راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پس از 4 دهه

همسانی

سیاست حزب

کمونیست عراق

با سیاست

حزب توده ایران!

 

  

 بحث های ناقص و اظهار نظرهای آلوده به سانسوری که همچنان، گهگان از سوی برخی کاربدستان دهه اول جمهوری اسلامی در قالب بیان رویدادهای این دهه به مطبوعات راه می یابد (ازجمله، اخیرا در روزنامه شرق) و محور آن دلیل و انگیزه یورش به حزب توده ایران است، نه تنها نشان میدهد که دلیل یورش به حزب توده ایران همچنان یک سئوال بزرگی است، بلکه نشان میدهد که در بخش هائی از جامعه ایران – بویژه سیاسیون از هر قشر و گرایش سیاسی- گفته ها و ادعاهای تبلیغاتی درباره انگیزه این یورش را قبول ندارد، بلکه بدنبال واقعیت است. در این میان، اتحاد حزب کمونیست عراق با طیف مذهبی جمع شدن در زیر پرچم "مقتدا صدر" بنام  "جبهه سائرون"، بار دیگر توجه ها را به سیاست اتحاد و انتقاد حزب توده ایران در برابر رهبری جمهوری اسلامی و حمایت این حزب از انقلاب 57 را جلب کرده است. درباره این سیاست و یورش خونینی که در جمهوری اسلامی به حزب توده ایران شد، هنوز کتاب ها نوشته خواهد شد و ناممکن است جمهوری اسلامی بتواند از زیر بار پاسخگوئی مستند و واقعی دراین باره شانه خالی کند.

****

سحرگاه هفدهم بهمن ماه 1361 در جریان یک یورش سراسری - به گفته محسن رفیقدوست فرمانده وقت کمیته ها با رمز "امرالمومنین"- شمار کثیری از رهبران حزب توده ايران، حزبی که با سیاست اتحاد و انتقاد از رهبری انقلاب توسط آیت الله خمینی حمایت کرده و در جمهوری اسلامی فعالیت علنی و قانونی داشت بازداشت و غالب آنها مستقیما به شکنجه گاه فرستاده شدند. سناریوهایی پی در پی برای توجیه این یورش به حزبی که از انقلاب دفاع می کرد چیده شد که در خاطرات هاشمی رفسنجانی ثبت شده است.

 

این یورش که سرانجام به یک قتل عام ختم شد، از یک تصمیم نابخردانه برای بدست آوردن پشتیبانی و گرفتن اسلحه از امریکا در جنگ با عراق شروع شد و به یک فاجعه انسانی و ملی برای کشور ما و انقلاب مردم ایران ختم شد.

بموجب نوشته ها و اظهار نظرهای تصمیم گیرندگان وقت (بویژه در سپاه) امروز یک چیز قطعی است. برخلاف آنچه مدت های طولانی تصور می شد، آیت‌الله خمینی در پشت سر این توطئه قرار نداشت، حتی از آن اطلاع هم نداشت، با آن موافق هم نبود و آخرین کسی بود که توانستند وی را به توطئه و براندازی، آن هم با استناد به اعترافات زیر شکنجه قانع کنند. در این زمینه خاطرات هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی و شخص محسن رضایی کاملا گویاست.

 

چنانکه هاشمی رفسنجانی در خاطرات 11 فروردین 62 می نویسد :

 

"احمدآقا آمد و درباره اعتراف سران حزب توده که از امام شنیده بود، بیشتر توضیح خواست" و یا "امام نگران هستند که نهادهای انقلاب با تندروی در این مسأله، باعث دورتر شدن دولتها و قدرت ها از ایران بشوند و در جنگ آسیب ببینیم." در واقع آقای خمینی برای بیان مخالفتش با رفتار نسبت به حزب توده ايران جنگ و آسیب رسیدن به پشتیبانی اتحاد شوروی از ایران را بهانه می کند.

واقعیت اینست که در فراز و نشیب های روند انقلاب سرانجام کار بدانجا کشید که انقلاب در بهار 60 بر سر یک دو راهی قرار گرفت. یا روند انقلاب تعمیق می شد و حاکمیت و گروه های سیاسی می پذیرفتند در کنار همدیگر به مبارزه سیاسی مسالمت آمیز و دمکراتیک بپردازند یا رویارویی های خونین اجتناب ناپذیر می گشت. آغاز بحث ها و گفتگوی های تلویزیونی نماد گرایش اول و تدارک برای رویارویی میان رهبری مجاهدین خلق و گروه های ارتجاعی و واپسگرا نماد گرایش دوم بود. سرانجام گرایش دوم بر گرایش نخست پیروز شد و در این پیروزی سازمان های ارتجاعی و ساواکی و بین‌المللی نقشی بزرگ داشتند که توانستند بر بستر قدرت طلبی رهبری مجاهدین خلق از یکسو و بی تفاوتی و لاقیدی بخشی از رهبری جمهوری اسلامی که خود را یاران رهبر انقلاب میدانستند از سوی دیگر گرایش دوم را حاکم کنند. پیروزی گرایش دوم، در این مرحله، نه تنها به معنای پیروزی همه سازمان های ارتجاعی و انواع و اقسام نهادهای اطلاعاتی شکل گرفته در دوران پس از انقلاب بود، بلکه به معنای توجیه فعالیت و باز شدن دست همه آنها نیز بود. موقعیت انجمن حجتیه، حزب موتلفه، ساواکی ها، سازمان های جاسوسی نفوذ کرده در جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران، گروه های واپسگرا و قشری بشدت تقویت شد و برعکس موقعیت نیروهای مدافع انقلاب بی اندازه ضعیف گردید. روندی آغاز شد که در ظرف یکسال و نیم سرنوشت انقلاب را از بحث و گفتگوی تلویزیونی به شوسازی و اعترافات تلویزیونی کشاند. این روند پس از پیروزی ایران در جنگ با عراق و مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ در این مرحله و کوشش هایی که برای اثرگذاری بر رهبری جمهوری اسلامی و شخص آیت‌الله خمینی انجام می داد وارد مرحله ای تازه شد. جناح راست مجاهدین انقلاب اسلامی که رهبری سپاه پاسداران را بدست گرفته بود به ادامه جنگ همچون یک فرصت تاریخی برای کودتا علیه انقلاب و بدست گرفتن قدرت نگاه می کرد. مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ و استدلال هایی که در این زمینه مدام ارائه می داد و تداوم جنگ را بسود استراتژی امریکا و اسرائیل در منطقه معرفی می کرد برای آنان زمینه ای بود تا رهبری جمهوری اسلامی را به ضرورت برخورد با حزب قانع کنند. از سوی دیگر بخشی از رهبری جمهوری اسلامی نیز که متوجه شده بود در دام ادامه جنگ افتاده و به استراتژی "ادامه جنگ تا یک پیروزی" امید واهی بسته بود، مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ را به معنای پایان امید به پشتیبانی اتحاد شوروی می دید و ادامه حضور سیاسی حزب را برای خود بی فایده و پرهزینه دید. این دو جریان با دو انگیزه مختلف بر سر سرکوب حزب توده ايران همسو شدند. جریان دوم با این توهم که امریکا نه مخالف انقلاب که فقط مخالف حزب توده است و بنابراین با سرکوب این حزب می توان پشتیبانی امریکا را در جنگ بدست آورد و زودتر آن را به پایان رساند. و جریان اول که بسیار هوشمندتر و مسنجم تر و با انگیزه تر بود با این انگیزه که حذف حزب توده ايران را به حذف همه نیروهای انقلابی تبدیل کرده و زیر پوشش خطر حزب توده ايران به یک کودتا علیه انقلاب دست زند.

در کنار اینها تبلیغات بین‌المللی و داخلی نیز بر روی ساخت و پاخت حزب توده ايران و جمهوری اسلامی متمرکز شده بود که از خارج از طریق بختیار و رادیوهای بین‌المللی و در داخل نیز از طریق حزب موتلفه و انجمن حجتیه و مهندس بازرگان پیگیری می شد که بسود جریان کودتایی تمام می شد.

آنچه اندکی بعد در جریان دستگیری رهبران حزب توده ايران روی داد سناریوی از پیش آماده شده ای بود که براساس آن جریان معینی در سپاه با کمک همه نیروهای ارتجاعی و سازمان های اطلاعاتی می خواست تحت پوشش کودتای حزب توده ايران به یک کودتای تمام عیار علیه انقلاب دست بزند. جریان شکنجه و اعتراف گیری از رهبران حزب توده ايران و به اصطلاح نفوذ کردن حزب در نهادهای انقلاب را می کوشیدند به سمتی هدایت کنند که در آن نه تنها رهبران و اعضای حزب توده ايران بلکه همه نیروهای انقلابی و همه مخالفان خود را متهم به عضویت در حزب کنند. چنانکه در روی برگه بازجویی بسیاری از اعضای حزب نوشته بودند: "به جز امام خمینی و حضرت آیت‌الله منتظری هر توده ای را که می شناسید معرفی کنید". معنای این سخن این بود که جز این دو تن همه رهبران جمهوری اسلامی بالقوه در مظان اتهام توده ای بودن هستند. نه تنها در جریان بازجویی ها از رهبران حزب توده ايران درباره روابطشان با مقامات جمهوری اسلامی پرسش می شد، بلکه نام بسیاری از شخصیت های مذهبی نیز برده می شد و می کوشیدند به نوعی این شخصیت ها را به حزب توده ايران متصل کنند. حتی یکی از رهبران حزب را به مدت یک هفته برای اعتراف به نوعی رابطه با یکی از اعضای بیت آیت‌الله خمینی شکنجه کرده و شلاق زدند. بدیهی است برای گردانندگان این بازجویی ها روشن بود که میان حزب توده ايران و بیت آیت‌الله خمینی رابطه ای نمی تواند وجود داشته باشد ولی می کوشیدند این ذهنیت را القاء کنند که همه و حتی بیت و خانه و دفتر آیت‌الله خمینی می توانند مظنون به ارتباط با حزب توده ايران باشند.

پایان این سناریو ادعای کودتای حزب توده ايران بود و چون معلوم بود که چند رهبر حزب توده ايران یا حتی همه اعضای حزب نمی توانند بدون آموزش نظامی و سلاح و تجهیزات و آمادگی ذهنی و ایدئولوژیک کودتا کنند سناریو بدین شکل تنظیم شد که توده ای ها جرقه کودتا را می زنند و همزمان واحدهای ارتش شوروی به ایران حمله می کنند. این سناریو  با عجله و بعنوان یک فاجعه قریب الوقوع پیش آیت‌الله خمینی برده شد تا او نیز تحت تاثیر قرار گرفته و فورا دستور مقابله را صادر کند ولی آیت‌الله خمینی کل آن را زیر پرسش برد و دروغ خواند. (نگاه کنید به خاطره میرحسین موسوی از این جلسه در مصاحبه با نشریه حوزه در قم). این سناریو اگر موفق می شد وضعی نظیر اندونزی در ایران بوجود می آمد و حداقل یک میلیون کشته بر جای می گذاشت. در اندونزی نیز به بهانه اینکه کمونیست ها می خواسته اند کودتا کنند، نه تنها کمونیست های اندونزی بلکه همه نیروهای طرفدار انقلاب و کشاورزان و روستاییان را از خانه ها بیرون کشیده و قتل عام کردند، بنحوی که از یک تا دو میلیون کشته در این کشور سخن می رود.

پذیرش کودتای حزب توده ايران و حمله اتحاد شوروی در واقع به معنای آن بود که در کشور آماده باش فوری اعلام شود و نه تنها همه رهبران حزب توده ايران فورا اعدام شوند بلکه همه کسانی که مظنون به توده ای بودن هستند از خانه و اداره و محل کار بیرون کشیده و تحت عنوان اینکه در صورت زنده ماندن به ارتش شوروی خواهند پیوست قتل عام شوند. بدیهی بود که در این جریان و هرج و مرجی که بوجود می آمد نه تنها توده ای ها بلکه بخش مهمی از نیروهای مذهبی مدافع انقلاب حتی در سطح مدیران و وزرا تا حد بیت و دفتر شخص آیت‌الله خمینی مشمول قتل عام قرار می گرفتند و معلوم نبود سرنوشت خود خمینی نیز چه می شد. این همه اصرار به اثبات اینکه توده ای ها در همه جا و تا حد دفتر آیت‌الله خمینی نفوذ کرده اند برای انجام این سناریو بود که ابعاد آن از چارچوب حزب توده ايران وسیعا فراتر می رفت و کل انقلاب و نیروهای آن را در بر می گرفت.

امروز که از ورای دهه ها به آن رویداد نگاه می کنیم تحقق چنین سناریوئی را نوعی فانتزی و خیالپردازی تصور می کنیم و فراموش می کنیم که عین همین سناریو در اندونزی با موفقیت پیاده شد و در ایران نیز کودتای 28 مرداد تحت عنوان مقابله با کودتای حزب توده ايران انجام شد. یک لحظه تصور کنیم که اگر واقعا پذیرفته می شد که ظرف چند روز آینده توده ای ها می خواهند کودتا کنند و اتحاد شوروی هم به ایران حمله کند، چیزی جز فاجعه قتل عامی که در بالا گفته شد احتمال دیگری قابل تصور است؟

تنها چند روز پس از جلسه که در 11 فروردین 1362 برگزار شد و اعلام مخالفت آیت‌الله خمینی با آن بود که فرماندهان سپاه برای آنکه کل طرح و ادعاهای آنان زیر سوال نرود، ادعای کودتا را از یک خبر و "حقایق خطرناک" به "تحلیل" تبدیل کردند (خاطرات رفسنجانی 13 فروردین 1362) و سپس ادعا کردند که رهبران حزب "اعترافاتشان را پس گرفته اند" (همانجا - 6 اردیبهشت 62)

بدینسان زیر پوشش کودتای حزب توده ايران بخش معینی در فرماندهان سپاه و نیروهای واپسگرای ایران قصد داشتند خود دست به کودتا بزنند و البته پس از آنکه موفق نشدند، به حداقل یعنی تلاش برای حفظ توده ای ها در زندان و قتل عام تدریجی آنها از یکسو و قتل عام تدریجی نیروهای مذهبی مدافع انقلاب در میدان جنگ از سوی دیگر راضی شدند. آنچه نتوانستند با ادعای کودتای حزب توده ايران یکباره انجام دهند با ادامه جنگ و در پایان جنگ بتدریج انجام شد. کودتایی که هنوز امثال سردار ذوالقدر در قوه قضائیه و تحت حمایت آیت الله هائی مانند مصباح یزدی برای تحقق آن نقشه دارند.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 693  - 9 خرداد ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت