راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

پوست خشک امریکا

زیر تابش آفتاب سوزان

بحران ها، ترک برداشته

آلکساندر آفاناسیف

ساویتسکایا راسیا، ترجمه- بهمن دوستار

 

شکی نیست که ایالات متحده آمریکا کشوری است منحصر به فرد که در گذشته تاریخی، مشابه آن وجود نداشته، در حال حاضر وجود ندارد و شاید در آینده نیز وجود نخواهد داشت. تاریخ این کشور که در پایان قرن هجدهم از صفر شروع شد، چنان سریع و با شتاب توسعه یافت که در آغاز قرن بیستم (فقط در یک قرن و نیم!) به یکی از قدرت های پیشرو در جهان تبدیل شد و در نهایت، ادعای هژمونی و حاکمیت بر کل کره زمین را کرد. این اتفاق را شاید بتوان معجزه ای فرض کرد که البته ریشه زمینی دارد. این پدیده را باید مورد بررسی جدی و دقیق قرار داد.

معجزه ها متنوع اند:  نجات و رستگاری (از جانب خداوند) و وسوسه و فریب (به واسطه شیطان). حاکمان، ایدئولوگ ها و همدستان آنها در ایالات متحده و سراسر جهان، ملت های دیگر را متقاعد می کنند که ایالت ها مخلوق خداست و برای گستراندن خیر و برکت خلق شد. قانون اساسی ایالات متحده، سخنرانی های مهربانانه همه رهبران این ایالات، مطبوعات پر سر و صدا و پر طمطراق، نظام و سیستم موجود سنتی- دولتی در آمریکا و ظاهر جامعه مدنی موجود در آنجا را به عنوان الگوی واقعی دموکراسی جهانی و آرمان تجسم یافته روابط بین انسانها اعلام کردند.

بنیانگذاران ایالات متحده و جانشینان آنها با هدفی مضاعف - بیرونی و داخلی - به این افسانه متبرک در مورد کشورشان و افسانه فریبنده تبلیغی - الهی آن («خداوند آمریکا را حفظ کند!») نیاز داشتند. در ظاهر، این یک خود تبلیغی وسواس گونه، با مضامین روانی از تلقین، وسوسه و اغواگری بود. با استناد بدانها، ایالات متحده بهشت روی زمین، سرزمین موعود جدید است: به سرزمین ما بیایید، ای نخبگان جهان، ای تشنه موفقیت های زمینی. در اینجا شما آزاد، ثروتمند و شاد خواهید زیست. در اینجا والاترین رویاهای شما محقق خواهد شد. در اینجا شما امنیت خواهید داشت، از نعمت های زمینی اعم از اطعمه و اشربه، مصون از گرما و سرما. آغوش ما به روی شما باز و در پناه ما خواهید بود. در اینجا شما در نهایت صلح، آرامش، افتخار و احترام زندگی خواهید کرد.

برای مصرف داخلی، یعنی برای شهروندان خودش، برنامه هایی با روش هیپنوتیزم توده ای (برای کل کشور!) و دائمی (از آغاز تا به امروز) تدارک دیده شد. ایدئولوگ‌های مسحور کننده که روز به روز تکرار کردند، جذاب‌ ترین و منحصر به‌ فردترین و غیرقابل تقلید در همه زمان‌ها هستیم. همه دنیا دیوانه ما هستند. ما نور جهان، آرمان، امید و نجات زمینی انسانها هستیم. هر یک از ما و شما حامل خوبی ها، حقیقت و آزادی مطلق می باشیم. کار تک تک شما، در این ایالات بسی سترگ و غیر قابل قیمت گذاری است و فداکاری و گذشت شما در رهایی نوع بشر معنی پیدا میکند. تلاش و کار شما به سختی اما موفقیت را قطعاً مصیب شما خواهد کرد.شاید که شخص شما هر کدام از ثمره تلاش خود بهره مند نشوید اما برای فرزندان و نوه ها یا فرزندان آنها حتما مفید خواهد بود. بالاخره ما همه آمریکایی هستیم، درهای دنیا به روی ما باز است و تمام مزایای آن در نهایت متعلق به ما و شما خواهد بود. جالب است که این روان پریشی گستاخانه و بدبینانه و بیش از حد معقول در ایالات متحده همچنان کارایی دارد.

در پشت این پرده

با وجود این که واقعیت های زندگی در اینجا نه تنها به طرز چشمگیری با وعده ها و تبلیغات متفاوت است، بلکه به سادگی مرگبار هستند. اگر روزمرگی ناب و نگاه‌های انسانی زوال‌ ناپذیر آدم ها را در اینجا و در سطح پایین‌تر کنار بگذاریم، آنگاه معلوم می‌شود که در این سیستم هیچکس به کسی دیگر احساس ترحم و نیاز نمیکند. کلمه آزادی در اینجا فقط نوعی بی مسئولیتی اجتماعی مطلق مقامات و طرد کامل مراقبت از شهروندان است، چه رسد به عشق به آنها. اگر نام، شهرت جهانی، یا «کالای» واقعی ندارید که بتوانید در ازای کالاهای مادی عرضه کنید، در این صورت در ایالات متحده محکوم به گیاه خواری  و مبارزه نا امیدانه برای بقا هستید.

در اینجا، هیچ کس کس دیگری را نوازش نمی کند: انسان سالم  باید سخت کار کند. شخص بیمار  باید امکان پرداخت هزینه های درمان را داشته باشد. پول  نداری؟ بمیر. در اینجا قانون جنگل حاکم است که در آن شخص، یا گرگ است یا رقیب ظالم و یا رقیب بی رحم. در این دنیا قوی ترین، حیله گرترین و پست ترین انسان زنده می ماند، نه اشخاص معتقد به اخلاق و سالم و با تقوا. خودنمایی اعضای فرقه های مذهبی بی شمار، عشق به همسایه در اینجا فقط تا محدودترین دایره «خانوادگی» گسترش می یابد. اما حتی در این دایره تنگ خانواده هم، هر یک از اعضای خانواده باید خیلی فداکار باشند که خود را بتوانند در عمل ثابت کنند، که گاهی اوقات منجر به انجام جنایت ظالمانه ای در بین همین افراد می شود.

آدم موفق در اینجا شاید در حد ده در هزار باشد. اما این ده نفر که سخت ترین گزینش را پشت سر گذاشته اند، نه تنها احساس آرامش نمی کنند، بلکه باید برای رسیدن به جایگاهی شایسته، زیر رقابت های داغ  این جامعه، سخت تر به مبارزه ادامه دهند، زیرا تنها عده کمتری فراتر خواهند رفت. این یگان ها نیز به نوبه خود باید دفاع همه جانبه را انجام دهند و در نامناسب ترین لحظه منتظر حمله باشند. و اگر «گروهی» از نوع خود زبان مشترکی را پیدا نکنند، وارد آن نشوند و طبق قوانین آن عمل نکنند، آنگاه گرگ های شرور که در کشور در جستجوی طعمه خود پرسه می زنند، حتی این "برگزیدگان"را نیز در یک لحظه خواهند بلعید.

نخبگان آمریکایی با گذشتن از چنین غربال ظریفی، در رأس هرم هستند که قله آن توسط رهبران بزرگترین دستجات تشکیل شده است. اینها برای حفظ موقعیت والای خود، حوزه های نفوذی را برای خود ایجاد کرده اند و در روابط مناسب آن به نقطه تبانی رسیده اند. در یک کلام این است جوهر  ناب «دموکراسی» آمریکایی. جهان خارج توسط ایالات متحده صرفاً از منظر بزرگ‌هایی که به‌عنوان یک گله قدرتمند عمل می‌کنند در جهت منافع ایالات متحده، یعنی تنها به نفع خود، نگاه می‌کنند. دنیای اطراف برای آنها اصلاً فضایی آرام و سالم نیست، بلکه به مانند منطقه زیستگاه حیوانات آنهاست. از حیوانات معمولی، (مردم - حیوانات) در اینجا با ذهنی پیچیده و غریزه غیرقابل انکار متمایز می شوند. برخلاف یک فرد معمولی که درگیر مشکلات زندگی عادی است، (انسان-حیوانات) باید چیزهای زیادی را پیش بینی و محاسبه کنند، از جمله باید مثل آفتاب پرست عمل کنند.

تربیت (در واقع مربیگری!) یک فرد آمریکایی اساساً تهاجمی در دو جهت انجام می شود - میهن پرستانه و کاسبکارانه. با این حال، میهن‌ پرستی آمریکایی نه تنها با میهن‌پرستی به معنای عمومی پذیرفته شده، بلکه حتی بیشتر از آن با ملی‌گرایی که به ریشه‌های قبیله‌ای برمی‌گردد، هیچ وجه اشتراکی ندارد. ایالات متحده، نه ریشه تاریخی دارد و نه ژنتیکی. بنابراین مفهوم وطن و کشور وجود ندارد. بلکه آن را به مثابه یک مفهوم (سرزمینی- حقوقی) میشود نامید. این است مفهوم بی‌روح «شهروند ایالات متحده آمریکا»، که کل سیستم دولتی آمریکا و تمام میهن پرستی آمریکایی بر محور آن می چرخد.

ایده انتخاب خاص و افتخار والای یک شهروند آمریکایی توسط ایدئولوژیست های این کشور از رومیان باستان به عاریت گرفته شده است که شهروندی را به یک  مفهوم انتزاعی و مطلق ارتقا دادند و شهروندان رومی معمولی را به نژادی خاص و در عین حال به نوعی ابرمرد تبدیل کردند. علاوه بر ساکنان بومی رم، که توسط خدمات نظامی جهانی در جنگ دائمی با جهان خارج عجین شده بودند، عنوان «شهروند» توسط حاکمان رومی به استثنایی خاص برای خدمات واقعی به نمایندگان سایر مردمان اختصاص می یافت. ایالت روم. این دقیقاً همان نوع انسجامی است که بنیانگذاران جمعیت ایالات متحده می خواهند و مفهوم ملت را بر اساس این نوع شهروندی استوار ساخته اند.

روش اعطای عنوان شهروندی ایالات متحده به خارجیان حتی با افرادی که عناوین اشرافی خاصی را یدک میکشند دانستنی است: یکی از اعضای شورای بین المللی هموطنان روسی، به نام، نیکیتا دمیتریویچ لوبانوف-روستوفسکی، از فرزندان یک خانواده شاهزاده روسی میگوید که برای به دست آوردن شهروندی آمریکایی، باید علناً از عنوان شاهزادگی خود صرف نظر کند و بیانیه ای هم در این مورد در مطبوعات آمریکایی منتشر کرد تا عنوان یک شهروند آمریکایی را دریافت کند. به روشی مشابه، در واقع، همه مهاجران در ایالات متحده به طور مقدس ملیت قبیله ای  خود را قربانی کردند و حیثیت خود را در شهروندی آمریکایی حذف کردند و در عنوان «امریکایی» ذوب و مستحیل شدند.

سیستم آموزش یک شهروند آمریکایی اساساً در اصل «اول آمریکا» منعکس است. این اصل که در سال 2017توسط دونالد ترامپ به عنوان شعار انتخاباتی مطرح شد، قبلاً در قانون اساسی آمریکا کاملاً گنجانده شده بود و بعداً در رویه تهاجمی ایالات متحده آمریکا بارها تأیید شد.

ترامپ که یک آمریکایی با ریشه آلمانی است، نمی‌دانست که این شعار را به معنای واقعی کلمه از آلمانی‌ها وام گرفته است، از آن‌هایی که عبارت «آلمان، آلمان بالاتر از همه» شروع به «آواز آلمانی‌ها» کرد که در قرن 18توسط هافمن فون سروده شد. Fullerslebenو صداپیشگی موسیقی توسط جوزف هایدن.

در مورد تربیت آمریکایی‌ها با روحیه کاسبکارانه، ماهیت آن به اندازه کافی با این کلمات بیان می‌شود: «هیچ چیز شخصی وجود ندارد، جز تجارت». این جمله که یکی از اعضای قبیله مافیایی مایکل کورلئونه در فیلم «پدرخوانده» گفته است، اکنون تقریباً در هر فیلم اکشن هالیوودی در نسخه های مختلف تکرار می شود و بهانه ای برای فجیع ترین جنایات است. بر اساس آن، معلوم می شود که تجارت برای هر آمریکایی و برای کل آمریکا چیزی مقدس و غیرقابل انکار است، شبیه به خدایی خاص و مقدس، که به خاطر آن می توان و باید نه تنها تمام ارزش های اخلاقی را قربانی کرد، بلکه خود زندگی را هم میشود در پای تجارت و سود به قربانگاه فرستاد.

در عین حال، هیچ چیز مثبت یا خوبی جایگزین تجارت در سرمایه گذاری نمی شود. تجارت در آمریکا نه بعنوان یک تجارت، عمل، کار به طور کلی، بلکه به عنوان تمرین و کاری خاص در نظر گرفته می شود که برای یک شخص خاص (شخصا و فقط برای او!) سود به همراه دارد. در واقع، این یک تعقیب جنون آمیز برای کسب سود مادی در هر زمینه و به هر شکلی است که مردم را به جنون و جنایت می کشاند. معیار سودمندی یک تجارت، اهمیت اجتماعی آن نیست، بلکه فقط میزان سود فردی و شخصی است که در نهایت، یک سرمایه «جامد» را تشکیل می دهد که شایسته احترام عمومی و افتخارات دولتی است.

بسیاری از نویسندگان آمریکایی کار خود را وقف افشای آن کردند. هنری (ویلیام پورتر، 1862-1910)، تئودور درایزر (1871-1945)، فرانسیس فیتزجرالد (1896-1940)، ویلیام فاکنر (1897-1962). هر یک از آثار آنها صحبت از درام شخصیت، وسوسه شیطانی پول، از دست دادن توهمات، افتادن در گناه و مرگ هر چیز مقدس در روح انسان است.

با این همه تناقض اما یک واقعیت عینی است: با رشد سریع ثروت و نفوذ ایالات متحده در سراسر جهان، ترس ها، عدم اطمینان در مورد آینده و انتظار یک آخرالزمان قریب الوقوع به طور همزمان در خود ایالات متحده رشد، تکثیر و گسترش یافت. در میان مردم و جامعه خود این ترس‌ها امروزه دیگر دور از ذهن به نظر نمی‌رسند اما دلایل واقعی دارند. یک فیلم هیجان انگیز آمریکایی با عنوان «محدودیت ریسک» اخیرا از تلویزیون روسیه پخش شد. این فیلم که در سال 2011توسط کارگردان «جی سی چندر» ساخته شد، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اصلی شد. سوژه اصلی آن تهدید به سقوط یک بانک خصوصی بزرگ آمریکایی و روش انتخاب شده توسط رهبری آن بانک برای حل این مشکل است. جرقه این ایده با شروع بحران مالی جهانی در سال 2008به ذهن سازندگان آن رسید. نویسندگان فیلم تصمیم گرفتند روی نمونه بزرگترین بانک آمریکا که یک مرکز کلیدی در سیستم مالی آمریکا است کار کنند. بانکداران پس از بازی با اوراق بهادار با پشتوانه وام مسکن، متوجه نشدند که چگونه از ریسک فراتر رفته و وارد منطقه یک بحران فاجعه‌ بار شده اند. پس از کشف فاجعه و جستجوی راه چاره، درگیری بین افراد شرافتمند و پراگماتیست های بدبین شعله ور می شود که در آن دومی غالب می شود. علاوه بر این، افراد صادق مجبور می شوند با وجدان خود وارد معامله شوند. از بیننده دعوت می شود که آنها را درک کند و ببخشد. اما اینها قبلاً تلاش های ناخوشایندی هستند که از نظر احساسی نرم و به نوعی حقیقت خشن و بی ادبانه را که شامل ماهیت فاجعه آمیز عینی مشکلات آشکار شده است، شرافت بخشیده اند. حقیقت این است که کل نظام سرمایه داری صرفا بر اساس ریسک، ماجراجویی و کلاهبرداری ساخته شده و استوار است. در جستجوی رقابتی جنون‌آمیز برای سود، سرمایه‌ داران اغلب مجبورند از محدودیت‌های ریسک معقول فراتر بروند. در شرایط بحرانی، یک کارآفرین خصوصی همیشه قبل از هر چیز خود را حفظ می کند، حتی به قیمت مرگ کل نظام و حتی کشور.

امروزه بر کسی پوشیده نیست که ایالات متحده با احساس حاکمیت بر جهان، از آغاز قرن بیست و یکم، از خط خطر تا حدودی فراتر رفته و وارد مرحله ای اجتناب ناپذیر و رو به رشد شده است. هر سال سهم آنها در خودپرستی ملی و طمع شخصی، که به آنها مزیت کوتاه مدتی در قرن بیستم دادهشد، بیشتر می شود.

ادعای تسلط بر جهان، وادار کردن رهبری ایالات متحده به سرمایه گذاری مبالغ هنگفت برای توسعه نیروهای مسلح، ایجاد و تجهیز پایگاه های نظامی در سراسر جهان، حمایت از سازمان های افراطی، ترویج «انقلاب های رنگی» و رشوه دادن به رژیم های وفادار، تبدیل به یک اصل شده است.

در سال 2017بدهی دولت ایالات متحده به 20164میلیارد دلار در مقابل بودجه همان سال که19362.1میلیارد دلار بود رسید. این بدان معناست که اگر همه طلبکاران به طور ناگهانی از دولت آمریکا طلب خود را مطالبه کنند دولت مجبور می شود خود را کاملاً ورشکسته اعلام کند. البته به دو دلیل این اتفاق نخواهد افتاد. اول، بعید است که کسی امروز جرات کند بر بازگرداندن بدهی های کشورهای بسیار قدرتمند پافشاری کند. دوم فروپاشی مالی ایالات متحده منجر به فروپاشی کل سیستم سرمایه‌ داری می‌شود، که سنگر آن دولت‌های به شدت بدهکار هستند. با این وجود، بدهی،  بدهی است و زنگ خطر سقوط هر سال قوی تر به صدا در می آید تا زمانی که به ناقوس تبدیل شود.

فساد آمریکایی‌های لیبرال نیست که مرا شگفت زده می‌کند، زیرا در کشور ما مدت‌ هاست که همه به آن عادت کرده‌اند. نزدیک بینی شدید و حماقت احمقانه آنها چشمگیر است. تا کی می توان چشم بر تناقض هیولایی زیبای ایالات متحده و باطن پوسیده آنها بست؟ با این حال، اگر آنها از این تفاوت در اعماق جان خود آگاه هستند، پس چگونه می توانند بر روی ورشکستگان فردا شرط بندی کنند و کشور خود را که در حال خروج از یک بحران عمیق است و اتفاقاً توسط همین دولت ها سازماندهی شده است، نادیده بگیرند؟

در مورد آمریکا، طبق منطق عقل سلیم و در جریان واقعیت، همه چیز به جایی می رسد که کشوری که از ناکجا آباد آمده است، بعد از مدتی به هیچ جا نمی رسد. جنی که از شیشه امریکا بیرون آمد اکنون حالا بلای جان بشریت و تمدن انسانی شده و گریبان خود آمریکا را هم گرفته است. زیرا علاوه بر مسائل مالی، امروزه ایالات متحده در وهله اول گرفتار مشکلات نژادی و اجتماعی انباشته  شده است که می تواند تشکیلات غیرطبیعی دولتی به نام ایالات متحده آمریکا را که بر روی جنگ و خون و خونریزی ساخته شده است متلاشی کند. در امریکای شمالی زمین زیر پای مردم بومی می لرزد.

روسیه که اندکی از فریب مردم خود آگاه و اندوهگین شده، راه دشواری را برای رسیدن به عزت ملی حاکمه در پیش گرفته است!

 

https://www.sovross.ru/articles/2223/55552

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 821  - 13 بهمن 1400

                                اشتراک گذاری:

بازگشت