راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد-26
عشق های اسطوره ای
در شاهنامه
نزد پهلوانان است نه شاهان
ف.م. جوانشیر

 

زال پای پیمان خود ایستاده و به پدرش سام که قطعا مخالف عشق میان او و رودابه است، نامه ای می نویسد و تمام ستم هایی را که تا کنون بر او رفته، بر می شمرد و در پایان می گوید:

من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتــش تیـز بــــریان شدم
ســـتاره شب تیــــره یار منست
من آنـــم که دریا کـــنار منست

سام با ستاره شماران مشورت می کند. خبر می دهند که از زال و رودابه فرزندی خواهد آمد که پیل ژیان خواهد بود و پی بدسگالان از خاک خواهد برید، سر دردمندان به خواب آورده، ره جنگ خواهد بست. سام با عشق زال و رودابه موافق می شود و دنبال جلب نظر منوچهر می رود.
در دربار مهراب شاه نیز سخن فراوان است. مهراب به دل خواستار زال است، اما از ایران بیم دارد. زنش سیندخت، مادر رودابه، شوی را رام می کند و راه نشان می دهد و سرانجام مهراب را به پذیرش رودابه آماده می سازد و از رودابه می خواهد که پیرایه بسته، پیش پدر رفته و زاری کند. اما رودابه سرفرازتر از آن است که زاری کند. او از عشق خود پشیمان و شرم آگین نیست، بدان افتخار می کند.

بدو گفـت رودابه پیـرایه چیست
به جای سرمایه بی مایه چیست
روان مرا پـور سـامســت جفت
چــرا آشــــکارا ببـاید نهــفـــت

این عشق سرانجام پیروز می شود و آنگاه بر آیین و کیش عقد می بندند. هدفی که فردوسی از آوردن و پروردن این داستان عشقی دارد، کاملا روشن است. اولا از زبان رودابه زال را آنچنان می ستاید که برتر از همه تاجداران است و در واقع نیز زال در هر عرصه زندگی که بگیرند، پهلوانی سترگ، با روح وقلبی چون دریا و مردی بی همتاست. ثانیا میوه این عشق رستم است. فردوسی با آفرینش هنری این عشق زیبا، برترین و محبوب ترین قهرمان خود را می آفریند. رستم نمی تواند میوه ازدواج عادی و مناسبات خاکی هر زن و مردی باشد. وقتی شاهی چون قباد در حال فرار عشقش می جنبد و با وساطت پیش خدمت به دختر همسایه می رسد، محصولش انوشیروان است. اما گهواره رستم ها باید جای دیگری باشد. رستم همه چیزش ستودنی است. حتی عشقی که او میوه اش خواهد بود.
دومین داستان عشقی بزرگ شاهنامه، عشق تهمینه است به رستم. این داستان نیز از نظر محتوی عینا شبیه عشق رودابه به زال است. تهمینه عاشق بزرگی و مردانگی رستم است و آرزومند و برکشیدن او و داشتن فرزندی از او، در این عشق نیز ابتدا زن- تهمینه- پا پیش می گذارد و ابراز عشق می کند و چنان به پاکی و عفت عشقش مطمئن است و بدان می نازد که شبانه بی پروا خود را به بالین رستم- که مردی بیگانه در شهر اوست- می رساند و ابراز عشق می کند.
رستم به شهر سمنگان رسیده، در کاخ شاه سمنگان منزل کرده و مست در بالین افتاده است. نیمه شب تهمینه دختر شاه سمنگان از جای بر می خیزد و در تاریکی به بالین رستم می رود:

چو یک بهره از تیـره شـب در گذشت
شـــباهـــنگ بر چرخ گردان بگشست
ســـخــن گــفـــتن آمد نهــفـــته به راز
در خـــواب گـــه نـــرم کــــــردند باز
یکی بـنــده شـــمعی معــنــبر بدســـت
خــــرامان بیـــامد بـبــالـیـــــن مســت
پــس پــرده انــدر یکی مــاهــــــروی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
دو ابــرو کمـــان و دو گیــــسو کمــند
بـبـــــالا به کــــردار ســــرو بــلــــند
روانـــش خــرد بود و تـن جــان پاک
تو گــفــتی که بهـــــره ندارد ز خـاک

رستم بیدار می شود. خیره می ماند. این کیست و در این وقت شب چه می خواهد. پاسخ تهمینه نظیر مفاخرات پهلوانان در آوردگاه است. او از عشق خود شرم نمی کند. او حتی شرم نمی کند که بگوید رستم را با احساس یک زن دوست دارد و برای هوای دلش می خواهد. دیگر اینکه آرزو دارد از او پسری داشته باشد.
به پرسش و پاسخ رستم و تهمینه گوش کنید:

بپـــرسـید زو گـفت نام تو چیـــست
چه جــویی شب تیره کام تو چیست
چـــنین داد پاســـخ که تهمـــــینه ام
تو گــویی که از غـــــم بدو نیمه ام
یکی دخـت شـــاه ســـــــمنگان منم
ز پشــت هــژبـر و پلــــــنگان منم
به گــیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چــرخ کبــوداند کیست
کـــس از پرده بیــــرون ندیدی مرا
نه هـــرگـز کسی آوا شــــنیدی مرا
بکـــردار افســــــانه از هـــر کسی
شـــنیــدم همی داســـتانـت بســـــی
که از شـــیر و دیو و نهنگ و پلنگ
نتــرسی و هســتی چنین تیز چنگ
شــب تیـره تنهــا به توران شـــوی
بگردی بر آن مــــرز و هم نغـنوی
به تنهـــا یکی گـــــــور بریان کنی
هـوا را به شــمشــیر گـــریان کنی
هر آنکس که گرز تو بیند به جنگ
بدرد دل شـــیـر و چـــنگ پلـــنگ
برهـــنه چو تـیــغ تـو بـیــند عقاب
نیــــارد به نخـچــــیر کردن شتاب
نشـــان کمــــنـد تـو دارد هــــــژبر
ز بیـــم ســـتـان تو خــون بارد ابر
چـو این داســـتانها شـــــــنیدم زتو
بســی لب به دنـدان گـــــزیدم زتو
بجسـتم همی کـفـت و بـال و برت
بدین شهــر کرد ایــزد آبشـخورت
ترا ام کـــنون گـر بخــــواهی مرا
نبیــند جــزین مـرغ و مــاهی مرا
یکی انک بـرتـو چــنیـن گشـته ام
خـــرد را زبهــر هــــــوا کشته ام
و دیگـــر که از تـو مگـــر کردگار
نشــــــاند یکی پـــورم انــــدر کنار
مگر چون تو باشد به مردی و زور
سپهــرش دهد بهـــره کیوان و هور

رستم امیدوار است که فرزند او و تهمینه، اگر پسر باشد چون سام نریمان باشد.

ببــالای ســــام نریمــــــان بود
به مـردی و خـوی کریمان بود
فرود آرد از ابــــر پران عقاب
نتــابد به تنــــــدی بر او آفتاب
فرزندی که میوه عشقی چنین آتشین از سوی تهمینه به رستم است، سهراب است. پهلوانانی چون رستم و سهراب ممکن نبود از هر ازدواج عادی پدید آیند.
سومین و چهارمین عشق زیبای شاهنامه نیز به خاندان نیرم تعلق دارد: عشق گردآفرید و سهراب که نا شکفته می پژمرد. و عشق منیژه به بیژن که بیژن نیز از پهلوانان ایران و نواده رستم است.
با آنکه داستان بیژن و منیژه در شاهنامه به تفصیل آمده، ما ضرورتی نمی بینیم که از آن به تفصیل صحبت کنیم. در بیان مقصود ما نیازی به این کار نیست. تنها به این یادآوری اکتفا می کنیم که این داستان نیز بر روی همان پایه هایی استوار است که عشق رودابه و زال. در اینجا هم منیژه از گوهر دیگری است- دخت افراسیاب- در اینجا هم دختر است که در عشق پیشقدم شده، عاشق بیژن می شود و دنبال او می فرستد و آزادانه با او عشق می ورزد. در اینجا هم منیژه بیشتر عاشق مردانگی بیژن است تا ظاهر زیبای او.
ذکر دو مطلب نیز به درک عشق های شاهنامه کمک می کند:

یکی اینکه این عشق ها از طرف بزرگان و قهرمانان ستوده شاهنامه پذیرفته است. هیچ یک از اینان عاشق و معشوق را به خاطر عشقی که در دل دارند، سرزنش نمی کنند. همانقدر که هوسرانی ها و عیاشی های شاهان در نظر پهلوانان و بزرگان ناپسند است، عشق پاک این جوانان- چه دختر و چه پسر- به نظر آنان زیبا و ستودنی است. گاه دلواپسی پدر و مادر دختر احساس می شود، ولی معمولا این نگرانی نیز به اصل عشق مربوط نیست.
مسئله عشق زال و رودابه تا دربار منوچهر می رسد و در انجمن اخترشناسان و موبدان بررسی می شود و یا عشق بیژن و منیژه سبب به چاه افتادن بیژن شده، دخالت منوچهر- شاه ایران- و تجهیز نیرو و اعزام رستم به توران را به دنبال می آورد و خطرها بر می انگیزد. اما هیچ کس به عاشق و معشوق به خاطر این عشق و دشواری هایی که بوجود آورده ایرادی نمی گیرد.
دومین مطلب اینکه عشق های شاهنامه نیز حماسی و سر بلنداند و با آنچه که در اشعار غنایی و قرن های اخیر می توان دید، زمین تا آسمان فرق دارند. اشعار غنایی متاخر معمولا پر است از آه و ناله عاشق برای جلب نظر معشوق. او شخصیت انسانی خود را می شکند، از بی وفایی معشوق، درد هجران می نالد و وصال را پایان عشق می داند. اما عشق های شاهنامه پر از نشاط ، اعتماد بنفس و اطمینان خاطرند. عشق هایی هستند برای نمایاندن بزرگی انسان و نه خوار کردن او.

راه توده 156 12.11.2007

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت