راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

دوران

"صادق هدایت"

گمُان نمی رود

تکرار شود!

 

 

هیچ انسان، حادثه و پدیده و رویدادی جدا از محیط و زمانش قابل بررسی نیست. چه اهل هنر باشد و چه اهل سیاست. بنابراین، صادق هدایت که این روزها شخصیت و نوشته های او موضوع روز نسل پس از انقلاب شده نیز مثل بقیه انسان ها باید در ظرف زمانی و محیط اجتماعی دوران خودش بررسی شود.

نمی توان برای بررسی شخصیت او رفت دنبال پولدار بودن یا نبودن او، انزوا طلبی و اجتماعی بودن او، دنبال این که تحصیلات دانشگاهی داشته و یا نداشته، در فرانسه چه کرده و یا چه نکرده، چند زبان میدانسته و یا نمیدانسته و... این نوع نگاه به هدایت، قطعا به بیراهه کشیده می شود. چنان که شنیده ام انجمنی روی فیسبوک برای بحث در باره هدایت باز شده و بیراهه نویسی های روی آن درباره هدایت بیش از واقعیت ها و واقع بینی هاست.

هدایت، محصول دوران خودش بود. دورانی که چهره های برجسته ای در عرصه هنر و سیاست و مبارزه سیاسی در ایران ظهور کردند. فرق نمی کند که در کدام جبهه. چپ یا راست. از آنسو قوام السلطنه ها و از این سو سلیمان میرزا اسکندری ها. اولی نخست وزیری سیاست پیشه و مسلط به اوضاع سیاسی ایران و جهان و دومی سوسیالیستی انقلابی که حزب سوسیالیست ایران را بنیانگذاری و رهبری کرد. بهار وزیری ادیب و میهن دوست و نیما شاعری که اوزان شعری را شکست، عشقی و عارف و ایرج و سپس کمال الملک نقاش و....

همه اینها محصول دوران خودشان بودند و تحت تاثیر رویدادهای آن زمانه خویش. چه رویدادهای ایران و چه رویدادهای جهانی. بنابراین ابتدا باید این دوران را شناخت و بعد رفت بدنبال بررسی شخصیت های آن دوران، از جمله هدایت.

چگونه می توان از انقلاب مشروطه بی خبر بود، از قیام کلنل تقی خان پسیان در خراسان اطلاع نداشت، از جمهوری یکساله گیلان غافل بود و قیام خیابانی در تبریز را به یاد نداشت و آنوقت در باره شخصیت هائی که در آن دوران می زیسته اند اظهار نظر کرد؟ از انقلاب اکتبر و تاثیر شگرف آن در جهان و بویژه در ایران بی خبر بود، از حضور صدها هزار ایرانی در خط اول جبهه های جنگ اول جهانی و کشته شدن دهها هزار تن از آنها اطلاع نداشت، از قحطی فاصله دو جنگ جهانی در ایران بی خبر بود، ندانست ایرانی های قفقاز چگونه به جبهه های جنگ اول جهانی برده شده و قربانی شدند و بازگشت آنها به ایران پس از جنگ اول چه تاثیری روی تحولات ایران داشت و آنوقت بر کرسی قضاوت درباره یک دوران و شخصیت های آن دوران نشست؟

چگونه می توان از شکل گیری احزاب و تاریخ احزاب سیاسی ایران – از حزب عدالت و حزب دمکرات تا حزب سوسیالیست و حزب کمونیست- در ایران فاصله دو جنگ جهانی خبر نداشت و ندانست که در مجالس آن دوران این احزاب چگونه فراکسیون هائی در مجلس داشته اند و به ریشه های شکل گیری جمهوری خودمختار آذربایجان ایران نپرداخت و آنوقت دهان به اظهار نظر باز کرد؟

وقتی اینها را دانستیم، آنوقت از خواندن شعر "قوقولی قو، خروس می خواند" نیما و یا "شیپور انقلاب از نقطه های دور می آیدم به گوش" فریدون توللی و از پیدایش شخصیت از روحانیت بریده ای مانند احمد کسروی تعجب نمی کنیم. از قیام یک شیخ آزادیخواه و دمکرات بنام "محمد خیابانی" در تبریز حیرت نمی کنیم. از پیدایش چهره ای مانند هدایت، محفل های ادبی، کافه هائی که محل قرار و دیدار بودند در تهران متعجب نمی شویم. از تغییر جهت و موضع دادن شخصیت ها، از انزوا و خودکشی هدایت و از بسیاری از رویدادهای آن دوران دندان افسوس و حیرت به دندان نمی گیریم، چرا که شناخت یک دوران در پیوند است با شناخت رویدادها و حوادث و سرانجام شخصیت ها. چه سیاسی و چه هنری و حتی پیدایش جنایتکاران حکومتی و غیر حکومتی نیز در همین شناخت جای می گیرند. اصغر قاتل همانقدر محصول دوران خویش است که سرپاس مختاری رئیس شهربانی جنایتکار رضاشاه. عوارض و عواقب شکست ها و پیروزی ها در شکل گیری پدیده ها تاثیر مستقیم دارند. و به همین دلیل نباید یکباره در حیرت فرو رفت که چرا و چگونه امثال فریدون توللی که شعر "شیپور انقلاب" را سروده بود و از داخل بلم روی "کارون" با سرانگشتش زیباترین ناله های عاشقانه را بر آب نوشته بود: "بلم آرام چون قوئی سبکبال، به نرمی بر سر کارون همی رفت" بتدریج مانند رسول پرویزی که کتاب "شلوارهای وصله دار"ش همچنان زیباترین داستان 13 ساله های مدارس است به خدمت اسدالله علم وزیر دربار شاه در آمدند، مطیع الدوله حجازی که با دو رمان "زیبا" و "آینه" بشارت بزرگترین رمان نویس ایران را داده بود، ناگهان به سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا و زمین خوار بزرگ تهران تبدیل شد.

و ناتل خانلری یار و همنشین هدایت در دوران جوانی، که در نیمه راه زندگی وارد کابینه اسدالله علم شد، وزیر فرهنگ شد و مبتکر تشکیل سپاه دانش برای روستاها که روحانیون با آن مخالف بودند زیرا آجر از زیر پای ملاهای بی سواد و کم سواد روستاها کشید. سپس سناتور انتصابی مجلس سنا و در کوران همین موقعیت ها و انتصاب ها، شعر بلند تاریخی "عقاب" را سرود که سراپا پشیمانی از آلودگی به سیاست و نزدیکی به قدرت است.

عمر در اوج فلک برده بسر

دم زده در نفس باد سحر

سینه کبک و تذرو و تیهو

تازه و گرم شده طعمه او

اینک افتاده بر این لاشه و گند

باید از زاغ بیاموزد پند

...

و سرانجام غم انگیز او پس از انقلاب 57: به جرم وزیر فرهنگ بودن و سپاه دانش را طراحی کرده و سناتور مجلس سنا بوده دستگیرش کردند، به زندان رفت، دار و ندارش را مصادره کردند، می خواستند اعدامش کنند که آیت الله مطهری با خبر شد و به دادش رسید و اجازه این جنایت را نداد. مدتی بعد آزاد شد. خانه اش را مصادره کرده بودند و محروم از هر حقوق و ماهانه ای. تقریبا در فقر و بیماری در گوشه ای از تهران زندگی را با پولی که ناشران از چاپ آثارش به او می رساندند زندگی کرد و سرانجام این استاد برجسته دانشگاه تهران درشهریور سال 69، در 77 سالگی دم فرو بست. گفتگوی طولانی او با دکتر صدرالدین الهی واقعا خواندنی است.

وقتی همه اینها را که فقط اشاره به نمونه هائی از آنها کردم را دانستیم، آنوقت می رسیم به صادق هدایت که از غصه فرو ریختن و با همه رویاهایش به انزوای پاریس گریخت تا دق مرگی اش در ایران را به خودکشی در پاریس پیوند بزند.

او برای همیشه رفت، اما از خود تنها خودکشی و بوف کور را باقی نگذاشت که این روزها دوباره رجعت به آن در میان نسل جوان آغاز شده است. بلکه تکنیک نوین داستان نویسی درایران را از خود برجای گذاشت. این را بیاموزیم از هدایت. به سراغ بزرگ علوی، جمالزاده و صادق چوبک برویم که همگام هدایت بودند و داستان نویسانی برجسته شدند. از هدایت میهن دوستی را بیآموزیم و به جان کوشی اش برای آگاهی از تاریخ کهن ایران را.

و بار دیگر به یاد آوریم که انسان زائیده شرایطش است. زائیده حوادث دوران خودش. برای قضاوت حتما باید ابتدا آن شرایط را بشناسیم. همین حکم در باره قضاوت های سیاسی نیز صادق است. چه احزاب و چه شخصیت ها.

با همین نگاه باید دوران حافظ و مولانا، خواجه نصیرالدین طوسی، فردوسی و خیام، ابوریحان و ابن سینا، زکریا رازی، فارابی و نکیسا و دهها و دهها چهره تاریخ ایران را دریافت تا بتوان با رمز و راز هنر آنها در شعر و سیاست و موسیقی و فلسفه آشنا شد.

می خواهم بگویم شرایط امروز ایران، نه امروز که 4 دهه گذشته نیز پدیده هائی را از خود به یادگار گذاشته و خواهد گذاشت. اگر این پدیده ها منفی است (هنر، سیاست، اخلاق و...) و اگر با دوران طلائی که دربالا (نام برخی چهره های برجسته آن دوران را بردم) فاصله ای نجومی دارد، به یاد آوریم دوران خویش را و حوادثی که بر همه مردم ایران رفته و میرود.

و من برای این جمله آخر خویش درباره دوران 40 ساله ایران، همیشه زمزمه می کنم این شعر برشت با ترجمه شادروان مصطفی رحیمی را که اندکی در آن دخل و تصرف کرده ام:

به دوران ما

راه ها از مرداب ها سر برآوردند

و ما پیش از آن که پای افزار نو کنیم، دیار نو کردیم

به دوران ما

پیشانی بی چین از بی دردی سخن می گوید

و آنکس که می خندند هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است

به دوران ما جز بیداد و طغیان نبود

اما میدانستیم

کینه بر ضد پستی

چهره را پر آجین می کند

و خشم بر ضد بیداد

صدا را خشن

وای!

ما که میخواستیم جهانی از مهربانی بسازیم

خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم

اما شمایان!

هنگامی که به منزلگاه رسیدید

هنگامی که انسان دوست انسان شد

از ما به نیکی یاد کنید!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh



 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 783  -  اول اردیبهشت 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت