راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

خاطرات 25 سال زندان شاه- تقی کی منش– بخش 10

زندان شاه

به ج. اسلامی

به ارث رسید!

 

  

دندانپزشک زندانیان

 

 ده سال نماینده و رابط بین زندانيان و زندانبان بودم. هر روز صبح ابتدا کارهای مربوط به زندانيان را انجام می‌دادم و بعد برای ادامه کار به اتاق کوچکی می‌رفتم که حکم مطب دندانپزشکی‌ام را داشت. بعدازظهرها یکسره  به کار دندانسازی مشغول بودم.

در کار دندانپزشکی تا آن حد پیشرفت کردم که وقتی برای اولين بار به برازجان تبعيد شدم، هفته‌ای دو روز در بهداری زندان کار دندانپزشکی انجام می‌دادم. مراجعانم نه‌تنها زندانيان، بلکه افسران و مأموران زندان نیز بودند. بار دوم که به برازجان تبعید شدم، تمام روزهای هفته سرگرم کار در بهداری شهربانی بودم. از شش روز هفته، سه روز به زندانيان اختصاص داشت و سه روز هم به مأموران زندان و خانواده‌های آنها. آنها تصمیم گرفتند در برابر خدمات من هر ماه مبلغ سه هزار ريال از انجمن شهر بگيرند و به من بدهند که نپذيرفتم.

البته اینها مربوط به مواقعی بود که زندانبان به گذاشتن وسايل و امکانات دندان‌پزشکی در اختیار من روی خوش نشان می‌داد و من هم هزینه‌ی مواد لازم را تأمین می‌کردم. در غير اين صورت، از گذاردن دارو در حفره‌ی دندان پوسیده هم عاجز بودم.

 

در زندان شیراز

 

  در اوایل حضورم در زندان شيراز بهداری زندان برای خود دکتر دندانپزشک داشت و من به ‌عنوان دستيار او کار می‌کردم، اما بعدها به خاطر برخوردی که بين زندانيان و زندانبان روی داد، همه‌ی  وسايل و امکانات دندانپزشکی مرا گرفتند و آنها را به انبار زندان فرستادند. بالاخره پس از گذشت پنج سال و در میان گذاشتن موضوع با نمايندگان صليب سرخ، ترتيبی داده شد که من بتوانم به چاقوهای خاص تميز کردن دندان‌ها دسترسی پيدا کنم.

 چاقوها همیشه در دفتر نگهبانی زندان قرار داشت. هرروز صبح آنها را تحويل می‌گرفتم و غروب به دفتر پس می‌دادم. به ‌این ‌ترتیب، دندان زندانيان همبند خود را طی ساعات روز تميز می‌کردم. 

 

آموزش مداوم و پیگیر

 

پيوسته می‌کوشیدم آگاهی‌های دندانپزشکی خود را کامل‌تر کنم. از‌این‌رو، نه ‌تنها جدید‌ترین کتاب‌های درسی دندانپزشکی، بلکه همچنین پیشرفت‌های اين رشته و چگونگی و روند برگزاری کنگره‌های دندانپزشکی را هم دنبال می‌کردم. آنهم از طريق آبونه شدن مجله‌های دندان‌پزشکی دانشکده دندانپزشکی و مجله‌ی  جامعه‌ی دندانپزشکان. 

در همین‌جا باید از رفيقم د. ب. ه. سپاسگزاری کنم که در اين کار بی‌دریغ به من کمک می‌کرد. خواست‌های خود را در ملاقات یا با نامه با او در میان می‌گذاشتم و او هر کار که از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد که  اگر کمک‌ها، مشورت‌ها و راهنمایی‌های او نبود، به ‌هیچ ‌وجه نمی‌توانستم نقش بایسته‌ای در مداوا و تسکین ناراحتی‌های دندان رفقا و همبندان خود بازی کنم. 

 

 

مرگ در زندان

 

در سال‌های طولانی اقامت در زندان، به خاطر مقررات دست‌وپاگير زندان و برخورد نامناسب زندانبان، شاهد مرگ زندانیان بسیاری بودم. اگر آن سختگیری‌ها و کوتاهی در جابجايی زندانیان وجود نمی‌داشت، چه بسا بسیاری از این افراد نجات پيدا  کرده و انسان‌های اسیر و دربند درد و رنج کمتری تحمل می‌کردند.

به ياد دارم که روزی يک زندانی مازندرانی، به نام دهقانی، قلبش گرفت. دهقانی در بندی زندانی بود که در آن پزشک نبود. می‌بایست او را برای دريافت کمک‌های اوليه به بند ما منتقل می‌کردند. نگهبان بدون اجازه‌ی مدير زندان حاضر نبود تن به اين جابجايی بدهد. از بد حادثه، مدير زندان هم در دسترس نبود. کار کسب اجازه از مقامات بالاتر آنقدر به درازا کشيد که وقتی دهقانی به بند ما منتقل شد، ديگر کار از کار گذشته بود. دکتر دفتری بلافاصله چندين آمپول، از جمله به قلبش تزريق کرد. من و يکی از رفقای دانشجوی پزشکی به نام فيوضی، با هزار بيم و اميد، حدود دو ساعت  به او تنفس مصنوعی داديم که ديگر حکم آب در هاون کوبيدن را داشت.  تلاش‌های چندساعته‌ی ما بی‌نتیجه ماند و او مرد. زندانیان بند به ‌شدت خشمگین و بسیار ناآرام شدند. وقتی که خواستند نعش زندانی را ببرند، نگذاشتيم. اعتراض و شکوائیه‌ای تنظیم کرديم. صبح فردای آن روز بازپرس به همراه پزشک قانونی آمد. پزشک قانونی پس از معاینه‌ی جنازه‌ گفت که ناراحتی او  آنژين دو پوآترين بوده است که در صورت صحت اين تشخيص، با تزريق چند آمپول، که در بند موجود بود، درمان می‌شد و از مرگ نجات می‌یافت.

جالب است که بدانيد نام او دو سه ماه بعد از فوت در لیست آزادشدگان يا عفوشدگان در روزنامه منتشر شد.

همچنین روزی يک زندانی را از زندان قزل‌قلعه به نزد ما منتقل کردند. او به ‌محض اینکه پايش را به بند گذاشت، گفت حالش خوب نيست و احساس ناراحتی می‌کند. دکتر مولوی بلافاصله او را معاينه کرد و گفت که بايد فوری به بهداری منتقل شود.

در انتقال او به بهداری آنقدر معطل کردند و اجرای تشريفات بی‌مورد آن‌قدر به درازا کشيد که او نیز جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. بعد که اثاثيه او را بازديد کرديم، ديديم که نام او پروار است و کارمند اداره‌ی فرهنگ بوده است. متأسفانه خانواده‌ی او هم پيدا نشد.

وضع بهداشت و درمان به‌ویژه در سال‌های اول زندان بسيار بد بود. باور کنيد که در چهار پنج سال اول زندان، حتی در يک مورد ديده نشد که بيماری که دچار خونريزی معده و روده شده بود برای عکس‌برداری و عمل جراحی به بهداری يا بيمارستان بیرون از زندان فرستاده شود. زندانی برای دريافت يک قرص مسکن می‌بایست کلی انتظار می‌کشید تا وی را به بهداری بفرستند. برخی افراد سال‌ها از درد کليه رنج می‌بردند، اما هيچکس به دادشان نمی‌رسید.

بيماران روانی‌ را که حال ‌و روز خوبی نداشتند، به جای  انتقال به تيمارستان يا يک بند جداگانه، میان دیگر زندانیان نگهداری می‌کردند که البته نتیجه‌اش رنج و عذاب بیش‌تر ما و بدتر شدن وضع روحی خود آنها بود.

يادم می‌آید که زنداني مذهبی به نام ولی غفوری داشتیم که کمی نامتعادل بود و بيماری روانی داشت. پرونده‌اش پرتاب سنگ به طرف ژنرال دوگل بود و به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود. در زمان مورد بحث ما حدود ده سال از زندانش را کشيده بود. روزی نبود که او را به خاطر «الله اکبر» گفتن يا انتقاد به زندانبان، زير هشت نبرند و به کف پايش شلاق نزنند.

ما برای برون‌رفت از اين وضع نابسامان، بارها با مقامات و مسئولان زندان صحبت کردیم و مشکلات را با آنها در ميان گذاشتيم. به آنها می‌گفتیم که ما بيرون از زندان متخصصان آشنا داريم.کافی است اجازه بدهيد بيايند در دفتر زندان و با اين بيماران ديدار کنند و به درمان آنها بپردازند، اما مسئولین زندان هیچ‌گاه روی موافق نشان ندادند و این در حالی بود که آئین‌نامه زندان چنين اجازه‌ای به آنها نمی‌داد.

بعدها، پس از به راه افتادن بهداری در زندان قصر و در سال‌های نخست دهه‌ی چهل، وضع کمی بهتر شد و بيماران را برای عمل جراحی به بیمارستان می‌بردند. البته در همين دوران نیز امور مربوط به پرستاری از زندانیان بیمار در حد صفر بود.وقتی می‌گویم پرستاری در حد صفر به ‌هیچ‌ وجه گزافه‌گویی نمی‌کنم. در نظر بگيريد که مسئولیت امور پرستاری را به یک‌مشت زندانی قاچاقچی، دزد و جیب‌بر سپرده بودند که فقط شش ماه از دوران محکومیتشان باقی‌مانده بود. آنچه در منش و مرام و تربيت این گروه یافت نمی‌شد، همان پرستاری و دلسوزی و رعايت بهداشت بود. بيماران برای خلاصی از بدرفتاری‌های اين پرستاران به هر دری می‌زد‌ند تا هر چه زودتر محيط بهداری زندان را ترک کنند و به داخل بند برگردند.

بايد توجه داشت که برای همين مأموران، کارکنان و مديران زندان که اينهمه در اين موارد سخت‌گیری به خرج می‌دادند، وقتی پای تنبیه و مجازات زندانيان در ميان بود، ديگر تشريفات و مقررات و قوانين مفهوم نداشت. اجحاف، سخت‌گیری، مجازات و ضرب و شتم مثل برق و باد به اجرا درمی‌آمد و به قول معروف شمر هم جلودارشان نبود.

 

بهداری زندان دارو به زندانیان می‌فروخت

 

شايد باورش برای شما سخت باشد، اما اینکه می‌گویم عین واقعيت است که بهداری زندان يکی دو سال به ما  دارو می‌فروخت: مثلاً پنی‌سیلین ۵/۳ ريال، کلسيم ۵ ريال و ويتامين ث ۳ ريال.

در اواخر دوره زندان که در شیراز بودیم، مدتی بهداری زندان در اختيار ما بود. اما  پیش از آن به مدت پنج سال، از فروردین‌ماه ۱۳۵۲ تا اواخر ۱۳۵۶، حتی از داشتن يک قرص مسکن ساده هم محروم بوديم و برای دريافت يک قرص سرماخوردگی بايد به هزار در می‌زديم.

تنها در اواخر سال ۵۶ بود که در نتیجه‌ی مبارزات زندانيان در درون زندان و تلاش خانواده‌ها در بيرون،  وضع بهداری زندان دستخوش تحول مثبتی شد. از جمله پای دکترهای متخصص نیز به بهداری باز شد.

ناگفته نگذارم که این‌طور نبود که در طول اين ۲۵ سال ما اصلاً با پزشکان انسان و دلسوز رو به‌ رو نشويم.  بودند پزشکان و متخصصانی که گاه دو روز وقت خود را صرف مداوای يک زندانی می‌کردند، بی آنکه کوچک‌ترین چشمداشت مادی داشته باشند. 

 

وضعیت اسفناک بهداشت در زندان 

 

به‌هرحال، زندانبان در فکر بهداشت و درمان و محيط زيست زندانيان نبود. در اغلب موارد اگر مبارزه و فشار پيگير زندانيان و خانواده‌هايشان نبود، وضع اسفناک‌تری می‌داشتيم. مثلاً در نظر بگيريد که اولیای زندان حاضر نبودند تن به سم‌پاشی بند بدهند یا ما بارها خود داوطلب ‌شديم که پرستاری از زندانيان بیمار را به عهده بگيريم، اما آنها به‌هیچ‌وجه زير بار نمی‌رفتند.

 

بیماری‌های زندان

 

بیماری‌های اعصاب، معده و روده و دردهای موضعیِ مبهم و ناشناخته در ناحيه کمر، گردن و ديگر قسمت‌های بدن، شایع‌ترین بیماری‌ها در زندان بودند.

به دلایل عقب‌ماندگی فرهنگی و تربيت ناشی از آن، اکثر بیماران رویشان نمی‌شد بسیاری از بيماری‌های خود را با دکتر در ميان بگذارند. در نتيجه به مرور زمان بيماری آنها حادتر می‌شد و به مرحله‌ی خونریزی‌ شديد می‌رسید. خود اين کلنجارهای روحی و خون‌ریزی‌ها، بیماران را به موجوداتی عصبی تبديل می‌کرد. 

یکی از بيماری‌های بسیار شايع، کُليت روده‌ای بود. کُليت بيشتر دامن‌گیر زندانيان عصبی می‌شد. اين بيماری غالباً خود را در اسهال‌های دائم و يبوست پيوسته نشان می‌داد.

 بیماری‌های روده‌ای از همه شایع‌تر بودند. اکثر زندانيان به خاطر کم‌تحرکی دچار يبوست می‌شدند که در ادامه‌ی خود، به بيماری هموروئيد یا همان بواسير تبدیل می‌شد.

 

ریشه‌های عصبی بیماری‌ها در زندان

 

دردهای موضعی مبهم و ناشناخته اساساً ريشه در فشارهای روحی و روانی و عصبی درون زندان داشت. وقتی به زندگی اين گروه از بيماران دقت می‌کرديم، می‌دیديم که بطور عمده تیپ‌های حساس و آسیب‌پذیر هستند که ازجمله از گرفتاری‌های خانوادگی نیز رنج می‌برند. در میان اين بيماران، رفقايی داشتيم که شب‌ها نمی‌توانستند بخوابند. آنها شب‌ها ساعت‌های مدید خود را به مطالعه يا تماشای تلويزيون سرگرم می‌کردند تا باصطلاح خسته شوند و بتوانند به خواب بروند، اما باز هم خوابشان نمی‌برد. آنها هر شب مجبور بودند يکی دو قرص واليوم ۵ يا ۱۰ بخورند تا به خواب بروند. البته برخی افراد بعد از خوردن قرص‌های خواب هم خوابشان نمی‌برد.

درباره‌ی آن گروه از زندانیانی که دچار بیماری‌هايی با دردهای مبهم بودند، کاری از دستمان برنمی‌آمد و تلاش‌هایمان برای درمان آنها اکثراً پاسخ نمی‌داد. حتی در مواردی از دکترهای متخصص بيرون از زندان هم کمک گرفته  می‌شد که بی‌نتیجه بود.

چنین به نظر می‌رسید که این گروه به بيماری درمان‌ناپذیری مبتلا شده‌اند. شماری از آنها کمردرد داشتند. ماه‌ها کمرشان در گچ بود و نمی‌توانستند از جايشان حرکت کنند. تمام کارهايشان را ديگر رفقا انجام می‌دادند. حتی به توالت هم با هزار بدبختی می‌رفتند. 

کسانی نیز بودند که در اثر تحريک عصبی به چنان حالی می‌افتادند که روی کمر خود پل می‌ساختند يا قلب‌شان می‌گرفت. شدت قلب گرفتگی هم گاه به‌گونه‌ای بود که همه‌ی ما دستپاچه و نگران می‌شديم. برایمان بسیار عذاب‌آور بود که می‌دیدیم رفيقی در برابر چشمانمان به حالت مرگ افتاده است.

اين بيماران که با دوا و درمان‌های درون زندان بهبود نمی‌یافتند، بعد از رهايی از زندان بلافاصله حالشان خوب می‌شد و به زندگی عادی می‌پرداختند و سرگرم کار می‌شدند.

خود من بعد از آزادی از زندان با بسیاری از این رفقا و دوستان در تماس بودم. با چشم خود می‌دیدم که همان فردی که قلبش می‌گرفت و فکر می‌کرديم که از زندان جان سالم به در نمی‌برد، سالم و تندرست سرگرم زندگی عادی خویش است.

یک بار از يکی از رفقا پرسيدم که «فلانی، آیا هنوز هم قلبت می‌گیرد و از ناراحتی قلبی رنج می‌بری؟» پاسخ داد «نه. در طول ۱۷ سالی که از زندان بيرون آمده‌ام، تنها يک بار گرفت، آنهم بعد از بگومگو با يک دستفروش بازار‍! »

 رفيق تفرشيان در داخل زندان همیشه‌ی خدا دو کيسه‌ی آب جوش با خودش يدک می‌کشید؛ يکی روی دلش و يکی هم بر پشتش. هيچ کاری نمی‌توانست انجام دهد. غذايش هم فقط يک مشت برنج و کباب  بود  و میوه را نیز فقط به شکل کمپوت می‌خورد.

او پس از ۱۷ سال از زندان آزاد شد. برای تأمین زندگی دنبال سخت‌ترين کارها رفت؛ ازجمله به کار جاده‌سازی در مناطق کردستان پرداخت. دیگر مشکلی به نام درد معده نداشت. همه چيز می‌خورد، حتی گاهی مشروبات الکی هم می‌نوشید. (فم تفرشی در یورش به حزب توده ایران در جمهوری اسلامی دستگیر و شکنجه و اعدام شد)

نمونه‌ی دیگر رفیق مسعود ملکی است. او هم زخم معده داشت. من شاهد آن بودم که يک‌بار حتی معده‌اش به طرز وحشتناکی خونريزی کرد. غذای او در زندان فقط شير و «بيسکويت مادر» بود.

او نیز بعد از ۸ سال از زندان بيرون رفت. يک بار نیز به ملاقات من آمد. بعد آزادی از زندان به چشم خودم ديدم که او نیز همه چيز می‌خورد و احساس تندرستی کامل می‌کند. (وی پس از یورش به حزب توده ایران در جمهوری اسلامی ناچار به مهاجرت به آلمان شد و در سال 1397 در مهاجرت درگذشت)

 

انفرادی زندان شیراز

 

به هر رو، ديدن اين بیماری‌های عجیب ‌و غریب و درد کشيدن همبندانمان، به‌راستی دردآور بود. در اواخر دوران زندان، با يکی از رفقا به نام ماشاءالله مفتخری در انفرادی زندان شيراز بودم. ماشاءالله از درد شديد کمر رنج می‌برد. يک بار که ادرار داشت، دست خود را به‌عنوان نشانه از لای میله‌ها بيرون برد تا پاسبان بيايد و او را به توالت ببرد. خيلی طول کشيد تا سر و کله‌ی پاسبان پيدا شد، در انفرادی را باز کرد و با تغيّر او را هل داد. ماشاءالله نقش زمين شد و از درد چنان فرياد کشيد که تمام بند متوجه شد. سپس رئيس زندان، سرگرد قهرمانی، آمد و از ماشاءالله خواست که روی پای خود بایستد، اما او اصلاً قادر به این کار نبود. به اين خاطر برانکارد آوردند و او را به بهداری منتقل کردند. در بهداری نیز رئيس زندان به سراغش رفته و به او توپیده بود که تو زندان مرا شلوغ کردی. بعد او را بدون دادن هرگونه خدمات پزشکی و درمانی به بند و سلول انفرادی دربسته منتقل کردند. بعدها که جويای حال او شدم، فهميدم که ظاهراً از سلامتی برخوردار است.

اين بیماری‌ها خاص شرايط طاقت‌فرسای زندان بودند، زیرا مبتلایان بعد از آزادی از زندان خوب می‌شدند. من به تجربه دریافته‌ام که ریشه بسیاری از این بیماری‌ها فشارهای روحی زندان بود، یعنی همه‌ی اینها به کشاکش‌های درونی محبوسین در زندان برمی‌گشت. گروهی از اين زندانيان بيمار، هر چند به صورتی خاموش، اما در درون با خود درگیر يک جنگ بودند: آنها یکدل نبودند؛ با خود بر سر بيرون رفتن يا ماندن و تحمل زندان در جنگ بودند. خود اين ترديد و جنگ درونی نیز زمینه‌های گوناگونی داشت. نبايد دچار پیشداوری بود.

در یک مورد که من نیز در جريان آن قرار گرفتم، بيماری یکی از رفقا بود که  آن نیز ریشه در  مسائل و مشکلات خانوادگی او داشت. او مدام در خود فرومی‌رفت؛ با کسی حرف نمی‌زد  و درددل  نمی‌کرد.

بعد از مدتی سفره‌ی دلش را گشود و راز دل خود را با من در میان گذاشت. پسر او به او گفته بود که مادرش را با پسرعمویش همبستر ديده است. اين خبر رفيق ما را درهم‌ریخته بود. ‌ویژه اينکه از درون زندان قادر نبود درخواست طلاق کند و  بيم آن داشت که بچه‌هایش بی‌سرپرست بمانند. در نتیجه مدام با خود کلنجار می‌رفت و خاموش‌وار در خود می‌سوخت. سخت عصبی شده بود. با کوچک‌ترین چيزی اعصابش متشنج می‌شد و واکنش تند از خود نشان می‌داد. او با ابراز ندامت از زندان آزاد شد و رفت تا به زندگی خانوادگی خود سروسامان بدهد.

لینکهایشمارههایگذشته:                                                                                                               

 

1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html

 

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html

 

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html

 

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html

 

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html

 

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html

 

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/647/kymanesh.html

 

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/648/kymanesh.html

 

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/649/zendan.html

تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 650  راه توده -  7 تیر ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت