راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

چنین است

تجلی محبت تاریخ

"احسان طبری"

 

 

1- درآمد

 

تصور نمی کنم که تنها برای این نگارنده مسئله معنای حیات بشری، هدف آن، کیفیت بهروزی و سعادت و اصول پذیری اش، مطرح باشد. هیچ چیز از این طبیعی تر نیست که انسان اندیشنده، به ویژه در باره سرنوشت خود بیاندیشد و حتی تفکر او در امور عینی از دالان اندیشه ذهنی اش بگذرد. لذا در نوشته های مختلف من، این نغمه مکرر (Loi motif) دائم دیده می شود.

آدمیزاد مانند همه جانوران و به مراتب نیرومندتر از آنان دارای هیجان نوزایی زیستی است. غرایز (به ویژه غرایز حفظ خویشتن و حفظ نسل) و لذتی که از برآورده شدن آن ها حاصل می گردد، شوق تماشای جهان شگرف، پرتنوع و بی انتهایی که او را فرا گرفته، کنجکاوی آگاهی از چگونگی رویدادهایی که در پیرامونش می گذرد، پندار او برای جاویدان بودن، او را در قبال اندیشه «عدم»، «ترک ابدی» به قول نظامی «این کاخ دلاویز» سخت تکان می دهد:

 

از آن سرد آمد این کاخ دلاویز

که تا جا گرم کردی، گویدت: «خیز»

 

یا به قول حافظ:

جهان، چو خلد برین شد به دور نرگس و گل

ولی افسوس که در وی نه ممکن است خلود

 

این انسان، در این جهان، احساس تنهابودگی، در خودبودگی (Ipseite) می کند، زیرا در نوع خود، از جهت جایگاه مکانی و محل زمانی – تاریخی خود، از جهت زیست نامه خود و از جهت کل ویژگی های خود یگانه است و لذا نامفهوم و به خود واگذاشته است (Le grand abadonne) به قول شاعر:

 

با که گویم راز، چون همدم نماند

می زیم با درد، چون محرم نماند

 

تنهایی هر انسان در برابر دو جبار نیرومند: طبیعت و جامعه، با بی خبری او از «چه می شود» و «چه خواهد شد»، بی خبری از درونه روح دیگران حتی نزدیک ترین، ناتوانی و عجزش برای درمان دردهایی که طبیعت و جامعه می تواند بر سر او و عزیزانش بیاورد، در او احساس رنج، بیم، شک، غم و دلهره آشکار یا نهفته ای پدید می آورد که می کوشد از آن بگریزد و برای آن درمان بجوید.

گریز (Escapisme) به اشکال مختلف صورت می گیرد: پناه بردن به خوشی ها و عشرت ها، تخدیر خویش، دست یازیدن به دامن شوخی ها و طعنه ها و نفی مسخره آمیز زندگی، ظغیان و سرکشی تا حد ویران گری و آشوب اندازی خشمناک، توسل به قدرت و ثروت برای تحمیل وجود خود، رو آوردن به عشق و فداکاری و دوستی، تسلیم و رضا در قبال سرنوشت (که آن را نیچه «عشق به تقدیر» Amor fati نامیده است)، نومیدی محض، امید بستن به جهانی دیگر که در آن سعادت سرمدی میسر است، کوشش فداکارانه برای دگرگون ساختن همین جهان، چنین است اشکال مختلف چاره جویی های انسان. در مورد اخیر اقبال لاهوری نیک سرود:

 

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است

در دل کوره فرو رفتن و نگداختن است

مقصد زنده دلان خواب پریشانی نیست

از همین خاک جهان دگری ساختن است

 

لذا مسئله انسان برای انسان، مسئله نخستین است. مذاهب و مکاتب عرفانی آن را مطرح می کنند. فلسفه کهن یونان (سقراط) و از زمان "سورن کی یر که گارد" تا "کارل یاسپرس، هایدگر، ژان پل سارتر و دیگران (پیروان فنومنولوژی و اگزیستانسیالیسم) روی آن به ویژه انگشت گذارده اند. نکته مرکزی در جامعه شناسی مترقی نیز، انسان و سرنوشت اوست. منتها نه انسان مجرد، بلکه انسان تاریخی. در اینجا کوشیده اند تا مسئله سعادت انسانی را از طریق تحلیل تاریخی سرنوشت انسان حل کنند.

 

2- زیستن دشوار است

 

زیستن انسان دشوار است. از شیخ خرقانی مناجات پرمعنایی نقل می کنند:

«خداوندا! فردای قیامت، به وقت آن که اعمال هر یکی به دست دهند، و کردار هر کسی بر ایشان نمایند، چون فرصت به من آید، و فرصت یابم، می دانم که چه جواب معقول بگویم.

پس در حال، به سرش، ندا آمد که: «یا ابالحسن آنچه روز حشر خواهی گفتن، در این وقت بگو».

گفت: «خداوندا چون مرا در رحم مادر بیافریدی، در ظلمات عجزم بخوابانیدی، چون به وجود آوردی، معده گرسنه را با من همراه کردی، تا چون در وجود آمدم از گرسنگی می گریستم. چون مرا در گهواره نهادندی، پنداشتم که فرج آمد. پس دست و پایم به بستند و ختنه کردند. چون عاقل و سخنگوی شدم، گفتم، بعدالیوم، آسوده مانم. به معلمم دادند، به چوب ادب دمار از روزگارم برآورد. از وی ترسان می بودم. چون از آن درگذشتم، شهوت را بر من مسلط کردی تا از تیزی شهوت، به چیز دیگری نمی پرداختم. چون از بیم زنا و عقوبت فساد، زنی را در نکاح آوردم و فرزندانم در وجود آوردی، و شفقت ایشان در درونم گماشته، در غم خورش و لباس ایشان عمرم ضایع کردی. چون از آن درگذشتم، پیری و ضعف بر من گماشته درد بر اعضاء من نهادی. چون از آن درگذشتم، گفتم چون وفات من برسد، بیاساییم، به دست ملک الموت مرا گرفتار کردی تا به تیغ بی دریغ به سختی جان من قبض کرد...»

 

ابوالحسن خرقانی رنج نامه انسان را کوتاه و ساده گرفته و زندگی نامه خود او بسیار عادی و تهی از حادثه است. رنج های کار جسمی، هراس های ستم دولتی، بیم و امیدهای مبارزه، خطرات سفر دریا و صحرا، رشک و پیمان شکنی و کین توزی دیگران، داغ عزیزان، قحطی، وبا، جنگ و یورش ویرانی خیز، آشوب ناامنی، طغیان و خشکسالی و بسیاری چیزهای دیگر در مناجات شیخ نیست ولی در زندگی انسان فراوان است.

تازه آنچه که گفتم یک برشمردنی است خشک. از میان تاریخ های اقوام، نگارنده به تاریخ رم توجه و علاقه دارد.

جامعه رمی به طور شگفت انگیزی به درجات بالایی از شعور سیاسی – اجتماعی رسیده بود و نوعی فضای امروزین در تفکر زبده گانش بازتاب دارد. یک علت آن است که بر تجارب غنی یونان و مصر تکیه داشت. علت دیگر آن است که خود تمدن رمی، از دوران رنسانس یا نوزایی قرن های 13 – 14 میلادی به بعد، در تمدن امروزی ما عکس انداخت. باری جالب است تاریخ تفضیلی رم خوانده شود (به ویژه در منابع اولیه) و سرگذشت این سولاها، کاتالیناها، سیسرون ها، پمپه ها، کراسوس ها، اوگوست ها، کلودها، کالیگولاها، نرون ها و غیره بررسی گردد: سرنوشت انسان در بغرنجی واقعی آن، در عذاب تصویر ناپذیرش بررسی گردد. سرنوشت این خاندان های گمنام پلب، این بردگان آواره چهار گوشه زمین، این تحریک ها و دسایس پایان ناپذیر، این چاپلوسی ها و جاه طلبی های دیوانه وار، این از خویش خداسازی ها، این تنزل روح تا حد خزش کرم آسا و غیره و غیره.

رمان های بزرگ سده های نوزدهم و بیستم، آثار دیکنز، بالزاک، هوگو، زولا، تولستوی، تورگینف، داستایفسکی، رومن رولان، گورکی و دها و ده ها نویسنده پرقریحه دیگر، که به شکلی معجزه آسا گره بند رنج انسان در داستان های جذاب خود گشوده اند، نیز مصالح و اسناد بلیغی است، از این که زیستن دشوار است. ولی این زهر شیرین را حتی محروم ترین برده بیمار، در کومه شوریده خود، با لذت می چشد، زیرا تمام یاخته های ما انباشته از کشش به سوی زیستن و گریز از نابودی است. سیسرون می گفت: اگر مرگ برای انسان حتمی است، پس از انسان خوشبخت نمی توان سخن گفت. این مرگ، همان ساطور خون فشان داموکلس است که از مویی بر فراز تخت و خوان الوان پادشاه آویخته بود و کس نمی دانست آن مو چه هنگام خواهد گسست و آن گردن که آماجش بود چه هنگام بریده خواهد شد.

اشکال کار کودک و جوان آن است که این دشواری زیستن، این ناهمواری سرنوشت انسانی را درک نمی کند و جست و جوی جنون آمیز گریز، ناشی از همین نادانی و طلب درمان آسان است.

 

3- وردی معجزه آسا در کار نیست

 

انسان تازیانه سرنوشت خورده، در سایه مرگی که دم به دم فراتر و فراتر می آید، حیرت زده و هراسان چاره گری می کند. چاره گری ها همه عبث است! عیش و عشرت و تخدیر، سعادت نمی آفریند، برعکس. نفی طعنه آمیز و هزالانه زندگی، بی پایه و عجزآلود است. طغیان و سرکشی را تاریخ با چند مشت کوبنده فرو می نشاند. قدرت و ثروت آلوده و سپری است. تسلیم و رضا کارساز نیست، نومیدی محض نارواست و اندیشه جست و جوی سعادت در آن سوی گور، در آن سوی زیستن، اندوهی را فرو نمی نشاند. به گفته حافظ:

فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن

وردی یا اکسیری برای سعادت نساخته اند. تنها و تنها یک راه وجود دارد و آن تلاش تولیدی و معرفتی صدها و صدها نسل است برای گشودن تدریجی گره های طبیعی و اجتماعی، برای غلبه بر جبر طبیعت و اجتماع و ایجاد نظامی که تکیه گاه انسان شود و او را از تنهایی و بی کسی، ناتوانی و عجز رنج آورش رهایی بخشد. و این صدها و صدها نسل چاره ای ندارند که در جریان کار یدی و فکری و پیکار اجتماعی و فردی، عذاب های الیم را تحمل کنند، سیل خون و اشک جاری شود، تا انسان بر هستی خود سیطره یابد و آن را موافق دلخواه بیافریند. یعنی تلاش جمعی، تاریخی و رنج بار.

لذا سعادت اولا یک امر فردی نیست، ثانیا یک امر دفعی و ناگهانی نیست، ثالثا نیل بدان یک امر ساده نیست.

خردها و اراده های ناتوان که در آن ها شهوت زیستن، بزرگ، و ادراک و عزم آفریدن و کوشیدن، ناچیز است، حتما در لجن زارهای شبه سعادت های پوک در خواهند غلطید. تاریخ، سربازان واقعی خود را از میان بهترین ها برمی گزیند، و سپس آن بهترین ها را نامزد وحشتناک ترین شکنجه ها و رنج ها می سازد.

چنین است تجلی محبت تاریخ!!

تاریخ انتشار این سلسله مقالات: 1362 – 1360 . از مجموعه مقالات "پادشاه خورشید" گردآوری شده از مجله "چیستا" که در قالب یک کتاب اخیرا در تهران منتشر شده است.

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 664  راه توده -  26 مهر ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت