راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

مناظره در سمینار 80 سالگی حزب توده ایران

جنگ روانی

رابطه حزب توده ایران

با اتحاد شوروی

 

حزب توده نه فقط یک جنبش اجتماعی، بلکه کارپایه ای برای اصلاحات اجتماعی ارائه داد که به کارپایه یک فرهنگ سیاسی تبدیل شد. حزب توده سرکوب میشود و به تبعید میرود و حضور ناچیزی در داخل دارد، اما میراث سیاسی و ایدئولوژیکی که بوجود آورده، زنده و پرشور باقی ماند و به طرح و الگویی تبدیل شد که حتی رژیم پهلوی کارپایة اصلاحات و انقلاب سفید را، از روی آن نسخه برداری کرد!

 

 

 

 

افشین متین عسگری:

میخواستم از پروفسور آبراهامیان بپرسم هنگامی که شما به تحقیقی مشغول بودید که سرانجام تحت عنوان «ایران میان دو انقلاب» منتشر شد، به چه میزان از این موضوع آگاه بودید که نه فقط کار پیشگامان را در زمینه تاریخ حزب توده انجام میدهید، بلکه پارادایم های تاریخنگاری را زیر و رو میکنید و مسیری برای نسل جوان مورخان، در آن زمان افراد جوان و اکنون افرادی در سن من، به وجود میآورید که شما را دنبال کنند. ما با میراث معماگونه حزب توده و اثر شما دست به گریبانیم، بدین معنا که حزبی سیاسی در مقابل داریم که طبق کلیه روایت ها مهمترین سازمان سیاسی قرن بیستم ایران است و آنچه که این حزب طی آن 3سال انجام داد بسیار عظیم بود.

این حزب طبق نظر همه، محصول همسویی جهانی تاریخ دنیا در لحظه ای بسیار خاص در ایران بود. در جبهه ضدفاشیستی، انگلیسها، آمریکاییها و شورویها متفق یکدیگرند و بنابراین حزب توده سازمان سیاسی طرفدار متفقین است و همزمان مشروطه طلب بودن آن در چارچوب ایران و گرایش تاحدودی سوسیال دمکراتی، سوسیالیستی آن و قانونی- پارلمانی بودن آن موجب میشود که با سرعت زیاد، طبق سبک مورد نظر گرامشی، بلوک هژمونیکی به وجود آورد که در آن خواستهای طبقات متوسط شهری مدرن جدید ایران را، که روشنفکران نماینده آنها هستند، و طبقه کارگر صنعتی نوظهور و گروه وسیعی از مزدبگیران ایران را با یکدیگر می آمیزد و در عین حال، نقشی بسیار مهم در معرفی کارپایه ای برای پیشبرد حقوق زنان و حق رأی بازی میکند.

حزب توده نه فقط یک جنبش اجتماعی، بلکه کارپایه ای برای اصلاحات اجتماعی ارائه داد که به روند هژمونیکی در یک فرهنگ سیاسی، از دهه 211، 231، 221 تا انقلاب تبدیل شد و عجیب اینکه خود حزب توده سرکوب میشود و به تبعید میرود و حضور ناچیزی دارد، اما میراث سیاسی و ایدئولوژیکی که به وجود آورده است، زنده و پرشور باقی مانده است و به طرح و الگویی تبدیل میشود که حتی رژیم پهلوی کارپایه اصلاحات اجتماعی عمده اش، انقلاب سفید را، که علی انصاری در اینجا به آن اشاره کرد، از روی آن نسخه برداری میکند. عجیب اینجاست که این حزب سیاسی سرانجام از حالت آن جبهه واحد بیرون میآید و به سرعت به حزبی تبدیل میشود که هسته اصلی آن استالینیستی است و متأسفانه سرسپرده شورویها و تابع دستورات و خواستهای آنها میشود.

من نمیگویم که این حزب مطلقاً هیچ اراده ای از خود نداشت، اما تابع نظر شوروی بود و مجبور بود که از خط مسکو تبعیت کند. اما همزمان، این پیوند با شورویها، که به آن اشاره شد، در آغاز برای حزب توده یک امتیاز بود نه یک نقطه ضعف. همانطور که استفنی متذکر شد، پیوند با شورویها در آغاز یکی از دلایل موفقیت کارپایه حزب توده بود. اما این وضع بعداً تغییر کرد و میتوانست به نقطه ضعف تبدیل شود و این جزئی از معمای حزب توده است. شما حزبی را مشاهده میکنید که میتواند در یک نظام نیمه پارلمانی مشروطه بهترین عملکرد را داشته باشد. حزب توده هرگز یک حزب انقلابی، به این معنا که برای سرنگون کردن نظم سیاسی موجود و رسیدن به قدرت برنامه داشته باشد، نبود. به نظر من به این دلیل بود که بساطش آنقدر به سرعت در سال 32 برچیده شد، زیرا برنامه ای برای مقابله با چیزی نظیر آن نداشت. با وجود این، حزب توده غیر قابل تحمل بود، زیرا پیام و فعالیت های آن به لحاظ سیاسی برای واقعیت ایران به قدری انقلابی بودند که فعالیت آن برای قدرت حاکم در ایران مطلقاً غیر قابل قبول بود. حزب توده به دلیل فعالیت هایی که برای برهم زدن نظم سیاسی در ایران انجام میداد و نیز به دلیل پیوندش با اتحاد شوروی به طور دم افزونی برای انگلیسها و آمریکاییها غیر قابل پذیرش میشد. بنابراین ما با این معما مواجهیم که تمامی این وجوه متناقض را به هم پیوند داده است و روشن است که همچنان نمیتوان آن را درک کرد و همچنان بدنام است و همچنان مورد حمله قرار دارد و درک نشده است. من جزئی از آن نسل چپ جدید هستم که واقعاً برای درک درست حزب پدران و مادران خود (والدین من هر دو عضو حزب توده بودند، بنابراین فقط نباید گفت حزب پدران(خنده)) تلاش میکنیم، اما هنوز این حزب و آن چالش را درک نکرده ایم.

حرف خود را با گفتن این مطلب به پایان می برم که فرضیات تاریخنگاری ایرانی که یرواند به چالش گرفت، هنوز با ماست. به ما بگو که کاری که تو کردی تا چه حد آگاهانه بوده است. تاریخنگاری ایرانی هنوز تحت سلطه روان شناسی ناسیونالیسم است و متأسفانه حتی فرضیات جنگ سرد نیز هنوز با ماست.

یرواند آبراهامیان: در دهه1321 تا 1331 حتی  1331نوشته های مربوط به ایران به ویژه در غرب

اساساً در زمینه روابط بین المللی تهیه میشدند. اینکه روابط ایران با ایالات متحده و... و متأسفانه این موضوع به مضمون غالب شد، اما هنگامی که من درس میخواندم نسبت به روابط بین المللی حساسیت پیدا کرده بودم و نمی خواستم با سیاست خارجی سروکار داشته باشم. من به عنوان یک مورخ اجتماعی آموزش دیده بودم، بنابراین به طور طبیعی دوست داشتم که به ایران به عنوان یک جامعه نگاه کنم و از آنجا که حزب توده یک جنبش اجتماعی بود، این به یک موضوع طبیعی برای بحث تبدیل شد. در دهه 1330  هدف تاریخ ها در آن زمان درباره این بود که تاریخ زیرین را مطالعه کنیم یا تاریخ فوقانی را و مطالعه این تاریخ با علاقه من، که تاریخ زیرین بود، همخوانی داشت. فکر میکنم که این بحث دیگر آنقدر اهمیت ندارد، اما در دهة 1330 اهمیت داشت که به هر جامعه ای نه

فقط بر اساس آنچه که در میان نخبگانش میگذرد، بلکه همچنین به عرصه عمومی توجه کنیم. فکر نمیکنم که این تعمدی یا برنامه ریزی شده بود، بلکه چیزی بود که در اواخر دهه 1330 انسان را به سوی خود میکشید. و البته فقط من نبودم، بلکه دیگران در نسل من همین کارها را میکردند. برای مثال از "فرد هالیدی" نام میبرم. در ارتباط با نکته ای که شما دربارة اختلاف نسلی گفتید، فکر میکنم آنچه بسیار اهمیت دارد آن است که سیاست را بفهمیم. نه فقط استدلالاتی را که استفاده میشوند، بلکه آنچه پویایی این اختلاف را تشکیل میدهد. بنابراین پس از، 1332 هنگامی که به روشنی با شکست های جنبش های اجتماعی در ایران رو به رو میشویم، نسل جوان طبیعتاً این پرسش را مطرح میکند که گناه چه کسی بود؟ و ساده است که بگوییم دلیل شکست این بود که پدران و مادران ما به نوعی موجب شکست جنبش خود شدند و آنها فرمول مناسبی، نظیر کیمیای قرون وسطایی، تهیه نکردند که معتقد است اگر شما ترکیب درستی از این و آن داشته باشید، آنگاه به انقلاب دست پیدا خواهید کرد و به این دلیل است که شکست خوردند. بنابراین در دههای 1330 ایده نسل جوانتر آن بود که ایران در آستانه یک انقلاب سوسیالیستی قرار دارد و اگر شما اجزاء مناسب را دور هم جمع کنید به یک انقلاب سوسیالیستی تمام عیار دست پیدا خواهید کرد و این ایده اساساً به گفتمانی تبدیل شد که در کل این نسل مورد استفاده قرار میگرفت، بنابراین به جای آنکه به 1332 نگاه کنند که چرا کودتا صورت گرفت و توازن قوا در آن زمان چه بود، ساده بود که بگویند خب، رهبری همه این اشتباهات را مرتکب شد، زیرا دست به مبارزه مسلحانه نزد و اگر دست به مبارزه مسلحانه زده بود، شاه هرگز به قدرت برنمیگشت. استدلال اساساً ساده ای بود، اما اگر شما به لحاظ تاریخی به موضوع نگاه کنید و اسناد آن زمان را بررسی کنید، خواهید دید که این تفکر یک خیالپردازی کامل بود.

ناصر مهاجر: با شما موافقم که بعضی از بنیانگذاران تشکیلات زنان ایران، بستگان، خواهران یا زنان رهبران بودند، نظیر نجمه علوی یا همانطور که شما متذکر شدید، مریم فیروز، اما معدودی از آنها عضو حزب کمونیست ایران بودند، نظیر جمیله صدیقی، خانم شرمینی، شوکت روستا. آنها بقایای حزب کمونیست ایران بودند که چند تن از آنها در دوران رضا شاه به زندان افتادند که نخستین زنان سیاسی زندانی ایران بودند. آنگاه با تعداد زیادی زنان مستقل روبه رو هستید که به تشکیلات زنان ایران پیوستند زیرا همانطور که میدانید تا زمانی که سلیمان میرزا اسکندری در حزب بود، آنها زنی را به عضویت حزب توده نمی پذیرفتند و بعد از سلیمان میرزاست که زنان میتوانند عضو حزب توده شوند. هنگامی که به تشکیلات زنان ایران، برای مثال مجله بیداری، نگاه کنید، همه مسائل را در آن مشاهده میکنید. این مجله توسط زنان اداره میشد و همه کارهای آن را زنان انجام میدادند. زنان مقاله ها را می نوشتند و کلیه تصمیمات را زنان می گرفتند. البته حزب توده بر آنها نفوذ داشت، اما آنها درک خود را از مسائل داشتند و به اشکال مختلف استقلال داشتند. همانطور که شما به عنوان یکی از ویژگیهای حزب توده متذکر شدید، آنها نیز در میان مردم عادی کار میکردند. و سپس با سازمان زنان ایران همه چیز به طور کامل تغییر میکند و این دومین فاز سازمانهای زنان است. آنها واقعاً سازمان توده ای و جنبش زنان عادی بودند و بر زنان طبقه کارگر و زنان طبقه متوسط نفوذ داشتند. با دیگر جنبشهای زنان اتحاد میکردند و به طور کامل از حزب توده مستقل بودند. این چیزهایی است که من از فعالیت این دو سازمان زنان متفاوت حزب توده فهمیدم. اما درباره مریم فیروز باید بگویم که او در تبعید، بسیاری زنان را که بنیانگذار یا فعال سازمان زنان بودند، از گروه خود کنار گذاشت و منزوی یا اخراج کرد. این موضوع بسیار مهمی است، زیرا شخصی چون ملکه محمدی در سازمان دهقانان حزب توده کار میکرد، اما در سازمان زنان حزب توده کار نمیکرد و این در حالی است که او یکی از برجسته ترین فعالان حقوق زنان (فمینیست) آن روز ایران بود.

همچنین دوست دارم شما را به جلسه گفتگویی که درباره روزبه برگزار میشود دعوت کنم و دوست دارم با یافته های جدیدی آشنا شوید که حقایق را درباره روزبه نشان میدهند. این سناریویی بود که ساواک و بختیار درباره روزبه ساخته بودند و بسیار محل تردید است که روزبه مغز متفکر قتل ها بوده باشد. این شخص عباسی بوده است.

هیچ منبع دیگری این قتلها را به روزبه نسبت نداده است. شما بازجوییها را میشناسید و میدانید که چگونه بازجویی ها پرونده میسازند. خود حزب توده در پلنوم چهارم و بعد از آن موضعی گرفت که این ماجرا ارتباطی با حزب توده یا خسرو روزبه ندارد. این ماجرا مربوط به پیش از انتشار کتاب زیبایی تحت عنوان سیر کمونیسم در ایران است.

یرواند آبراهامیان: تردیدی نیست که یک سازمان زنان وجود داشته است و تعداد زیادی زن در آن فعال بودند، اما من در به کار بردن واژه ها خیلی دقت میکنم و موافق به کار بردن واژه «جنبش» یا «جنبش اجتماعی» درباره آن نیستم. به کار بردن این واژه نیازمند وجود تعداد زیادی افراد است. شما میتوانید از جنبش کارگران صحبت کنید، از شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگری صحبت کنید که درباره صدهزار یا دویست هزار تن سخن میگوید. اما هنگامی که شما به سازمانهای زنان میرسید، اساساً با تعدادی از نخبگان سر و کار دارید. این به معنای آن نیست که آنها اهمیت ندارند، اما آنها به آن معنا که درباره کارگران مشاهده میکنیم، یک جنبش اجتماعی نیستند و همانطور که گفتم به عنوان زائده ای از روشنفکران مطرح هستند، یعنی زنان روشنفکری که در سیاست فعال هستند.

اما فکر میکنم بتدریج و بعدها واقعاً میتوانید درباره یک جنبش زنان صحبت کنید، زیرا با شمار زیادی از افراد مواجه هستید، به ویژه در جنبش اصلاح طلبان اسلامگرا که در سیاست فعال هستند.

علی انصاری: یکی از بیشترین پرسش هایی که مطرح شده است پیوند حزب توده با مسکو است و اینکه تا چه حد حزب توده یک حزب مستقل بوده و تا چه حد تحت هدایت مسکو فعالیت میکرده است.

یرواند آبراهامیان: من واقعاً علاقه ای به پیوندهای میان حزب توده و اتحاد شوروی ندارم، تاحدی به این دلیل که این مربوط به روابط بین المللی است که من از آن بیزارم (خنده) همچنین دلیل دیگر دسترسی نداشتن به اسناد شوروی است و سومین دلیل این است که از نظر من این پرسش جالبی نیست. واضح است که در مسائل مهم حزب توده در همان جانب اتحاد شوروی قرار داشت. اما اینکه آیا شورویها هر روز به حزب توده میگفتند که چه بکن و چه نکن، به نظر من این یکجور وقت تلف کردن است، زیرا مطمئنم که آنها علاقه ای به مدیریت فعالیت های روزمره حزب توده نداشتند، اما در مورد مسائل مهم، برای مثال اختلاف چین- شوروی، واضح است که حزب توده این آزادی را نداشت که طرف چینی ها را بگیرد (خنده) واضح است که در مسائل بسیار مهم آنها خط شوروی را

دنبال میکردند. بنابراین واقعاً چیزی برای تحقیق وجود ندارد. همچنین در واقع دلمشغولی دربارة این پیوندها یک نوع دلمشغولی جنگ سرد است، بنابراین اگر همچنان به دنبال روشهای کثیف جنگ سرد کشیده بشویم، این موضوع ممکن است مهم باشد، زیرا سعی میکنیم بفهمیم که چه کسی جاسوس است و چه کسی عامل و هنگامی که به صحنة سیاسی ایران نگاه میکنیم، بکوشید دریابیم که چه کسی در واقع با ام آی 6 انگلستان ارتباط دارد یا سیا یا سازمان اطلاعات فرانسه (خنده) همیشه باید ارتباطی از این دست وجود داشته باشد و شما باید سیاستها را بر اساس آن پیوندها به مردم توضیح بدهید. من از کل این موضوع ارتباط ها پرهیز دارم.

اگر شما بر اساس جنگ سرد حرکت کنید که روسها از زمان کاترین کبیر چشم به ایران داشتند و میخواستند به خلیج فارس و اقیانوس هند راه پیدا کنند، در آن صورت بدیهی است که مداوماً به این فکر کنید که خرس بزرگ روسی از شمال به سمت جنوب حرکت میکند و میخواهد به جنوب دست درازی کند. این گفتمان جنگ سرد درباره ایران است و این ایده خرسی که همیشه در حال توطئه کردن برای چنگ انداختن به ایران است همیشه وجود داشته و با تفکر محافظه کاران ایران همخوانی داشته است که تهدیدی که متوجه ایران است نه از انگلیس و ایالات متحده بلکه از شمال است.

مشکل این فرض آن است که در دورانی طولانی شورویها قطعاً توجهی به ایران نداشتند. از آنجایی

که اساساً طی دورانی هیچگونه پایگاه آمریکایی یا انگلیسی در ایران وجود نداشت، برای آنها بسیار ارضاکننده بود که ایران یک کشور بیطرف باقی بماند که این منطق توافقنامه میان ایران و شوروی است. تا زمانی که ایران به این بیطرفی وفادار میماند، روسها واقعاً به دنبال هیچ منافعی در ایران نبودند. ما اکنون صورت مذاکرات میان مولوتوف و ریبن تروپ در پیمان میان نازیها و شوروی را در اختیار داریم. نازیها دائم به روسها میگفتند که کار انگلیس تمام است، چرا به دنبال آرزوهای خود برای رسیدن به خلیج فارس نمیروید؟ و مولوتوف دائم مسئله را به دریای بالتیک و اروپای شرقی می برد. منافع حیاتی از دید آنها در اروپای شرقی و دریای بالتیک قرار داشت و این اصرار آلمانها بود که دائم میگفتند به پایین نگاه کنید. در یکجا مولوتوف به ریبن تروپ میگوید که اگر کار انگلیس تمام شده است پس چرا ما در این پناهگاه هستیم؟(خنده)

منافع و توجه آنها به ایران بسیار محدود بود. آنها به ایران آمدند چون انگلیس خیلی این را میخواست تا مسیرکمک و تجهیزات به وجود آید. آنها وقتی متوجه شدند آمریکایی ها یا انگلیسها در صدد گرفتن امتیاز نفت در آذربایجان هستند، پا پیش گذاشتند و بحران آذربایجان پدید آمد و با پایان بحران آذربایجان و ورود ارتش ایران به آذربایجان، روسها واکنشی نشان ندادند. و این امر در واقع برای آمریکایی ها جالب توجه بود که چرا روسها واکنشی نشان ندادند. به همین ترتیب، هنگامی که

بحران نفت شروع شد، روسها علاقة زیادی به آن نشان ندادند و آن را اختلافی میان ایران و انگلیس میدیدند که آنها در آن نقشی ندارند. باید به این موضوع اضافه کرد هنگامی که مصدق شیلات را ملی کرد، سیا امیدوار بود که روسها به شدت واکنش نشان بدهند و این موجب برانگیختن بحران دیگری شود، روسها خیلی راحت با موضوع برخورد کردند و گفتند بسیار خوب، اگر میخواهید شیلات را ملی کنید، اشکالی ندارد. اینهم مانند شرکت نفت است و باز هم نشان دادند که به موضوع آنقدر علاقه ای ندارند. بنابراین فکر میکنم  تا زمانی که در آن پایگاههای نظامی آمریکایی یا انگلیسی ایجاد نشده باشد، منافع حاشیه ای برای خود قائل باشند. در واقع سند تازه ای وجود دارد که وزارت خارجه آمریکا آن را منتشر کرده است و طبق آن هنگامی که انگلیسها و آمریکاییها در سال 32 مشغول مسلح کردن قشقایی ها و بویراحمدی ها و بختیاری ها بودند، سیا از اینکه روسها توجهی به کردها نشان

نمیدهند، متعجب بود، زیرا کردستان محلی طبیعی برای آن بود که روسها آنها را مسلح کنند، اما آنها علاقه ای نشان نمیدادند و سیا نمیتوانست دلیل آن را بفهمد. آنها دلیل رفتار شورویها را نمی فهمیدند، زیرا فرض اساسی آنها اشتباه بود که فکر میکردند روسها همیشه به ایران توجه و علاقه نشان میداده اند. اما اگر شما عکس این ایده را در نظر بگیرید، با فقدان توجهی که نشان میدادند تطبیق میکرد. بررسی یادداشتهای مولوتوف واقعاً جالب است. شاه یکبار به مولوتوف نامه مینویسد که انگلیسها و آمریکایی ها بسیار به ایران علاقه مندند، چرا شما به ایران علاقه ای ندارید؟(خنده) چرا شما اساساً ما را نادیده میگیرید؟ سپس کاشانی نیز نامه مشابهی به مولوتوف مینویسد که توجه بیشتری به ایران نشان بدهید(خنده) من نمیدانم پاسخ مولوتوف چه بوده است، اما این شواهد یکبار دیگر نشان میدهد که آنها واقعاً علاقه ای نداشته اند که این موضوع نیز کنجکاوی برانگیز است، زیرا افرادی مانند شاه روسیه را خرس گرسنه بزرگی تصور میکردند که همیشه دوست دارد ایران را ببلعد. چرا او به این خرس بزرگ سیخونک میزند و میگوید بیایید به ایران بیشتر توجه نشان بدهید(خنده) اما آنها واقعاً علاقه ای نداشتند که وارد این قضیه بشوند. بنابراین من فکر میکنم که کل موضوع روابط شوروی و حزب توده اساساً ردّ گم کردن و نعل وارونه زدن است و عاری از مسائل واقعی و مسائل جالب در جامعه ایران است.

لینک شماره های گذشته:

1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/786/yeravan.htm

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/787/abrahamiyan.htm

3 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2021/mey/788/yerevan.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 789  -  12 خرداد 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت