سرمقاله 957 با شعار مرگ بر امریکا امریکا نمی میرد و امنیت ایران تامین نمی شود! |
در هفته گذشته دونالد ترامپ برای دومین بار کار خود را بعنوان رئیس جمهور آمریکا آغاز کرد. در جهان، اگر ترامپ اول یک دیوانه معرفی می شد، اکنون دیگر کسی شک ندارد که ترامپ دوم نه دیوانه است و نه یک پدیده تصادفی. ترامپ حاصل بحران همه جانبه و روند رو به انحطاط اقتصاد و سیاست و حقوق و اخلاق و فرهنگ در امریکاست و او برای مواجهه با آن به میدان آمده است. نخستین ادعاهای او درباره کانادا و مکزیک و دانمارک و پاناما نشان داد که آمریکا خود را در موقعیت جهانی می بیند که نمی تواند بدون توسعه طلبی و قرار دادن شمار هرچه بیشتری از کشورها در دایره تصمیمات و وابستگی مستقیم به خود تداوم و بقای خود را تضمین کند. شعار اینکه "آمریکا را بار دیگر بزرگ کنیم" هم پذیرش سقوط امریکاست و هم توهم امکان بزرگتر کردن دوباره آن با روشهای پیشین و تازه. در داخل ایران، همان کسانی که طی چند سال گذشته و بویژه یک سال گذشته تحت عنوان اینکه "کاری نکنیم که بایدن تضعیف و ترامپ پیروز شود"، سیاست خارجی کشور را در ضعف و زبونی و تعلل و انفعال نگه داشته و مانع هرگونه ابتکار عمل منطقه ای و بهره گیری و گسترش روابط با چین و روسیه بودند، اکنون از پیروزی ترامپ استقبال کرده و او را یک تاجر معرفی می کنند که می توان با وی به مصالحه دست یافت. امروز همان سیاست منفعل و زبونانه خارجی، این بار تحت عنوان اینکه کاری نکنیم که امکان مصالحه با ترامپ از دست برود دنبال می شود. اینکه ریشه های بحران لاینحل آمریکا و نظام سرمایه داری در کجاست؟ موضوعی است که بارها مورد بحث قرار گرفته است. بطور خیلی خلاصه با کاهش تدریجی نرخ سود در نظام سرمایه داری که مارکس آن را پیشبینی کرده بود، از دهه هفتاد سده گذشته وضع طوری شد که سرمایه گذاری های صنعتی و تولیدی در کشورهای غربی سود لازم را ایجاد نمی کرد. برای غلبه بر این وضع سرمایه گذاری های سنگینی در فن آوری های نوین شد که با تعدادی کمتر یا همان تعداد کارگر بتوان شمار بیشتری کالا تولید کرد. هرچند از این طریق میزان ارزش اضافی در هر واحد تولیدی کاهش می یافت ولی این کاهش با افزایش شمار تولیدات جبران می شد. از مرحله ای ببعد هزینه توسعه تکنولوژی های نوین آنچنان بالا رفت که جبران صرفه جویی در نیروی کار را نمی کرد و حتی قبل از آنکه یک تکنولوژی تازه هزینه خود را جبران کرده باشد فن آوری نوینی جایگزین آن می شد. برای مقابله با این وضع سرمایه داری کشورهای مرکزی آن زمان، از جمله ایالات متحده، از یکسو به سرمایه گذاری در کشورهای خارجی مانند چین روی آورد و از سوی دیگر وارد فعالیت های مالی و بورسی و سرمایه گذاری های غیرتولیدی روی مستغلات و سفته بازی و مشابه آنها شد. در این جریان یک الیگارشی سرمایه داری موسوم به "گلوبالیست" شکل گرفت که در آمریکا حزب دموکرات و در اروپا احزاب سوسیال دموکرات نماینده آن شدند. این الیگارشی نماینده کشوری خاص مثلا آمریکا یا فرانسه یا آلمان نبود و اساسا ملی گرایی و حاکمیت ملی را تمسخر می کرد و آن را متعلق به گذشته معرفی می کرد. وطن برای آنها جایی بود که در آن سرمایه آنها سود بیشتری می داد و عمدتا در فعالیت های غیرتولیدی و بورس و سفته بازی حضور داشتند. بین این جریان گلوبالیست که ناتو را به ابزار سلطه جهانی خود تبدیل کرد، بویژه در آمریکا، با جریان ملی گرا یا بقولی "قاره گرا"(آمریکا) که پایه آن را مجتمع های نظامی – صنعتی تشکیل می داد و روابط نزدیک با پتناگون داشت تضاد بالا گرفت. این مجمتع های صنعتی نظامی هر چند خود تولیدات مخربی دارند و در جنگ و تنش منافع ندارد ولی از یکسو در هر حال وابسته به صنعت و کار تولیدی است و از سوی دیگر وابسته به سفارش های دولتی. ضعف تولید صنعتی در آمریکا و بدهکاری دهها تریلیون دلاری و کسری موازنه تجاری آمریکا با اکثر کشورهای تولیدکننده طوری شد که تامین بودجه لازم برای سفارش های صنعتی- نظامی کاهش یافت و این تنها با چاپ دلار ممکن می شد. مقاومت روسیه و پیشرفت آن در تولیدات نظامی و همچنین ایستادگی و رقابت اقتصادی چین نیز این وضع را دشوارتر کرد. به این ترتیب ترامپ محصول یک وضع جهانی و یک تضاد داخلی و در تحلیل نهایی بن بست نظام سرمایه داری است. اکنون ترامپ می کوشد که جریان سرمایه داری گلوبالیست را وادار کند که سرمایه ها و تولیدات خود را به آمریکا باز گرداند، در عین حال با وابسته کردن و وسعت دادن به قلمرو نفوذ مستقیم آمریکا مانع از دستیابی چین و روسیه به بازارها و منابع دیگر کشورها (در حد امکان) شود. جلوی جریان دلار زدایی را که بقای جریان ملی گرا وابسته به آن است بگیرد و بالاخره برای مجتمع های نظامی آمریکا بازار فروش ایجاد کند. در اینصورت، در خواست های آمریکا از ایران تقریبا روشن است. ایران باید به مناسبات خود با چین و روسیه پایان دهد. خریدهای نظامی از روسیه را متوقف و صنایع و تولیدات نظامی خود را برچیند و بجای آن از آمریکا سلاح بخرد. دلارزدایی را متوقف کند و نفت و گاز و مواد خام خود را به دلار بفروش برساند. منابع خام لازم برای تولیدات آمریکا را در اختیار آن کشور قرار دهد و مانع صدور آنها به روسیه و بویژه چین شود. در ایجاد کریدور شمال – جنوب و شرق به غرب که روسیه را به جنوب و چین را به اروپا وصل می کند بسود منافع آمریکا و بقای جهان تک قطبی مانع گذارد. در یک کلام رشد اقتصادی و اجتماعی در ایران را متوقف کند و اقتصاد ایران و سرمایه داری تجاری آن از طریق درآمد حاصل از فروش مواد خام به حیات طفیلی خود ادامه دهد. این خواست ها با وجود جبنه ضد ملی و تحقیرامیز آن در داخل حکومت و حاشیه آن و بویژه سرمایه داری تجاری طفیلی کشور هواداران زیادی دارد. حکومت و صدا و سیما هم با تبلیغ مداوم اینکه مشکلات اقتصادی ایران برآمده از تحریم ها و فشار امریکاست، زمینه ذهنی لازم برای آنکه مردم گمان کنند که هر مصالحه ای با آمریکا فورا وضع آنها را بهبود میدهد فراهم کرده است. به این ترتیب مسیر سردرگمی تا تسلیم هموارتر بنظر می رسد. درحالیکه ایران برای مقاومت دربرابر خواست های آمریکا بی گمان در شرایط به مراتب بهتری از کشور کوچکی مانند پاناما است که با چند هزار نظامی می توان آن را تسخیر کرد. ایران با پیوستن قاطع به جبهه چین و روسیه می تواند هم امنیت نظامی و ملی خود و هم توسعه و اجرای پروژه های بزرگ و کالاهای لازم برای مصرف مردم را تهیه کند و همانگونه که آن دو کشور زیربار درخواست های آمریکا نمی روند، ایران هم مقاومت کند. متاسفانه فعلا چنین چیزی در سیاست خارجی حکومت به چشم نمی خورد و تعلل و انتظار تا فروپاشی همه ظرفیت های داخلی و جهانی ایران دست بالا را دارد و رهبر جمهوری اسلامی نیز دل خود را به "شعار مرگ بر امریکا" خوش کرده است!
تلگرام راه توده:
|