راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل پنجم - تئوری شناخت

 

انسان در مسير

فرضيه- پراتيک- تئوری

 

درس 33- مرحله تعقلي روند شناخت

1- خصلت مرحله تعقلي شناخت

2- مفهوم

3- حکم

4- استنتاج

5- فرضيه و تئوری

 

(1)

شناخت حسي درباره جوانب خارجي و خصوصيات هر شيئي معلوماتي به ما مي هد که با وجود غنای بسيار و تنوع خود، هنوز محدود و ناقص است زيرا که ما را به سرشت و ماهيت رهنمون نمي شود، بلکه فقط کليه خواصي را که حس مي تواند دريابد به آگاهي ما مي رساند.

         البته در عصر کنوني علم  فن وسائل و دستگاه های بسيار بغرنج و تکامل يافته ای را در اختيار حواس ما گذاشته و مرحله حسي را بسي کارآمدتر و نافذتر نموده است. از اين   قبيل اند انواع ميکروسکپ های الکترونيک، تسلکوپ ها و دستگاه های طيف نگار کيهاني و دستگاه های شتابگر «ذرات اوليه» و غيره. با اين حال تنها به کمک مرحله حسي و حتي با کامل ترين دستگاه ها، نمي توان به کنه، به سرشت، به ماهيت اشياء و پديده ها پي برد و قوانين تکامل آن ها و وجوه مشترک و طبيعت دروني شان را شناخت. در اين جاست که به گفته مارکس قدرت تجريد و نيروی تفکر لازم مي آيد. انگلس نوشته است که تنها احساس تجربي هرگز نمي تواند به اندازه کافي ضرورت را به ما نشان دهد.

         وظيفه اساسي شناخت درست عبارت است از پي بردن به ماهيت اشياء و پديده ها و کشف قوانين تکامل آن ها. مرحله دوم روند شناخت، يعني شناخت منطقي يا تعقلي در پيوند با مرحله اول تحقق مي پذيرد. در اين جا تفکر تجريدی که خاص نوع بشر است و هر گام آن عميقا  با کار خلاق و زبان در آميخته است به کمک ما مي آيد تا ما بتوانيم به سرشت و ماهيت اشياء و پديده ها دست يابيم.

تجريد چيست؟ تجريد (آبستراکسيون) يک عمل يا اپراسيوم منطقي و فعاليت مغزی انسان است و عبارت است از پاک کردن، بدر آوردن و جدا کردن خواص عام و مشترک گروهي از اشياء، پديده ها از همه عوامل فرعي و ويژگي های مربوط به هر يک از آن ها. مثلا ما با عمل منطقي «تجريد» از تمام علائم ويژه و خواص انسان های مشخص و جداگانه انسان هايي که شناخته ايم صرف نظر مي کنيم.

معلوماتي را که درباره رنگ و پوست و مو و چشم و تنومندی و طنين صدا و مليت و محل زندگي و سن و غيره از انسان های مختلف داريم به کناری مي نهيم و آن چه را که کلي و عام و مشترک در تمام اين انسان ها است بيرون مي کشيم، از بقيه خواص جدا مي کنيم و با اين عمل به مفهوم «انسان» مي رسيم که موجودی است با توانايي فکر کردن، کار کردن و سخن گفتن. در اين عمل«تجريد»، از تمام خواص فردی صرف نظر شده و آن چه اساسي و مشترک است نگاه داشته و منعکس شده است. تجريد شناخت ما را به يک مرحله عالي تر سوق مي دهد در حالي که پايه اش بر مرحله حسي (احساس و ادراک ما) استوار است. ما با حسن آشنا شده ايم که تنومند و سيه چرده است، با منوچهر دوست هستيم که لاغر و بالا بلند است، رابرت را مي شناسيم که مو ندارد و چشم آبي است، ايوان را ديده ايم که خنده رو و جوان است. ما ده هزار نفر ديگر را مي شناسيم يا درباره شان شنيده ايم، هر يک از جايي هستند و هر يک خصوصيات خود را دارند. ما با حواس خود مختصات آن ها را دريافته ايم و آن ها را از هم تميز مي دهيم. ولي آن چه را که در حسن و منوچهر و ايوان و رابرت و ديگران مشترک و اساسي يافته ايم اين است که همه آن ها مي توانند فکر کنند، حرف بزنند و توليد کنند. برای پيدا کردن و بدر آوردن اين وجه اشتراک مغز ما يک عمل منطقي انجام داده است  ما خواص اساسي را جدا کرده و خواص فرعي را کنار گذاشته و با تجريد به «انسان» رسيده ايم. هنگامي که مي گوييم «انسان» ديگر همه منوچهرها و رابرت ها و حسن ها و ايوان ها از نظر دور هستند، اگر چه وجودعيني خود آن ها باعث پيدايش مفهوم «انسان» و عمل تجريد شده است. حالا ديگر ما ماهيت و سرشت همه انسان هايي را که هر يک از ما و تمام افراد بشر نه تنها در حال بلکه در گذشته نيز شناخته اند، در شعور خود منعکس کرده ايم ما عمل « تجريد» انجام داده ايم.

تجريد شالوده تعميمي و پايه ايجاد مفهوم است و کاملا وابسته به زبان است. هر مفهوم محصول تجريد است و با يک کلمه بيان مي شود.

شناخت منطقي که طي آن عمل تجريد صورت مي گيرد، مرحله عالي روند شناخت است.

ضمن آن تفکر ما اطلاعات حاصله توسط ارگان های حس فاکت ها و مشاهدات را تجزيه و تحليل مي کند، مقايسه و نتيجه گيری مي کند. انسان به وسيله تفکر ماهيت ها و ارتباطات دروني را کشف نموده و به قوانين تحول پديده دست مي يابد. اگر مرحله حسي مستقيم و بلاواسطه انسان را با جهان آشنا مي کند. مرحله منطقي جهان را با واسطه و غير مستقيم منعکس مي کند.

مرحله تعقلي شناخت دارای سه شکل، سه صورت يا سه پله اساسي است: اول مفهوم - دوم حکم - سوم استنتاج

(2)

اول مفهوم - مفهوم جهات عمومي و ماهوی شيئي را منعکس مي کند و علائم درجه دوم و فرعي و ظاهری را طي عمل «تجريد» کنار مي گذارد. دست يافتن به مفهوم يک گام بزرگ به جلو در روند شناخت است. مفاهيم به يک باره حاصل نمي شوند زيرا که مفهوم محصول تجريد است و تجريد عملي يک باره نيست بلکه روندی طولاني و نتيجه پراتيک  نسل ها است. ما با استخراج عناصر اصلي و تکرار شونده و ضروری و صرف نظر کردن از عناصر سطحي و تصادفي و کم اهميت به مفاهيم دست مي يابيم. در وهله نخست به نظر مي رسد که مفهوم فقيرتر از معرفت حسي و کم بارتر از درک مستقيم شيئي يا پديده است چون مثلا مفهوم «انسان» فارغ از مشخصات و ويژگي های افراد است. ولي در واقع امر هر مفهوم، حتي ساده ترين آن، طبيعت را کامل تر و عميق تر منعکس مي نمايد. زيرا اگر چه تمام غنای فرد و انبوه خواص مختلف در «مفهوم» منعکس نمي شود، در عوض جهات دروني و ضروری و سرشت آن که برای شناخت حسي دست نيافتني است شناخته مي شود.

انتقال از مرحله حسي به نخستين پله تعقلي شناخت (مفهوم) يک انتقال جهشي است که طي آن کيفيت روند شناخت تغيير مي يابد و کيفيتي نو منطقي به جای تجربي، تعقلي به جای حسي، پيدا مي شود.

         مفهوم پله اول يا شکل و صورت اساسي مرحله منطقي شناخت است که خواص اساسي و ضروری و کلي گروهي از اشياء و پديده ها را منعکس مي کند.

         از آن جا که مفاهيم انعکاس دهنده جهان مادی و منشأ آن پراتيک است و اين جهان خود پيوسته تغيير و تکامل مي يابد و پراتيک مرتبا غني تر مي شود بدين ترتيب مفاهيم نيز خود متحرک و تغيير پذيرند و دائما دقيق تر و غني تر مي شوند.

بر اساس «مفهوم» پله ها و صورت های ديگر شناخت منطقي ايجاد مي شود. يعني به کمک مفاهيم ما «حکم» و «استنتاج» را مي سازيم.

 

(3)

دوم حکم - حکم پله دوم و شکل ديگری از مرحله شناخت منطقي است که طي آن چيزی تصديق يا چيزی تکذيب شود. يعني به نحو اثبات يا نفي درباره مسئله ای نظر داده مي شود صفتي به شيئي داده مي شود يا از آن سلب مي گردد. به عبارت ديگر حکم رابطه ای را به طور سلبي يا ايجابي بيان مي کند. مثلا وقتي مي گوييم «حسن انسان است: «رابرت ايراني نيست» «نو استعمار مغاير با استقلال ملي است» «سازمان امنيت تمام آزادی های دمکراتيک را محو کرده بود» در هر مورد حکمي بيان داشته ايم: در هر يک از اين احکام از مفاهيم مختلفي استفاده کرده ايم نظير انسان، ايراني، نو استعمار، استقلال ملي، آزادی های دمکراتيک، سازمان امنيت و غيره. ما بر شالوده مفاهيم به اثبات يا نفي نظر داده ايم، يعني به شکل سلبي يا ايجابي قضاوتي کرده ايم، حکمي که مرکب از مفاهيم است بيان کرده و يک رابطه معين را قبول يا رد کرده ايم.

         جريان واقعي تفکر عبارت از جمع ساده و رديف کردن يا پشت سرهم قرار دادن مفاهيم نيست بلکه سيستم به هم پيوسته و معيني از ارتباطات بين مفاهيم است. ارتباطاتي که انعکاس جهان مادی و واقعيت عيني است.

حکم پيوند معين بين مفاهيم را بيان مي کند.

حکم يک عمل منطقي است که چيزی را درباره چيزی اثبات يا نفي مي کند.

حکم اهميت عظيمي در روند شناخت دارد. انسان تمام آگاهي های خود را توسط آن  جمع بندی، بيان و منتقل مي کند. مفهوم به شکل «کلمه» بيان مي شود، حکم از نظر دستور زبان به لباس «جمله» در مي آيد.

حکم و مفهوم با هم ارتباط ناگسستني دارند، از آن جا که :

- اولا هر حکم يک سيستم معين به هم پيوسته مفاهيم است. آن کس که نداند نو استعمار يعني چه و استقلال ملي يعني چه (اگر با مفاهيم آشنا نباشد) حکم «نواستعمار مغاير با استقلال ملي است» را نيز نخواهد فهميد. ( به حکم دست نخواهد يافت.)

- ثانيا هر مفهوم به نوبه خود برای آن که تعريف و بيان شود به حکم نياز دارد. تعريف هر مفهوم يعني بيان خصلت های ضروری و اساسي آن که به صورت حکم و به شکل جمله انجام مي گيرد. مفهوم «انسان» تنها با کمک حکم «انسان جانداری است ابزارساز، متفکر و سخنگو» تعيين و بيان مي شود.

احکام نيز با يکديگر در رابطه هستند و با هم ترکيب مي شوند و از آن «استنتاج» يا استدلال که شکل و پله ديگر شناخت منطقي است به وجود مي آيد.

(4)

سوم استنتاج - استنتاج (نتيجه گيری) عبارت است از عمل مغزی به دست آوردن حکم تازه ای به نام نتيجه از احکام شناخته شده قبلي. در جريان استنتاج ما از چند حکم که آن ها را مقدمات مي نامند، بنابر قواعد معين تفکر منطقي، حکم جديدي را استخراج مي کنيم و به «نتيجه» تازه ای مي رسيم. استنتاج راهي است برای کسب معلومات جديد به کمک معلومات موجود. مثلا اگر قبول داريم که در کشورهای سرمايه داری کارگر استثمار مي شود و اگر باور داريم که ايران نيز کشوری سرمايه داری است و اگر مي دانيم که حسن کارگر است پس از اين مقدمات به اين نتيجه مي رسيم که حسن استثمار مي شود (بدون اينکه مستقيما حالت ويژه حسن را در کارخانه معيني که کار مي کند بررسي کرده باشيم). مثال ديگر:

- حکم اول پيمان های نظامي امپرياليستي ناقض استقلال ملي هستند.

- حکم دوم پيمان سنتو استقلال ايران را نقض مي کرد.

البته هر يک از اين احکام و مقدمات به نوبه خود با مفاهيم و با احکام ديگر و با پراتيک و تجربه ثابت شده يا در نتيجه استدلال قبلي به دست آمده و بدين ترتيب ما به دستياری سيستمي از احکام به يک حکم تازه دست يافته ايم.

استنتاج اهميت فراوان در روند شناخت دارد زيرا که به کمک آن بسياری از اشياء و پديده هايي را که مستقيما بر حواس تأثير نمي کنند يا احساس مستقيم آن ها کافي برای شناخت آن ها نيست، مي شناسيم. ما قوانين جهان مادی و حرکت آن، ترکيب شيميايي اجسام کيهاني، ساختار اتمي و روندهای دروني هسته، روندهای بغرنج زندگي اجتماعي و جنبش انقلابي را با کمک استنتاج درمي يابيم. مي توان گفت که از لحاظ ساختار منطقي، استنتاج بنياد همه علوم است.

         سه پله شناخت منطقي مفهوم، حکم و استنتاج در پيوند و وابستگي متقابل وجود داشته وعمل مي کنند.

انواع مختلف استنتاج (بر حسب نوع روابط بين احکام) و انواع مختلف احکام (بر حسب نوع پيوند بين مفاهيم) و همچنين ارزش شناختي هر يک از آن ها توسط علم منطق مورد بررسي قرار مي گيرد. منطق صوری که علم جداگانه ای است و تدوين آن را نخستين بار مديون ارسطو هستيم شکل های احکام و استنتاجات و شيوه های درست پيوند بين مفاهيم و احکام را به ما مي آموزد. فرا گرفتن آن برای داشتن تفکر درست ضرور است.

منطق عبارت است از شيوه برقراری روابط درست بين مفاهيم و احکام برای نيل به نتيجه های تازه و احکام تازه.

(5)

از گردآوری مفاهيم و احکام و استنتاجات منطقي، شکل های ديگری از شناخت منطقي حاصل مي شود که مهم ترين آن ها عبارتند از فرضيه و تئوری عملي.

فرضيه عبارت است از مجموعه فرض ها و سيستم های حدسي درباره برخي پديده ها و قوانين آن. مثلا درباره چگونگي پيدايش منظومه شمسي يا درباره چگونگي پيدايش زندگي در روی زمين فرضيه هايي وجود دارد. اين ها سيستمي از احکام و استدلالات هستند که بدون داشتن قطعيت و اطمينان کامل و قابل نظارت کوشش مي کنند پديده مربوطه و قوانين آن را توضيح دهند. پس فرضيه عبارت است از جمع حدسيات و پيش بيني هايي که بر شالوده فاکت ها و پيوندها و قوانين شناخته شده تنظيم مي شود ولي هنوز به اثبات نرسيده است.

هر تئوری علمي در آغاز به شکل فرضيه بروز مي کند. به همين علت انگلس فرضيه را با شکل تکامل علوم طبيعي دانسته است به ويژه به خاطر آن که تنها به گرد آوری فاکت ها بسنده نمي کند بلکه مي کوشد توضيح و توجيه تئوری و جمع بست کلي و منطقي از آن ها به دست دهد.

         يک فرضيه برای آن که علمي باشد بايد اولا با همه فاکت ها و واقعيت هايي که      مي خواهد آن ها را توضيح دهد مطابقت داشته باشد، ثانيا از نظر اصول قابل تحقيق باشد، اگر چه فعلا تحقيق درستي آن امکان پذير نباشد، ثالثا بتواند حيطه هر چه وسيع تری از پديده های مشابه را در بر گيرد.

         هر وقت يک فرضيه در پراتيک به اثبات رسيد و تجربه علمي صحت کامل آن را نشان داد آن وقت به يک تئوری بدل مي شود.

تئوری علمي عبارت است از شناخت عميق و همه جانبه بخش معيني از واقعيت شناختي که پراتيک آن را تأييد کند. مثلا تئوری ساختمان هسته اتم و تئوری کوانتا در علم فيزيک هسته ای تئوری انتخاب طبيعي و تئوری توارث در زيست شناسي تئوری مبارزه طبقاتي و تئوری شناخت در علم فلسفه مارکسيستي - لنينيستي.

         پراتيک شالوده تمامي روند شناخت است. همه پله های مرحله حسي و مرحله منطقي با پراتيک پيوند دارند. جهش از مرحله حسي به مرحله منطقي بر اساس پراتيک صورت   مي گيرد. منشأ مراحل مختلف شناخت و محک صحت آن و همچنين هدف آن پراتيک است. پراتيک (فعاليت عملي و همه سويه برای دگرگون ساختن طبيعت و جامعه ) بنياد و مبدأ شناخت ما از جهان و وسيله نفوذ آن در ماهيت اشياء و پديده هاست. هر اندازه درجه تکامل پراتيک بالاتر باشد، شناخت انسان عميق تر و همه جانبه تر خواهد بود چرا که از پراتيک مايه مي گيرد و سپس به آن خدمت مي کند و آن را موثرتر و بارورتر مي کندð.


 


ð اصطلاحات :

مفهوم  , notion concept

حکم ugement

استنتاج caisonnement

مقدمه منطقي premisse

منطق صوري logique formelle

فرضيه hypothese

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت