راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

شناخت دوران

سرشت انسان

و شرح ساده این دو

 

  

تحلیلگر سیاسی باید دقیق بخواند، دقیق بیاندیشد و دقیق بنویسد تا آنچه را که می نویسد (با نثری روان  و متفاوت با نثر داستان نویسی و تاریخ نگاری و...) به جان عموم بنشیند. دراین مورد یک مثال بزنیم:

درباره ترانه ها و خوانندگان معترض دهه 1350 اظهار نظرهای مختلفی می شود. همه این اظهار نظرها در تائید نیست بلکه جنبه های انتقادی هم دارد. از جمله این که همین ترانه ها و همین خوانندگان مردم را علیه رژیم شاه شوراندند. استدلالی که مسئله انقلاب 57 را بسیار ساده می کند. تقریبا با همین استدلال ستیز با احزاب و سازمان هائی که از انقلاب 57 دفاع کردند نیز جریان دارد.

اساسا بحث بر سر این نیست که فلان ترانه سرا و یا آهنگ ساز فلان خواننده را مشهور کرده اند و یا وارد میدان کرده اند و یا برعکس. این به آن می ماند که مثلا ما بگوئیم دلکش باعث شهرت تجویدی شد و یا برعکس! بلکه بحث بر سر یک دوران سیاسی در ایران است. دورانی که از اواخر دهه 40 آغاز شد و تا آستانه انقلاب 57 ادامه یافت. به همین دلیل نمی توان منکر خشم، پس از واقعه سیاهکل و تیرباران خسرو گلسرخی شد که روی ترانه سرائی، شعر، موسیقی و حتی نقاشی و سینمای ایران تاثیر غیر قابل انکار گذاشت.

اگر روی همین یک مثال. یعنی ترانه و آهنگ متمرکز شویم، شاید نتیجه آسان تر بدست آید.

هر ترانه و آهنگی بر حسب محتوا و حال و هوای آن، صدای خاص خود را می طلبد. برای مثال صدای فرهاد خون رگ ترانه هائی بود که خواند. ترانه هائی که نه تنها بازتاب دهنده حال و هوای آن دوران بود، بلکه در نوع خود از شاهکارهای ترانه سرائی و آهنگسازی دهه 50 ایران است و بی تردید نام جنتی عطائی، اردلان سرفراز، شهیار قنبری، شماعی زاده، واروژان و چند تنی دیگر در دفتر ترانه سرائی و آهنگ سازی این دوران ثبت است.

مثال دیگری بزنیم تا مسئله بیشتر روشن شود. در همان دوران، یعنی دهه 50 خوانندگان دیگری هم بودند که "پاپ" می خواندند. چرا ترانه هائی که فرهاد خواند را شماعی زاده و جنتی و شهیار قنبری به عارف، ویگن، آرتوش، فرامرز اصلانی، حتی ابی و ستار و ... برای خواندن ندادند؟ اینگونه نیست که آنها خوانندگان خوبی نبودند که بودند، بلکه صدای آنها بازتاب دهنده آن فضائی نبود که ایران در آن بسر می برد. همین استدلال درباره داریوش و گوگوش که بتدریج به جمع گروه اول پیوستند هم صادق است. یک مثال دیگر.

ترانه بسیار زیبای مرداب را ابتدا فرهاد خواند که هنوز معلوم نیست به چه دلیل تاکنون پخش نشده است. پس  از او گوگوش آن را خواند و تقریبا بصورت همزمان خود شماعی زاده نیز آن را خواند و با همین ترانه نیز به جمع خوانندگان پیوست که ایکاش چنین نکرده بود زیرا صدای او برای خواندن همان مرداب خوب بود و بس و الحق که بسیار هم خوب خواند. تا جائی که عده ای اعتقاد دارند مرداب شماعی زاده دلنشین تر و تکاندهنده تر از مرداب گوگوش است.

می بینید! برای خواندن یک ترانه چقدر فعل و انفعالات و شناخت از فضای عمومی جامعه لازم است تا معلوم شود صدای کدام خواننده روح یک ترانه و آهنگ را می تواند بازتاب دهد؟ فکر می کنیم تا همینجا هم موافق باشید که هرگز نمیتوان گفت خواننده باعث شهرت فلان ترانه سرا و آهنگ ساز شد و یا برعکس. بلکه باید دید کدام ترانه و کدام صدا بازتاب دهنده فضای عمومی جامعه بود.

در آستانه این دهه، یعنی در سالهای 44- 45 امثال فرهاد و جنتی عطائی و شهیار قنبری و شماعی زاده (درخارج از کشور) اردلان سرفراز و دیگران هم در رشته خود فعالیت هائی داشتند که اطلاعات دقیقی در باره این فعالیت ها نداریم. فقط میدانیم که سایه در کتاب خاطرات خود بعنوان مسئول شورای شعر و موسیقی رادیو ایران از جنگی می گوید که در سرانجام آن، وی پیروز شد و راه را برای ورود ترانه سرایان جوان به رادیو ایران باز کرد. لطفی، علیزاده و دیگران نیز همینگونه و زیر سپر آهنین سایه وارد رادیو ایران شدند و مجموعه شدند بانگ دوران خود.

سایه در کتاب خاطرات خود، آنجا که از بنان می خواهد سخن بگوید، زبان را با قدرت می گرداند و دهان را باز می کند و می گوید که اگر بنان هزار شاگرد هم داشت، هیچکدام بنان نمی شدند زیرا "سرشت" او را نداشتند. آقا بحث بر سر "سرشت" است!

همه آنها که در بالا از آنها یاد شد دارای سرشتی بودند که خاص خود آنها بود. همچنان که شجریان دارای سرشتی بود که خاص او بود و با همین سرشت بانگ دوران پس از انقلاب و سپس دهه خونین 60 و ادامه آن در سال 88 شد. این مسئله شامل حال ترانه سرایان، شاعران و خلاصه همه هنرمندان نیز می شود. نه تنها هنرمندان بلکه در تمام رشته های دیگر از جمله سیاسیون و تحلیل نویسان سیاسی.

در ارتش شاه صدها ژنرال به درجه سپهبدی و ارتشبدی رسیدند، اما سرشت سپهبد رزم آراء سرشت دیگر و متفاوت با بقیه بود. دهها نمونه را دراین زمینه می توان به یادها آورد. از پزشک تا نظامی، از جراح تا نوازنده تار و ویلن، از سیاستمدار تا تاریخ نگار، از روزنامه نگار تا رمُان نویس.

مثالی دیگر درباره سرشت انسانی:

دکتر مهدی سمسار استاد دانشکده دارو سازی دانشگاه تهران بود. زبان فرانسه را مانند زبان فارسی میدانست و مترجم بسیار پر قدرتی بود و کتاب های تاریخی ماندگاری را از ایران کهن و جنگ اسپانیا به فارسی برگرداند و منتشر کرد. با این همه، خبرشناسی و روزنامه نگاری در سرشت او بود و به همین دلیل نیز همزمان با ترجمه و تدریس در دانشکده دارو سازی دانشگاه تهران، سالها سردبیر روزنامه کیهان بود و همه اهل مطبوعات دوران او اعتقاد دارند که وی پرقدرت ترین روزنامه نگار و سردبیر دوران خود بود. روزنامه نگاران برجسته زیر دست او تربیت شدند. از جمله و در صدر آنها رحمان هاتفی که بعدها سردبیر کیهان شد. بحث بر سر شناخت دوران، سرشت انسان های دوران و بیان و شرح این دو با زبانی به روانی زبان عامه مردم است.

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 




 



 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 792  -  2 تیر 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت