راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد- 27
زنان
شانه به شانه
پهلوانان شاهنامه
ف.م. جوانشیر
 

 

- اشاره ای به نقش زن در شاهنامه

بحث از عشق در شاهنامه ناقص خواهد بود اگر اشاره ای به نقش زن در شاهنامه نکنیم. در این باره دشمنان فردوسی سخن بسیار گفته اند. فاشیست های وطنی خودمان، زمانی که فردوسی را نژاد پرست و فاشیست و پان ایرانیست معرفی می کردند، این نظریه بهیمی هیتلر را هم به فردوسی نسبت دادند که گویا زن را فقط برای زائیدن فرزند مناسب می داند و اصولا معتقد است که: زن و اژدها هر دو در خاک به.

ما چنین مصرعی در شاهنامه ندیدیم. برعکس! فردوسی در برابر خشم شاه یمن که داشتن دختر را موجب فلاکت دانسته و خود را نفرین می کند، معتقد است که فرزند چه دختر باشد چه پسر تفاوتی ندارد. مهم این است که خوب باشد:

چو فرزند را باشد آئیـــن و فر
گرامی بدل بر چه ماده چه نر

فردوسی زن را با عالی ترین صفات ستوده و سروده است. او نسبت به همسر خود که در دوران طولانی نبرد برای تدوین شاهنامه یارو یاورش بوده، بارها ابراز عشق کرده و هر بار فرصت یافته زن خود را ستوده است. زنان نامدار شاهنامه چون فرانک، رودابه، سیندخت، گرد آفرید، جریره، تهمینه و دیگران هر یک نمونه برجسته ای از زیبایی، خردمندی و مردانگی و عفت اند. آنها همه جا یارو یاور همسران خویش بوده و هر جا که ضرور باشد به تنهایی در میدان نبردند. فرانک، پس از مرگ شوی، مردانه در میدان نبرد علیه ضحاک پای می فشارد و تا پایان پیش می رود. هنگامی که گردان ایرانی از مقابله با سهراب می ترسند، گرد آفرید پیش می تازد. جریره پس از فرود سیاوش همه دژ را به آتش می کشد، همه اسبان تازی را می کشد و سرانجام خودکشی می کند تا بدست دشمن نیفتد. کتایون خردمند و مهربان تا پایان در کنار پسر خود اسفندیار می ماند و با گشتاسب به خاطر خود کامگی و پستی اش مقابله می کند. سیندخت، مادر رودابه و زن مهراب، در خردمندی و تدبیر بی همتاست. او همه کاره دربار است. اوست که با سام طرف می شود، با او به مذاکره می نشیند و همه امور را به درستی فیصله می دهد. به چند بیت زیر توجه کنید.

مهراب به شدت نگران و خشمگین است. می ترسد که سام و منوچهر به خاطر عشق رودابه و زال به کابل هجوم آورند. هر چه خشم دارد بر سر زنش سیندخت می ریزد:

بر آشفت و سـیندخت را پیش خواند
همه خشـــم رودابـــه بر وی بـــراند
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست
که با شــــاه گـــیتی مـرا پای نیست
کــه آرمـت بــا دخــت نـاپــاک تــن
کشــــــم زارتان بر ســـر انجــمــن

سیندخت زنی است مدیر و فداکار. او خشم شوهر را درک می کند و درد او را درد خود می داند. فردوسی احساس زن را نسبت به شوهر با این بیت زیبا و کم نظیر بیان می کند. سنیدخت به شوهرش می گوید:

گــزند تو پیـدا گزند منست
دل دردمند تو بند من است

سیندخت با این احساس نسبت به شوهر، از مهراب می خواهد که نگران نباشد و کار را به دست او بسپارد.
بدو گفت سیندخت کای سرفراز
بود کت بخـــونــم نیــــاید نیـاز
مرا رفت باید به نزدیک ســام
زبان سرگشایم چو تیغ از نیام

مهراب می پذیرد. اختیار کار به دست سیندخت می دهد. سیندخت سوار اسب پیش سام می رود.
چو شـــد ساخته کار خود برنشست
چو گردی به مردی میان را ببست
...
بیــــامد گــــرازان بــدرگاه ســــام
نــه آواز داد و نــه بـر گـفـت نــام
بکارآگــــهــــان گــفـت تا ناگهــان
بگویــنـــد بــا ســـــرفراز جـهــان
کـه آمـــد فرســـــــــتـــاده کابـلــی
بــه نـــزد ســــپهــبــد یـــل زابـلی
بــیـــامد بــر ســـام یـل پـــرده دار
به گــفــت و بفـــرمــود تا داد بـار
فرود آمد از اسب سیندخت و رفت
به پیـــش ســـپهــبد خــرامید تفـت
زمین را ببوســــید و کرد آفـــرین
ابــر شـــاه و بر پهــلــوان زمیــن

سام این فرستاده را – با آنکه زن است- با کمی تامل می پذیرد. سیندخت با سام به مذاکره می نشیند. سیندخت نظر سام را به ضرورت حفظ صلح جلب می کند. سام هنوز نمی داند که این زن کیست و آنگاه که پی به حقیقت می برد با او محبت فراوان می کند.

سیندخت

زمین را ببـوسید و بر پای خاست
به گفت آنچه اندر نهان بود راست
که من خـویـش ضحاکم ای پهلوان
زن گـــرد مهــــراب روشن روان
همـــان مـام رودابــه مــــــاه روی
که دســتان همی جان فشاند بروی
...
سخـــنها چو بشـــنید ازو پهـــلوان
زنی دیـد با رای و روشـــن روان
برخ چون بهــار و بالا چو ســـرو
میانـــش چو غـرو و برفــتن تذرو
چنـــین داد پاســـــخ که پیــمان من
درست است اگر بگســـلد جان من
تو با کابــل و هـــر که پیوند تست
بمــانیـد شــــادان دل و تـن درست
...
شــما گــرچه از گـوهـر دیــــگرید
همــان تاج و اورنگ را درخورید
چنین است گیتی وزین ننگ نیست
ابـا کـــردگار جهــان جـنگ نیست

فردای آن روز که سیندخت پیش سام می رود، از او این چنین استقبال می کنند:

گرانمای ســـیندخت بنهــــاد روی
بـدرگاه ســــالار دیهــیـــم جـــوی
روا رو بــر آمــد زدرگـاه ســـــام
مه بـانــوان خــوانـدنــدش بـنــــام
بیــامد بر ســـام و بـــردش نـمــاز
ســـخـن گـفـت با او زمــانی دراز
...
ورا ســـــام یل گفت بر گرد و رو
بگــو آنچــه دیـدی به مهــراب گو
...
به سیندخت بخشید و دستش بدست
گــرفت و یکی نیــز پیمــان ببست
پــذیــرفــت مـر دخـت او را بزال
که باشـــند هر دو بشــــادی همـال

رابطه پهلوانان با زنان چنین است. آنها زن را صاحب شخصیت می شناسند. رستم در جنگ با اسفندیار نه فقط از پدران، بلکه از مادر خود رودابه نیز نام می برد و به وجود او می بالد.
تردیدی نیست که در نظام دولتی ایران باستان جای زیادی برای زنان نبوده و آنان نمی توانسته اند آزادانه به مقامات عالی برسند و این واقعیت در شاهنامه نیز منعکس شده و مقامات دولتی به طور عمده در دست مردان است. اما هر بار که فرصت آن بوده است که زنی برای دفاع از داد وارد میدان شود، فردوسی از آن استقبال کرده است.

یکی از برجسته ترین خصوصیات زنان ستوده شاهنامه آزادگی، عفت و فداکاری آنان است. این نکته بسیار مهم است که در عشق های شاهنامه- هم در مورد عشق های شاهان و هم در مورد عشق های پهلوانان- زنان گام اول را بر می دارند. آنها هستند که ابتدا عاشق می شوند و آنها هستند که بی پروا و آشکار به محبوب مرد خود ابراز عشق می کنند. زنان عاشق شاهنامه کمترین توجهی به ملاحظات و رسوم جامعه ای که فردوسی در آن می زیسته ندارند. شبانه بر بالین مرد محبوب خود می روند، ابراز عشق می کنند، خود را در اختیار او می گذارند. نهان از پدر و مادر مجلس بزم می آرایند، به همراه مرد محبوب خود فرار می کنند و...
همین زنان در عین اینکه چنین بی پروا عشق می ورزند، آنچنان پاک، عفیف و بزرگوارند که کمترین جایی برای عیب جویی باقی نمی گذارند. آنان به یک مرد، به مرد محبوب خود تا پایان وفا دارند.
متاسفانه عمق و وسعت عفت زنان شاهنامه برای برخی از پژوهندگان ناشناخته مانده و کسانی پیدا شده اند که برای «دفاع» از فردوسی واقعیت را دگرگونه کرده اند. مثلا جلال الدین همایی را عقیده بر این است که فردوسی:
«راضی نمی شود پهلوانان شاهنامه اسیر و مغلوب شهوات جنسی شوند. داستان رستم و تهمینه که در نیمه شب دنبال موبد و عالم مذهبی می فرستند تا عقد ازدواج مشروع بین آنان واقع شود و نیز داستان زال و رودابه که... بدون تشریفات قانونی و آئین مذهبی ازدواج نمی کنند، نموداری از همین معنی است.»

چنین برداشتی با واقعیت زمین تا آسمان تفاوت دارد. عفاف زنان شاهنامه به مراتب عمیق تر و ریشه ای تر از این است که تنها با تشریفات مذهبی بتوان توضیح داد.
از میان زنان شاهنامه تنها دو مورد از خیانت نسبت به شوهر دیده شده است: یکی سودابه که از روی هوس دل به سیاوش داد و بی پروا و بی ملاحظه پیش رفت و عفاف سیاوش بود که راه را بر خیانت بست، دیگری گردیه خواهر بهرام چوبین که همواره با او نا سازگار بود و در نقطه مقابلش قرار داشت و پس از مرگ بهرام زن دشمن خونی او گستهم شد که خال خسروپرویز است. گردیه به این شوهر نیز وفا دار نماند، با خسرو پرویز وارد معامله شد و به شرطی که در حرمسرای شاهی جای شایسته ای به او بدهند به گستهم زهر داد و او را کشت و خود را تسلیم خسرو کرد. در این مورد- برخلاف مورد سودابه- چون طرف مرد فرومایه ای چون خسروپرویز است، نه فقط جلو خیانت گردیه به شوهرش را نمی گیرد، بلکه او را به قتل شوهر تشویق می کند.

متاسفانه در نوشته های به اصطلاح پژوهش دهه های اخیر تنها از همین زن شاهنامه به نیکی یاد کرده اند. صفا مدعی است که:

«گردیه خواهر بهرام چوبین در شاهنامه نمودار کامل عقل، دانش، میهن پرستی و چالاکی است. از پندهایی که او به بهرام چوبین داد همه صفات عالیه اخلاقی و ملی نمودار است.»

اینگونه اظهار نظرها سندی است برای اثبات این حقیقت که پژوهش به اصطلاح بی غرضانه وجود ندارد. کسانی چون صفا، از دیدگاه خود، از دیدگاه خدمت به رژیم سلطنتی و تسلیم در برابر خود کامگان، به شاهنامه می نگرند. از اینجاست که تنها زن خیانت کار شاهنامه از طرف آنها نمونه عقل و دانش و دارای صفات عالیه اخلاقی! معرفی می شود.


راه توده 157 19.11.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت