راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

حماسه داد - 28
عبور از تراژدی های کوچک
تا تراژدی بزرگ
نبرد رستم با سهراب
ف.م. جوانشیر
 

 

فصل دهم

تراژدی در شاهنامه

1- لحظات تراژیک در شاهنامه

شاهنامه با وسعتی که دارد، پر از لحظه های تراژیک است. هم چنین در این اثر لحظات عام دردناک و وحشت زای سرنوشت انسانی نیز را که به تراژدی نزدیک می شود، فراوان می توان یافت. اما فردوسی این لحظات را نمی پروراند، از آنها تراژدی نمی سازد و آنها را در سطح یک لحظه حزن آورد و یا حداکثر لحظه تراژیک، باقی می گذارد. با تعمیق در این لحظات تراژیک و چگونگی برخورد فردوسی با آنها می توان در دیگری به روح شاهنامه گشود و به درک این اثر بزرگ نزدیک تر شد.

می دانیم که مقوله «تراژیک» محتوای تاریخی – اجتماعی دارد و هر نویسنده ای بسته به شرایط زمان و مکان و بنا به عقیده و فلسفه خویش حادثه معین و یا سرنوشت معینی را تراژیک می شناسد که چه بسا برای نویسنده ای دیگر تراژیک نباشد.

برای مثال اگر از دریچه بینش «ملت گرایی» بر حوادث بنگریم، سرنوشت دارا در برابر هجوم اسکندر و سرنوشت یزدگرد سوم در برابر حمله عرب، تراژدی واقعی است. این شاهان پر جلال و جبروت یکباره در زیر بار حوادث چنان خرد می شوند که با بیچارگی و ذلت به دست نزدیکان و نوکران خویش به قتل می رسند. امپراطوری عظیمی فرو می ریزد و چیزی جز ویرانه از آن باقی نمی ماند. از دیدگاه «ملت گرایی» تراژدی بزرگتر از این نمی توان تصور کرد. اما در شاهنامه سیر حوادث چنان است که خواننده از سرنوشت دارا و یزدگرد احساس درد نمی کند و با آنها همدلی ندارد. دارا شخصیتی گذراست که جای خود را به اسکندر یعنی زمامداری شایسته تر می دهد و دردهای روحی شخصی او از قبیل نگرانی از آینده زن و بچه اش با مهربانی اسکندر التیام می یابد. یزدگرد نیز شخصیت کوچک و عاجزی است که سرنوشتش بیشتر کمیک است تا تراژیک.
اگر حوادث را از دریچه دیگر بنگریم و بیچارگی انسان را در برابر قدرت قهار سرنوشت، خیانت های نزدیکان، ستیز نیروهایی که هر یک به نوعی محقند، مایه تراژدی بدانیم، از داستان های شاهنامه ده ها تراژدی برمی خیزد. جمشید جم به دست ضحاک سرنگون و دربدر می شود و پنهانی تا در پای چین می گریزد. در آنجا نیز امان نمی یابد. او را می گیرند و با اره به دو نیم می کنند. نشیب تند زندگی جمشید می توانست تراژدی باشد. اما فردوسی آن را فقط مکافات عمل می داند و عبرت آموز. جمشید با تمام یال و کوپالش برای فردوسی «بیچاره کاهی» بیش نیست:

شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجـــــاده کاه

تنها در مورد جمشید نیست که فردوسی با چنین نگاهی از بالا سخن می گوید. حتی سرنوشت فریدون هم برای فردوسی مایه درد نیست؛ عبرت انگیز است. فریدون در غایت پیری وضع اسفناکی دارد. هر سه فرزند او به دست یکدیگر کشته شده اند و او در بستر مرگ سر بریده هر سه پسرش را در کنار بالین خود دارد. آنقدر اشک می ریزد و می نالد که جان می دهد. دردناک است؟! اما شاهنامه با دو بیت سرد و خشک سرو ته قضیه را هم می آورد:

کـــرانه گـــزید از بر تــــــاج و گاه
نهــــاده بر خود ســر هر ســـه شـاه
پر از خون دل و پرز گریه دوروی
چنــیــن تا زمــــانه ســــرآمد بروی

ایرج فرزند فریدون هم سرنوشت دردناکی دارد. هوادار صلح و برادری است و در این راه می کوشد و به دست برادرنش کشته می شود. اگر این سرنوشت گسترش یافته و پرورانده می شد، چه بسا تراژدی کاملی از آب در می آمد، اما در شاهنامه لحظه ای است گذرا.
از فریدون تا یزدگرد، سرنوشت بسیاری از شاهان و شاهزادگان و زنان درباری- با معیارهای گوناگون- تراژیک است. اما نه برای فردوسی. این حکیم بزرگ چنان معیاری برای زندگی دارد که آنچه را سایر نویسندگان و شعرا تراژیک دانسته اند، تا حد مضحک و یا ترحم آور پائین می آورد.
از میان لحظات تراژیک که در شاهنامه گسترش لازم را نیافته، باید از سرنوشت سیاوش یاد کرد. سیاوش قهرمان مثبتی است که در چنبر جبر زمان خرد می شود. معصومیت و پاکدامنی او در حرمسرای آلوده کاوس عنصر بیگانه است. نامادریش سودابه، سیاوش را به خیانت وسوسه می کند و چون موفق نمی شود، دست به تحریک و توطئه می زند و تا تبعید و دربدری او پیش می راند. اندیشه سیاسی سیاوش نیز برای دربار کاوس قابل تحمل نیست. سیاوش خواستار استقرار صلحی پایدار میان ایران و توران است و این خواست با واقعیت سرسخت تاریخی تناقض دارد. سیاوش به پیمانش وفادار می ماند و بهای سنگین آن را که بیرون رفتن از میهن و پناه بردن به دشمن – افراسیاب- است می پردازد. او در دیار غربت هم آسوده نمی ماند. طعمه توطئه و خیانت حسودان قرار گرفته و به زاری کشته می شود. سوگ سیاوش سرتاسر ایران را فرا می گیرد و خون سیاوش قرن ها و قرن ها می جوشد.
سیاوش شخصیت تراژیک است. از سرنوشت او می شد تراژدی بزرگی آفرید. اما شاهنامه این جانب داستان را نمی پروراند و سرنوشت سیاوش را به صورت یک «لحظه تراژیک» باقی می گذارد و از میان همه لحظات تراژیک- که در شاهنامه فراوان است- دو واقعه را برجسته می کند: رستم و سهراب و رستم و اسفندیار. حتی در مورد سیاوش نیز، فردوسی واقعه را چنان بر می گرداند که توجه اصلی خواننده را به رستم و درد از مرگ سیاوش معطوف می دارد. چرا؟


راه توده 158 26.11.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت