راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "عزت شاهی"

نسل انقلاب گذشته را مرور کنند

نسل امروز گذشته را بخوانند!

«... من هم حكم بازرسی منازل و هم حكم دستگيری می‌دادم. بايد پاسدارهای کمیته را توجيه می‌كردم كه وقتی به منزل افراد می‌رويد فقط مدارك جرم در حد اسلحه، مواد منفجره، مواد مخدر و… را بياوريد، اما اينها گاهی اوقات وسايل غير ضروری را هم می‌آوردند. حتی پياز، سيب‌زمينی و يا شير خشك بچه‌ها را هم آورده بودند. ما می‌گفتيم هر كجا كه برای بازرسی می‌رويد، وسايلی را كه می‌آوريد صورت جلسه كنيد و از صاحب منزل امضا بگيريد، اما گاهی صورت جلسه‌ای تنظيم نمی‌كردند. »

 

 

مصاحبه نسبتا کوتاه مهندس بهزاد نبوی با روزنامه آرمان که آن راعینا دراین شماره راه توده منتشر می کنیم، شرح عبور چپ مذهبی پیش و پس از انقلاب 57 است. این چپ مانند چپ غیر مذهبی از دالان های پرپیچ و خم حوادث 4 دهه گذشته عبور کرده و امروز همان است که نبوی می گوید. او که در دولت رجائی عضو بود، دردولت میرحسین موسوی کنار او و طراح بسیاری از برنامه های عبور دوران سخت جنگ با عراق بود، در مجلس ششم نایب رئیس اول آن مجلس شد و در کودتای 88 بازداشت و همراه با بسیار از دیگر چهره های چپ مذهبی دهه اول انقلاب به پنج سال زندان محکوم شد و اکنون خانه نشین اما صاحبنظر که نه تنها طیف چپ مذهبی، بلکه کسانی در جناح راست حکومتی نظراتش را بادقت می خوانند. چهره مقابل او که همراه با هم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند "محمد باقرذوالقدر" است که پشت صحنه تمام سرکوب ها و بگیر و ببندهای دو دهه اخیر است. او از سازمان مجاهدین انقلاب به سپاه رفت و نبوی برای فعالیت سیاسی عضو سپاه نشد. آقای خمینی گفته بود کسی که می خواهد فعالیت سیاسی بکند نباید عضو سپاه بشود. ذوالقدر و شماری دیگر از همفکران او که در سازمان مذکور بودند سپاه را انتخاب کردند و رفتند تا درجه سرتیپی در سپاه و تشکیل "جمنا" و پیش انداختن سید ابراهیم رئیسی برای ریاست جمهوری و نبوی و طیف دیگری از آن سازمان ماندند تا در کودتای 88 توسط همان طیف ذوالقدر بازداشت و زندانی و محاکمه کودتائی شوند.

نسل امروز اگر نداند در آن سالها چه گذشت، هرگز نخواهد توانست اوضاع امروز کشور را تفسیر کند. همچنان که اگر نداند انقلاب برای چه هدفی شروع شد و چگونه به انحراف و انحطاط کشانده شد، نه دلیل انقلاب را میداند و درک می کند و نه دلیل رسیدن آن انقلاب به شرایط ویرانگر کنونی را.

برای درک امروز و دیروز باید آنها که دیروز را دیده اند، گذشته را مرور کنند و آنها که دیروز را ندیده اند، بخوانند و بدانند چه گذشت که انقلاب 57 این شد که می بینیم. همه کتاب های خاطراتی که منتشر شده را نه تنها میتوان، بلکه باید خواند. خواند و از دل آنها واقعیات را بیرون کشید و تبلیغات و یک تنه به قاضی رفتن ها را کنار گذاشت. از جمله کتاب های خاطراتی که باید خواند و آن را غربال کرد و دانه های درشت حقیقت را از میان آن جدا کرد، کتاب خاطرات"عزت شاهی" از بنيانگذاران كميته ها درابتدای انقلاب 57 است. کمیته هائی که بتدریج سپاه پاسداران و بعدها نیروی انتظامی از آن بیرون آمد.

کتاب خاطرات عزت شاهی 855 صفحه ای است. خودش در همين خاطرات می گويد كه معروف به شكنجه گر بوده است.

عزت شاهی متولد 1325 است. شش کلاس درس خواند و از پادوهای بازار تهران  بود که به انجمن حجتیه وصل شد و سپس به  موتلفه اسلامی. همراه با یک گروه دفتر هواپیمایی اسرائیل  در ایران "ال عال" را منفجر کرد و بعدها به سازمان مجاهدین خلق پیوست. در انفجارهتل عباسی و ترور ناموفق شعبان جعفری شرکت کرد و بالاخره ساواک او را در جریان یک عملیات مسلحانه و پس از اصابت 7 گلوله دستگیر کرد.

شش ماه در بیمارستان بود و سپس به زندان منتقل شد. به 15 سال زندان محکوم شد اما بسرعت انقلاب شد و از زندان بیرون آمد. بعد از انقلاب تقریبا رئیس کمیته های انقلاب شد که در کتاب خاطراتش از آن سخن بسیار می گوید و اکنون هم بازگشته به اصل خویش. یعنی موتلقه و بازار و شده یکی از فعالان صندوقهای قرض الحسنه. فامیل خود را تغییر داد و فامیل "مطهری" را برای خود انتخاب کرده است بی آنکه کوچکترین ارتباطی با آیت الله مطهری و یا علی مطهری داشته باشد. در محاکمه پس از انقلاب نظامیان و سران رژیم شاه نقش آفرین شد.

شرحی در باره تشكيل كميته های انقلاب، حمله به پادگان ها و كلانتری ها، پخش سلاح در ميان مردم، آنچه در مدرسه رفاه (محل استقرار آيت الله خمينی پس از بازگشت به ایران و رسیدن به تهران) گذشت، شب اعدام نصيری، رحيمی، ناجی و ديگر ژنرال های شاه روی بام مدرسه رفاه، نخست وزير شدن مهندس بازرگان در مدرسه رفاه ورفت و آمد مسعود رجوی و موسی خيابانی رهبران مجاهدين خلق به همين مدرسه و محل اقامت آقای خمينی، اعدام های سليقه ای دستگير شدگان، اختلافات درونی به قدرت دست يافتگان و خاطراتی از چهره هائی مانند آیت الله مهدوی كنی که از صندلی ریاست مجلس خبرگان به بهشت زهرا رفت، علی فلاحيان وزیر اطلاعات اسبق، ناطق نوری که حالا می گوید دیگر نمی خواهد فعالیت سیاسی کند، موسوی تبريزی دادستان كل انقلاب و عضو کنونی رهبری مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و اختلافاتش با اسدالله لاجوردی دادستان جنایتکار اوين و... بخش های جالب اين كتاب است. از ادعاها و خودستائی  ها و تنها به ميدان رفتن های عزت شاهی كه بگذريم، آنوقت به مستندات يك شاهد و ناظر و حاضر و مجری آن سالها در زندان و بازداشتگاه های كميته ها و اوين می رسيم و اين مهم ترين موضوعات مطرح شده در اين خاطرات است.

بخش هائی از اين خاطرات را برای اين شماره راه توده انتخاب كرده ايم كه می خوانيد. بخش هائی را نيز برای شماره های آينده در نظر گرفته ایم.

 

با نقل قول هائی که عزت شاهی از آيت الله مهدوی كنی می گوید شروع می كنيم. بخوانيد:

 

«ما آن موقعی كه مسئوليت اين كار (رياست كميته های انقلاب) را پذيرفتيم، فكرمی كرديم بعد از دو ـ سه ماه، دولتی سر كار می‌آيد و كارها را خودش انجام می‌دهد، بعد هر كسی می‌رود سركار خودش، ما هم می‌رويم دنبال درس و طلبگی و حوزه خودمان و مملكت درست می‌شود! اما الآن می‌بينيم كه به اين سادگی نمی‌شود مملكت را اداره كرد.»

 

در بخش ديگری از خاطرات او می خوانيد:

 

«آقايان صادق اسلامی، مهدوی كنی، باقری كنی، مطهری، ناطق نوری، بهزاد نبوی، محمد موسوی، مرتضی الويری‌، خسرو تهرانی، قنادها (مصطفی و علی) و من از اولين نفرات شكل‌دهنده كميته انقلاب اسلامی بوديم. مهدوی كنی مسئول كميته و بهزاد نبوی مسئول روابط عمومی بودند. بعد از آقای مهدوی كنی، مسئوليت به آقای ناطق نوری و بعد به آقای باقری كنی واگذار شد.»

 

دربخش ديگری از اين خاطرات و درباره نحوه كار كميته ها در ابتدای انقلاب می خوانيد:

 

«... من هم حكم بازرسی منازل و هم حكم دستگيری می‌دادم. بايد پاسداران را توجيه می‌كردم كه وقتی به منزل افراد می‌رويد فقط مدارك جرم در حد اسلحه، مواد منفجره، مواد مخدر و… را بياوريد. اما اينها گاهی اوقات وسايل غير ضروری را هم می‌آوردند. حتی پياز، سيب‌زمينی و يا شير خشك بچه‌ها را هم آورده بودند. ما می‌گفتيم هر كجا كه برای بازرسی می‌رويد، وسايلی را كه می‌آوريد صورت جلسه كنيد و از صاحب منزل امضا بگيريد كه بعداً ادعايی بر زياد و كم شدن آن نداشته باشد، كه گاهی با بی‌توجهی، صورت جلسه‌ای تنظيم نمی‌كردند. »

 

تصفيه اسناد ساواك

 

در بخش ديگری از اين خاطرات و درباره نقش انجمن حجتيه در مخفی كردن اسناد ساواك می خوانيد:

 

«در دوره مسئوليتم در بازپرسی واحد تخلفات كل كميته خيلی تلاش كردم تا از اسناد و مدارك ساواك محافظت شود و كسی اين كار را به عهده بگيرد كه مطمئن باشد. اين مدارك و اسناد در جايی به نام مركز اسناد نگهداشته می‌شد و فردی به نام جواد مادرشاهی را به مسئوليت آنجا گماشته بودند.»

 

مادرشاهی از اعضای انجمن حجتيه بود. قبل از پيروزی انقلاب، انجمن حجتيه نه تنها در امور سياسی دخالتی نداشت بلكه بعضی از ايشان در پاره‌‌ای موارد با ساواك نيز همكاری می‌كردند. روابط و بده بستان هايی داشتند. وجود مادرشاهی در کمیته ها اين فرصت را به آنها داد تا مدارك مربوط به خودشان را از ميان پرونده‌ها بيرون بكشند. خودش می گوید:

«من حتی از اين آقايان خواستم كه ليست ساواكي ها را به ما بدهند، تا ما هم پس از بررسی‌، در صورت لزوم نسبت به دستگيری آنها اقدام كنيم، اما اينها كوچك‌ترين همكاری با كميته نكردند. تقاضای خود را محدودتر كرديم و گفتيم فقط ليست ساواكي های اداره سوم را به ما بدهند ولی بازكارشكنی كرده و ندادند. ما هيچ كدام از ساواكي ها را بر اساس اطلاعات و مدارك پرونده‌ها دستگيرنمی‌كرديم. همين كه كسی می‌گفت يكی از همسايه‌ها يا نزديكانش ساواكی است، او را شناسايی و دستگير می‌كرديم، برخی بازداشت ها هم بر اساس اعترافات خود ساواكي های دستگير شده بود، حتی بعضی هم خود می‌آمدند و اعتراف می‌كردند كه ما ساواكی هستيم و ما بر اساس اعترافات خودشان پرونده تشكيل می‌داديم و‌اگر درخواست‌ می‌كرديم‌ كه از مركز اسناد ساواك خلاصه پرونده‌ای به ما بدهند، آنها كاری نداشتند كه اين آدم از اداره سوم است يا اداره هشتم، خلاصه‌ای كه به ما می‌دادند فقط حاوی ميزان وام اخذ شده، بدهی و يك سری مشخصات شخصی افراد بود، و درباره سمت افراد در ساواك و اينكه شكنجه‌گر و بازجو بوده است، مطلبی به ما نمی‌گفتند. ما اين مسائل را به آقايان تذكر می‌داديم اما گوش كسی بدهكار حرفهای ما نبود.»

 

 

 

درباره ديدگاه های ابتدای انقلاب نيز در كتاب خاطرات عزت شاهی می خوانيد:

 

«خيلی از آقايان به بگير و ببند تمايلی نداشتند. به ياد دارم كه گاهی با آقای مهدوی‌كنی بر سر بعضی مسائل از اين دست مشكل داشتيم. اومی‌گفت: اگر حكومت اسلامی ما شكست بخورد و از بين برود، بهتر است از اينكه ما بخواهيم با زور و با سرنيزه حكومت را نگهداريم. اصطلاح خودش "سرنيزه" بود. می‌گفت: اگر ما از بين برويم و شكست بخوريم، بهتر است از اينكه حكومتمان ديكتاتوری باشد، استبدادی باشد. ايشان با اين طرز تفكر می‌خواستند در همان سالهای اول انقلاب مدينه فاضله به وجود آورند و از درِ رحمت خداوند وارد بشوند. آقای مهدوی درخصوص مجاهدين نظرشان اين بود و شايد هنوز هم باشد كه نبايد با شدت با آنها برخورد می‌شد. آن موقع وی مخالف دستگيری و بازداشت اينها بود. بعد از مدتی هم كه مجاهدين به عمليات مسلحانه روی آوردند، ايشان معتقد بود كه ما باعث شديم كه اينها كارشان به اينجا كشيده شود و می‌گفت شما به اينها ميدان نداديد و به اينها فشار آورديد، تا اينها در نهايت مجبور شدند اين كار را بكنند. ‌در صورتی كه آقای مهدوی شناخت صحيحی از آنها نداشت و پی به ماهيت واقعی مجاهدين نبرده بود.

من با شناختی كه از سران مجاهدين داشتم به اين آقايان هشدار می‌دادم، به بهشتی، اردبيلی، مهدوی‌كنی می‌گفتم كه اينها (مجاهدين) هدفشان از بين بردن و حذف شماست. شما را قبول ندارند، و بالاخره روزی با شما درگير خواهند شد و برخورد مسلحانه خواهند كرد. من نمی‌گويم شما اينها را بگيريد و اعدام كنيد، اما معتقدم (با توجه به شناختی كه از اينها دارم) امثال مسعود رجوی را بگيريم بياوريم و نگهداريم، قول می‌دهم بعد از دو ـ سه ماه اينها پشت تلويزيون بيايند و مصاحبه كنند. اينها حاضرند برای زنده ماندن به هر كاری گردن بگذارند. وقتی آنها ضعف و سستی از خود نشان بدهند، بقيه طرفداران و هواداران حواسشان جمع می‌شود. كسانی هم مثل بهزاد نبوی كه مسئول روابط عمومی کمیته ها بود با اين نحوه برخورد و برنامه مخالفت می‌كرد، می‌گفت: نبايد قصاص قبل از جنايت كرد، اينها كه هنوز دست به اسلحه نبرده‌اند، پس دليلی ندارد كه آنها را بگيريم‌.

مجاهدين در اوايل انقلاب از نظر مادی هم بار خودشان را بستند، به خيلی جاها دستبرد زدند. از جمله سرقت از شركت آمريكايی بل هليكوپتر و تعدادی شركت های ديگر. آنها حتی بنياد پهلوی را هم چپاول كردند و تعداد زيادی فرش و جنس های عتيقه را به يغما بردند. حدود پنجاه قطعه فرش 12 متری و حتی بزرگ‌ تر را از طريق محمد ضابطی كه پدرش در بازار فرش بود، فروختند. وقتی خبرش به گوش ما رسيد رفتيم فرش ها را جمع كرديم و پدر ضابطی را هم گرفتيم. در اين ميان سه ـ چهار قطعه فرش از بين رفت كه كارشناسان فرش گفتند: همان سه ـ چهار قطعه به اندازه همين چهل ـ پنجاه تا فرش ارزش و قيمت داشت. آنها فرش ها را از كشور خارج كرده بودند. همين طور اموالی كه از برخی شركت های دو مليتی مثل شركت ثابت پاسال به غارت بردند.»

 

 

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 621  راه توده -  4 آبان ماه  1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت