار ماه خوابیدم بودم توی خانه و بیمارستان؛ ولی خب، از تو بیمارستان و خانه کارها را اداره می کردم دیگر. پیمان هم، اسدالله پیمان، خیلی زحمت کشید آن وقت.

ـ پیمان جزو کسانی بود که با شما کار می کردند؟

پیمان با من کار می کرد.

یک آدمی بود در آبادان، وقتی که من در آبادان کار می کردم این کارمند دون پایه بود. حتا دیپلم هم نداشت. آمده بود، فرستاده بودنش اداره انتشارات کار بکند. یک کار احمقانه کرده بود که من بهش گفتم چرا همچی می کنی؟ گفت آقا چکار کنم، حزب به من گفته. گفتم تو و حزب هر دو غلط کرده اید. حزب حق ندارد به تو بگوید یک آدم این جوری بیاید تو یک اداره دیگر. یعنی چی؟ گفت من تو حزبم، هی به من گفتند و من هم کردم. گفتم خب، هم تو غلط کردی هم حزب. این جا حزب نیست. این جا شرکت نفت است. ملی هم شده. درست نیست این کار. گفت، پس چکار کنم؟ بروم تونبولا باز کنم توی باشگاه ایران؟ دلم سوخت برایش. گفتم بیا این جا ترجمه کن. گفت، خب یک چیزی بدهید من ترجمه کنم. من هم فردا که از خانه می آمدم بیرون، دست کردم تو قفسه کتاب هایم. یک کتاب برداشتم، کتاب همینگوی هم بود. بردم دادم بهش. گفتم بشین ترجمه اش بکن. بعد از بیست و هشت مرداد، یک عده را در آبادان گرفتند، این را هم به خاطر این که همین کتاب را ترجمه کرده بود گرفتند. چون مرتیکه حکومت نظامی کتاب را نخوانده بود. دیده بود که اسم کتاب "وداع با اسلحه" است، بنابراین مخالف جنگ است. پس طرفدار صلح است و عضو انجمن صلح است یا دار و دستگاه توده ای و طرفدار شوروی ها. بنابراین فلان ....هیچی... این را گرفتندش. من واقعا ناراحت شدم. گفتم این تقصیر من است که گفتم این کتاب را ترجمه  کند. حالا گرفتندش دیگر. حبس بود. یک حبس چند ساله هم برایش بریده بودند.

ـ این همان آقای نجف دریابندری است؟

- اسم را فراموش کنید دیگر.

یک نفر هم از فرخ غفاری خواستم. هاشمی را به من معرفی کرد، گفت این خدمتکار اداره من است. آمد آن جا. خب، بالاخره الان جلو شماست تمام فیلم های پنجاه سال اخیر. نگاه کنید ببینید کی از همه بهتر بازی کرده. کی مثل او در بازی جثه دارد، و بعد کتابهایی که نوشته. شما طوطی اش را بخوانید ببینید چی کرده توی این کتاب. یا آن کتاب دومش چشم باز و گوش باز را بخوانید؛ از حرکت خودش توی جنگ ایران و عراق است. آدم ماتش می برد. خب دیگر. تمام این ها را این فلان فلان شده هایی که هنرهای زیبا را اداره می کردند همین طور تو سرشان می زدند که آدم نیستند این ها.

این پدرسوخته هایی که آن جا بودند نمی فهمیدند که فیلم چی چی هست. نمی دانستند سینما چی چی هست. می گفتند که به ساز ما برقص. خب، هر اندازه هم که امثال طیاب توانایی داشتند، کاری نمی توانستند بکنند. همین ها بودند که بعد هم رفتند پیش رضا قطبی، (رئیس رادیو و تلویزیون ملی در زمان شاه) آن جا یک مقداری تکان خورد دیگر. قطبی آدم بود؛ البته مکافات های خودش را داشت. دستگاهی بود که پدرش را درمی آورد اگر می خواست کج و کوله برود. به هر حال این ها رشد کردند. شما ببینید توی همین فیلم ها که ساخته شد همه آن هایی که هیچ کاره بودند، همه کاره شدند.

ـ شما یک گروه تولیدی داشتید که الان درباره اش صحبت کردید و یک گروه انتلکتوئل هم داشتید که کارهای دیگری می کردند. مثلا اخوان با شما در قسمت های دیگر همکاری داشت.

- بله، من در حدود پنجاه شصت تا فیلم های مستند آموزشی را، نمی دانم حالا درست چند تا، بایستی برای کنسرسیوم دوبله می کردم. این ها را می دادم به اشخاص مختلف ترجمه بکنند. مسئول تصحیح فارسی آنها، و مسئول درست بیان شدنش برای دوبله، اخوان (ثالث) بود. به عنوان انتلکتوئل فقط دو نفر بودند. اخوان انتلکتوئل بود، کتاب خوان بود. یکی دیگر هم فروغ بود. کس دیگری نبود.

ـ اخوان چه سالی به شما پیوست؟

- من از همان وقت که دکانم را باز کردم اخوان را آوردم.

ـ آن وقت فروغ چه سالی آمد؟

- فروغ هم همان وقت آمد.

ـ حدود 1337؟

همان 1337 یا 1954 بود.

ـ چطور شد که، به قول خودتان، فروغ از ماشین نویسی به فیلم سازی پرداخت؟ کمکش هم کردید؟

- واضح است. صاحب معلومات وسیع سینمایی نبود. سینما معلومات وسیع ندارد و معلومات وسیع نمی خواهد؛ تجربه می خواهد و شعور، هیچ چیز دیگری نمی خواهد. این دختر شعور داشت. یک فیلم هم گذاشتم در اختیارش. اصلا نه از نفت خبر داشت و نه از فیلم خبر داشت. با همان دستگاهی که من فیلم "از قطره تا دریا" را مونتاژ کرده بودم و با همان دستگاه که با دست هم می چرخید، بایستی فیلم یک آتش را مونتاژ می کرد. فیلم را هم داده بودم یک کپی خود تکنی کالر برداشته بود شانزده میلی متری، با شانزده میلی متری آن کپی روی آن دستگاه مونتاژ کردش، من هم نگاه می کردم و می گفتم نه. این جا این جوری نیست آن جوری هست و از این جور چیزها. کسی که شعور دارد، راه می افتد. کسی هم که شعور ندارد، خِنگ است، ادا درمی آورد.

ـ فیلم یک آتش اولین فیلی بود که فروغ مونتاژ کرد؟

- بله

ـ در واقع یک نوع خودآموزی برای فروغ بود، این طور نیست؟

- بله.

ـ مونتاژ این فیلم چقدر طول کشید؟

خیلی.

ـ چرا؟ علتش چی بود؟

- مسئله همین بود، کسی که هیچی سرش نمی شود و کارهای دیگر هم باید بکند دیگر. خانه اش بود، زندگی اش بود، دردش بود، دوری از بچه اش بود، نمی دانم. همه این حرف ها بود. فحش هایی که داشت می خورد.

برای مطالعه بخش پیشین گفتگو با ابراهیم گلستان به لینک زیر مراجعه نمائید:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/fbrye/542/golestan.html

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

تلگرام راه توده: https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 543 راه توده - 13 اسفند ماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت