راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مارکسیسم و شرق - 20

آیا مارکس

از یک خطی

به چند خطی رسید؟

 

در ادامه بحث پیرامون کتاب "مارکس درباب جوامع پیرامونی ... " اثر کوین‌ آندرسن پیشتر اشاره کردیم که نویسنده بدون آنکه تعریفی از مفاهیم تک خطی یا چند خطی تاریخ بدست دهد و منظور از آن را روشن و دقیق کند، کوشیده اثبات کند که مارکس از نگرشی تک خطی بتدریج به نگرشی چند خطی گذار کرده است. منظور از نگرش تک خطی بیشتر اعتقاد به مراحل جامعه اشتراکی اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و سوسیالیسم است. نگرش موسوم به چند خطی هم معتقد است که این مراحل جهانشمول و عام نبوده و جوامع مختلف از مسیرهای مختلف و شکل‌ها و شیوه‌های تولیدی مختلف عبور کرده‌اند.

خود نظریه موسوم به چند خطی انواع مختلف دارد و تفسیرهایی گوناگون از آن می شود.

یک نوع از این نظریه که بیشتر رواج دارد بر تمایز تاریخ آسیا و اروپا تکیه می کند و تاریخ آسیا را تاریخ رکود می داند و شیوه تولید آسیایی را بجای جامعه اشتراکی اولیه و برده داری و فئودالیسم می گذارد. البته از خود این شیوه تولید آسیایی نیز تفسیرهای مختلف وجود دارد.

نوع دیگری از نظریه چند خطی به وجود شکل‌هایی از برده داری و زمین داری در آسیا ولی متفاوت با اروپا اعتقاد دارد. هواداران این نظریه گاه بر تمایز میان برده داری خانگی در آسیا با برده داری در تولید کشاورزی در رم اشاره می کنند و گاه بر تفاوت فئودالیسم اروپایی که مبتنی بر مالکیت خصوصی است با زمین داری آسیایی که می گویند مبتنی بر خراجگزاری و تعلق زمین‌ها به دولت است و معمولا نتیجه می گیرند که تنها فئودالیسم اروپایی ظرفیت تبدیل شدن به سرمایه داری را داشت و نه زمین داری آسیایی.

امروز بی اعتباری نوع اول چند خطی بطور کامل روشن شده است. نه تنها تاریخ آسیا تاریخ رکود نیست بلکه در بخش عمده آن پویاترین بخش تاریخ بشریت بوده است. درباره نوع دوم که بوجود شکل‌های مختلفی از برده داری یا فئودالیسم و ... در آسیا و اروپا معتقد است، مشکل نخست جنبه اروپامحورانه آن است که مانند نوع اول در واقع تفاوت در سرنوشت مردم آسیا و اروپا را می خواهد به تمایز خطوط تحول آنها از آغاز تاریخ ارجاع دهد و نه پیامد مشخص تحولات و تغییرات در یک "محیط تاریخی" معین. مسئله دوم آن است که در این نظریه مشخص نیست آیا تفاوت در خطوط و راه‌های تحول به تفاوت در نتایج آن هم انجامیده یا به نتایجی کمابیش مشابه منجر شده است. یعنی منظور از خطوط مختلف تحول فقط راه‌های مختلف تحول است یا نظام اجتماعی حاصل از آن نیز متفاوت می شود. اگر منظور این باشد که همه کشورها از راهها و خطوط مختلف به نظام‌های اجتماعی کمابیش مشابهی مثلا برده داری یا زمین داری رسیده‌اند با آن نگرش موسوم به تک خطی تفاوت چندانی ندارد. در واقع تفاوت در آن می شود که برده داری یا زمین داری را چگونه و با چه درجه ای از عامیت تعریف کنیم. پیشتر هم دیدیم که مثلا نیکلای کنراد تاریخنگار شوروی پیشنهاد می داد که برای غلبه بر اروپامحوری در مارکسیسم باید برده داری و فئودالیسم را به شکلی و در آن درجه از عامیت تعریف کنیم که شامل هر دو نظام‌های اروپا و آسیا نیز بشود. در واقع درک بیشتر تاریخنگاران شوری هم زمانی که از برده داری یا فئودالیسم سخن می گویند همین است یعنی در عامترین و مشترک ترین مختصات آنها که شامل نظام‌های اروپایی و آسیایی هر دو می شود.

مسئله بعدی در آن است که مرز نظریه چند خطی معلوم نیست در کجاست. اگر قرار باشد بخواهیم به‌اندازه راه‌های تحول، خطوط مختلف تحول ایجاد کنیم که به‌اندازه کشورهای دنیا "خط" وجود دارد. نه تمام آسیا را می توان در یک خط تحول قرار داد و نه تمام اروپا را. چین و هند و ایران و عربستان و سوریه را ما به هیچوجه نمی توانیم در یک خط قرار دهیم و اسپانیا و ایتالیا و انگلستان و نروژ و فرانسه را هم در خطی دیگر. در همه اینها خطوط تحول گوناگون وجود دارد. مثلا زمانی که در رم و قلمروی ایتالیای کنونی نظام برده داری با تمدنی پیشرفته حاکم بوده است، فرانسه یا اسپانیا سرزمین‌هایی موسوم به "بربر" یعنی در مرحله نظام اشتراکی اولیه قرار داشتند و منبع تامین برده برای رم بوده‌اند. برچه اساسی تحول ایتالیا با فرانسه یا اسپانیا همگی بدلیل اروپایی بودن در یک "خط" قرار دارد؟ با این منطق بخواهیم پیش رویم عملا وحدت و ضرورت روند تاریخی نفی می شود. تاریخ تبدیل می شود به تحولی آشفته و تصادفی در قلمروهای جداگانه که هر کدام برای خود به راهی رفته‌اند که ضرورت و دیالکتیک تحول آن معلوم نیست در کجاست.

بنظر ما بحث اصلی در تک خطی یا چند خطی بودن مسیرهای تاریخ نیست بلکه در اینجاست که آیا تحول جوامع را به شکل امری مجزا و جداگانه در نظر می گیریم یا در پیوند با هم. اگر منظور از تحول چند خطی تاریخ آن است که مثلا اروپا جداگانه به راه خود رفته است و آسیا هم به راه خود که درکی است نادرست. اگر منظور از تحول تک خطی آن است که اروپا جداگانه و آسیا هم جداگانه هر دو به یک راه رفته‌اند که این هم درکی است نادرست. با این نگاه، نظریه تک خطی تبدیل می شود به چند خط جداگانه که در نهایت ساختارهای مشابهی را بوجود آورده‌اند. و نظریه چند خطی تجزیه می شود به دو یا چند مسیر تک خطی.

در واقع مسیر تاریخ یک مسیر "غیرخطی" است. این مسیر غیرخطی حاصل ارتباط میان قلمروها و سرزمین‌ها در شرایط ناموزونی رشد و درجات آن میان آنهاست. یعنی وجود خطوط مختلف تحول تاریخی نتیجه ارتباط میان جوامع در درجات گوناگون رشد است. براساس این نگاه بطور خلاصه : تحولی که در یک قلمرو، در یک منطقه یا سرزمین صورت می گیرد یک "محیط تاریخی" ایجاد می کند که شرایط را برای قلمروهای مجاور یا در ارتباط با آن در مسیر تحول خود دگرگون می کند. نقطه عزیمت برای تحولات مشابه در قلمروهای مجاور یا در ارتباط با آن تغییر می کند. انباشت تغییرات در یک قلمرو موجب پیدایش شرایط گسست و آغاز یک راه تازه پیشرفت در قلمروهای مجاور می شود که چون بر تحولات و دستاوردهای پیشین قلمروهای دیگر متکی هستند، آن راه و آن مسیر را تکرار نمی کنند. بدین ترتیب از درون تحولات ضروری مشابه، مسیرها و امکان‌های تازه پیشرفت تاریخی سر بر می آورند. بنابراین وقتی احسان طبری بر مبنای دستاوردهای تاریخنگاران می گوید "بدون جامعهٔ کهن خاوری که تمدنی رشد یافته پدید آورد، پیدایش جامعه بردگی (به الگوی یونانی و رومی) میسر نبود" همان را می گوید که اکنون گفتیم. جامعه کهن خاوری در طی مسیری طولانی یک تمدن رشدیافته را بوجود آورد. پیدایش این تمدن پیشرفته موجب تغییر شرایط، تغییر "محیط تاریخی" برای جوامعی مانند یونان و رم شد که می رفتند در مسیر پیشرفتی مشابه گام نهند. در نتیجه، این دو٬ دیگر همه آن راه جوامع خاوری تا رسیدن به آن تمدن پیشرفته را از آغاز آن طی نکردند بلکه مستقیما به دستاوردهای آن، به انتهای آن راه متکی شدند. مسیر و خط نوین تحول تاریخی از این طریق سر برآورد که با مسیری که آن جوامع کهن خاوری طی کرده بودند متفاوت بود.

آندرسن و تحول چند خطی 

آندرسن متاسفانه چندان کاری به درک این دیالکتیک تاریخی میان تحول تک خطی و چند خطی و در واقع مسیر غیرخطی تاریخ ندارد. اسیر بودن وی در کلیشه‌های مارکسیسم آکادمیک و شتاب برای تایید و اثبات نظریه چند خطی تاریخ امکان اینکه بتواند تصویر درستی را از تحول‌اندیشه مارکس بدست دهد از او سلب می کند با وجود آنکه منابعی گرانبها در این زمینه گردآوری کرده است. درک او از مرز میان نظریه‌های تک خطی و چند خطی هم چندان روشن نیست، همانگونه که مارکسیسم آکادمیک هم درباره این مرز هیچگاه بطور روشن و دقیق بحث نکرده و همواره آن را بصورت یک کلیشه جامد برای میدان بدر کردن حریف بکار برده است تا فهم عمیق روند تاریخی.

از لابلای نوشته آندرسن چنین بنظر می رسد که‌ وی وجود هرگونه شباهت میان ساختارها را به معنای نگرش "تک خطی" می فهمد. مثلا با نقل این جمله از مارکس که :

"کار مشترک در شکل ظهوریافته طبیعی آن در میان همه ملل متمدن در سپیده دم تاریخ آنها یافت می شود"

آندرسن نتیجه می گیرد که ظاهرا این "یک دورنمای تک خطی است که در آن شکل اشتراکی (کامونال) مرحله‌ی نخست در تحول اجتماعی همه جوامع است."

بعبارت دیگر وجود هرگونه مرحله مشترک و عام در تاریخ جوامع متفاوت از نظر وی به معنای نگرش تک خطی است. در حالیکه شکل اشتراکی آن شکلی است که درون آن گذار از انسان‌وارهای نخستین به انسان خردمند بطور طبیعی رخ داده و تا دهها هزار سال بعد هم حاکم بوده است. ما جامعه‌‌ای نمی شناسیم که وارد این مرحله نشده باشد و از آن عبور نکرده باشد ولو به مدت بسیار کوتاه در مقیاس تاریخی. اصلا تصور اینکه در سپیده دم آغاز زندگی انسانی امکانی برای بقا جز در چارچوب جامعه اشتراکی آغازین وجود داشته ممکن نیست. بدیهی است کمون‌های دهقانی روسیه سده نوزدهم یا جوامع مشابه آن در دیگر نقاط جهان همان شکل مالکیت اشتراکی هزاران سال پیش از آن نیست ولی ایراد آندرسن به این نیست که مارکس این یا آن شکل خاص را جهانشمول می داند بلکه اصولا ایده جهانشمولی شکل اشتراکی برای وی به معنای یک چشم‌انداز تک خطی تاریخ است. با چنین نگرشی معلوم نیست در کجا ما می توانیم در ورای شکل‌های مختلف تحول جوامع یک محتوای یگانه و مشترک را ببینیم و ظاهرا‌ آندرسن معتقد است که چنین محتوای مشترکی وجود ندارد. با اینحال درجای دیگر با اشاره به بحث مارکس درباره شباهت‌های جوامع اشتراکی در نقاط مختلف جهان می گوید "کاملا روشن است که مارکس نه تنها بر روی یکسانی این شکل‌های مختلف جوامع اشتراکی بلکه بر روی اختلاف‌های میان آنها نیز تاکید می کند."

ظاهرا بنظر وی قرار بوده این جوامع با هم هیچ اختلافی نداشته باشند! بدیهی است همه این جوامع با هم مختلف هستند زیرا تکامل آنها در محیط تاریخی متفاوتی صورت گرفته است. آندرسن در جای دیگر می گوید : "او {مارکس} بر گوناگونی شکل‌های اجتماعی که از "انحلال" جوامع اشتراکی که "بطور طبیعی ظهور کرده" بودند تاکید می کند، بویژه بر تفاوت‌های ساختاری میان جوامع طبقاتی اولیه که در هند و رم ایجاد شدند."

صرفنظر از اینکه نظریات مارکس در این زمینه را باید بر مبنای اطلاعات محدود و ناقص و گاه اشتباهی که در زمان وی درباره تاریخ دیگر جوامع وجود داشت ارزیابی و در صورت لزوم اصلاح یا دقیق کرد، در اینجا کاملا روشن است که بحث بر سر اشکال مختلف فروپاشی و انحلال این جوامع است. یعنی شکل جامعه اشتراکی اولیه شکلی است عام، در حالیکه شکل‌ها یا مسیرهایی که در هرجا به فروپاشی آن ختم شده متفاوت است. زیرا شکل فروپاشی هر جامعه‌‌ای بستگی به محیط تاریخی دارد که این فروپاشی در آن انجام شده است. اگر جامعه اشتراکی در یک قلمرو، در ارتباط با قلمروهای پیشرفته تری که قبلا از این مرحله عبور کرده‌اند قرار نداشته باشد ناگزیر خواهد بود مسیر طولانی و چندین هزار ساله رشد و فروپاشی جامعه اشتراکی آغازین را خود طی کند. یعنی در واقع همان مسیری را طی کند که جوامع کهن خاوری رفتند. ولی اگر در ارتباط با جوامع قبلا رشدیافته قرار گیرد ممکن است این مسیر کوتاه شود و فروپاشی نظام اولیه تحت تاثیر این ارتباط سرعت گیرد. یا ممکن است توسط آن جوامع پیشرفته‌تر بلعیده یا منهدم شود. یا ممکن است اگر خود قبلا در مرحله بالنسبه پیشرفته‌‌ای قرار داشته باشد تحت تاثیر این ارتباط تحول آن برعکس به تاخیر افتد. همه این امکان‌ها در هر قلمرویی بستگی به محیط تاریخی و نوع ارتباطی دارد که با جوامع مجاور و بویژه میان جوامعی برقرار می شود که در سطح متفاوتی از رشد قرار دارند. از درون ضرورت تاریخی رشد نیروهای مولد و تحول در مناسبات تولید، امکان‌ها و راه‌ها و "خطوط" مختلف تکامل تاریخی بیرون می آیند که همه آنها در پیوند با یکدیگر، یا در ادامه یکدیگرند و نه جدا از یکدیگر

-----------------------------------------------------

*

20 – 1

Goblot ; Jean- Jacques, Pelletier ; Antione, Matérilaisme historique et histoire des civilisations, Edition Sociales, Paris, 1969

اصطلاح "محیط تاریخی" (milieu historique) و تبیین آن از ژان ژاک گوبلو مارکسیست فرانسوی است که پیشتر از او نام برده ایم. (نگاه کنید به بخش 11) گوبلو این اصطلاح را در برابر اصطلاح "محیط جغرافیایی"‌ بکار می گیرد که بویژه گئورکی پلخانف مارکسیست نامدار روس از آن برای تبیین دلایل تفاوت در مسیر تحول شرق و غرب بهره می گرفت. گوبلو نشان می دهد که برخلاف نظر پلخانف، "محیط جغرافیایی" فی نفسه مثبت یا منفی که به هر شکل تعیین کننده مسیر و جهت تحولات باشد وجود ندارد. نقش و شیوه‌های اثرگذاری محیط جغرافیایی خود وابسته به محیط تاریخی است که سرنوشت نحوه اثرگذاری محیط جغرافیایی را تعیین می کند. بسته به "محیط تاریخی"، این یا آن محیط جغرافیایی واحد یا مشابه می تواند در مرحله‌های مختلف یا در قلمروهای گوناگون نقش‌های پیشبرنده یا بازدارنده و متفاوت داشته باشد. درباره مفهوم بسیار پراهمیت و بنیادین "محیط تاریخی" در بحث پیرامون نظرات گوبلو سخن خواهیم گفت.

**

احسان طبری : منبع 2 – 12

 

شماره‌های گذشته را از روی لینکهای زیر می توانید دنبال کنید :

1 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/657/bazgardim.html

2 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/AGUST/659/marksism.html

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/661/marks.htm

4 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/septamr/662/marks4.html

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/664/marksism.html

6- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/october/666/marks.html

7- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/novamber/668/marksism7.html

8- http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/desamber/672/marksism.html

9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janweh/675/marksism.html

10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/janvie/678/marksism.html

11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/febri/681/marksism.html

12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/merts/684/marksism.html

13 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/april/687/marksism.html

14 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/689/marksism.html

15 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/691/marksism.html

16 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/may/693/marksism.html

17 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/octobr/710/maksism.html

18 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/octobr/711/marksism.html

19 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/octobr/713/marksism.html

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 717 - 7 آذرماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت