راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پوپولیسم ترامپ چرا پیروز شد

راستگرایان

برخلاف چپ ها

هرگز سازمان

و ایدئولوژی را

رها نکردند

جیهان توگال* نشریه گلوبال دیالوگ

برگردان: فروزنده فرزاد

 

 

 

 

پیروزی پوپولیسم راستگرا در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نیمی از کشور را در بهت فرو برد. اما اگر آنرا در بستر و زمینه ی تاریخی اش بنگریم ابدا شگفت آور نبود. در یک کلام٬ چرخه های رونق و رکود نولیبرالیسم آن کارایی گذشته را ندارد. بحران اقتصادی بطور مستقیم به یک مساله ی سیاسی بزرگتر نمی انجامد٬ اما یورش ایدئولوژیک ( از دهه ی ۷۰ میلادی به بعد) هر گونه جمع گرایی (کولکتیویسم) جامعه ی بشری را از راهکارهای میانه و متمایل به چپ برای اصلاح سرمایه داری محروم کرده است. انحطاط نولیبرالیسم و ضدیت مستمر با کلکتیویسم روندهایی جهانی هستند و در اینجا به آن نمی پردازیم. سرایت زبان و سیاست پوپولیستی از گفتمان چپ به راست طی دهه های گذشته این روندها را در آمریکا تشدید کرده است و در نتیجه ی آن چپ حتی ناتوان از ایجاد چالشی پوپولیستی در برابر راست است (نجات سرمایه داری یا سرنگونی آن که جای خود دارد) و این در حالیست که گفتمان راستگرایی هر چند که تهی از راه حل ولی مملو از شور و انرژی و وعده و وعید است.

لیبرالیزه شدن چپ

چپ دیگر به زبانی پوپولیستی قادر به اقناع نیست. یعنی اصلا نمیداند چگونه به چنین زبانی سخن بگوید. در هر حال بیشتر ایدئولوگهای چپگرا هم نمیخواهند که چنین کنند. برای درک دلیل ضعف محتوی پوپولیستی در چپ آمریکا باید نگاهی بیاندازیم به تاریخِ منجر به این گرایش ضد- پوپولیستی. دنبال کردن ریشه ی این مساله٬ به شکلی تناقض آمیز من را به جنبش ۱۹۶۸ (آنگونه که در غرب تجربه شد) رساند که دست کم بلحاظ نظری دموکراتیک ترین قیام سده ی بیستم دانسته میشود. جنبش ۱۹۶۸ در کنار جنبه ی ضد سرمایه داری آن٬ قیامی علیه بوروکراسی و دولت محوری حاد استالینیستی٬ سوسیال دموکراسی و نیودیل بود. اگرچه روح ضد بوروکراتیک این لحظه ی تاریخی از جنبه های گوناگون توجیه گردید اما دست آخر سبب شد تا بسیاری از سقوط دولت محوری و پیروزی نولیبرالیسم نتایج نادرست بگیرند. جنبش ۱۹۶۸ یک اشتباه ضروری بود. راست از آن سر برآورد و خود را سازمان داد اما چپ چنین نکرد.

چپ لیبرال و جنبشهای آنارشیستی دو وارث اصلی این جنبش بودند که نه تنها به هر گونه سازماندهی٬ ایدئولوژی و رهبری به شدت بدگمان بودند بلکه از سخن گفتن به نام اکثریت و «مردم» هم ابا داشتند. هر گونه سیاست و سخنی از این دست از سوی چپ افراطی برچسب «کلی گرایی» و «تمامیت خواهی» خورد و چپ لیبرال نیز آنرا «غیر مسوولانه» و بی فایده خواند. جز در جنوب اروپا (که پوپولیسم چپ بدون وزنه های طبقاتی و ایدئولوژیک و سازمانی به صحنه بازگشت) و نیز آمریکای لاتین٬ جریان راست میدان خالی را پر کرد. روحیه آزادیخواهانه جنبش ۱۹۶۸ که عرصه ی نظری را باخته بود٬ خوراک دولت ستیزی نو لیبرالیسم گردید. اما کشنده تر از آن شکاف در جنبش چپ و تقسیم آن به پوچ گرایی (نهیلیسم) پست مدرنیستی و چپ لیبرالی بود.

اما برنامه ی چپ لیبرال چه بود؟ چپی که هر چند بیان و اهدافش جهانی بود اما در ایالات متحده و بریتانیا بروز آشکار یافت. واژه ی مد و مرسوم آن دوره «همگرایی» بود که جای «برابری» را می گرفت. حزب کارگر {به رهبری تونی بلر م.} و کلینتونیسم با الهام از جامعه شناسانی مانند آنتونی گیدنز توجه خود را بر ادغام و همگرایی مردم در عین تفاوتهایشان قرار دادند. طی سه دهه به لحاظ نژادی٬ جنسیتی و گرایشهای جنسی چنین همگرایی بهبود یافت {اختلاف بر اساس نژاد و جنسیت و غیره کمتر شد} اما سفره ها کوچکتر شد. واقعیت اینست که زنان و مردان سیاه پوست٬ لاتین تبار و حتی مسلمانان توانستند به جایگاههای اجتماعی برجسته یی برسند که پیشتر به رویا می ماند. اما شمار زندانیان سیاه پوست و لاتین تبار هم در آمریکا زیادتر شد٬ نیز مسلمانان بیشتری توسط آمریکا زیر فشار تحریم و گرسنگی قرار گرفتند.

چپ لیبرال بوسیله ی برنامه های رفاه اجتماعی با اقلیت ها {لاتین تبار٬ مسلمان٬ دگرباشان جنسی م.} سخن گفت اما از سرمایه های کلان سهمی نگرفت و ناچار سفره ی {طبقه ی کارگر م.} سفیدپوست کوچکتر شد. سفیدپوستانی که شرایط  زندگیشان وخیمتر شد مشتی نژادپرست٬ «رقت انگیز» {آنگونه که هیلاری کلینتون هواداران ترامپ را خطاب کرد. م.} و کسانی که نمیتوان با آنها گفتگو کرد (آنچه که خود محصول سیاستهای چپ لیبرال بود) تصویر شدند.

خود ویرانی چپ به سود راست

نتیجه ی چنین شرایطی به بی عملی اقلیت ها و دشواری سازماندهی آنها به شکلی پایدار منجر شد (رای ندادن سیاه پوستان {به کلینتون م.} در انتخابات ۲۰۱۶)٬ سفیدپوستان به هر دو حزب بدبین شدند و بیشتر هم از لیبرالها بیزار. تا پیش از صعود برنی سندرز٬ چپ جریان اصلی اسیر بازی لیبرالی «تفاوت»ها و «همگرایی» تحت هدایت نخبگان بودند و این خصلتهای ژرف و ریشه دار سیاسی احتمال یک نیودیل {برنامه رفاه اجتماعی برای قشرهای فرودست م.} را از میان میبرد.

 

اهمیت چپ افراطی در این میان چیست؟ با وجود اینکه چپ افراطی از چپ لیبرال بیزار است بسیاری از روشنفکران و فعالان رادیکال با چپ لیبرال درباره ی «پایان ایدئولوژی» و رهبری سازمان یافته هم نظر بودند. چپ آمریکا همه جا کوشیده نه تنها از رهبری سازمان یافته دوری، که آنرا تخطئه کند. به این ترتیب با از بین رفتن جریانات میانه ی طیف سیاسی٬ راستگرایی فرصت یافت خلا سیاسی را پر کند. راستگرایان هیچگاه نه ایدئولوژی و نه رهبری سازمان یافته را رها نکردند. در عرصه ی نظری با هر دو مخالفت میکردند اما دور از نظرها ایدئولوژی٬ سازمان و رهبران خود را پدید می آوردند.

هنگامیکه چپ آنچه از سازمان و ایدئولوژی جنبش ۱۹۶۸ باقی مانده بود را هم نابود میکرد راست آمریکا به عنوان قیامی علیه جنبش ۱۹۶۸ خود را سازماندهی میکرد. اما جریان راست بر خلاف سازمانهای باقی مانده از انقلابی که مدعی مبارزه با آن بود٬ سازمان یافته و ایدئولوژیک بود. پیروزی راست در کشاندن جریان اصلی به راستگرایی افراطی بر استراتژیها و تاکتیک های فراموش شده ی جناحی از جنبش ۱۹۶۸ استوار بود: خوانشی ویژه از تئوری انقلاب لنین.

«لنینیسم قرن بیست و یکمی» راست آمریکایی

خشنودی از اخراج ستیو بنن – استراتژیست اصلی راست افراطی آمریکا – پیش از نخستین سالگرد ریاست جمهوری ترامپ شادی زود هنگامی است. در واقع حضور کوتاه بنن در کاخ سفید تنها آغاز راه انتقال گفتار و تاکتیک و استراتژیهای پوپولیستی-انقلابی از اردوی چپ به راست است. در خبری آمد که بنن گفته: «من یک لنینیست هستم. لنین میخواست ماشین دولت را از بین ببرد هدف من هم همین است. من میخواهم همه ی ساختار و سیستم سیاسی موجود را به زیر بکشم.» اما درونمایه ی لنینیسم چیست؟ لنینیسم در یک دموکراسی پیچیده خود را تنها در قالب پوپولیسم برخاسته از انقلاب مداوم حفظ میکند. علوم اجتماعی دهه ها پیروزی یک حزب سوم را در نظام سیاسی آمریکا به دلیل ریشه دار بودن نهادها و ساختار موجود امکان ناپذیر دانسته اند و این به اصطلاح «واقعیت علمی» احساس اطمینان کاذبی در چپهای لیبرال و آنارشیستها بوجود آورده است. برعکس راست افراطی آمریکا این واقعیت را واژگون کرده است. گویی آنها از نسخه ی قرن بیست و یکمی «چه باید کرد؟» لنین پیروی میکنند. کتابی که اینچنین آغاز میشود: «اگر نمیتوانید حزبی ایجاد کنید٬ حزب را فلج کنید٬ آنرا دور بزنید و به کنترل درآورید.» راست آمریکا هر سه کار را با هم کرد. نسخه ی قرن ۲۱ امی «چه باید کرد» چنین ادامه میداد «پیش از آنکه رهبر قانونی حزب شوید مطمئن شوید همه ی ارگانهایش از کار افتاده اند.» اگر تی- پارتی واقعا تشکیلات حزب جمهوریخواه را فلج نکرده بود آن تشکیلات قادر میبود مانع از به قدرت رسیدن ترامپ بشود. پوپولیسم راستگرایانه ی آمریکا لنینیسمی است در شرایط دموکراتیک. راستگرایان آمریکا برخلاف بلشویکهای روسیه که باید تقریبا از هر چه آشکارا در سیاست و اجتماع بود دوری میکردند و مخفی می ماندند٬ از ساحت اجتماعی استقبال میکنند. نسخه ی امروزین «چه باید کرد» ادامه میداد: «در هر سلول اجتماعی خود را سازمان دهید. هیچ عرصه یی از سیاست و سازماندهی را بویژه اگر به اردوگاه دشمن تعلق دارد دست کم نگیرید. » جریان راست آمریکا فهمید که نباید میدان آموزش وعلم و فرهنگ را به انحصار چپ واگذار کند.

امروز راست لنینیستی منکر وجود دیگر نیروهای بالقوه پوپولیست - هر چند ضعیف - در عرصه ی اجتماعی نیست. «چه باید کرد» قرن ۲۱ چنین پایان می یابد: «اگر فتح برخی سنگرهای دشمن بوسیله ی این تاکتیکها ممکن نشد کسانی را که در این سنگرها هستند به کارهای ناشیانه و نامشروع تحریک کنید.» هنگامیکه راست افراطی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا و دیگر جاهایی که هنوز از چپگرایی متاثر بود دست به تبلیغ و فعالیت زد و یک گروه چپ افراطی به آنها حمله کردند  لیبرالها به نام «آزادی بیان» به دفاع از آنها پرداختند. البته پس از آنکه یک راستگرای افراطی با اتوموبیل به جمعیتی که برای مخالفت با نژادپرستی در شارلوتزویل گرد آمده بود راند شور لیبرالها برای «آزادی بیان» هم از تب افتاد اما واشنگتن پست همچنان از خشونت چپ افراطی و حق آزادی بیان راست افراطی می نوشت.

مفهوم امروزین «دولت» بسیار پیچیده تر از تعاریف سده ی بیستمی آن است «در هم کوبیدن» در مقایسه با ‍ ۱۹۱۷ دست کم فعلا کمتر دراماتیک است. هنوز نمی دانیم اما شاید بزودی دریابیم که جریان راست هنگامیکه ظرفیت نهادهای موجود به پایان میرسد چه درچنته خواهد داشت. ستیو بنن درست پس از استعفا به دشمنانش اعلان «جنگ» داد و سرخوشانه اعلام کرد که دوباره سلاحهای پیشین خود را (رسانه ی دیجیتال) بدست میگیرد. یک انقلاب پوپولیستی در زمینی که در آن لیبرالیسم سخت ریشه دوانده (هر چند در حال تباهی) نبردی دشوار و مشقت بار خواهد بود. این نمایش تازه آغاز شده است!

 

*استاد جامعه شناسی دانشگاه کالیفرنیا برکلی

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 639  راه توده -  17 اسفند ماه 1396

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت