راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بهای سنگینی که

بشریت به پای

سرمایه داری پرداخت!

دکتر سروش سهرابی

 

    

عقب ماندگی ایران، نه یک پدیده استثنایی و جداگانه، بلکه جزیی از یک روند انحطاطی در شماری از کشورهای پیشروی جهان بود که ریشه آن را باید در فرآیندهای بین‌المللی دوران یعنی در گسترش تجارت جهانی، کالایی شدن و سرانجام، سرمایه‌ داری شدن جهان پیگیری کرد. درون این روند انگشت شماری از کشورها پیشرفت کردند و به کشورهای سرمایه ‌داری صنعتی تبدیل شدند ولی بقیه ملت های جهان یا به کلی نابود شدند (مانند ملت های ساکن قاره امریکا) یا به برده تبدیل شدند (افریقا) یا دچار انحطاط شدند (آسیا و کشورهای حاشیه مدیترانه). این بهای سنگین و وحشتناکی بود که بشریت برای ممکن شدن گذار چند کشور به سرمایه ‌داری پرداخت.

بحث در اینجا درباره کشورهای گروه سوم یعنی کشورهایی است که دچار "انحطاط" شدند و کوشش ما برای یافتن دلایل این انحطاط است. سرانجام قاره امریکا که ملت های آن نابود شدند یا افریقا که مردم آن به بردگی گرفته شدند از چارچوب این بحث بیرون است، چرا که دلایل مستقیم نابودی و بردگی آنان با دلایل انحطاط ما تفاوت دارد. هر چند که سرنوشت آنان نیز در نهایت در پیوند با رشد و گسترش تجارت جهانی و کالایی شدن اقتصاد قرار داشت.

از نظر چارچوب تاریخی نیز سخن بر سر دورانی است که به انحطاط این سلسله از کشورها منجر شد. یعنی روندهایی که از سده های پانزده و شانزدهم آغاز و در سده های هجدهم و نوزدهم به سرانجام مشخص خود رسید. نکته مهم اینکه در این دوران هنوز استعمار بوجود نیامده بود یا اگر بوجود آمد نقش اولیه را در ایجاد انحطاط نداشته است. یعنی سخن هنوز از مناسبات و تجارت نابرابر نیست. هیچکدام از کشورهایی که در این دوران وارد تجارت و مناسبات جهانی شدند و بعدها به انحطاط افتادند – و از جمله ایران – از موضع پایین و نابرابر وارد این مناسبات نشدند. بنابراین بحث ما در نهایت معطوف به درک این نکته است که چگونه تجارت و مناسبات برابر در درون خود ضد خود را پرورش داد و به تجارت و مناسبات نابرابر انجامید که انحطاط یک سلسله از کشورها و پیشرفت چند انگشت شمار دیگر از پیامدهای آن بود. پیدایش نظام جهانی استعماری و امپریالیسم و نقش آن در تحکیم انحطاط و جلوگیری از برونرفت از عقب ماندگی مربوط به مرحله بعدی است که در آن عواملی دیگر نقش عمده را بدست می آورند و بجای خود باید درباره آن سخن گفت.

 

زمینه تاریخی

 

در جریان گسترش تجارت جهانی و گذار به تولید کالایی تغییراتی کیفی در جهان آنچنان پیش رفت که گروهی از کشورهایی که قبلا کشورهایی قدرتمند محسوب می شدند و از آنان بعنوان سرآمدان دانش و علم و تکنولوژی و پزشکی و رنسانس و اکتشافات جغرافیایی یاد می شد جایگاه خود را از دست دادند به نحوی که غالب آنها بعدها نه تنها در جایگاه پیشین خود نبودند، بلکه از نظر نظامی و اداری نیز نمی توانستند حتی قلمرو جغرافیایی خود را کنترل کنند. در حالیکه کشورهایی همچون انگلستان و هلند و فرانسه ادعاهای سرزمینی در دورترین نقاط جغرافیایی نسبت به خود داشتند.

تاریخ نگاران غربی سرآغاز تغییرات را به سقوط کنستانتینوپل و ورود امپراتوری عثمانی به اروپا نسبت می دهند و آن را سرآغاز تاریخ جدید معرفی می کنند. ولی بنظر می رسد که این تاریخ قراردادی واقعیت تغییرات پیش و پس از خود را بازتاب نمی دهد. نه امپراتوری بیزانس که در انتها به قلمرو کوچکی تبدیل شده بود نماینده تاریک اندیشی و قرون وسطی بود و نه ورود امپراتوری عثمانی به خاک اروپا را می توان به تحولات بعدی ارتباط کامل داد و منشاء و مسبب آن دانست.

البته در طول تاریخ، تشکیل امپراتوری های بزرگ با شکوفایی تجاری و اقتصادی توام بوده است. حتی اگر این امپراتوری ها بر روی ویرانه هایی شکل گرفته باشند. نمونه بارز آن امپراتوری مغول و حتی امپراتوی تیمور است. شاید بتوان گفت که تشکیل امپراتوری عثمانی و ورود مسلمانان به قاره اروپا انگیزه ای برای اروپاییان شد تا به تلاش بیشتر بپردازند. از طرفی بسوی اکتشافات جغرافیایی روند و راه های جدید بازرگانی را کشف کنند و از طرف دیگر برای بقای خود دربرابر تهاجم مسلمانان به چاره اندیشی بپردازند.

با اینحال این رویداد نمی تواند توضیح دهنده روندهای عمده آن زمان باشد یعنی مسئله جهانی شدن تجارت را نمی توان با آن در ارتباط مستقیم قرار داد. این ادعا نیز که بر اساس خطر عثمانی ناگهان جوهره فکری اروپائیان فعال شد و به پیشرفت دست یافتند قابل قبول نیست چرا که آن کسانی که زودتر از همه جوهرشان فعال شد خود بعدها به انحطاط افتادند. نخستین کشورهایی که در این روند فعال شدند جمهوری های ایتالیا از یکسو و اسپانیا و پرتغال از سوی دیگر بودند که خود بعدها در تکامل بعدی روند جهانی شدن تجارت و کالایی شدن اقتصاد به انحطاط افتادند. اینکه ورود مسلمانان به اروپا محرکی برای تلاش و کوشش مسیحیان بوده باشد نیز نمی تواند عامل تغییرات دوران جدید باشد چرا که تاریخ این روابط با جنگ های مذهبی مسیحیان علیه مسلمانان از چند صد سال پیش آغاز شده بوده است. بنابراین چنین توجیه هایی نه واقعیت های تاریخی را بازتاب می دهد و نه کمکی به درک واقعیت های جهان می کند، صرفنظر از اینکه انگیزه بیان و تکرار آن چه باشد.

 آنچه در آغاز تغییرات بنیادی در جهان بیش از سقوط کنستانینوپل اهمیت داشت کشف قاره امریکا و بهره برداری از منابع آن بود. کشف این قاره سرآغاز سرازیر شدن پول و یا بعبارت بهتر طلا و نقره آن قاره به سمت اروپا و آسیا بود. این ورود پول به روند کالایی شدن اقتصاد جهانی شتابی بیسابقه داد. در حالیکه تا پیش از آن هدف عمده فعالیت اقتصادی در همه کشورها رفع نیازهای مصرفی و تامین مواد لازم آن در چارچوب "اقتصاد طبیعی" بود، گسترش تجارت جهانی مسئله تجارت کالا یعنی تولید برای فروش به قصد کسب سود را عمده کرد.

در این چارچوب باید بتوان نقش "استعمار" را در ایجاد انحطاط مشخص کرد. از سده شانزدهم پدیده استعمار بویژه در مورد مردم قاره آمریکا قابل مشاهده است ولی در بحث ما در مورد انحطاط تعیین کننده نیست چرا که در آن دوران امکان رفتاری مشابه با کشورهایی مثل ایران، چین، هند، عثمانی وجود نداشت. ضمن اینکه آن کسانی که شدیدترین شکل استعمار را اعمال کردند یعنی اسپانیا و پرتغال در نهایت پیروزمندان این روند نبودند و خود آنها از سده هیجدهم به بعد تحت فشارهای بسیار زیادی قرار گرفتند تا جایی که  آنها را نیز می توان به نوعی قربانی بعدی گسترش استعمار محسوب کرد.

البته اعمال زور در روابط بازرگانی توسط همه کشورها انجام شده از جمله در ایران که برخی از مناطق آن را پرتغالی ها تصرف کردند. ولی انحطاط بعدی ایران را به این حضور نمی توان ربط داد چرا که ایران خود جزو بهره وران از استعمار پرتغال و اسپانیا و کشف قاره امریکا بود و بخشی از طلا و نقره آن قاره نیز بصورت سفارش کالا نصیب ایران و کشورهایی نظیر چین و هند و عثمانی شد.

در تلاشی که برای بهره گیری از گسترش تجارت و مبادله کالا در جهان انجام شد بسیاری از کشورها شرکت کردند و در آغاز هم به موفقیت هایی در این زمینه دست یافتند یعنی توانستند سهمی از آن بازار و سود جهانی را به خود اختصاص دهند. و این خود یکی از مشکلات بررسی تاریخی است چرا که حکمرانانی که تلاشی هوشمندانه برای ورود به تجارت جهانی کردند هیچیک در طول تاریخ به عنوان عوامل انحطاط مورد توجه قرار نگرفته اند. مثلا در مورد ایران کسی دوران شاه عباس را سرآغاز انحطاط معرفی نمی کند. از شاه عباس همچون پادشاهی کارآمد یاد می شود که امکان افزایش توانایی مالی ایران را فراهم کرد و در سایه آن توانست عثمانی را شکست دهد. شاه عباس یک قهرمان مبارزه با استعمار پرتغال و پیشرفت ایران محسوب می شود، کسی که در دوران او بیشترین میزان تجارت انجام و بیشترین میزان پول وارد ایران می شود. هر آنچه از شاه عباس نقل می کنند بحث رونقی است که در آن دوران وجود دارد و نه انحطاط. در حالیکه واقعیت آن است که تسهیلاتی که شاه عباس برای گسترش تجارت بین‌المللی در ایران فراهم کرد، در درازمدت علیه تولید داخلی به کار افتاد و با خود زوال پیشه وری و ویرانی شهرها و انحطاط عمومی را بدنبال آورد؛ ولو آنکه در کوتاه مدت مقادیر زیادی پول و ثروت و رونق و شکوه و رفاه ظاهری را به کشور وارد کرد. دوران شاه عباس نمونه بارزی است که نشان می دهد چگونه پدیده می تواند ماهیت را پنهان کند و پنهان می کند؛ چگونه رونق و شکوفایی بر انحطاط  سرپوش می گذارد و در درون خود آبستن انحطاط است. به این بحث در آینده باز خواهیم گشت.

از همینجا نیز دیده می شود که مخلوط کردن روندها و ندیدن آنکه در کجا مناسبات و تجارت برابر و در کجا مناسبات و تجارت نابرابر نقش عمده را در انحطاط و عقب ماندگی دارد ما را از درک واقعیت های امروز ناتوان می کند. امروز استعمار مستقیم گذشته دیگر وجود ندارد و عمدتا فشار اقتصادی و منافع طبقات داخلی و نفوذ ایدئولوژیک جای کاربرد زور را گرفته است. با اینحال ما قادر به برونرفت از انحطاط و عقب ماندگی نیستیم، چرا که از جمله برای شناخت آن سازوکاری که می تواند در شرایط مناسبات و تجارت ظاهرا برابر هم به انحطاط منجر شود نکوشیده ایم.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 701 - 10 مرداد ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت