راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

"پرویز شهریاری"

معلم بزرگ ایران

زاد روزت فراموش نشده!

 

دوم آذر سالروز تولد پرویز شهریاری بود. نام شهریاری در تاریخ معاصر ایران بعنوان یکی از پاک نهادترین زرتشتیان ایران ثبت خواهد ماند. بسیار دیده بود و بیش از آن کشیده بود. هم در زمان شاه و هم در جمهوری اسلامی. در هر دو رژیم بارها زندانی شد.
بزرگی بود از جمع هنرمندان و فرهیختگان، سیاستمداران ملی و برجسته ایرانی، که شهره ترین دانشمندان و تحصیل کردگان معروف ترین مدارس و دانشگاه های ایران یا شاگردش بودند و یا با آثار او مدارج علمی را طی کرده بودند. 
پایه گذار مجله وزین "چیستا" بود، اما "چیستا" گوشه کوچکی از خدمات فرهنگی است که او به ایران و ایرانی کرد. پندار و گفتار نیک، شعار و آئین زرتشتیان است و شهریاری هر دو را یکجا داشت.
زاده کرمان بود و گروه فرهنگی خوارزمی که عبور از کلاس های آن ضامن موفقیت در کنکور سخت دانشگاه تهران بود از ابتکارات شهریاری بود. تدریس ریاضی در دانشکده فنی دانشگاه تهران را برعهده داشت. اگر زمان و حکومت اجازه می داد، تا ناکجا آباد درباره شهریاری نوشته بودند. انسانی که تنها تاج افتخار زرتشتیان ایران نبود، بلکه نگین کلاهخود استعدادهای شگرف ایرانی بود.
در دههٔ 20 و بدنبال سقوط رضاشاه و گشوده شدن فضای سیاسی، وارد عرصه سیاسی کشور شد. در 19‌سالگی به عضویت حزب توده ایران درآمد. در جریان تیراندازی به شاه در
۱۵ بهمن ۱۳۲۷ و متعاقب آن، غیر قانونی اعلام شدن حزب توده ایران موج دستگیری آغاز شد و در همان یورش های اول، شهریاری نیز که عضو حوزه‌ حزبی به مسئولیت احسان طبری بود دستگیر شد. این آغاز آشنائی او با زندان بود. پس از آن نیز بارها در دوران شاه زندانی شد. نه تنها در دوران شاه که در جمهوری اسلامی نیز چند بار زندانی اش کردند. از جمله در نیمه اول سال 1362، همزمان با یورش دوم به حزب توده ایران.
زبان روسی را در زندان شاه فرا گرفت و دست به تألیف و ترجمه زد. تاریخ حساب "تانون" را در زندان ترجمه کرد.

 

"باد و باران" زاهاریا استانکو در دو جلد
"کتابی درباره کتاب"، سرگی له‌ وو
"داستان‌های علمی، 
مارک تواین" ایزاک آسیموف...، 
"علم، جامعه و انسان"، جلد یک و دو، 
"آواریست گالوا"، لئوپولد اینفلد، 
"یک روز زندگی پسرک قبطی"، ماتیو،.
"اخلاق و انسان"، الگانا تانونا کروتووا، 
"نظریهٔ نسبیت در مسئله‌ها و تمرین‌ها"، الکسی نیکلایه ویچ مالینین
"در جستجوی هماهنگی"، اُلِگ موروز،

 

این تنها گوشه ای از خدمات شهریاری به فرهنگ و ادب و علم در ایران است و تردید نیست که درباره او، هم آیندگان و هم نسلی که ما همه در جمع آن هستیم بیشتر خواهند نوشت.
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی بنیادی در ایران بنام او به ثبت رسید. آپارتمان کوچکی در خیابان مفتح، که کارشکنی های احمدی نژاد مانع کار آن شد. 
حالا دیگر شهریاری نیست که در کوچه های گرد پیری بر سر نشسته اطراف دبیرستان ایرانشهر عصا زنان عبور کند. بر سر دبیرستان ایرانشهر چه خواهد آمد؟ بر سر خانه مسکونی او که خود یک موزه است چه خواهند آورد؟ کتابخانه و یادگارهایش چه سرنوشتی خواهند یافت؟ 
این سئوالات، خاص زردتشیان که قدمت مذهبشان در ایران به 3 هزار سال می رسد نیست، سئوال آلوده به نگرانی همه ایرانیان است. ما همه ایرانی هستیم، چه تفاوت می کند که امروز رو به کدام قبله و یا در کدام مسجد و آتشکده جمع می شویم و یا جمع می شدیم. آئین ها و مذاهب مثل سلسله ها و دودمان های حکومتی می آیند و می روند، آنچه می ماند نقشی است که انسان بر لوح همیشه جاوید ملیت خویش می نویسد!
شهریاری را به نسل جوان کشور بشناسانیم و بگوئیم که او کی بود و چه میراثی از خود باقی می گذاشت. با این آگاهی عمومی است که شاید بتوان از دست درازی حکومتی که خود را به تاریخ اسلام و عرب پایبندتر می داند تا تاریخ ایران جلوگیری کرد.
 

از کتاب خاطرات او بخوانید بخش اندکی از زندگی او را:

از خاطرات دوران زندانم مربوط به سال 1330 و زماني است که در زندان قصر بوديم. يک طرف زندان مخصوص ما توده ای ها بود و طرف ديگر متعلق به طرفداران نواب صفوي و اسلام گراها که خود نواب هم در ميانشان بود. توده ای ها در زندان معمولا خيلي سرو صدا نمي کردند ولي طرفداران نواب مرتبا تظاهرات مي کردند و مسئولان زندان را به دردسر مي انداختند. نواب اخلاق خاصي داشت. هميشه استکان و چای در کنارش بود و هر بار که يکي از ما به ديدنش مي رفت برايش در يک استکان کمر باريک چای مي ريخت و زماني که آن شخص توده ای چای را مي خورد ، نواب استکان را همان موقع مي شکست.

البته معمولا من به عنوان نماينده توده ای ها به ديدار نواب مي رفتم و او در حين صحبت برايم چای مي ريخت و بعد استکان را هم مي شکست. او مرا از دو جهت نجس مي دانست. زيرا هم توده ای بودم و هم زرتشتي

... آن زمان تابستان بود و هوا خيلي گرم. زنداني هاي توده اي لباس مناسبي نداشتند و چون گرما خيلي آزارشان مي داد در زندان شورت مي پوشيدند که تصوير بسيار نامطلوبي داشت.

يک روز جمع شديم که چه چاره کنيم. تصميم گرفتيم مقداري پارچه بخريم و براي همه زنداني ها شلوارک های يک رنگ بدوزيم تا لباس هاي آبرومندانه ای باشند با مسئولان زندان صحبت کرديم و سرانجام موفق شديم پارچه تهيه کنيم. رنگ پارچه ها را سبز انتخاب کرديم تا زود چرک نشود. شلوارک ها را دوختيم و به بچه ها داديم تا بپوشند. چند روز نگذشته بود که ناگهان جنجال عظيمي بپا شد. طرفداران نواب به شدت شلوغ کرده بودند و ناگهان يکي از نگهبانان به سراغ ما آمد که همه اش تقصير شماست. من علت را جويا شدم و نگهبان گفت بهتر است برويم پيش نواب. به هر صورت من به سلول های آن طرف رفتم. 

خيلي شلوغ بودند و حتا نزديک بود مرا کتک بزنند که نواب جلويشان راگرفت. من تعجب زده به نزد او رفتم و از اوضاع پرسيدم. او خيلي ناراحت بود و ابتدا چيزي نگفت. سپس کم کم به حرف آمد و گفت پارچه سبز براي او قداست دارد و آن را به سر و کمرش مي بندد و آن وقت ما آمده ايم و با پارچه سبز براي خودمان شلوارک دوخته ايم. تازه فهميدم که مشکل کار از کجاست. نواب خيال کرده بود ما به عمد اين رنگ را انتخاب کرده ايم ولي اطمينان دادم که عمدی در کار نبوده و به طرف سلول های توده ای ها برگشتم و موضوع را گفتم و بچه ها خيلي سريع شلوارک ها را در آوردند... (ص164-165)

 

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 627  راه توده -  23 آذرماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت