راه توده                                                                                                                                                        بازگشت

 

 

تجربه 28 مرداد           ف. م. جوانشیر

 

فصل سوم

 

مصدق

تعلل های تاريخي

در حساس ترين روزها

 

11. سه روز تعيين کننده: 25 تا 28 مرداد 1332

الف – راز سر به مهر

    صبح 25 مرداد که خبر شکست کودتا منتشر شد، شاه از رامسر يکسره به سوی بغداد فرار کرد. مصدق امکان داشت که از فرار او جلوگيری کند و با قاطعيت ريشه کودتا را براندازد. اما از اين کار امتناع کرد. در اين باره خاطرات ايرج داورپناه بسيار با ارزش است. او مي نويسد:

    "ساعت 6 صبح 25 مرداد سرتيپ سپه پور فرمانده نيروی هوايي به مصدق تلفن زد... با صداي هيجان زده ای گفت: به قرار اطلاع، شاه به اتفاق ثريا و آتابای و سرگرد خاتم از کلاردشت پرواز کرده است. چه دستور مي فرماييد: هواپيما را مجبور به فرود کنيم يا در آسمان سرنگون کنيم.

در اين جا من ناظر راز سر به مهري بودم که بيست و پنج سال آن را در سينه حفظ کرده ام...         وقتي حرف هاي سرتيپ سپه پور تمام شد و منتظر دستور دکتر مصدق بود. چند لحظه اي به سکوت گذشت. دکتر مصدق گفت: "بگذاريد برود" اي کاش چنين دستوري نمي داد."

 

ب - جمهوري يا سلطنت

    فرارشاه و شکست کودتاي 25 مرداد با وجود اين که پيروزي بزرگي براي مردم ايران بود ميدان زيادي به دل آسودگي نمي داد. مردم از خبرهايي نظيرامکان سرنگون کردن و يا اسير کردن شاه و احتراز از آن با خبر نبودند. اما مجموعه اطلاعات خبر از تزلزل و سازشکاري مي داد و هشدار دهنده بود. مراکز توطئه به جاي خود باقي بودند. عمال "سيا" در سفارت آمريکا و اداره اصل چهار با خيال راحت توطئه مي ساختند و کسي معترض آنان نبود. پست هاي فرماندهي ارتش در دست هاي نامطمئني بود و کسي به اين کار نمي پرداخت. اوباش کودتاچي که در همه حوادث نظير شرکت مي کردند آسوده خاطر گشت مي زدند. مهم تر از همه، صف دشمن متحد بود و صف دوست بيش از هميشه متفرق.

    منطقا کمک ذي قيمت حزب توده ايران که چنان خطر عظيمي را از سر دولت ملي مصدق دور کرد مي بايست نيروهاي مصدقي و توده اي را به هم نزديک تر کند و به اتحاد نيروها ياري رساند و يا لااقل نوعي محبت و حق شناسي نسبت به حزب توده ايران در دل سازمان هاي مصدقي برانگيزد. اما با کمال تاسف عکس العمل آقايان درست برعکس شد.

آنان از صبح 25 مرداد ماه که شاه فرار کرد با حزب توده ايران بيش از گذشته در افتادند و به تفرقه نيروها بيش از پيش دامن زدند. اين نفاق افکني از همان نخستين ميتينگ بزرگي که به مناسبت پيروزي تشکيل شد به طرز برجسته اي به چشم مي خورد. بقاياي ناچيز سازمان هاي وابسته به جبهه ملي (از قبيل: زحمتکشان (نيروي سوم) و پان ايرانيست ها و ...) از شرکت حزب توده ايران در ميتينگ عمومي جلوگيري مي کردند. اين ديگر حد اعلاي وقاحت بود. آنان عملا" نقشه "آژاکس" را اجرا مي کردند.

    حزب توده ايران براي جلوگيري از تفرقه و خرابکاري به اعضا و هواداران خود دستور داد علي رغم تحريکات نفاق افکنان آرامش خود را حفظ کنند. صفوف هواداران حزب بر اثر مقاومت نفاق افکنان در پشت دروازه هاي ميدان بهارستان متوقف ماند. خوشبختانه در ميان هواداران صديق مصدق کساني پيدا شدند که تاثير نامطلوب اين وضع را در توده مردم درک کردند و "اجازه" دادند که حزب توده ايران در ميتينگ شرکت کند .

    برخي  از محافل خرابکار در سال هاي اخير  کوشيده اند  تفرقه  در صفوف جنبش را که از 25 مرداد ماه تشديد شد طبق معمول به گردن حزب توده ايران بياندازند و از مقام "تئوريسين هاي بزرگ" به ما بياموزند که در آن روزها "چپ روي" کرديم و شعارهاي تند داديم وگرنه وضع طور ديگري مي شد. اين ادعا کاملا" بي ربط است. مخترع آن هم مرتدين جنبش و مامورين سازمان امنيت شاه هستند و هرکس ديگر که بعدها اين نوع ادعاها را مطرح کرده دانسته يا ندانسته از اين منبع سيراب شده است.

    نوشته سازمان امنيت چنين است:

    "روز 25 مرداد ميتينگي تشکيل شد که در آن علنا" هتاکي نسبت به مقام سلطنت را آغاز کردند. حزب توده سعي کرد در ميتينگ آن روز شرکت کند اما آنان را به ميدان راه ندادند. .. نظر توده اي ها اين بود که با فشار {!!} وارد صفوف مصدقي ها شوند و شعارهاي خانمان برانداز {!!} خود را در ميان آنان قرارداده ميتينگ را تبديل به يک "هيجان عمومي" جمهوري خواهي نموده نقشه ايران برباد ده خود را عملي سازند... حزب توده را علني نموده و با شعار جمهوري دموکراتيک " مانند لهستان" {!!} در سياست کشور مداخله نمايند... توده اي ها نام خيابان ها را عوض کرده به جاي خيابان شاه خيابان "جمهوري" و غيره مي چسبانيد و مجسمه ها را واژگون مي کردند."

    ملاحظه مي کنيد که بزرگ ترين گناه ما عبارت بود از اعلام شعار جمهوري دموکراتيک و کوشش براي علني کردن حزب. هيچ کدام از اين کارها "چپ روانه" نبود. حداقل، ضرورت لحظه بود. حزب توده ايران به جرم سوء قصد عليه جان "اعليحضرت" منحله اعلام شد که جرمي ساختگي بود. حالا که خود اعليحضرت با ارتکاب بزرگ ترين جرم ها از کشور فرار مي کرد، ديگر چه دليلي براي جلوگيري از فعاليت حزب توده ايران وجود داشت؟ اين که محافل امپرياليستي و کودتاگران با علني شدن حزب توده ايران مخالفت مي کردند البته مفهوم بود. اما مخالفت سازمان هاي سياسي مدعي ملي و سوسياليست و دموکرات بودن را چگونه مي توان توجيه کرد (به عبارت ديگر خودشان چگونه مي توانند توجيه کنند؟)

    در واقع مساله اصلي براي اين سازمان ها، علني شدن خشک و خالي حزب توده ايران نبود، آن تحول بنيادي بود که انقلاب انجام آن را در سياست داخلي و خارجي طلب مي کرد و اين سازمان ها، مانند تمام اخلاف و اسلاف شان در تاريخ در چنين لحظات حساسي از آن مي ترسيدند و به ترمز انقلاب بدل مي شدند. اختلاف واقعي بر سر علني شدن يا نشدن حزب نبود. طرز رفتار با سلطنت و امپرياليسم آمريکا و اختلاف نظر بر سر اين مسايل بود که به صورت مخالفت با علني شدن حزب و جلوگيري از فروش علني روزنامه مردم و غيره تجلي مي کرد.

    درباره رفتار با سلطنت، بلافاصله پس از فرارشاه اختلاف نظر در جنبش که از مدت ها پيش وجود داشت به طور مشخص مطرح شد. مصدق و حزب ايران و بخش اعظم هواداران مصدق انديشه تشکيل شوراي سلطنتي و از اين راه حفظ سلطنت را به ميان کشيدند.

    خود مصدق درباره راه حلي که در نظر داشت چنين مي گويد:

    "تصميم داشتم به هيات وزيران پيشنهاد کنم آن ها تلگراف کنند و نظر اعليحضرت را از مسافرت بخواهند و به عرض برسانند که در تهران شايع شده است قصد استعفا دارند. چنانچه مورد تکذيب باشد هر چه زودتر تشريف فرما شوند و از مقام سلطنت سرپرستي فرمايند.

چنانچه جوابي نرسيد... تصويب نامه اي صادر شود که مردم خودشان طرز انتخاب شوراي سلطنت را معلوم کنند تا هر وقت اعليحضرت خواستند در تصميم خودشان تجديد نظر فرمايند. نظر اين بود که عصر سه شنبه 27 مرداد جلسه فوق العاده هيات وزيران براي اين کار تشکيل شود چون آقاي سفير کبير آمريکا از مسافرت آمده بودند و ظهرسه شنبه براي عصر همان روز وقت خواستند از آقايان وزرا دعوت نشد. روز چهارشنبه 28 مرداد هم که روز عادي هيات وزيران بود آن وقايع پيش آمد و خانه اين جانب بمباران گرديد..." [1]

    به طوري که مي بينيد انديشه مصدق در آن زمان در حدود طرز انتخاب شوراي سلطنت دور مي زد. اين مطلب از منابع ديگر نيز تاييد شده است. حزب ايران و پان ايرانيست ها هم خواستار حفظ سلطنت بودند. فقط حزب زحمتکشان (نيروي سوم) شعار جمهوري مي داد که آن هم بنا به تصريح خليل ملکي کار دو نفر بوده و بقيه هيات اجراييه حزب با شعار جمهوري مخالف بوده اند.

 

    به گفته خليل ملکي:

    "آن دو نفر ماجراجو {که گويا مامور مخفي حزب توده ايران و در رهبري نيروي سوم بودند!!}... به خصوص پس از عزيمت اعليحضرت تمام اختيارات را به دست گرفتند. روز 27 مرداد، تلفن پشت تلفن مي شد که آقاي ملکي چرا اجازه نمي دهيد شعار ضد دربار بدهيم؟
بالاخره دادند. من شاهنشاه را مظهر استقلال کشور مي دانستم... به مصدق هم توصيه مي کردم. ما هزاران کيلومتر سرحد داريم. مقام سلطنت حافظ تماميت و استقلال ايران است."

    بنابراين اختلاف بر سر به اصطلاح "چپ روي" ما که جمهوري "مانند لهستان" خواسته باشيم نبود. بر سر اين بود که اصولا" شعار ضد دربار بدهيم يا نه. هر جا که توده اي ها شعار مرگ بر شاه مي دادند نه فقط با مقاومت اوباش و ارذل درباري و "نيروي هاي انتظامي" بلکه با مخالفت شديد هواداران سلطنت از سازمان هاي جبهه ملي روبه رو مي شدند. حزب توده ايران، برخلاف ادعاي سازمان امنيت، جمهوري مانند لهستان نمي خواست. جمهوري با آزادي هاي دموکراتيک مي خواست.

    در بيانيه کميته مرکزي که همان وقت منتشر شد گفته مي شود:

    "گردانندگان اصلي کودتا آمريکا و انگليس و در داخل شاه، دربار، ملاکين بزرگ و سرمايه داران وابسته به امپرياليسم اند.

    هدف آن ها: سرکوب جنبش ملي، غارت منابع نفتي و تبديل کشور به پايگاه سوق الجيشي است.

    ... بايد بکوشيم تا بساط سلطنت را از ميان برداريم و رژيمي که اساس آن بر راي مردم استوار باشد در کشور برقرار سازيم... سازشکاران و عوامل استعمار مي کوشند با منحرف کردن افکار عمومي مردم اين طور وانمود کنند که اين شاه خائن بود ولي "اساس سلطنت خوب است. بايد آن را نگه داشت، سلطنت مظهر مليت است"... نهضت ضد استعماري بايد پايگاه اصلي استعمار را در هم شکند و سلطنت را براندازد.

    ... بايد بلادرنگ برافکندن سلطنت و برقراري جمهوري به رفراندوم گذاشته شود."

 

پ - درباره ماهيت حکومت   

    حزب توده ايران خواستار قطع نفوذ امپرياليسم، طرد مستشاران نظامي آمريکا، برچيدن  بساط اصل چهار ترومن و کنسول گري هاي آمريکا، لغو قراردادهاي نظامي و سياسي اسارت آور، تامين آزادي زندانيان سياسي بود. و به اين معنا جمهوري را دموکراتيک مي ناميد. حزب توده ايران همه نيروها را به تشکيل يک جبهه واحد دعوت مي کرد. [2]

    اما آنهايي که مي خواستند سلطنت را حفظ کنند و توده اي ها را در زندان نگاه دارند، کوشيدند به مردم چنين تلقين کنند که جمهوري همانا "ديکتاتوري کمونيستي" است.

    اختلاف نظر، نه فقط درباره شکل حکومت که جمهوري باشد يا سلطنت، بلکه به ويژه  درباره ماهيت حکومت بود که ضد امپرياليست به تمام معناي کلمه و متکي به جبهه واحد نيروهاي ملي باشد يا نه؟ اگر درباره شعار جمهوري لااقل دو نفر به اصطلاح مامور حزب توده ايران در رهبري "نيروي سوم" پيدا مي شدند که علي رغم بقيه رهبري و به خاطر جلو افتادن!! از حزب توده ايران، چنين شعاري بدهند، در مورد شعارهاي ضد امپرياليسم آمريکا، ضرورت وحدت نيروهاي ملي وگسترش آزادي هاي دموکراتيک تمام سازمان ها و شخصيت هاي وابسته به جبهه ملي و مصدق مطلقا" ساکت بودند. آنان کلمه اي عليه آمريکا بر زبان نمي آوردند.

    بنابراين اختلاف بر سر کودکي اين يا آن سازمان، اسم خيابان عوض کردن يا نکردن (که سرانجام هم خيابان شاه پس از 25 سال خيابان جمهوري شد) نبود بر سر اساسي ترين مسايل انقلاب بود. سازمان هاي وابسته به جبهه ملي از فرار شاه دچار وحشت شده بودند. در وضعي به مراتب بدتر از زمان حکومت علا قرار داشتند. در فروردين 1330 آنان مي توانستند ولي نمي خواستند زمام حکومت را به دست بگيرند زيرا از انقلاب مي ترسيدند.

براي اين که انقلاب نشود حاضر بودند از علا حمايت کنند. امروز عمق انقلابي صد بار بيشتر از زمان علا بود و ترس آن ها از گسترش انقلاب صد بار بيشتر!! آن ها براي ترمز کردن انقلاب به اقداماتي دست مي زدند که نتيجه اش پيروزي زاهدي بود.

    از اين جا بود که از صبح 25 مرداد و به ويژه 26 مرداد رفته رفته اين شعارها: "پس از شاه نوبت حزب توده ايران است"، "مرگ برحزب توده ايران"، به شعاراصلي گروه هاي وابسته به جبهه ملي و به ويژه نيروي سومي ها و جناح راست پان ايرانيست ها بدل شد. آنان با کمک مستقيم "نيروهاي انتظامي" کودتاچي به پاره کردن روزنامه هاي حزبي و مترقي پرداختند و شروع به حادثه سازي کردند تا بتوانند پاي نيروهاي نظامي را که اغلب در خدمت کودتا بودند به ميان کشند.

    حزب توده ايران متوجه بود که اين وضع متشنج زمينه را براي کودتا فراهم
مي کند. کودتاچيان آرام نشسته اند. کودتاي جديدي دارد تدارک مي شود لذا حزب دايما هشدار مي داد و اعضاي خود را به مواظبت و مراقبت دعوت مي کرد:

    "عناصر درباري اخلال مي کنند، خودشان مغازه ها را غارت مي کنند و مي گويند ديديد شاه رفت شلوغ شد!

    ... به تحريک درباريان و عده اي از چاقوکشان نيروي سومي حوادث خونيني به وجود آمده است..." [3]

     "گردانندگان گروه هاي پان ايرانيست ها [4] و "نيروي سوم" قصد دارند با ايجاد آشوب و هرج و مرج و حمله به ادارت و خانه هاي مردم زمينه توطئه جديدي را فراهم کنند. هدف اين است که مردم را به آشوب طلبي متهم کنند.

    به تمام رفقا و دوستان و همقدمان خود هشدار مي دهيم و جدا طلب مي کنيم که مواظب تحريکات عمال درباري باشند... بايد هشيار بود." [5]

    متاسفانه گوش ها بدهکار هشدار نبود، چرا که سرنخ اصلي ايجاد تشنج و آشوب در سفارت آمريکا و مقر "سيا" و انتليجنس سرويس قرار داشت که در اين لحظات با دقت تمام و طبق برنامه کار مي کردند. کيم روزولت فعاليت هايش در روزهاي 25 تا 28 مرداد را بالنسبه مفصل تر از ساير روزها نوشته و با آن که آنچه نقل کند مخفي کرده، بسيار چيزها را گفته است. از جمله او تصريح مي کند که صبح 25 مرداد وقتي خبر شکست کودتاي نظامي و دستگيري نصيري را شنيده نخستين کاري که کرده عبارت بوده است از "شمردن اقداماتي که پس از آن بايد کرد."

    آنچه موفقيت روزولت را تضمين مي کرد امنيت کامل سفارت آمريکا و همه آمريکاييان مقيم تهران بوده، که اگر چه از طرف مردم نسبت به آن ها ابراز نفرت مي شد، از طرف دولت کم ترين مزاحمتي متوجه آنان نبود. لذا روزولت همان صبح 25 مرداد دستور مي دهد که يک به اصطلاح مصاحبه مطبوعاتي تشکيل دهند.

     در کتابي که سال 1337 با تاييد ستاد ارتش نوشته شده درباره حوادث پشت پرده اين روزها از جمله گفته شده است:

    "روز 26 مرداد ساعت يک بعد ازظهر سرتيپ مدبر رئيس شهرباني وقت روساي کلانتري ها را به اداره کل شهرباني احضار کرد و به آن ها دستورات لازم براي حفظ آرامش و استقرار نظم صادر کرد... بعدها روشن شد که محرمانه نيز دستور داده بود که حتي المقدور از تظاهرات، مخصوصا تظاهرات توده اي جلوگيري شود"، پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1337، صفحه 116.

و فرمان عزل مصدق و نخست وزيري زاهدي را توسط روزنامه نگاران آمريکايي به همه جا ابلاغ کنند. او مي نويسد: گفتم:

    "بيل مي رود به سراغ دو روزنامه نگار آمريکايي که در تهران هستند و آن ها را مي آورد به منزل ديک مانويل. آنجا مصاحبه مطبوعاتي کوتاهي با مصطفي تشکيل مي دهند و او مي گويد که شاه مصدق را عزل کرده و زاهدي را به جاي او نشانده است. بعد مصطفي را مي برد به سفارت." [6]

    چنان که مي بينيد کم ترين فاصله ايي ميان "روزنامه نگاران"، جاسوسان و سفارت آمريکا نيست.

    دستور دوم روزولت اين است که زاهدي را به جاي امن ببرند و اين جاي امن منزل يک آمريکايي است به نام فرد زيمرمان. حسن اين منزل اين است که در خطر نيست، زير زمين خوبي دارد، به سفارت آمريکا و مقر "سيا" نزديک است. خود روزولت به سراغ زاهدي مي رود و او را که قيافه فلاکت باري داشته و اونيفورم سرلشکري را در چمدانش مخفي کرده بود با ماشين "سيا" به منزل زيمرمان مي برد" [7]

دستور سوم برقراري رابطه با خارج بود که "سيا" و سفارت آمريکا دستگاه فرستنده داشتند و از طريق پايگاه انگليس در قبرس با واشنگتن و لندن تماس مي گرفتند. [8]

    دستور چهارم، تهيه  نسخه هايي از فرمان شاه بود تا بتوان آن را پخش کرد و به اتکاي اين فرمان جنايت "سيا" را قانوني جلوه داد. روزولت مي نويسد که اين امر تهيه نسخه کمي دشوار شد. مجبور شديم ماشين بزنيم. [9]

    در مورد انتشار فرمان و کليشه کردن آن نکته جالبي هم هست و آن اين که در اين روزها "روزنامه داد" که مدير آن عميدي نوري با کودتاچيان مربوط بود، آزادانه منتشر مي شد و لذا طبق دستور "مرکز" آن را کليشه و منتشر کرد.

    عميدي  نوري در خاطراتش مي نويسد:

    "ظهر 27 مرداد آقاي مصطفي الموتي به من با تلفن اطلاع داد که در ميان محتويات صندوق مراسلات کليشه اي هم با يادداشتي رسيده است. گفتم چيست؟ گفت: کليشه متن فرمان اعليحضرت داير بر عزل دکتر مصدق و نصب سرلشکر زاهدي به نخست وزيري است يادداشت هم به خط آقاي اردشير زاهدي است که من اين کليشه را به صندوق انداخته ام.

دستور دادم فرمان را وسط صفحه اول بگذارند توي کادر با عنوان درشت." [10]

    عميدي نوري سپس توضيح مي دهد که روزنامه "داد" با کليشه اين فرمان روز 28 مرداد در آمد و سندي شد در دست افسران کودتاچي. به اين ترتيب در روزهايي که سازمان هاي به اصطلاح ملي تمام کينه خود را متوجه حزب توده ايران کرده بودند و روزنامه هاي حزبي را پاره پاره مي کردند و در روزهايي که حتي "بسوي آينده" توقيف بود، روزنامه کودتاچي "داد" با خيال راحت چاپ مي شد و حضرات خطري از جانب آن متوجه انقلاب ايران نمي ديدند!! "داد" کودتاچي را "نيروي سومي" پاره نمي کرد. آن را خودي مي دانست. اما "مردم" را پاره مي کرد که ضد کودتا بود!!

دستور بعدي روزولت اعزام افرادي با فرمان شاه پيش فرماندهان نظامي اصفهان و کرمانشاهان است. اين افراد دوشنبه 26 مرداد ماه حرکت کردند. توانستند فرمانده نيروهاي اصفهان را حداقل بي طرف کنند وموافقت قطعي تيمور بختيار فرمانده پادگان کرمانشاه را با کودتا جلب کرده و از او بخواهند که روز چهارشنبه 28 مرداد با تمام نيروي خود به سوي تهران حرکت کند.

    سرانجام عصر سه شنبه 27 مرداد، زماني که تهران در دست نيروهاي ضد توده اي و نظاميان هوادار شاه بود و از حرکت هنگ کرمانشاهان و غيره اطمينان حاصل شده بود روزولت به "برادران باسکو" سرکردگان اوباش فرمان داد که چهارشنبه 28 مرداد ماه روز موعود است.

 

    گفتند : آماده ايم و عمل خواهيم کرد.

    روزولت در عين حال که مي داند کودتا را بايد به دست اوباش آغاز کند تا ظاهر آن حرکت "مردم" باشد، مي داند که نيروي اصلي نظامي است:

    "بهترين چيزي که مي توانستيم اميدوار باشيم اين بود که ترتيب ورود نيروهايي از بيرون صحنه داده شود. از اصفهان، کرمانشاه، يا هر دو...

    خبر از کرمانشاه رسيد که سرهنگ آماده است. با تانک حرکت مي کند... اگر مجبور شود خواهد جنگيد... ما آنچه را که مي خواستيم داشتيم." [11]

    اردشير زاهدي در خاطراتش مي نويسد که به اصفهان خود او رفته بود و به کرمانشاهان سرتيپ عباس فرزانگان. [12]

 

    سرهنگ بختيار که فرمانده لشکر کرمانشاهان بود از مدت ها پيش از28 مرداد به بهانه اين که گويا عشاير اورامانات مقاصد شومي دارند و براي جلوگيري از اقدامات احتمالي آنان تقويت ارتش و مانور نظامي ضروري است و همواره واحدهاي زير فرمان خود را براي حمله به تهران و نه مقابله با اقدامات عشاير آماده نگاه مي داشت و به ستاد ارتش مصدق گزارش مي داد ولي ارتباط واقعي او با ستاد مخفي کودتا بود. [13]

    اردشير زاهدي و سرتيپ گيلانشاه نوشته اند که هدف از تماس با فرماندهان اصفهان و کرمانشاهان اين بود که زاهدي "دولت قانوني!" خود را در يکي از شهرستان هاي مذکور تشکيل داده و با اعلام استقلال واحدهاي ارتشي و انتظامي کرمانشاه و اصفهان و ساير واحدهاي اهواز و خرم آباد و کرمان را هم که در شاه دوستي فرماندهان آن ترديدي نبود با خود همدست کرده جنوب را از مرکز مجزا کنيم و آن جا تکليف دولت مصدق را معين کرده تهران را تصرف نماييم." [14]

   

ت - يک ملاقات تعيين کننده

    "فرمانده عمليات کودتا" هنوز از مردم مي ترسيد. حساب اصلي او چنان که گفتيم اين بود که جبهه را بشکند. هر مخالف شاه را به نام توده اي بکوبد. به علاوه او مي بايست ترتيبي بدهد که دست اوباش شاه پرست وي در دفاع از شاه باز باشد و نيروهاي نظامي کودتاچي بتوانند آزادانه عمل کنند. او مي بايست مصدق را که در واقع فرمانده کل قوا بود فلج کند تا او نتواند فرمان رويارويي با کودتا را صادر کند.

    براي انجام اين کار سفير آمريکا لوي هندرسن که روز 26 مرداد براي شرکت در عمليات کودتا به تهران وارد شده بود، در نظر گرفته شد. او بنا به توصيه کيم روزولت روز 27 مردادماه از مصدق تقاضاي ملاقات کرد. مصدق چنان که در صفحات پيش گفتيم براي اين ملاقات چنان اهميتي قائل شد که جلسه هيات دولت را که قرار بود همان روز بعد از ظهر براي تعيين تکليف شاه تشکيل شود، به تاخير انداخت. قطعا" هندرسن چنين درخواستي از او کرده بود ومصدق نمي خواست قبل از ملاقات با هندرسن تصميمي عليه شاه بگيرد.

    اين ملاقات که روزش را مصدق در 27 و 28 مرداد تعيين کرد عصر چهارشنبه 27 مرداد ماه انجام گرفت.

    طبق قراري که هندرسن با روزولت داشت مي بايست در اين ملاقات مصدق را تهديد کند و به او اطلاع دهد که آمريکا زاهدي را نخست وزير مي شناسد و باقي ماندن او در نخست وزيري به معناي رويارويي با آمريکا و جنگ داخلي است. کيم روزولت که در کتاب ياد شده اش بسياري مطالب را پنهان مي کند در مورد اين ملاقات مي گويد که دوشنبه شب به ديدار هندرسن رفته و به او توصيه مي کند که مصدق را ببيند و در اين باره که ايراني ها به آمريکاييان مقيم ايران توهين مي کنند، به ماشين ها آن ها حمله ور مي شوند و غيره به مصدق اعتراض کند و در ضمن در مورد حکومت ايران به او بگويد که آمريکايي ها:

    "از شاه که سلطان قانوني است هواداري مي کنند" [15]

    روزولت توضيح مي دهد که هندرسن هنگام ملاقات با مصدق به مراتب تندتر از اين ها حرف زده و سفر شاه را نظير هجرت محمد دانسته که به قصد اعتلاي او بود. هندرسن سپس اولتيماتوم داده که اگر جلو مردم در مخالفت با آمريکاييان گرفته نشود دولت آمريکا تمام وابستگان خود را از ايران فرامي خواند. آيا اولتيماتوم همين بوده يا بيشتر و آيا هندرسن مطالب ديگر هم گفته يا نه، از توضيحات روزولت معلوم نيست. اما در مورد عکس العمل مصدق روزولت مي گويد:

    "جنتلمن پير که از لحن شديد لوي {هندرسن} آشکارا يکه خورده بود، دست و پاي خود را گم کرد و تقريبا" به التماس افتاد که نه آقاي سفير مايل نيستم شما اين کار را بکنيد. اجازه بدهيد که رئيس پليس را صدا کنم خواهيد ديد، ترتيبي خواهم داد که هم ميهنان شما مورد حافظت ويژه قرار بگيرند." [16]

    روزولت اضافه مي کند:

    "قبل از اين که لوي منزل مصدق را ترک کند پليس را صدا زدند و دستورات لازم را به او دادند.

    بعدها من و لوي بر آن بوديم که اين اقدام سودمند بود و نيروي پليس طرفدار شاه را جري کرد." [17]

    نويسنده فرانسوي ژراردو ويليه در کتابي به نام: صعود مقاومت ناپذير محمدرضا شاه ايران اين ملاقات را با جملات روشن تري تصوير مي کند:

    "هندرسن به مصدق نشان داد که چه دامي برايش تهيه کرده اند و چگونه در آن خواهد افتاد. از او مي پرسد، آيا واقعا ميل دارد ببيند که تانک هاي روسي بر کشورش حکومت و فرماندهي کنند {!!}

    گفته مي شود که هندرسن توانست مصدق را از راهي که مي رفت "بازگرداند" و نگذارد زير تسلط حزب توده قرار گيرد... مصدق مي پذيرد که براي مقابله با کودتايي که بر ضد او در شرف تکوين است از حزب توده کمک نگيرد.

    (البته مصدق نمي داند که تاريخ کودتا براي همان فردا تعيين شده است)

    ... هندرسن نزد کيم روزولت مي رود و همه چيز را نقل مي کند. دو مرد آمريکايي اوضاع را بررسي مي کنند. پس اکنون مي توان کار را آغاز کرد." [18]

    درباره اين ملاقات عميدي نوري از خدمه کودتا روايت ساده تر و بي پيرايه تري دارد:

    "اردشير زاهدي فرمان عزل مصدق و نخست وزيري زاهدي را داده بود که چاپ کنم... عصر 27 مرداد در روزنامه ها خواندم که آقاي هندرسن سفير کبير آمريکا به ملاقات دکتر مصدق رفته است. با آگاهي که از روحيه دکتر مصدق داشتم تصور نمودم باز هم ترتيب ملاقات را خود او داده است زيرا اين نوع ملاقات ها براي تاثير در افکار و محافل سياسي است.

    از اين جهت با تلفن با سفارت آمريکا با آقاي علي پاشا صالح تماس گرفتم و گفتم پيغام مرا به آقاي سفير کبير برسانيد که باز هم ملاقاتي نموديد تا از آن بهره برداري براي تثبيت دولت ياغي شود؟

    او گفت پيغام شما را مي رسانم. يک ربع بعد به من تلفن کرد که آقاي سفير کبير در پاسخ پيغام شما گفتند اين ملاقات از آن ملاقات ها نبود بلکه خودم از ايشان وقت گرفتم و صريحا اعلام نمودم چون دولت آمريکا ايران را در کام کمونيسم مي بينيد زيرا کشورش دراختيار توده اي هاست ديگر رابطه اي با شما نخواهد داشت.

    دکتر مصدق جواب داد من الان دستور مي دهم جلوي تظاهرات توده اي ها را بگيرند. خيال مي کنم اين استنباط شما صحيح نباشد." [19]

    "غروب بود که يکي از دوستان تلفن نمود الان در چهار راه مخيرالدوله پاسبان ها را ديدم اجتماع توده اي ها را که در آنجا عليه شاه نطق مي کردند و تقاضاي تغيير رژيم داشتند متفرق نمودند." [20]

    درباره اين ملاقات حساس مصدق و هندرسن، دکتر غلامحسين صديقي هم که وزير کشور مصدق و نايب نخست وزير بود اطلاعاتي درهمين حدود مي دهد:

    "آمريکايي ها از نفوذ عناصر کمونيست سخت ناراحت شده بودند. عصر روز 27 مرداد ماه لوي هندرسن سفير کبير آمريکا در تهران که تازه از مرخصي {!!} آمده بود با مشاهده تظاهرات توده اي ها به ديدار نخست وزير آمد و اظهار داشت:

    شما وضع خوبي نداريد با اين جرياناتي که مي بينم کمونيست ها ابتکار عمل را به دست گرفته اند. شما در برابر اين وضع چه اقدامي خواهيد کرد؟

    ... البته آقاي دکتر مصدق دستور جلوگيري از اين تظاهرات را دادند ولي دير شده بود!"[21]

    منظور صديقي از اين که "دير شده بود" اين است که گويا اگر مصدق قبلا توده اي ها و در حقيقت مردمي را که، شاه را نمي خواستند مي کوبيد، آمريکايي ها کودتا نمي کردند. در واقع دستور حمله به مردم ضد سلطنت بسيار به موقع! صادر شد. بلافاصله پس از ملاقات هندرسن مصدق فرمانداري نظامي فرمان صادر کرد و هر نوع تظاهرات ضد درباري را قدغن اعلام کرد. امنيت سفارت آمريکا و خانه هاي آمريکاييان بيش از پيش تامين شد. کودتاچيان درست منتظر چنين دستوري بودند زيرا به اين ترتيب همه جنايات آنان عليه مردم و براي انجام کودتا به حساب فرمانداري نظامي مصدق گذاشته مي شد.

    با صدور اين فرمان، اوضاع تهران از غروب 27 مرداد ماه کاملا تغيير کرد. پاسبانان و نظاميان به مردمي که فرار شاه را جشن گرفته بودند هجوم بردند. سرکوب مردم محيط وحشتي به وجود آورد. اوباش آماده به خدمت دوره ديده چهارده آذر و نهم اسفندها به ميدان آمدند. از حدود ساعت 11 شب تقريبا به دست آنان افتاد.

کودتا آغاز شد.

    گزارشگر کيهان حوادث بعد از ظهر 27 مرداد ماه را اين طور ثبت کرده است:

    "دسته هاي مختلف با شعارهايي که در دست داشتند در خيابان هاي مرکزي شهر به راه افتاده عليه شاه و براي برقراري رژيم جمهوري شعار مي دادند... اين وضع تا ساعت 8 شب ادامه داشت. مقارن همين ساعت جمع کثيري از جوانان وابسته به حزب توده در ميدان سپه جمع شدند و يک پارچه سفيد که روي آن نوشته شده بود "زنده باد حزب توده ايران" به وسط ميدان آوردند.

    طولي نکشيد که چند کاميون پاسبان و سرباز وارد ميدان شدند و به جمعيت اخطار کردند متفرق شويد...

    هر چند دقيقه يک بار به جمعيت هجوم مي آوردند و مردم را تا داخل خيابان هاي اطراف تعقيب مي کردند و عقب ماندگان را با تفنگ و باتون مي کوبيدند و بالاخره مامورين گاز اشک آور به کار بردند و عده اي از آنان را سخت مضروب کردند...

    سربازها در جلو صف تظاهر کنندگان قرار گرفته و درحالي که تفنگ خود را روي دست بلند مي کردند زنده باد شاه مرده باد خائنين، برقرار باد مشروطه، نابود باد حزب توده شعار مي دادند. در اين وقت مامورين تظاهرکنندگان را تعقيب مي کردند و هرکس را که عليه شاه شعار مي داد مي گرفتند. يک جوان که شعار ضد شاه مي داد بر اثر اصابت سرنيزه نقش زمين شد و از پاي درآمد. سپس به تعقيب پرداختند به هرکس که مي رسيدند مي زدند. در اين جريان عده کثيري بازداشت شدند.

    ... جوانان حزب توده ارگان رسمي حزب را علنا مي فروختند و عليه رژيم سلطنتي شعار مي دادند. مامورين انتظامي و افراد حزب پان ايرانيست و نيروي سوم هنگام فروش روزنامه مردم به توده اي ها حمله مي کردند و روزنامه آنان را گرفته پاره مي کردند.

    کار پاره کردن روزنامه کم کم توسعه يافت تا جايي که سربازهاي طرفدار سلطنت کليه روزنامه هاي عصر را هم که مقالاتي عليه شاه نوشته بودند از دست روزنامه فروش ها گرفته پاره مي کردند.

    در خيابان هاي لاله زار، اسلامبول، نادري، فردوسي، منوچهري و شاه آباد دسته هاي نيروي انتنظامي مرتبا" به دنبال تظاهرکنندگان مي دويدند و فرياد مي زدند:

    "برقرار باد سلطنت."

    مدت سه ساعت وضع خيابان هاي شهر يکپارچه جنجال شده بود و مردم اين طرف و آن طرف مي دويدند و طوري شده بود که هيچکس به وضع خود اطمينان نداشت و اغلب زير دست و پا مي افتادند و مصدوم مي شدند.

    در اين وضع طرفداران شاه در خيابان ها به راه افتادند و به جمعيت هاي چپ حمله ور شدند. به چند مرکز توده اي ها حمله شد و اثاثيه و اموال آن ها را به تاراج بردند و هر يک از توده اي ها را مي ديدند مي زدند. چند مغازه مربوط به توده اي ها را غارت کردند." [22]

    کودتاچيان پس از پيروزي در28 مرداد با احساس شعف و لذت از اين که به خوبي توانسته اند جو شديد ضد توده اي را وسيله انجام جنايت خود قرار دهند به خود مي باليدند. نويسندگان کتاب "پنج روز رستاخيز ملت ايران" از جمله مي نويسند که در روزهاي 25 و 26 مرداد افسران و درجه داران شاه پرست در پادگان ها جلسات محرمانه داشتند و سربازان را عليه مصدق و به سود شاه تحريک مي کردند. دراردوگاه شمس آباد شامگاه 26 مرداد نظاميان مدت يک ربع ساعت عليه مصدق شعار مي دادند و براي شاه هورا مي کشيدند. وقتي رئيس ستاد تيپ 3 کوهستاني خواست ماجرا را با تلفن به فرمانده تيپ (سرهنگ اشرفي که فرماندار نظامي تهران هم بود) گزارش کند، او مجال گزارش نداد و گفت که به جاي اين حرف ها عده اي سرباز براي مقابله با توده اي ها بفرست.   

به نوشته خود کتاب توجه کنيد:

    "سرهنگ اشرفي مجال صحبت به او نداد و پشت سر هم تاکيد مي کرد که تعداد زيادي سرباز به خيابان هاي اسلامبول و نادري و ميدان توپخانه براي سرکوبي توده اي ها بفرستد. وقتي اين خبر به تيپ رسيد دو گروهان از هنگ نادري که فرماندهي آن با سرگرد زند بود مامور خيابان اسلامبول شد. وقتي سرگرد زند از اين ماموريت اطلاع يافت خوشحال شد و بهترين سربازان و درجه داران و افسران شاه دوست خود را انتخاب و از هنگ خارج شد... اين دو گروهان وقتي به خيابان هاي شهر رسيدند توده اي ها را به شدت متواري ساخته و همان شب قريب 70 نفر را دستگير کردند و دو نفر هم در اثر زخم هاي مهلکي که برداشته بودند کشته شدند." [23]

    واحدهاي همين سرگرد زند در روز 28 مرداد نيز نقش بسيار فعالي در پيشبرد کودتا ايفا کردند و در اشغال راديو شرکت نمودند.

    رفيق کيانوري در خاطرات مربوط به 27 مرداد مي نويسد:

    "عصر روز 27 مرداد حمله وحشيانه پليس و فرمانداري نظامي به نمايش دهندگان ضد رژيم آغاز شد. سربازان و پليس با شعارهاي زنده باد شاه مردم را وحشيانه مي زدند و زخمي مي کردند و بازداشت مي نمودند. در آن عصر تنها در تهران بيش از600 نفر از مبارزان حزبي بازداشت شدند و اين بازداشت ها صدمه زيادي به ارتباطات حزب ما که به علت مخفي بودن تنها سرپايي و در خيابان بود وارد آورد."


 


 ادامه داردراه توده

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                بازگشت

 

 

 محاکمه و دفاع دکتر مصدق، چاپ تهران 1336، انتشارات تلاش، صفحه 38. {درباره ملاقات عصر سه شنبه با هندرسن که به خاطر آن دکتر مصدق چنان جلسه پراهميت هيات وزيران رابه تاخير انداخت، در صفحات بعد توضيح بيشتري خواهيم داد}[1]

 شجاعت، 27 مردادماه 1332[2]

 شجاعت، 2 مرداد ماه 1332[3]

 پس از 28 مرداد گروه هاي پان ايرانيست ها تجزيه شدند. بخش سالم و ملي آن زير رهبري  داريوش فروهر در حزب ملت ايران گرد آمد که در انقلاب امروز ايران نقش مثبتي ايفا مي کند [4]

 شجاعت (بسوي آينده هنوز هم توقيف بود)، 28 مرداد 1332[5]

 کرميت روزولت، کتاب ياد شده ، صفحه 176. بيل، ديک و مصطفي همکاران روزولت هستند}.

    اين مصاحبه در آن زمان به حساب خود سرلشکر زاهدي گذاشته شد و روزنامه هاي مدافع کودتاچيان ادعا کردند که گويا زاهدي با خبرنگاران داخلي! خارجي مصاحبه کرده است. پسر زاهدي اردشيرزاهدي که از مهره هاي شناخته "سيا" در ايران بود بعدها مطالب راست و دروغي به هم آميخت و به نام خاطرات منتشر کرد و در آن ادعا نمود که:

    "عده اي  از خبرنگاران داخلي و خارجي را که دردسترس بود پيدا کرديم و در تپه هاي ولنجک جمع کرديم و تيمسار زاهدي بدوا" فرمان نخست وزيري خود را به آنان ارائه داد و بعد عکس هاي فرمان را ميان خبرنگاران توزيع نموديم"، پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصورعلي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1337، صفحه 172.

   اين ادعا به شهادت روزولت سرتا پا دروغ است. مصاحبه با شخص زاهدي نبود، خبرنگار داخلي در آن شرکت نداشت. يک صحنه ساختگي بود با حضور و خبرنگار جاسوس آمريکايي .[6]

همان جا، صفحات 178 تا 191 [7]

 همان جا، صفحه 178[8]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، يکشنبه 27 مردادماه 1353[9]

 همان جا [10]

 کرميت روزولت ، اثر ياد شده [11]

 پنج روز رستاخيز ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1377، صفحه 172[12]

همان جا، صفحه 175 [13]

 همان جا، صفحه 179[14]

 همان جا، صفحه 184[15]

 همان جا، صفحه 185[16]

 همان جا [17]

 مصدق ، نفت، کودتا، ترجمه و تاليف محمود تفضلي، تهران، موسسه انتشارات اميرکبير، 1358،  صفحه 115-116[18]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، 27 مرداد ماه 1353. {شنيدني است که در آن روزها روزنامه داد کودتاچي علنا" منتشر مي شد اما مردم "غيرقانوني" بود وروزنامه بسوي آينده و چندين روزنامه ديگر که جاي آن منتشر مي شدند توقيف بودند}[19]

 خاطرات عميدي نوري، روزنامه اطلاعات، 27 مرداد ماه 1353[20]

 دکتر غلامحسين صديقي، مصاحبه با روزنامه دنيا، 20 شهريور ماه 1358[21]

 روزنامه کيهان، 29 مرداد ماه 1332[22]

 پنج روز رستاخيز ملت ايران، نوشته منصور علي اتابکي، احمد بني احمد، چاپ تهران 1327،  صفحه 193-192[23]