خاطرات زندان 25 ساله تقی کی منش در زمان شاه– بخش 6 در بازجوئی های زندان این نکات را فراموش نکنید! |
من برای دفاع از خود(در دادگاه نظامی پس از کودتا) تقاضا کردم تا کتاب مجموعه قانون جزایی را در اختیارم بگذارند. این درخوست مرا بی پاسخ گذاشتند و رک و راست گفتند این حرف ها را بگذار در کوزه و آبش را بخور. برای تعیین وکیل و پرونده خوانی وقت خواستم. آن را هم نپذیرفتند. آن ها حتی ابتدایی ترین تشریفات ظاهری یک دادگاه صالحه را هم رعایت نکردند. من در دادگاه به دفاع قانونی از خود پرداختم، به صلاحیت دادگاه اعتراض کردم و خواستار حضور پزشک قانونی برای معاینه گوشم شدم و سرانجام در پایان، جملاتی از کتاب "شکنجه و امید" را خواندم: «اگر انسان درستکار را بزنید، داغ کنید و بکشید، به دار بیاویزید، باز هم از انسان نادرست خوشبخت تر است» (چقدر خوب می شد که این جملات را می توانستم از اصل کتاب در بیاورم و این جا نقل قول کنم) فضای پرشوری بر دادگاه حاکم گشت. دانشجویان دانشکده افسری تحت تاثیر قرار گرفتند و در دفاع از خود، با من همساز شدند. در نتیجه زندان های سنگینی برایشان بریدند. از میان آن ها، تنها یکی از دانشجویان 5 سال، بقیه 10 سال و 15 سال، دو سروان و دو سرگرد 3 سال زندان و دو ستوان یکم هم حکم ابد گرفتند. من هم به حبس ابد محکوم شدم. مدتی گذشت تا مرا به دادگاه تجدید نظر بردند. ریاست این دادگاه به عهده سرتیپ مجیدی بود. او در آغاز دادگاه سعی کرد تا با سخنان تهدید آمیز خود و با پاشیدن بذر ترس و وحشت، مانع اعتراض به صلاحیت دادگاه شود. ولی من به رغم همه آن تهدیدات، به صلاحیت دادگاه اعتراض کردم. سرتیپ مجیدی بی درنگ اعلام داشت که دادگاه دارای صلاحیت است و به کار خود ادامه می دهد. وقتی او مدارک مرا به من نشان می داد، من بار دیگر منکر صلاحیت دادگاه شدم. با اعتراض دوباره من به صلاحیت دادگاه، سرتیپ مجیدی به شدت بر آشفت و به طعنه گفت: «پس با این حساب شما را اشتباهی گرفته اند، ماشین کادیلاک بیاورند و آقا را ببرند!». در جریان برگزاری دادگاه، ما را در زندان جمشیدیه نگه می داشتند و به ما هم از همان غذای افسری می دادند. سرتیپ مجیدی برای تنبیه من دستور داد که غذای سربازی به من بدهند. به هر حال، من در این دادگاه هم دفاع حقوقی و قانونی کردم و علیه شکنجه هایی که شده بودم اعلام جرم کردم. یک بار دیگر جملات معروف کتاب "شکنجه و امید" را در آخرین دفاع خود تکرار کردم و افزودم که من از دادگاه طلب استرحام نمی کنم. در پایان نیز دو بیت شعر: «مادر به تو سوگند که مردانه بمیرم» «دشمن نتواند شکند عزم گرانم» و... را خواندم. این بار نیز دانشجویان تا حدودی با من همراه شدند. نتیجه آن شد که حبس سرگردها و ستوان ها تائید، من به اعدام و میزان محکومیت دانشجویان نیز افزایش یافت. به این ترتیب، دادگاه تجدید نظر من به پایان رسید. حال بایستی منتظر تصمیم نهایی رژیم باشم.
شکنجه و توان آدمی
بد نیست یادآور شوم، زمانی که هنوز ما زندانی نشده بودیم، در کتاب ها و روزنامه مطالب زیادی در باره ایستادگی قهرمانانه رفقا در زندان و زیر شکنجه می خواندیم. اکنون خود من در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. بنا به تجربه، آن نوشته ها را خوش بینانه می دیدم، هر چند برای قهرمانان شکنجه ارزش والایی قایل بودم. و اما چرا چنین ارزیابی ای داشتم؟ با احترام به همه آن رفقایی که زیر شکنجه از خود پایداری نشان داده اند، باید بگویم من به دلیل موقعیتی که خودم داشتم، بارها در بازجویی شرکت می کردم و در موارد بسیاری خود شاهد شکنجه بوده ام. باید بگویم که انسان ها در زیر شکنجه های سخت و طاقت فرسا، دیر یا زود، تن به اعتراف می دهند. می خواهم با یقین بگویم که قلیل بودند کسانی که در اثر شکنجه مردند و اعتراف نکردند. شاید برای شما باور کردنی نباشد که آدم زیر شکنجه، گاهی مرگ را به زندگی ترجیح می دهد. دوست دارد بمیرد، ولی شکنجه نشود. تا کسی خود شکنجه نشده باشد، تا درد مداوم شلاق و دست بند قپانی و دیگر شکنجه های غیر انسانی و خردکننده را نچشیده باشد، هرگز نمی تواند درک و دریافت درستی از شکنجه داشته باشد. از این رو، به نظر من همیشه باید اصل را بر این گذاشت که هیچ کس نمی تواند زیر شکنجه تن به اعتراف ندهد. اگر این اصل را بپذیریم، بایستی در عرصه فعالیت سیاسی، به ویژه در شرایط کار مخفی، این اصل طلایی را به شدت رعایت کنیم که «اطلاعات سازمانی افراد باید در حداقل ممکن باشد و هر کس فقط آن چیزی را بداند که باید بداند». آری، هر چه اطلاعات فرد کمتر باشد، به همان نسبت ضربه ناشی از اعترافات زیر شکنجه کمتر است. در بازجویی رعایت چند اصل مهم است: - پاسخ به پرسش های بازجو و بازپرس باید تا حد ممکن کوتاه باشد تا آن ها نتوانند از دل پاسخ شما پرسش های تازه ای بیرون بکشند؛ - باید پرسش های انحرافی بازجویان و بازپرسان را بی پاسخ گذاشت؛ - نباید گول تهدیدها و تحبیب های بازجوها را خورد. تهدید و تحبیب دو سلاح مهم اعتراف گیری است؛ - باید همیشه اصل را بر انکار بگذارید، اگر اشتباه نکنم این گفته رفیق ارانی است که در بازجویی همیشه فکر کنید که سرنیزه ای زیر گلوی شما است. گفتن هر "آری" به معنای فرو رفتن بیشتر سرنیزه در گلو است. در آزادی و در جمع هم اندیشان، در درون اتاق های گرم، رفقا چه شعارهای پرشوری که نمی دهند، چه مشت هایی که گره نمی کنند و چه حرف های قشنگی که درباره مقاومت در زیر شکنجه بر زبان نمی رانند، ولی اصل این ها نیست. در هنگامه آزمون، در زندان و در زیر شکنجه، انسان ها روحیه ها و چهره های متفاوتی از خود نشان می دهند. اگر شما اصل را بر اجبار به اعتراف کامل فرد دستگیر شده بگذارید، می توانید با اتخاذ تدابیری دامنه ضربه های سازمانی را محدودتر کنید. من بعدها، در زندان به این نتیجه رسیدم که نباید به ادعاها و شعارها و برخوردهای احساسی و لحظه ای آدم ها پربها داد. بعدها، گاهی که در زندان با خودم خلوت می کردم، از خودم می پرسیدم که آیا بهتر نبود اگر در دادگاه تنها به دفاع قانونی و حقوقی کفایت می کردم و به دانشجویان هم توصیه می کردم که در دفاع از خود تعرضی عمل نکنند. در حد اتهامات وارده از خود دفاع کنند؟ این تجربه گران قدری بود که من در دوران کشیدن زندان به آن دست یافتم. دانشجویی را در نظر بگیرید که به 15 سال زندان محکوم شده بود. او پیش از بازداشت، با رویای دکتر و مهندس شدن، سرگرم تحصیل بود و مبارزه سیاسی تمام زندگی او را پر نمی کرد. حال در چهار دیواری زندان به یک باره آینده شغلی و چشم انداز زندگی سرشار از رفاه خود را بربادرفته می دید. خوب، بعد از مدت کوتاهی همه چیز در برابر چشمان او رنگ عوض می کرد. این بود که در دوران زندان، گروه بزرگی از این دانشجویان به هر دری می زدند تا به آزادی برسند. نباید گول شعار دهی در اتاق های گرم را خورد. اعتماد صد در صدی نادرست است. پیش از زندان، با رفیقی در ارتباط بودم به نام مهندس "م. م." ما او را به نام یکی از قهرمانان بنام مبارزه سیاسی در سطح جهان، "فوچیک" صدا می کردیم. همین "فوچیک" روزی از من انتقاد کرد که چرا تو ریشت را می تراشی؟ در پاسخ گفتم: اگر در ظاهر یک افسر آراسته و نمونه باشیم، اگر به عنوان یک افسر منضبط شناخته شویم، آن وقت راه برای رشد شغلی و اشغال پست های حساس برایمان فراهم می شود و با موقعیت بهتر و برتر می توانیم به حزب و آرمان های انسانی مان خدمت بیشتر بکنیم. از حرف های من زیاد خوشش نیامد و قانع نشد. تصمیم گرفتیم برای طرح و حل اختلافاتی که داشتیم به سراغ رفیق مسئولی برویم که مورد قبول هر دوی ما بود. آن رفیق، بعد از شنیدن نظرات هر دوی ما، با اشاره به من گفت: - این رفیق همیشه کارهای تشکیلاتی خود را منظم و مرتب انجام می دهد و حزب هم از رفتار فردی و اجتماعی اش راضی است. مهندس که از شنیدن این سخنان ناخشنود به نظر می رسید، با نارضایتی گفت: ولی این رفیق به جای این همه وقتی که برای زدن ریش صرف می کند، می تواند دو صفحه کتاب بخواند. رفیق مسئول از این برخورد غیر منتظره سخت جا خورد و تعجب کرد. یادم است یک بار دیگر نیز در جلسه حوزه، صحبت از زن گرفتن و ازدواج پیش آمد. رفیق مهندس رشته سخن را به دست گرفت و با شور و هیجان بسیار اعلام موضع کرد: رفقا! تا زمانی که انقلاب پیروز نشده، ما نباید حرفی از زن گرفتن و ازدواج بزنیم! البته هنوز چندی از این اعلام موضع تند و به اصطلاح انقلابی نگذشته بود که یک باره خبردار شدیم که خود او با دختر خانم پولداری ازدواج کرده است. وقتی همین آدم با همه ادعاها و تندروی هایش دستگیر شد، تماشایی بود. تنها یک قلم از شاهکارهای او در فاصله بین دادگاه بدوی و تجدید نظر عبارت بود از لو دادن ده یا پانزده هزار نارنجک. او ظاهرا با این کار می خواست در حکم اعدامش تخفیفی داده شود، که این طور هم شد و حکم اش به ابد تبدیل شد. البته چون او تحمل کشیدن زندان را نداشت، هر روز دست به خوش خدمتی تازه ای می زد تا هر چه زودتر به آزادی دست یابد. به طور مثال، او رفیق خود "م. ن." را که محکوم به ابد شده بود ناگزیر ساخت تا محل دستگاه بی سیمی را که از مدت ها قبل در دیوار خانه اش جاسازی کرده بودند، لو بدهد. آری، او بعد از انجام خوش خدمتی های بسیار، بعد از حدود 3 تا 5 سال آزاد شد. لینک های شماره های گذشته: 1 –http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html 4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html 5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html
تلگرام راه توده:
|
شماره 646 راه توده - 3 خرداد ماه 1397