راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

در نبرد دو اسلام

سرمایه داری

غارتگر پیروز شد!

 

بلافاصله پس از پیروزی انقلاب 57، سه جریان، از سه سو و با سه انگیزه، انگشت گذاشتند روی مسایل اقتصادی و بحث بر سر آن آغاز شد. کار این بحث- بصورت یکسویه- کشیده شد به نماز جمعه های تهران و هاشمی رفسنجانی سلسله خطبه هائی را درباره اقتصادی اسلامی آغاز کرد. خطبه هائی در رقابت با سخنرانی های ابوالحسن بنی صدر که او نیز خود را مغز متفکر اقتصادی تبلیغ کرده و در هر محفلی که تریبونی بدست می آورد درباره اقتصاد اسلامی سخن می گفت و تئوری می بافت و آن را عین اقتصادی اسلامی معرفی می کرد. حاصل آن اقتصاد اسلامی همین اقتصاد بحران زده ایست که اکنون درایران شاهد آن هستیم. از سوی دیگر احزاب (بویژه حزب توده ایران) و سازمان های سیاسی نیز، هر کدام به فراخور دیدگاههای خود نظرات اقتصادی خویش را اعلام می کردند و البته در این میان تنها جریان سیاسی که برنامه مدون ارائه داد، حزب توده ایران بود. از جمله دلائل چندگانه بودن سمت گیری اقتصادی ایران در قانون اساسی همین بحث های درون حکومتی و بیرون از حکومتی بود.

پس از انقلاب نخست بقایای طرفداران سلطنت ‌کوشیدند با ایجاد دشواری‌های اقتصادی و تکیه بر آنها به انقلاب فشار آورند و به نارضایتی در میان مردم دامن بزنند. آنان بدینوسیله می‌کوشیدند برای توطئه‌های ضدانقلابی و کودتایی که یکی پس از دیگری تدارک می‌دیدند نیرو جمع کنند، یا لااقل مردم را در برابر آنها منفعل کنند.

جریان دوم چپ روهائی بودند که از مسایل انقلاب درک عمیقی نداشتند. اینان از انقلاب بهمن بعنوان "قیام" نام می‌بردند، و در خیال آن را مشابه انقلاب فوریه روسیه می‌دانستند و خود را هم در نقش لنین تصور می‌کردند و با دادن چند شعار اقتصادی "نان - کار - مسکن" در امید جذب مردم و تبدیل شدن به رهبر انقلاب اکتبر از نوع ایرانی آن بودند. چپ روها که چند کلامی از مارکس درباره نقش تعیین کننده اقتصاد شنیده بودند براین تصور بودند که با تکیه بر مطالبات اقتصادی می توانند نیرو جذب کنند.

جریان سوم نیروهای واپسگرای راست و طرفداران دست نخورده ماندن بنیادهای سرمایه داری جامعه بودند. این عده برعکس با نفی اهمیت خواست‌های اقتصادی انقلاب و با این ادعا که مردم برای اسلام و حکومت اسلامی انقلاب کردند، می‌کوشیدند تحت عنوان مقابله با چپ‌ها و مارکسیست ها، این ضرورت را که انقلاب باید به خواست‌های توده زحمتکش پاسخ دهد نفی کنند.

در این بحث بسیار جدی، خمینی اسلام را به دو اسلام انقلابی و اسلام امریکایی، اسلام پابرهنه‌ها و اسلام سرمایه داری تقسیم کرد. اسلام امریکایی خمینی اسلامی نیست که در امریکا یا در کشورهای ارتجاعی منطقه سرهم بندی شده باشد. این اسلام حوزه‌های علمیه ایران، اسلام روحانیت، اسلام بخش مهمی از حکومت ایران است و مردم هم از تعبیر اسلام امریکایی دقیقا همین اسلام سنتی و طرفدار سرمایه داری را می‌فهمیدند. تمام آن اسلام سنتی، فقهی و تاریخی که دربرابر انقلاب قرار گرفت برای خمینی و توده مردم اسلام امریکایی بودند. مردم انقلاب کردند تا نوع معینی از اسلام یعنی اسلامی که انقلاب و خواست های اقتصادی آنان را تایید می‌کند حاکم شود و این معنایی جز آن نمی دهد که اسلام است که باید در خدمت انقلاب باشد و نه برعکس.

خمینی برای پیشبرد این نظرات خود به اندیشه های اسلامی، به قیام پیامبر و امامان به قصد تعمیق انقلاب متوسل شد اما این توسل تا کجا می‌توانست پیش رود؟ چگونه و تا چه اندازه می‌شد با قرار گرفتن اندیشه اسلامی در خدمت واپسگرایی مقابله کرد؟ آیا اگر ایدئولوژی انقلاب ایران جز ایدئولوژی اسلامی بود امکان بهره گیری ضدانقلابی از آن منتفی یا لااقل کمتر نبود؟ آیا این ایدئولوژی اسلامی با نفوذ عمیقی که در وسیع ترین توده‌ها داشت و در نتیجه در شرایط ایران به بزرگترین نقطه قوت عمق و گسترش انقلاب تبدیل شد، بزرگترین نقطه ضعف آن هم نبود؟ تجربه تاریخی نشان می‌دهد که هنوز برای پاسخ قطعی به این پرسش‌ نباید عجله کرد.

در انقلاب اکتبر با آنکه روند حوادث باقی ماندن یک حزب واحد را به این انقلاب تحمیل کرد، دیدیم که درون این حزب واحد با ایدئولوژی واحد، اختلاف‌ها و گرایش‌ها و سمتگیری‌های متفاوت و متضاد چگونه بروز کرد و در اين تقابل کار به چه افراط‌ها و انحراف‌ها و حتی جنایت‌ها کشیده شد. انقلاب فرهنگی چین نمونه دیگری از این بهره گیری غیرانقلابی از آرمان‌های انقلابی درچارچوب یک ایدئولوژی بکلی غیرمذهبی است.

در اینکه ایدئولوژی اسلامی در طول تاریخ در سمت حفظ طبقه حاکم و مناسبات حاکم تکامل یافته است و نه انقلابی کردن این مناسبات تردید نیست و بنابراین تردید نیست که اسلام سنتی می‌توانست حربه‌ای بسیار کارا در دست نیروهای ارتجاعی علیه انقلاب باشد. اما اصل مسئله در ظرفیت‌های انقلابی یا ارتجاعی ایدئولوژی اسلامی نیست بلکه در نبرد و توازن نیروهای طبقاتی جامعه است. انقلاب ایران هر ایدئولوژی دیگری هم که داشت، اگر به برکت آن ایدئولوژی عمق و گستره‌ای پیدا می‌کرد، بخشی از نیروهای واپسگرا بناگزیر زیر پرچم همان ایدئولوژی می‌خزیدند و مبارزه با انقلاب را از آنجا شروع می‌کردند. ضمن اینکه طبقات مختلف جامعه هر کدام به تفسیرهای مختلفی از این ایدئولوژی چنگ می‌زدند و آن را پرچم مبارزه خود می‌کردند.

آنچه گفته شد هنوز به یک پرسش مشخص پاسخ نداده است. در شرایط پس از یک انقلاب چگونه می‌توان ادامه انقلاب را که نیازمند فداکاری و جانفشانی است با مبارزه برای بهبود وضع زندگی توده‌های مردم پیوند زد که بدون این بهبود نیز ادامه انقلاب ناممکن است؟

همه انقلاب‌ها با این مسايل مواجه بوده‌اند و در شرايط مختلف و در مراحل مختلف پاسخ‌هایی مختلف به آن داده‌اند. در انقلاب اکتبر جنبه طبقاتی در یک دوره عمده شد و تا گذار به سوسیالیسم پیش رفت که خود منشا بسیاری افراط‌ها شد. ولی در مرحله بعد گفته شد که طبقات در شوروی از بین رفته‌اند و بعدها و حتی تا دهه نود هم تداوم انقلاب با تکیه بر جنبه آرمانی تاریخی و جهانی انقلاب اکتبر گره خورده بود تا بهبود وضع مردم. برعکس در انقلاب چین اکنون بهبود وضع اقتصادی مادی مردم بر آرمان‌های تاریخی انقلاب تقدم یافته است. وجود این دشواری‌ها و تضادها را در جریان انقلاب‌ها باید در ذهن داشت تا بتوان در شرایط مشخص به پاسخ مشخص برای آنها اندیشید. آنچه تجربه انقلاب بهمن به ما نشان می‌دهد آن است که روشن شدن جنبه طبقاتی جنبش قطعا جزیی از روند پیشرفت و تعمیق انقلاب است.

بدون آنکه بخواهیم دشواری‌ها و موانعی را که انقلاب ایران در تحقق آرمان‌های خود در صحنه داخلی و جهانی با آن مواجه بود دست کم بگیریم می‌توان گفت که ضعف انقلاب ایران، از این زاویه، در ایجاد این پیوند بود. اسلام پابرهنه‌ها و "حکومت عدل علی" که آیت‌الله خمینی می‌خواست آن را حلقه پیوند خواست‌های طبقاتی با آرمان تاریخی انقلاب کند فاقد آن چارچوب روشنی بود که بتواند به تعمیق مبارزه طبقات یاری جدی برساند. این ضعف، خود ناشی از پایگاه طبقاتی بینابینی نیروهای عمده شرکت کننده در انقلاب بود که جایی که می‌خواستند بروند و اینکه تا کجا حاضرند در این مسیر پیش روند برای خود آنان نیز روشن نبود. ابهامی که در مضمون، چارچوب و مرزهای حکومت عدل علی وجود داشت بازتابی از موضع مبهم و بینابینی نیروهایی بود که آرمان خود را در تحقق این حکومت می‌دیدند.

انقلاب مسایل بنیادینی نظیر ملی کردن بانک ها، مصادره اموال کلان سرمایه داران، برچیدن بزرگ مالکی، اصلاحات ارضی، تدوین قانون کار مترقی، ملی کردن بازرگانی خارجی و غیره را در برابر خود قرار داده بود و نیروی پرقدرت مذهبی به حاکمیت راه یافته مخالف آنها بود و دیدیم که پس از 41 سال این مخالفت با آرمانهای انقلاب و با مردمی که انقلاب کرده بودند چه کرد و خوش بینی آقای خمینی که در تقسیم اسلام به دو اسلام امریکائی و انقلابی تبلور یافته بود به کجا انجامید.

در شرایط یک جامعه انقلابی، مبارزه برای عدالت، طرح خواست‌های اقتصادی مردم نیاز به یافتن زبانی دارد که هم مبارزه آنان را تحقیر نکند و هم به انزوای زحمتکشان منجر نشود. حزب توده ایران در این زمینه در دوران انقلاب انبوهی از تجربه برجای گذاشته است که ظرافت و دشواری طرح مسئله را نشان می‌دهد. سخن زیر نورالدین کیانوری یک نمونه از شیوه طرح مسئله عدالت اجتماعی و دشواری‌های آن است :

"انقلاب بایستی به آماج‌هایی که وعده داده یعنی عدالت اجتماعی، از بین بردن غارتگری چپاولگران برسد. توده‌های انقلابی را نمی‌توان برای مدت طولانی با وعده و وعید نگه داشت. الان در شرایط جنگ، در شرایط محاصره اقتصادی، توده‌های محروم زحمتکش نه تنها حاضر هستند که هر گونه محرومیتی را تحمل کنند، بلکه حاضر هستند که از آنچه دارند بگذرند و فداکاری و ایثار شایان تحسینی نشان بدهند. ولی خوب اگر این جنگ تمام بشود این توده‌های وسیع در مقابل این همه ایثار، این همه خون دادن، این همه کشته دادن، این انتظار را هم دارند که حقوق حقه شان بر آورده شود و محرومیت‌هایی را که طی قرن‌ها داشتند پایان یابد." (حکم تاریخ به پیش می‌رود. شهریور 1361)

در این بیان همه تجربه تاریخی حزب توده ایران در خدمت زحمتكشان كشور ما نهفته است.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

  

بلافاصله پس از پیروزی انقلاب 57، سه جریان، از سه سو و با سه انگیزه، انگشت گذاشتند روی مسایل اقتصادی و بحث بر سر آن آغاز شد. کار این بحث- بصورت یکسویه- کشیده شد به نماز جمعه های تهران و هاشمی رفسنجانی سلسله خطبه هائی را درباره اقتصادی اسلامی آغاز کرد. خطبه هائی در رقابت با سخنرانی های ابوالحسن بنی صدر که او نیز خود را مغز متفکر اقتصادی تبلیغ کرده و در هر محفلی که تریبونی بدست می آورد درباره اقتصاد اسلامی سخن می گفت و تئوری می بافت و آن را عین اقتصادی اسلامی معرفی می کرد. حاصل آن اقتصاد اسلامی همین اقتصاد بحران زده ایست که اکنون درایران شاهد آن هستیم. از سوی دیگر احزاب (بویژه حزب توده ایران) و سازمان های سیاسی نیز، هر کدام به فراخور دیدگاههای خود نظرات اقتصادی خویش را اعلام می کردند و البته در این میان تنها جریان سیاسی که برنامه مدون ارائه داد، حزب توده ایران بود. از جمله دلائل چندگانه بودن سمت گیری اقتصادی ایران در قانون اساسی همین بحث های درون حکومتی و بیرون از حکومتی بود.

پس از انقلاب نخست بقایای طرفداران سلطنت ‌کوشیدند با ایجاد دشواری‌های اقتصادی و تکیه بر آنها به انقلاب فشار آورند و به نارضایتی در میان مردم دامن بزنند. آنان بدینوسیله می‌کوشیدند برای توطئه‌های ضدانقلابی و کودتایی که یکی پس از دیگری تدارک می‌دیدند نیرو جمع کنند، یا لااقل مردم را در برابر آنها منفعل کنند.

جریان دوم چپ روهائی بودند که از مسایل انقلاب درک عمیقی نداشتند. اینان از انقلاب بهمن بعنوان "قیام" نام می‌بردند، و در خیال آن را مشابه انقلاب فوریه روسیه می‌دانستند و خود را هم در نقش لنین تصور می‌کردند و با دادن چند شعار اقتصادی "نان - کار - مسکن" در امید جذب مردم و تبدیل شدن به رهبر انقلاب اکتبر از نوع ایرانی آن بودند. چپ روها که چند کلامی از مارکس درباره نقش تعیین کننده اقتصاد شنیده بودند براین تصور بودند که با تکیه بر مطالبات اقتصادی می توانند نیرو جذب کنند.

جریان سوم نیروهای واپسگرای راست و طرفداران دست نخورده ماندن بنیادهای سرمایه داری جامعه بودند. این عده برعکس با نفی اهمیت خواست‌های اقتصادی انقلاب و با این ادعا که مردم برای اسلام و حکومت اسلامی انقلاب کردند، می‌کوشیدند تحت عنوان مقابله با چپ‌ها و مارکسیست ها، این ضرورت را که انقلاب باید به خواست‌های توده زحمتکش پاسخ دهد نفی کنند.

در این بحث بسیار جدی، خمینی اسلام را به دو اسلام انقلابی و اسلام امریکایی، اسلام پابرهنه‌ها و اسلام سرمایه داری تقسیم کرد. اسلام امریکایی خمینی اسلامی نیست که در امریکا یا در کشورهای ارتجاعی منطقه سرهم بندی شده باشد. این اسلام حوزه‌های علمیه ایران، اسلام روحانیت، اسلام بخش مهمی از حکومت ایران است و مردم هم از تعبیر اسلام امریکایی دقیقا همین اسلام سنتی و طرفدار سرمایه داری را می‌فهمیدند. تمام آن اسلام سنتی، فقهی و تاریخی که دربرابر انقلاب قرار گرفت برای خمینی و توده مردم اسلام امریکایی بودند. مردم انقلاب کردند تا نوع معینی از اسلام یعنی اسلامی که انقلاب و خواست های اقتصادی آنان را تایید می‌کند حاکم شود و این معنایی جز آن نمی دهد که اسلام است که باید در خدمت انقلاب باشد و نه برعکس.

خمینی برای پیشبرد این نظرات خود به اندیشه های اسلامی، به قیام پیامبر و امامان به قصد تعمیق انقلاب متوسل شد اما این توسل تا کجا می‌توانست پیش رود؟ چگونه و تا چه اندازه می‌شد با قرار گرفتن اندیشه اسلامی در خدمت واپسگرایی مقابله کرد؟ آیا اگر ایدئولوژی انقلاب ایران جز ایدئولوژی اسلامی بود امکان بهره گیری ضدانقلابی از آن منتفی یا لااقل کمتر نبود؟ آیا این ایدئولوژی اسلامی با نفوذ عمیقی که در وسیع ترین توده‌ها داشت و در نتیجه در شرایط ایران به بزرگترین نقطه قوت عمق و گسترش انقلاب تبدیل شد، بزرگترین نقطه ضعف آن هم نبود؟ تجربه تاریخی نشان می‌دهد که هنوز برای پاسخ قطعی به این پرسش‌ نباید عجله کرد.

در انقلاب اکتبر با آنکه روند حوادث باقی ماندن یک حزب واحد را به این انقلاب تحمیل کرد، دیدیم که درون این حزب واحد با ایدئولوژی واحد، اختلاف‌ها و گرایش‌ها و سمتگیری‌های متفاوت و متضاد چگونه بروز کرد و در اين تقابل کار به چه افراط‌ها و انحراف‌ها و حتی جنایت‌ها کشیده شد. انقلاب فرهنگی چین نمونه دیگری از این بهره گیری غیرانقلابی از آرمان‌های انقلابی درچارچوب یک ایدئولوژی بکلی غیرمذهبی است.

در اینکه ایدئولوژی اسلامی در طول تاریخ در سمت حفظ طبقه حاکم و مناسبات حاکم تکامل یافته است و نه انقلابی کردن این مناسبات تردید نیست و بنابراین تردید نیست که اسلام سنتی می‌توانست حربه‌ای بسیار کارا در دست نیروهای ارتجاعی علیه انقلاب باشد. اما اصل مسئله در ظرفیت‌های انقلابی یا ارتجاعی ایدئولوژی اسلامی نیست بلکه در نبرد و توازن نیروهای طبقاتی جامعه است. انقلاب ایران هر ایدئولوژی دیگری هم که داشت، اگر به برکت آن ایدئولوژی عمق و گستره‌ای پیدا می‌کرد، بخشی از نیروهای واپسگرا بناگزیر زیر پرچم همان ایدئولوژی می‌خزیدند و مبارزه با انقلاب را از آنجا شروع می‌کردند. ضمن اینکه طبقات مختلف جامعه هر کدام به تفسیرهای مختلفی از این ایدئولوژی چنگ می‌زدند و آن را پرچم مبارزه خود می‌کردند.

آنچه گفته شد هنوز به یک پرسش مشخص پاسخ نداده است. در شرایط پس از یک انقلاب چگونه می‌توان ادامه انقلاب را که نیازمند فداکاری و جانفشانی است با مبارزه برای بهبود وضع زندگی توده‌های مردم پیوند زد که بدون این بهبود نیز ادامه انقلاب ناممکن است؟

همه انقلاب‌ها با این مسايل مواجه بوده‌اند و در شرايط مختلف و در مراحل مختلف پاسخ‌هایی مختلف به آن داده‌اند. در انقلاب اکتبر جنبه طبقاتی در یک دوره عمده شد و تا گذار به سوسیالیسم پیش رفت که خود منشا بسیاری افراط‌ها شد. ولی در مرحله بعد گفته شد که طبقات در شوروی از بین رفته‌اند و بعدها و حتی تا دهه نود هم تداوم انقلاب با تکیه بر جنبه آرمانی تاریخی و جهانی انقلاب اکتبر گره خورده بود تا بهبود وضع مردم. برعکس در انقلاب چین اکنون بهبود وضع اقتصادی مادی مردم بر آرمان‌های تاریخی انقلاب تقدم یافته است. وجود این دشواری‌ها و تضادها را در جریان انقلاب‌ها باید در ذهن داشت تا بتوان در شرایط مشخص به پاسخ مشخص برای آنها اندیشید. آنچه تجربه انقلاب بهمن به ما نشان می‌دهد آن است که روشن شدن جنبه طبقاتی جنبش قطعا جزیی از روند پیشرفت و تعمیق انقلاب است.

بدون آنکه بخواهیم دشواری‌ها و موانعی را که انقلاب ایران در تحقق آرمان‌های خود در صحنه داخلی و جهانی با آن مواجه بود دست کم بگیریم می‌توان گفت که ضعف انقلاب ایران، از این زاویه، در ایجاد این پیوند بود. اسلام پابرهنه‌ها و "حکومت عدل علی" که آیت‌الله خمینی می‌خواست آن را حلقه پیوند خواست‌های طبقاتی با آرمان تاریخی انقلاب کند فاقد آن چارچوب روشنی بود که بتواند به تعمیق مبارزه طبقات یاری جدی برساند. این ضعف، خود ناشی از پایگاه طبقاتی بینابینی نیروهای عمده شرکت کننده در انقلاب بود که جایی که می‌خواستند بروند و اینکه تا کجا حاضرند در این مسیر پیش روند برای خود آنان نیز روشن نبود. ابهامی که در مضمون، چارچوب و مرزهای حکومت عدل علی وجود داشت بازتابی از موضع مبهم و بینابینی نیروهایی بود که آرمان خود را در تحقق این حکومت می‌دیدند.

انقلاب مسایل بنیادینی نظیر ملی کردن بانک ها، مصادره اموال کلان سرمایه داران، برچیدن بزرگ مالکی، اصلاحات ارضی، تدوین قانون کار مترقی، ملی کردن بازرگانی خارجی و غیره را در برابر خود قرار داده بود و نیروی پرقدرت مذهبی به حاکمیت راه یافته مخالف آنها بود و دیدیم که پس از 41 سال این مخالفت با آرمانهای انقلاب و با مردمی که انقلاب کرده بودند چه کرد و خوش بینی آقای خمینی که در تقسیم اسلام به دو اسلام امریکائی و انقلابی تبلور یافته بود به کجا انجامید.

در شرایط یک جامعه انقلابی، مبارزه برای عدالت، طرح خواست‌های اقتصادی مردم نیاز به یافتن زبانی دارد که هم مبارزه آنان را تحقیر نکند و هم به انزوای زحمتکشان منجر نشود. حزب توده ایران در این زمینه در دوران انقلاب انبوهی از تجربه برجای گذاشته است که ظرافت و دشواری طرح مسئله را نشان می‌دهد. سخن زیر نورالدین کیانوری یک نمونه از شیوه طرح مسئله عدالت اجتماعی و دشواری‌های آن است :

"انقلاب بایستی به آماج‌هایی که وعده داده یعنی عدالت اجتماعی، از بین بردن غارتگری چپاولگران برسد. توده‌های انقلابی را نمی‌توان برای مدت طولانی با وعده و وعید نگه داشت. الان در شرایط جنگ، در شرایط محاصره اقتصادی، توده‌های محروم زحمتکش نه تنها حاضر هستند که هر گونه محرومیتی را تحمل کنند، بلکه حاضر هستند که از آنچه دارند بگذرند و فداکاری و ایثار شایان تحسینی نشان بدهند. ولی خوب اگر این جنگ تمام بشود این توده‌های وسیع در مقابل این همه ایثار، این همه خون دادن، این همه کشته دادن، این انتظار را هم دارند که حقوق حقه شان بر آورده شود و محرومیت‌هایی را که طی قرن‌ها داشتند پایان یابد." (حکم تاریخ به پیش می‌رود. شهریور 1361)

در این بیان همه تجربه تاریخی حزب توده ایران در خدمت زحمتكشان كشور ما نهفته است.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 761 - 15 آبان ماه  1399

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت