راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دیدار و گفتگوی 2 ساعته ایرج جمشید با محمد علی عموئی

شکنجه می کردند و می گفتند: "ثواب" دارد!

 

ایرج جمشیدی سردبیر روزنامه "آسیا" که یک شبکه تصویری بنام "سرصفحه" را نیز شخصا راه اندازی کرده و با چهره های سیاسی و فرهنگی مختلف ایران گفتگو می کند، اخیرا  با محمدعلی عمویی دیداری دو ساعته داشته و با وی مصاحبه کرده است. آنچه را که می خوانید متنی است که بعنوان متن این مصاحبه در روزنامه "آسیا" منتشر شده است:

 

  

 

سوال: این روزها مشغول به چه فعالیت هایی هستید؟

 

سئوال: در حال حاضر فعالیت خاصی را انجام نمی دهم و مشغول گذران زندگی به صورت یک شهروند عادی هستم.

-         خاطره ای از آزادی ام در ذهن دارم، اجازه بدهید آن را تعریف کنم. در سال 74 از زندان جمهوری اسلامی برای یک مرخصی کوتاه بیرون آمدم. آنها یک ماه مرخصی به من می دادند اما این یک ماه مرخصی مدام تمدید شد تا این که من اعتراض کردم که چرا باید چنین روزمرگی به من تحمیل شود. به آنها گفتم که من یا آزاد هستم و یا زندانی. اگر زندانی هستم که من را به اوین برگردانید و اگر آزاد هستم که من را رها بگذارید تا به کارهایم برسم. این روال تا عید نوروز 74 ادامه داشت. برای اطلاع از تمدید مرخصی، یک فرد اطلاعاتی را می فرستادند تا به من خبر تمدید مرخصی را ابلاغ کند. اما در شب عید اتفاق دیگری رخ داد. آن آقای اطلاعاتی به من گفت که برای خانواده شما یک هدیه نوروزی دارم. او گفت با این که شما هنوز بر سر مواضع خودتان هستید، اما یک هدیه نوروزی برای شما دارم.

مامور از من درخواست کرد که خانم من، مادر خانم و دخترم حضور یابند. خانواده من حاضر شدند. مامور از پوشه خود ورقه ای را بیرون آورد و دستور آقای خامنه ای به وزیر اطلاعات مبنی بر آزادی "آقای محمد علی عمویی" و خانم "مریم فیروز" را به ما نشان داد. همسر من حکم را از مامور دریافت کرد و متن را یکبار خواند و آن را تا کرد که پیش خود نگه دارد، اما با واکنش عجیب مامور مواجه شد. مامور درخواست کرد حکم را به او برگردانیم. با تعجب از او پرسیدیم مگر حکم آزادی عمویی نیست؟ چرا نمی توانیم آن را نگه داریم؟ مامور گفت: این حکم ما است. لذا ما آن حکم را نتوانستیم نزد خود داشته باشیم. برای ما جالب بود که همان آقای اطلاعاتی گفت که فقط یک خواهش از شما دارم؛ این که امشب با هیچ فردی و جایی تماس نگیرید که چنین حکمی صادر شده است. همچنین به ما گفت، به اوین هم مراجعه نکنید و وسائل خود را درخواست نکنید. به او گفتم که تا همین چند مدت پیش من در اوین زندانی شما بودم، اکنون چه شده که نباید بدانجا مراجعه کنم؟! در پاسخ به ما گفت که اگر اتفاقی رخ بدهد ما از عهده آن بر نمی آییم. آن موقع آقای لاجوردی، در وزارت اطلاعات بودند.

 

زمان گذشت و از جاهای مختلف با من تماس گرفتند. من به کسی مطلبی در خصوص آزادی خود نگفتم. اما دوستان و دیگران که تماس می گرفتند ضمن اشاره به خبر خبرگزاری جمهوی اسلامی، از آزادی من سخن به میان می آوردند. با این اوصاف من این خبر را تایید نکردم! به آنها گفتم که من ذیل یک ماه مرخصی بیرون از زندان هستم و حکم اعدام من هنوز پابرجاست.

 

سوال: بیشتر چه کسانی با شما تماس می گرفتند؟

 

-         از طیف های مختلف تماس می گرفتند. خودشان را کمتر معرفی می کردند. یکی از افرادی که خود را معرفی کرد از نهضت آزادی بود، آقای علی بابایی. او مرد خوبی بود در زندان که بودیم، روابط خیلی دوستانه ای با هم داشتیم. او از حکم آزادی من اظهار شادمانی کرد. اما به ایشان گفتم که چه خبر است؟ ایشان گفت که امشب کمیسیون حقوق بشر، برنامه حقوق بشری جمهوری اسلامی را در پیش دارد. از طرفی جمهوری اسلامی، آزادی شما را به عنوان "آزادی یکی از رهبران حزب" اعلام کرده است. آنها با این اعلام در پی نشان دادن وضعیت حقوق بشر در ایران بودند. به هر حال ما دیگر آزاد بودیم! این اتفاق در نوروز 74 رخ داد.

 

سوال: واقعه جالبی را تعریف کردید. در کنار این رویدادهای تاریخی، دوستداران شما ممکن است علاقمند باشند بدانند که شما زندگی را چگونه می گذرانید؟ آیا تمایل دارید از زندگی روزمره خودتان بگویید؟ گردش می روید؟ از فضای زیبای حیاط منزل استفاده می کنید؟ برای دوستان خودتان از فضای امروز زندگی تان سخن بگویید.

 

-         چند وقت پیش پایم شکست. قبل از این که پایم بشکند، تحرک زیادی داشتم. حتی مواردی پیش می آمد که والیبال بازی می کردم. من در والیبال در سطح تیم ملی بازی می کردم. بعد از آن حادثه تحرکم از بین رفت. چند سال پیش، یکی از دوستان عزیزمان ضمن محبت فراوان درخواست کرد که در آپارتمان آنها در کیش مدتی را به تعطیلات بروم. از منظره و زیبایی آن بسیار تعریف می کرد. به من گفت که دوست دارم از آن بازدید کنید و در تفریح به سر برید. به خاطر اسرار ایشان، ما هم قبول کردیم. محبت و پذیرایی ایشان از یاد رفتنی نیست. همسر من با همسر ایشان به بازار کیش می رفتند، من و دوستم هم غالبا به سواحل خلیج فارس می رفتیم. در یکی از روزها، یک خانم جوان که سوار بر دوچرخه بود از مسیر خود منحرف شد؛ مسیری که مسیر دوچرخه نبود. آن خانم جوان، درخواست کمک کرد، چون که توان کنترل دوچرخه را از دست داده بود. من به دوستم پیشنهاد کمک به آن خانم را دادم که نهایتا وقتی او به ما نزدیک شد دوست من، این بانو را نجات داد. اما معادله به اینجا ختم نشد و چرخ دوچرخه به پای من برخورد کرد و تعادلم به هم خورد و به زمین خوردم. سنگ های مرجانی به چند جای بدنم آسیب رساند. درد زیادی را تحمل کردم ناچار به تهران برگشتیم و به پزشک مراجعه کردیم. پزشکان تهران و کیش گفتند که مطلب مهمی نیست، فقط پای شما ضربه دیده است. به هر حال اتفاقی بود که رخ داد.

 

بعد از مدتی درد زیاد شد طوری که با واکر هم نمی توانستم قدم بردارم. بالاخره به یکی از پزشکان مجرب مراجعه کردم، به من گفتند که "آقای عمویی چرا صدایت بلند نمی شود" من با تعجب گفتم چرا؟ مگر چه اتفاقی برای من رخ داده است؟ آنها گفتند درد این پای آسیب دیده بیشتر از آنچه است که شما چیزی بر زبان نیآورید! دیسک کمر نیز به این درد پای آسیب دیده اضافه شد. با توصیه ای که پزشکان به من داشتند و ضمن رعایت دستورات آنها، حالم بهتر شد و دیگر دردی را احساس نکردم. هر چند که از تحرک باز ماندم طوری که راه رفتن و عبور از پله ها من را اذیت می کند به خاطر پله های منزل، از فضای حیاط آن گونه که باید نمی توانم استفاده کنم.

 

سوال: به هر حال خوشبختانه درد شما آرام شده و احساس راحتی دارید.

بله! همینطور است. من دردی ندارم. ولی برای راه رفتن و تحرک مقداری با مشکل مواجه هستم.

 

سوال: شما سلامتی خود را فدای نجات یک خانم جوان کردید! چه بسا که آن خانم با مرگ مواجه می شد.

به هر حال بر حسب حس تکلیفی که داشتیم، عمل کردیم.

 

سوال: فعالیت علمی دارید؟ ترجمه؟ مقاله؟ یادداشت؟

 

من مقداری در حیطه ترجمه قلم فرسایی دارم. ترجمه ها با شیوه نگاری خودم است. برخی از زندگی نامه های افراد مشهور را ترجمه کرده ام. مثل زندگی نامه چه گوارا "خیانت به سوسیالیسم" از جمله دیگر ترجمه های من است "درد زمانه" را هم که قبلا نگاشته ام. از 8 صبح مشغول مطالعه می شوم. همین انس با مطالعه من را از تحرک بازداشت. البته مقداری نرمش مختصر دارم تا بتوانم تحرک داشته باشم. با عصا راه می روم. این روال تا 12 ظهر ادامه دارد.

 

سوال: بعد از نهار چکار می کنید.

نسل ما با مطالعه بزرگ شده است. نمی توانیم از مطالعه دست برداریم! همان مطالعه را دنبال می کنم.

 

سوال: اخبار روز را از چه طریقی دنبال می کنید؟

اخبار بی بی سی را دنبال می کنم. اما خوشبختانه تحت تاثیر اخبار بی بی سی نیستم. من برای خودم تحلیل دارم.

 

سوال: از اعترافات اجباری که از شما و دیگر همفکرانتان گرفته اند صحبت می کنید؟

 

در اعتراف گیری عموما از افرادی استفاده می شود که معتقد به برخی اصول خاص هستند. آنها حین اعتراف گیری از چنان خشونتی استفاده می کنند که به هیچ وجه قابل درک نیست. این افراد گمان می کنند که چنین برخوردها و اعتراف گیری های زورکی ثواب دارد.

خاطر دارم قبل از سال 94 و در دوران احمدی نژاد من را به وزارت اطلاعات احضار کردند. به من گفتند که محفل مارکسیستی ات را به هم بزن. پرسیدم کدام محفل؟ گفتند آنهایی که روز جمعه جمع می شوند. من اعتراض کردم که آنها دوستان من هستند هر فردی با هر تفکری نزد من می آید، چرا به هم بزنم؟ گفتند اگر به هم نزنید ما به هم می زنیم. گفتم که هفته بعد به دوستانم خواهم گفت که وزارت اطلاعات به این جمع دوستانه ما حساس شده است و به من تذکر داده اند تا این محفل برگزار نشود. نیروهای اطلاعاتی از این سخن من جا خوردند و گفتند "نه نگویید. این سخن را نگویید" پرسیدم چرا نگویم؟ مگر شما معترض این جمع دوستانه نیستید؟ آنها گفتند که این موضوع رسانه ای می شود. انگار این نیروها از رسانه ای شدن چنین تصمیمی هراس داشتند.

 

سوال: چنین برخوردهایی از سوی شما مشخصا منجر می شود که این افراد نتوانند به شما کوچک ترین آسیبی برسانند. هزینه بی احترامی به شما برای سیستم بسیار بالا است. این افراد برای شما احترام خاصی قائل هستند. زمان بازداشت من، در نوع برخوردی که حین بازجویی داشتند این ترس از رسانه ای شدن را به عینه دیدم. در نهایت من را با احترام بدرقه کردند. همین تجربه را نیز شما داشته اید. اکنون یکی از دوستان ما آقای "جلال سرفراز" از آلمان به ایران رفت و آمد دارد برای او مشکلی ایجاد نمی کنند. حتی برخی از این افراد با من تلفنی صحبت می کنند. انگار حساسیت سنگین سابق باقی نمانده است.

 

-         جلال را می شناسم. جلال تغییر نظر داشت. او جلال سابق نیست. من با او دوست هستم. هر چند که هم نظر نیستیم. البته برخی، تصمیمات احمقانه فراوان می گیرند. در دوران جمهوری اسلامی، در دفتر تلفن من به اسم "نقفی" برخورد کردند من را به اتاق شکنجه بردند. قبلا به خاطر جاسوسی یک هفته تمام شلاق خوردم. بعد از آن همه شلاق و شکنجه به من گفتند که شما در زمان شاه زندان بودید و فرصت این را نداشتید که با "ک. گ. ب" تماس داشته باشید! آنها به اشتباه خود اعتراف کردند. با این جهت به من گفتند که باید بگویم چه کسانی عضو ک. گ. ب هستند؟ به آنها گفتم که اگر کسی هم عضو ک.گ.ب. باشد که من این را نباید بدانم. آن فرد در نهایت مخفی کاری، این موضوع را از من پنهان خواهد کرد. من چگونه بدانم این فرد مامور مخفی ک.گ.ب است؟

شب دیگر در زندان خواب بودم با بدن له شده خوابیده بودم. به من گفتند که امشب یا همین جا جان می بازی و یا حقیقت را می گویید. به آنها گفتم هر شب من همین داستان را دارم، امشب از من چه می خواهید؟ از من پرسیدند که از رابطه ات با همسر امام بگو! من گفتم خجالت نمی کشید؟! شما هر تهمتی بخواهید به ما مارکسیست ها می زنید، ولی حداقل احترام امام خودتان را نگه دارید. گفتند که منظورمان رابطه نیست، لیست خود را درست کن و شروع کردند به شکنجه. این به جهت همان شماره تلفنی بود که به اسم "نقفی" داشتم. کسی نبود به این افراد بگوید به شماره زنگ بزنید تا ببینید شماره مربوط به چه کسی است! این کارها مصداق همان کارهای احمقانه بود که گفتم.

سوال: حزب توده سه شاخه مختلف دارد. نظر شما در مورد کار و فعالیت آنها چیست؟ چه توصیه ای در این خصوص دارید؟

-         البته دوستان جوان ما هم همین پرسش را دارند. من به آنها می گویم که هم "نامه مردم" و هم "راه توده" را دنبال کنند.

سوال: در حال حاضر کسی با شما کاری ندارد؟

اینقدر خودشان مساله دارند که ما را فراموش کرده اند!

سوال: وقتی از زندانیان سیاسی صحبت می شود، نام شما به عنوان افراد ویژه و خاص مطرح می شود از دهه 30 تا دهه 60، شما در زندان ها کم و بیش گرفتار بوده اید. اما اکنون وضعیت تاریخی خاصی داریم. حکومت درگیری جناحی داخلی دارد و مخالفان داخل و خارج بر علیه حکومت، عمل می کنند. همسایگان نیز به نحوی از ما آزردگی دارند. اسراییل، امریکا و سایر کشورهای دیگر نیز بر علیه ایران عمل می کنند. تحلیل شما از این اوضاع چیست؟

 

-         اوضاع کنونی اوضاع بسیار دشواری است. مجله "ایران فردا" دو سال پیش میزگردی تدارک دیده بود. من و آقای علوی تبار و آقای علیرضا رجایی حضور داشتیم. سوال این بود که تظاهرات اخیر با شعار "مرگ بر دیکتاتور" چه دلیلی دارد؟ من گفتم از 120 سال پیش تا کنون وضعیت تلاش برای دموکراسی، هر بار با مشکلی مواجه شده است. انقلاب مشروطه با کودتای رضاخان رخ داد. جنبش ملی شدن نفت دارای گستردگی کافی بود که با کودتای 28 مرداد مواجه گردید. در ادامه و در چندین دهه هر نوع نطفه سیاسی شکل می گرفت به وسیله ساواک سرکوب شد و از بین رفت. آن موقع به تعداد مساجد شهرهای ایران، منبرهای آقایان و تبلیغات و تعریفاتشان وجود داشت او می گفت روزی خدمت آیت الله بروجردی رسیدم. به ایشان گفتم خانواده سلطنتی خیلی فاسد هستند. ما دستور داریم که عموما در خصوص حزب توده بنویسیم، پس اخلاق کجا رفت. اقای بروجردی گفته بودند که شما کار خودتان را انجام بدهید، به موقع ما با ولی حضرت تسویه حساب خواهیم کرد"

من طرفدار سوسیالیسم هستم. ولی ایران شرایط انقلاب سوسیالیستی ندارد. اما در یک موضع همه فعالان سیاسی، احزاب سیاسی و... می توانند همکاری و همپوشانی کنند. عموم تلاش هایی که برای استقلال و آزادی شده در ایران شکست خورده است. از مشروطه تا انقلاب اسلامی. زمانی "میلیارد" برای ما مساله مهمی بود اما اکنون از هزار هزار میلیارد صحبت می کنند. این به معنای فساد است. اکنون شرایطی عینی و خاص فراهم شده است. نارضایتی ها، آگاهی ها و... ولی برخی جمع می شوند و می گویند "کشوری که شاه ندارد، حساب کتاب ندارد" مردم نارضائی های بزرگ دارند، اما سلطنت طلب ها می خواهند از این نفع برند. کشور شاه دارد و اتفاقا همان کارهای شاه را انجام می دهد. منتها در کسوت دیگری این کار را انجام می دهد.

سوال: در حال حاضر شاهد فعالیت بدون اتحاد احزاب مختلف هستیم، به همین جهت شاهد تشکیل ائتلاف و جبهه متحدی نیستیم. بعضا می شنویم که حزب فلان را رها کنید. جبهه فلان را رها کنید. اصلا نوعی اختلاف ایجاد می شود. چرا مردم مجددا متشکل نمی شوند؟ چرا به جای این که مردم اتحاد داشته باشند، بر علیه یکدیگر عمل می کنند؟ به نظر شما مشکل از کجاست و باید چگونه آن را حل کرد؟

 

-         به نظر من عرصه مطبوعات عرصه ای است که از تمام جوانب باید هوشیاری کاملی در آن دخیل باشد. تحلیل های گوناگون را مد نظر قرار بدهند. عرصه کار شما عرصه بسیار مهم و بسیار تاثیرگذار است. چندی پیش هم با اصلاح طلبان صحبت کردم و به آن ها گفتم که چرا قدم بلندتری را بر نمی دارید؟ آن ها گفتند نمی شود. گفتم اگر بخواهید می شود. در پاسخ ابراز کردند که قدرت اجازه نمی دهد. من هم در پاسخ گفتم که اگر معتقد هستید که نمی گذارند پس دیگر لفظ اصلاح طلبی بی معنی است یا باید اصلاح طلب بمانید یا باید انقلاب کنید اگر مانع از اصلاحات شما می شوند پس لاجرم باید انقلاب شود. امروز آنچه که ایران از داشتن آن رنج می برد، عبارت است از نبود تشکیلات سیاسی مردم ناراضی، مردمان به صورت پراکنده به شدت از اوضاع امروز ناراضی اند. زندگی آن ها امروزه محو شده است ولی هیچ یک متشکل نیستند در نتیجه این نارضایتی باعث می شود که هر کسی به شخص طعنه بزند و در نهایت انسجامی به وجود نیاید.

 

سوال: البته بعضا بحث می شود که ما در مرحله گذار هستیم. به خصوص از حمله به ایران بسیار سخن می گویند.

 

-         به شدت باید با تبلیغات طرفداری از جنگ مخالفت کرد. به نظر من این توهم و ترس را نباید در دل مردم ایجاد کرد. اکنون سال هاست که دوستان ضمن مراجعه می گویند ممکن است جنگ شود. اما من می گویم که جنگی در حال اتفاق نیست. منافع این جنگ برای هیچ کس نیست. لذا جنگی رخ نخواهد داد. باید از طرفداری از جنگ پرهیز کرد. ترساندن از جنگ کار راحتی است اما چندان سودی هم ندارد.

 

سوال: به هر حال این امکان می رود که این نظم فعلی فرو بریزد. اکنون اگر این اتفاق رخ دهد چه کسی می تواند این مشکلات را جمع کند؟

-         نتیجه انقلاب را محمدرضا پهلوی تعیین کرد، آن هم با سرکوب شدیدی که اتفاق افتاد ولی نهایتا مذهبی ها فرمان را در دست گرفتند.

 

سوال: پس هماهنگی گروه ها و همه اندیشه ها لازم است؟

-         بله. همینطور است. بازهم برسر تشکیل جبهه باید تاکید کرد. نیاز به تشکل داریم. باید قدم برداریم این که نمی گذارند معنایی ندارد. اگر مانع از اصلاح طلبی می شوند، باید وارد انقلاب شد البته برخی از مردم به جهت اتفاقات بعد از انقلاب لابد نگران آینده بعد از انقلاب هستند.

 

سوال: کانون زندانیان سیاسی در حال حاضر فعالیت چشمگیری دارد. تمایل به حضور در این کانون و شرکت در جلسات پرسش و پاسخ را دارید؟

 

-         البته چند سال پیش همین آقایان از بنده دعوت کردند. آن موقع به عنوان کانون زندانیان سیاسی مسلمان شناخته می شد.

 

سوال: عنوان "مسلمان" از آن حذف شده است. شخصا پیشنهادی در رابطه با حذف مسلمان از نام کانون ارائه کردم که خوشبختانه مورد موافقت قرار گرفت. اکنون کانون زندانیان سیاسی داریم.

 

-         من آن موقع آن دعوت را نپذیرفتم. به هر حال من مسلمان نیستم. آن موقع عمادالدین باقی همه کاره کانون بود. اکنون مثل این که کسی دیگر است.

 

سوال: آقای لباف مسئولیت دارند. ادبیات آنها نسبت به گذشته بسیار تغییر دارد.

 

-         زمانی در حسینیه ارشاد توسط آقای عمادالدین باقی و همفکرانشان برنامه ای تحت عنوان "مقایسه زندان زمان شاه و جمهوری اسلامی" تدارک یافته بود. از من هم دعوت کردند. به همین علت شماری از دوستان من هم ضمن اطلاع حضور یافتند. به هر حال سخنانی از سوی من ایراد شد. من تمام جنایاتی که نظام شاهنشاهی انجام می داد را بیان کردم. اما در ادامه ابراز داشتم که این نظام برخاسته از انقلاب 57 جنایاتی را در قبال ما زندانیان انجام داد که روی سیاه شاه را سفید کرد. هم زمان با این سخن من، عموم حضار شروع به تشویق و همراهی نمودند! عمادالدین باقی من را در اغوش گرفت و بوسید و به من گفت که من قول می دهم ضمن هر وعده نماز، دعا به جان شما کنم.

 

سوال: در حال حاضر شاهد اسامی مختلفی جهت پیش بردن اهداف حزبی هستیم. شورا، جبهه، حزب و... تمایز این اسامی را چگونه ارزیابی می کنید؟ چرا ما حتی در اسامی هم متشکل نیستیم؟

 

-         زمانی بود که حزب، جبهه ضد دیکتاتوری داشت. در ادامه تصمیم گرفتند این عنوان عام تر شود. لذا آن را جبهه متحد خلق نامگذاری کردند. اکنون ما در همان وضعیت قرار داریم. وضعیت متزلزل است. امروز و فردا است که فروپاشی رخ دهد با این وصف سوال می شود که الترناتیو آن چیست؟ یک وحشتی را از این بابت ایجاد کرده اند.

 

سوال: در خصوص انتخابات پیش رو نظری دارید؟

 

-         من به هیچ وجه در انتخابات شرکت نمی کنم. مادامی که آقای جنتی کاندیداها را تعیین می کنند من به هیچ وجه شرکت نمی کنم. او به جای ما افراد را تعیین می کند. حتی اگر نظارت استصوابی هم کنار برود، من باز هم شرکت نمی کنم.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 709 - 11 مهر ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت