راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نئو لیبرالیسم

اینگونه گریبان

جهان را گرفت!

ترجمه و تلخیص: فروزنده فرزاد

 

مترجم: ولفگانگ اِسترِیک (نویسنده مقاله) از متفکران آلمانی و مدیر بازنشسته ی موسسه ی ماکس پلانک در جامعه شناسی است. "بحران به تاخیر افتاده ی سرمایه داری دموکراتیک" و "سرمایه داری چطور به پایان میرسد؟" از کتابهای اوست که به ترتیب در سالهای 2017 و 2016 چاپ و منتشر شد.

 

 

نئولیبرالیسم با جهانی شدن از راه رسید یا جهانی شدن با نئولیبرالیسم؟ "پسرفت بزرگ" اینگونه آغاز شد. در سالهای دهه ی 1970سرمایه خود را از انقیاد ملی کشورهای صنعتی رها و به آنسوی مرزها روان شد. طی سالهای پس از 1945 سرمایه داری در چارچوبی ملی بود؛ اما زمان آن رسیده بود تا از کسادی بازار کار، رکود تولید، کاهش نرخ سود، و خواسته های روزافزون اتحادیه های کارگری برای نظارت دولت بر سرمایه داری خلاص شد. مسیر آینده بسوی اقتصادی جهانی، بی مرز و بدون نظارت بود که در آن بازارها نه در بند دولت های ملی که دولتها در خدمت چنان بازارهایی میبودند.

هیچ راه جایگزینی نبود و این بود مرکز ثقل آن چرخش نولیبرالی. مجیزگویانش بسیار بودند از مارگارت تاچر تا تونی بلر و آنگلا مرکل و دیگران.همنوا با اقتصاددانان جهان، هر که در خدمت این "تنها راه" بود می باید فرار سرمایه را از قفس ملی اش اجتناب ناپذیر و سودمند میدانست و میکوشید هر مانعی را از پیش روی آن بردارد. کنترل حرکت سرمایه، نظارت و کمک دولتی، و اقداماتی از این دست می باید از بین می رفت؛ "رقابت جهانی" تنها گزینه بود و بازگشت به زیر سایه ی آسوده ی هر نوع حمایت دولتی از اقتصاد جایز نبود. تفاهمنامه های تجارت آزاد برای باز کردن بازارهای جدید و جلوگیری از دخالت دولتها در این بازارها بودند؛ دولت جهانی به جای دولت ملی می نشست؛ حفاظت در برابر کالاییدگی (commodification) باید جای خود را به تقویت آن می داد و دولت رفاه در برابر رقابت در دوره یی نوین از عقلانیت سرمایه داری عقب مینشست.

در سالهای پایانی دهه ی 1980 نولیبرالیسم هم برای چپ میانه و هم راست میانه تنها راه حل مینمود. اختلافات سیاسی و نظری گذشته از مُد افتاده و "اصلاحات" برای بالا بردن قدرت "رقابت" در عرصه ی ملی کانون توجه شده بود. اصلاحاتی که همه جا همشکل هم بود؛ ساعات کار شناور، "مشوق های" بهتر، خصوصی سازی و بازارپذیری (marketization)هم به منظوررقابت برای جا و کاهش هزینه ها و هم بعنوان سنجش میزان بردباری توده ها. بتدریج نقش احزاب کمرنگ تر و به احزابی سازشگر و تسلیم دولت بدل گردیدند، چنانکه شمار اعضا و مشارکت در انتخابات کمتر شد. این روند از سالهای آغازین 1980 با ریزش سازماندهی اتحادیه های صنفی و اعتصابات کارگری همراه بود؛ به دیگر سخن، ناتوانی در سازمانیابی توده یی. اینهمه، آرام آرام اما با شتابی افزون روی میداد و سرانجام به شکل طبیعی امور بدل شد.

در پی چنین پسرفت سازماندهی سیاسی، نولیبرالیسم دوره یی جدید را از گفتمان سیاسی گشود؛ پسا واقعیت. گریزی از این دوره نبود زیرا جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) نولیبرالیسم هرگز توان آنرا نداشت که آنطور که وعده میداد برای همه رفاه اقتصادی به ارمغان بیاورد. تورم دهه ی 1970 و بیکاری که در پی رفع خشن آن روی داد، دولت را در دهه ی 1980 زیر بار بدهی کشاند و اقتصاد عمومی بوسیله "اصلاحات" دولت رفاه در دهه ی 1990 احیا شد. برای صاحبخانه ها دسترسی به اعتبارات مالی بیشتر شد تا بیشتر مقروض شوند. همزمان آهنگ رشد اقتصادی کند شده و بی عدالتی و بدهی جمعی فزونی میگرفت. رفاه و جامعه دانش- بنیانی که وعده اش را میدادند از جامعه ی صنعتی ای که ناپدید میشد هم کمتر بود و در نتیجه شمار مردمی که دیگر نیازی به آنها نبود بیشتر و بیشتر شد. این بخش از جامعه ناامیدانه و بی آنکه سیر امور را دریابد، میدید که دولت متکی به مالیات به دولت مقروض و سپس دولت تثبیتی (consolidate state) بدل میشود و شاهد بحران های مالی و برنامه های نجات اقتصادی بود که در پی آن وضع خود را بدتر و بدتر میافت. برای اطمینان از اینکه این گروه اجتماعی سرمایه داری نولیبرال را تهدید نکند، انواع روشهای پیچیده برای حفظ رضایت همگانی و از هم پاشاندن مقاومتهای بالقوه بکار بسته شد که در آغاز به طرز شگفت انگیزی کارآمد نیز بودند.

عصر "پسا واقعیت"

دروغ حتی از نوع شاخدارش همیشه در سیاست بوده است. نمونه اش کولین پاول هنگامیکه در شورای امنیت سازمان ملل عکس در دست میخواست ثابت کند که عراق سلاح کشتار جمعی دارد. یا وزیر دفاع آلمان که تا حال بعنوان یک سوسیال دموکرات سنتی محترم بوده، هنگامیکه مدعی شد این کشور برای حفظ امنیتش - لابد در هندوکش! - به افغانستان سرباز فرستاده است. اما با نولیبرالیسم و حرکت بسوی جامعه ی "پسا دموکراسی" گونه تازه یی از فریبکاری سیاسی ظهور یافته؛ دروغ حرفه یی. برای نمونه در ایالات متحده، برننکی (رئیس بانک مرکزی از 2006 تا 2014)، گرینسپن و سامرز اتفاق نظر داشتند که اقدامات احتیاطی سرمایه گذاران در راستای منافعشان بخودی خود برای ثبات بخشیدن به بازارهای مالی جهانی تر و "بازتر" کافی ست و لازم نیست دستگاههای دولتی برای جلوگیری از رشد حباب های اقتصادی کاری بکنند چرا که تا حدودی میدانند چگونه عواقب ناشی از آن را کنترل کنند.

همزمان "روایت های" رایج در احزاب جریان اصلی، دولت و نیز تصمیماتشان پوچ تر میشد. نفوذ در ماشین دولتی توسط مدیران پیشین و آینده ی گلدمن ساکس به بهانه ی بهره گیری از تخصص بی بدیل شان در این راستا ادامه یافت. گویی هیچ اتفاقی نیافتاده و آنها مسوول بحران اقتصادی نیستند. پس از چندین سال در حالیکه حتی یکی از مدیران بانکی مسوول در بحران اقتصادی 2008 به عدالت سپرده نشد، اریک هولدر دادستان عمومی اوباما با دستمزد چند میلیون دلاری دوباره به موسسه ی حقوقی اش بازگشت که کارش وکالت از طرف شرکت های مالی در تحقیقات دولتی بود. و کسی مانند هیلاری کلینتون که همراه همسر و دخترش در 16 سال پس از خروج از کاخ سفید، صدها میلیون دلار دارایی به جیب زده اند (بخشی از این پول را از گلدمن ساکس برای سخنرانی گرفته بود) کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری میشود و خودش را نمونه یی موفق از "طبقه ی متوسط سختکوش" می نمایاند، طبقه یی که مدتهاست به دلیل گسترش سرمایه بدل به زایده یی جمعیتی شده است.

البته از دیدگاه جهانگرایی (انترناسیونالیسم) نولیبرال عصر پسا- واقعیت در 2016 با خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (برگزیت) و خرد شدن کلینتونیسم بوسیله ی ترامپ آغاز شد. تنها با فروپاشی پسا-دموکراسی و سرریز شدن صبر توده ها از شنیدن "روایت" های جهانی شدن که در آمریکا برای یک درصد جامعه سود داشته، بود که پاسداران "گفتمان" غالب به بررسی وضع موجود و به ناچار واقعیت-سنجی روی آوردند. آن هنگام بود که بابت کمبودهای آنها که از سویی در چنگ اقتصاد جهانی و از دیگر سو کاهش بودجه های بخش آموزش و کارورزی گیر افتاده بودند، تاسف خوردند.

در این زمان است که انواع "آزمون های شایستگی" بعنوان پیش نیاز برای استفاده از حق رای دادن مطرح میشود. این واقعیت که بسیاری که برای مدتی دراز وقتشان را با توییت های کیم کارداشیان، سلنا گومز، جاستین بیبر و مانند آنها تلف میکردند و اینگونه به پیشبرد سرمایه داری کمک کرده بودند، حال به سوی صندوقهای رای بازگشته اند، (از نگاه جهانگرایی نولیبرال) نشانه یی از پسرفتی بد یمن بود.همچنین مسائلی همچون "دخالتهای بشردوستانه"، صحنه آرایی تقابل غرب- شرق اینبار با روسیه به جای اتحاد شوروی و بر سر حقوق دگرباشان جنسی (LGBTIQ) بجای کمونیسم که با هدف به بیراهه بردن ذهن مردم مطرح میشدند، به نظر توش و توانشان را از دست دادند.

التزام اخلاقی و و فرودستان

روح زمانه آن جدایی و پراکندگی فرهنگی است که دموکراسیهای کاپیتالیستی را بدون هشدار قبلی هدف گرفته است. و این به لحاظ ساختاری، در انباشت بلند مدت نارضایتی از "جهانی شدن" و بیشتر شدن شمار آسیب دیدگان چنین سیستمی ریشه دارد. این فرایند در سالهای پس از بحران 2008 به اوج رسید. هنگامیکه کمیت آن نارضایتی به کیفیت اعتراضات و تظاهرات آشکار بدل گردید. یکی از دلایل سپری شدن زمانی دراز پیش از چنین رخدادهایی این بوده است که حداکثر تا سالهای اواخر دهه ی 1990 احزاب، به عنوان نماینده ی آسیب دیدگان اجتماعی، خود به کلوب جهانی شدن پیوستند و بنابراین کسی نبود که برای احقاق حق آنها که جهانی شدن را مشکل و نه راه حل میدانستند، بایستد.

 پس از دهه ها بی عملی، اخیرا مشارکت در انتخابات در دموکراسیهای غربی بویژه در میان طبقات فرودست رو به افزایش است. اما این جنبشها و احزاب جدید و نوپا هستند که بیشترین سود را از این مشارکت میبرند، و سیستم سیاسی را دچار آشفتگی میکنند. احزاب جریان اصلی و متخصصان روابط عمومی شان که مدتهای دراز با دولت آمیختگی یافته اند احزاب جدید را تهدیدی مهلک برای "دموکراسی" می دانند و با آنها برخوردی سازش ناپذیر دارند. برآمد این برخورد و تقابل در دایره ی واژگان پسا- واقعیتی "پوپولیسم" است که برای جریانات چپ و هم راست مخالف منطق "تنها راه حل" در جهان گلوبالیزاسیون نولیبرال بکار میرود.

"پوپولیسم" به عنوان یک مفهوم، تاریخ درازی دارد و به دوره ی "ترقی خواهی" (Progressive Era) در آمریکا بازمیگردد. بعدتر پوپولیسم بار معنایی خنثی پیدا کرد و بویژه به ایدئولوژی جنبشهای آمریکای لاتین که خود را نماینده ی "مردم" در برابر "نخبگان" منصوب اطلاق گردید. در سالهای اخیر، رسانه ها و احزاب مدافع انترناسیونالیسم لیبرال هر اپوزیسیونی که به دنبال جایگزینی ملی برای نولیبرالیسم "بدون جایگزین" باشد را پوپولیسم میخوانند. ایده ی کلاسیک پوپولیسم به ملتی اطلاق میشود که خویش را نیرویی یکپارچه در برابر اقلیتی نخبه و سرکوبگر "مردم عادی" میداند. بنابراین میتواند تمایلات راستگرایانه یا چپگرایانه پیدا کند و همین امر کار گلوبالیستها را برای کمرنگ کردن تمایز بین ایندو آسان میکند و در نتیجه ترامپ و سندرز، فاراژ و کوربین و در آلمان پتری و واگنکنشت همه پوپولیست خطاب میشوند.

شکاف بین آنها که دیگران را "پوپولیست" میخوانند و آنچه که آن دیگران در واقع هستند گسل غالب در جوامع سرمایه داری مالی بحران زده است. مساله رابطه میان سرمایه جهانی و سیستم دولتی است. اختلاف نظری پیرامون ضرورت و مشروعیت سیاست های ملی آن چیزیست که جوامع سرمایه داری امروز را بیش از هر چیز دو قطبی میکند. این مناقشه یی است که پس از جنگ سرد مانند آنرا ندیده ایم و به ژرفترین و حساس ترین لایه های اجتماعی و هویتی دست می یازد.

آنچه درباره سیاست انترناسیونالیستی نخبگان (الیت) مهم می نماید نگاه آنها به احزاب جدید است. این سیاست "پوپولیسم" را یک مشکل شناختی ارزیابی میکنند. هوادارانش کسانی به دنبال "راه حل های آسان" فرض میشوند چون قادر به درک راه حلهای ضرورتا پیچیده نیستند. راه حل هایی که نیروههای انترناسیونالیست بطور خستگی ناپذیر و موفق ارائه کرده اند. نمایندگان پوپولیسم هم شکاکانی بدگمان نمایانده میشوند که به ضرورت راه حلهای پیچیده بوسیله ی تکنوکراتها آگاهند اما به "توده ها" وعده ی "راه حلهای آسان" میدهند. و اینگونه، ظهور احزاب جدید را میتوان بعنوان "پسرفت بزرگ" از سوی توده های نافرهمند که بصیرت و احترامی برای فرهیختگان قائل نیستند، خواند. و این گاه با "گفتمان هایی" پیرامون تمایل به تعطیل کردن همه پرسیها و سپردن تصمیمات سیاسی به متخصصان و مقامهای ناآگاه سیاسی همراه میشود.

در سطح زندگی روزمره، این تلقی به حذف فرهنگی و اخلاقی احزاب مخالف گلوبالیزاسیون و نیروهای هوادارشان منجر میشود. اظهار بر ناپختگی بینشی و شناختی آنها محکومیت اخلاقی سیاستهای ملی شان را در پی دارد و اینگونه سپر بلای خطرات و عواقب جهانی سازی می شوند. "ناسیونالیسم قومی" رجزخوانی دیگریست با هدف زنده کردن یادمانده های دردناک از نژادپرستی و جنگ. آنها را "ناسیونالیست های قومی" معرفی میکنند که قرار نیست از پس چالشهای گلوبالیزاسیون نه از نوع اقتصادی آن و نه اخلاقی اش برآیند. آنگونه که در روایت رسمی گفته میشود "بیم ها و نگرانی هایشان را باید جدی گرفت" اما تنها در عرصه ی کار اجتماعی. اعتراض به فرسایش اخلاقی و مادی را اساسا دارای ماهیتی فاشیستی گمان میبرند، بویژه اکنون که برخی مدافعان پیشین طبقات محروم خود به احزاب طرفدار گلوبالیزاسیون گرویده اند چنانکه اگر طبقه ی فرودست علیه مدرنیزاسیون سرمایه داری بانگ اعتراض بردارد تنها گزینه اش همان زبان ناسیاسی، و ناپخته ی برآمده از تجربه ی محرومیت اقتصادی و فرهنگی اش است. نتیجه، نقض مدام قواعد متمدنانه است که بنوبه ی خود موجب خشم در بالا و بسیج توده یی در پایین می شود. در واکنش، فرودستان برای رها شدن از سانسور، از رسانه های عمومی به "رسانه های اجتماعی" روی می آورند. اینگونه آنها بوسیله ی جهانی شده ترین زیرساخت گلوبالیزاسیون ارتباط جمعی خویش را میسازند بدون واهمه از اینکه تحت عنوان واپسگرای فرهنگی و اخلاقی نکوهش شوند.

گسست از توده ها

از میان پدیده های شگفت انگیز سال 2016 از برگزیت و ترامپ باید نام برد که نه تنها لیبرال ها که علوم اجتماعی شان را هم به حیرت واداشت. هیچ چیز به اندازه ی دستپاچگی نخبگان به هنگام بازگشت سرخوردگان شکاف ها و تضادهای جوامع نولیبرالی را توصیف نمیکند. سرخوردگانی که بی عملی شان تا همین اواخر به حساب تسلیمی آگاهانه پنداشته میشد. حتی بهترین دانشگاههای شرق و غرب آمریکا هم نتوانستند به موقع زنگ خطر را برای سیستم به صدا درآورند. آشکار است که نظر سنجی های بیست دقیقه یی درباره وضعیت بحران در جوامع حاضر ثمربخش نبود. مردم بیش از پیش از چنین نظرسنجی هایی دوری میکنند چرا که گردانندگانشان را مثل جاسوسانی از یک کشور خارجی می پندارند و پاسخهایی به آنها میدهند که انتظارش را دارند.

دیری خواهد پایید پیش از آنکه چپ بوژوازی دیده رویدادهای 2016 را درک کند. در بریتانیا بازمانده ی حامیان بلر در حزب کارگر بر این گمان بودند که میتوانند رای دهندگان را به مزایای اقتصادی ماندن در اتحادیه اروپا بدون تاکید بر توزیع عادلانه ی آن قانع کنند. گسست عامه ی لیبرال از تجربه ی روزمره ی توده ها و مناطق رو به زوال به مخیله شان نیاورد که رای دهندگان شاید دولتی بخواهند که بیشتر دغدغه ی درد و نگرانی آنها را داشته باشد تا قراردادهای تجارت آزاد و بازارهای مالی جهانی.

دوره فترت

حال چه انتظاری میتوان داشت؟ فروپاشی ماشین کلینتونها بوسیله ی ترامپ، برگزیت و ناکامی اولاند و رنزی همه در یکسال از دوره ی جدیدی در بحران سیستم دولت سرمایه داری و تحولش توسط نولیبرالیسم حکایت دارد. برای توصیف این دوره واژه ی "دوره ی فترت" آنتونیو گرامشی را پیشنهاد میکنم. دوره یی از عدم قطعیت که نظم کهنه در تلاشی ست و نظم نوین هنوز زاده نشده است. نظم کهنه که در 2016 زیر ترکتازی بربریت پوپولیستی رفت سیستم سرمایه داری جهانی بود. دولتهای مدافع این سرمایه داری دموکراسی ملی را در قالب پسا- دموکراسی منفعل کرده بودند تا ارتباطشان با گسترش سرمایه جهانی محفوظ بماند. در نتیجه خواستهای دموکراتیک و برابری خواهانه برای مداخله در بازارهای سرمایه داری را به بهانه ی دموکراسی جهانی برای آینده به تاخیر انداختند. آنچه میباید ساخته شود همچنانکه ویژگی چنین دوره یی از فترت است روشن نیست. بگفته ی گرامشی آن هنگام که نظم نوین زاده میشود باید بپذیریم "انواع نشانه های پرمخاطره و اندیشناک رخ مینمایانند".

به نظر گرامشی این دوره یی است از سستی و ناامنی بسیار که در آن زنجیره ی علت و معلولی در کار نیست و هر آن احتمال رخداد واقعه یی غریب و نامنتظره و دهشتناک میرود. از این رو که توسعه های جداگانه و موازی به شکلی ناهمخوان با یکدیگر به انواع پیکره بندیهای بی ثبات منجر شده و زنجیره ی رویدادهای غافلگیرکننده جایگزین ساختارهای پیش بینی پذیر میشود. یکی دیگر از دلایل پیشبینی ناپذیر بودن، این واقعیت است که در پی انقلاب پوپولیستی طبقات سیاسی سرمایه داری نولیبرال ناچارند بیشتر به ملتهایشان گوش بسپارند. پس از دهه ها که طی آن دموکراسیهای ملی بخاطر رواج نهادهای جهانی سازی بی مصرف شدند، حال دوباره بخود آمده و کانال ابراز نارضایتی شده اند. آن زمان گذشت که خاکریزهای دفاع ملی در برابر توجیه فشار بازارهای جهانی بشکل سازمانیافته در هم میشکست. پیروزی ترامپ بدان معنی است که امکان برگزاری یک همه پرسی دیگر در بریتانیا درباره اتحادیه اروپا بسیار نامحتمل است. همه پرسیهایی که تا رسیدن به نتیجه ی مطلوب و آنچه از مردم تحت عنوان جواب درست میخواستند، برگزار میشدند.

ایده ی "یک ملت" ترزا می، نخست وزیر جدید بریتانیا، نشان میدهد که دست کم بخشی از هیات حاکمه متوجه مشکل هست. ترزا می در سخنرانی 11 جولای 2016 خود و آغاز کمپین نخست وزیری از تغییراتی سخن به میان آورد که از دهه ی 1980 مطرح نشده بود حتی از سوی رهبری حزب کارگر. از آن میان بود مبارزه با بی عدالتی، مالیات عادلانه تر بر درآمدهای بالا، سیستم آموزشی بهتر، نقش پررنگتر کارگران در هیات مدیره ی شرکتها، جلوگیری از انتقال مشاغل به خارج از بریتانیا و محدودیت های مهاجرتی. رای به خروج از اتحادیه اروپا مسوولیت اصلی سیاستمداران بریتانیایی یعنی توجه به خواست رای دهندگان را به آنها یادآوری کرد که در سخنرانی نوامبر 2016 ترزا می نیز آشکار است وقتیکه نتیجه ی همه پرسی را "خواست مردم برای کشوری قویتر و عادلانه تر" توصیف میکند.

برنامه ی نو- حمایتگرای اقتصادی ترزا می پرسشهایی جدی را در برابر چپ های سوسیال دموکرات میگذارد. ترامپ هم چنانچه به وعده های صنعتی و سیاستهای مالیاتی اش عمل کند، احتمالا چپ را در موضع دشواری قرار میدهد. در واقع برنی سندرز پیشتر با زیرکی حمایت خویش را برای بازسازی ایالتهای صنعتی سابق که در دوره ی اوباما شرایطشان بدترشد و نیز اجرای یک برنامه ی "کینزی" برای بازسازی زیرساختهای کشور ابراز کرده بود. افزایش بدهی ها در پی اجرای این برنامه ها (بویژه سیاست کاهش مالیات) همان نسخه ی نو- کینزی خواهد بود که سیاستمداران و اقتصاددانان چپ میانه مد نظر داشته اند (پایان ریاضت اقتصادی).

بی گمان حتی سیاست پسا- گلوبالیستی و نو- حمایتگرایی از آن دست که ترامپ و ترزا می در نظر دارند نمیتواند ضامن رشد اقتصادی با ثبات، اشتغال بیشتر و کیفیت کار بهتر، کاهش بدهی های بخش عمومی و خصوصی یا اعتماد به دلار و یورو باشد. سرمایه داری مالی بحرانزده کنونی نه از پایین و در سطح ملی و نه از بالا در سطح جهانی کنترل پذیر نیست وآویزان نخ پوسیده ی سیاست های "نامتعارف" پولی مانند خرید اوراق قرضه بوسیله ی بانک مرکزی است که در واقع تلاشی است برای بازگرداندن رشد اقتصادی در شرایط نرخ سود منفی و تزریق بی محابای پول. اصلاحات ساختاری نولیبرال از این دست که "کارشناسان" ضروری میخوانند به سد مقاومت عمومی در برابر "جهانی شدن" شیوه ی زندگی برخورده است. بی عدالتی اقتصادی نیز به دلیل بی رمقی اتحادیه های صنفی و تسلیم شدنشان به بازار جهانی فزونی گرفته است. نابودسازی تمام عیار موسسات و سازمانهای ملی که میتوانند ثروت را توزیع کنند و در نتیجه اتکا به سیاست های مالی بانک مرکزی چنان کرده که سرمایه داری نه بوسیله ی روشهای "پوپولیستی" و نه تکنوکراتی کنترل پذیر نیست.

در عرصه ی داخلی، کشمکشهای فرهنگی هم محتمل است. آیا "پوپولیست ها" با تکیه بر نقش مردم بومی به مهاجران کمتر بها میدهند؟ آیا چپ میتواند دین خود را به توده هایی که به تازگی جانی گرفته اند و در پی تحول اند، ادا کند؟ فضا تنش آلود است و امکان از خودبیگانگی حامیان بورژوازی و حل شدن آن در طبقه ی متوسط جهانگرا وجود دارد. این احتمال نیز هست که در پی بحرانهای اقتصادی ترامپ و ترزا می سرزنش ها را متوجه قومیتها و اقلیت ها بکنند که میتواند هر دوی اعتراضات مسالمت آمیز و خشونت بار را در پی آورد. در گستره ی جهانی شرایط دست کم در آغاز شاید اندکی بهتر باشد. نوحمایتگرایان ملی، برخلاف اوباما، بلر، کلینتون و همینطور سارکوزی، اولاند، کامرون و شاید مرکل، "آخرین مدافع غرب لیبرال"، سوداهای حقوق بشری ندارند. خواه در چین و روسیه یا آفریقا و خاورمیانه. طرفداران مداخلات بشردوستانه در مفهوم عام آن شاید افسوس بخورند. بعید مینماید که ناشکیبایی روسیه در برابر یک گروه هنری مثل "پووسی رایت" در دولتهای انزواگرا پس از پیروزی ترامپ واکنشهای مذهبی گونه (در مقایسه با دولت اوباما م.) برانگیزاند. به هر حال ویکتوریا نولاند (به یاد بیاوریم فحاشی رکیکش را به اتحادیه اروپا) و آن بخش از وزارت خارجه که دغدغه ی "حقوق بشر" داشت به کرسی های دانشگاهی و تدریس شان بازگشتند. پروژه هایی مثل کشاندن اوکراین به اتحادیه اروپا و عضویتش در ناتو با هدف محروم کردن روسیه از پایگاهش در دریای سیاه و "تغییر رژیم" در سوریه دیگر مطرح نیستند. احتمالا جنگ سرد جدید با روسیه هم منتفی است. البته بسیار محتمل است که چین جای روسیه را بگیرد چرا که ترامپ وادار خواهد شد از چین بخواهد سهمی از بازار آمریکا را واگذار کند و همزمان اوراق قرضه ی آمریکا را بخرد و نگه دارد.

در آستانه ی ورود به دوره ی ساختارنیافته ی فترت و نهادهای ناکارآمدش و زنجیره ی علت- معلولی نابسامانش "پوپولیست" ها و تمایلشان به قبضه کردن قدرت باعث سردرگمی بیشتر و شرایطی بدتر میشود. آغاز دوره ی فترت هنگامه یی بناپارتیستی می نماید: و این زمانیست که هر چیز ممکن است، اماهیچ چیز لزوما پیامدی ندارد، و کمتر از همه آنچه که با هدفی مشخص دنبال شده، چون انقلاب نولیبرال وضعیت جامعه را مانند "گونی سیب زمینی" کرده است. نو- حمایتگران بحران سرمایه داری را از بین نخواهند برد؛ بلکه سیاست را دوباره به میدان می آورند و آنرا به قشرهای پایین و میانی یعنی آسیب خوردگان جهانی شدن، یادآوری می کنند. چپ و آنچه امروز شده است کمترین ایده یی ندارد که چگونه سرمایه داری کنترل ناپذیر امروز را میتوان به نظمی بهتر و به آینده یی کمتر مخاطره آمیز رهنمون شد. اما اگرچپ میخواهد دوباره در این میان نقشی بازی کند از ناکامی "جهانداری" (global governance) و هویت گرایی (politics of identity) ساختگی باید بیاموزد. از میان درسهایی که میتوان آموخت: رانده شدگان "جامعه ی دانش بنیان" نباید به دلایل نابخردانه به حال خود رها شوند که در نتیجه به دامان راستگرایان بیفتند؛ جهان وطنی را در درازمدت نمیتوان به زور و به بهای شرایط زندگی "توده های نافرهمند" حفظ کرد حتی با ابزارهای نولیبرالی؛ و سرانجام اینکه یک دولت ملی با شهروندان آن و نه ضد آنها معنا می یابد. در اروپا برای مثال، کسانی که به همگرایی بیشتر اصرار دارند تنها تضاد و تقابل و دست آخر فروپاشی درو میکنند. هویت گرایی[1](identitarianism جهان وطن رهبران عصر نولیبرال که تا حدی برگرفته از یونیورسالیسم چپ است، هویت گرایی ملی را بر میانگیزد و آموزشهای ضد ملی از بالا ناسیونالیسم ضد نخبگان را در پی می آورد. هر کس جامعه را تا آستانه ی فروپاشی زیر فشار اقتصادی و اخلاقی بگذارد با مقاومت سنتی ترین لایه اجتماعی برخورد میکند. امروز کسانی که خود را در برابر بی ثباتی بازارهای جهانی که وعده ی کنترلشان داده میشد ولی هیچگاه عمل نشد، آسیب پذیر می بینند ترجیح میدهند نقد را بچسبند و نسیه را رها کنند: آنها واقعیت دموکراسی ملی را با همه ی معایبش بر میگزینند، نه توهم جامعه ی دموکراتیک جهانی!

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 832  - 28 اردیبهشت 1401

                                اشتراک گذاری:

بازگشت