راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل ششم – منطق ديالکتيک

 

گذار "ديالکتيک"

جهش عظيم در تفکر بشری

 

درس 38- مختصات عام منطق ديالکتيک و قوانين اساسي آن

1- مختصات عام منطق ديالکتيک

2- رابطه منطق ديالکتيک و منطق صوري

3- قوانين عمومي ديالکتيک و منطق ديالکتيک

4- دو مرحله منطق ديالکتيک

 

         منطق ديالکتيک مرحله جديدی از تکامل دوره منطقي تفکر و سنتز برتری است از مجموعه قياس و استقراء، پيوند تجربه و تعميم، پراتيک و تئوري است. اگر چه هسته ها و انديشه هايي در زمينه منطق ديالکتيک از زمان باستان و هم چنين سپس در فلسفه کانت و هگل ظاهر گشت ولي تدوين علمي آن مربوط است به پيدايش فلسفه ماترياليسم ديالکتيک.

         پس از آشنايي با جای منطق ديالکتيک در تکامل عمومي منطق، اينک مختصات عام و قوانين و مراحل آن را بررسي کنيم.

(1)

         دوره منطقي يا لوژيک تفکر بشری، در حقيقت با گذار به مرحله ديالکتيک يک جهش عظيم انجام مي دهد که عبارت است از گذار از منطق فرم و صورت به منطق مضمون. نه موضوع مرحله سيلوژيستيک (منطق ارسطويي) و نه موضوع مرحله متدلوژيک (منطق بيکن و دکارت) هيچ کدام، مضمون مفاهيم و تطابق مفاهيم و احکام با واقعيت نبود. از نظر نحوه تفکر عقلايي نيز در هر يک از آن دو مرحله، يک جنبه از چگونگي سير و شيوه منطقي تفکر بشري مطلق شده بود: در مرحله قياس، نتيجه گيری از احکام کلي و سير از کل به جزء ، در مرحله استقراء بر عکس سير از جزء به کل و نتيجه گيري از تجربه مشخص. با وجود آن که هر يک از آن ها پله هاي بلند پايه اي در راه عروج خرد انساني و ژرف شدن شناخت بشر به شمار مي روند، ولي در شرايط تاريخي معين تکامل جامعه بشري محدوديت هاي آن ها آشکار شد.

         مرحله جديد تکاملي، هم زمان با پيدايش تئوری عمومي ماترياليسم ديالکتيک، زمينه پيدايش منطق ديالکتيک را - به صورت علمي - و به عنوان دوران جديدي از تکامل دوره لوژيک تفکر بشري آماده ساخت. در اين دوران ديگر منطق تنها به شکل سير تفکر و توجه به صحت صوري استدلالات و استقراء محدود نمي شود ، بلکه به بطن ، به کنه مي رود، به مضمون مي پردازد، به تطابق احکام و مفاهيم با واقعيت نظر دارد .

         منطق ديالکتيک تئوري مربوط به علم منطق است و جزئي است از ماترياليسم ديالکتيک، موضوع آن عبارت است از سرشت شناختي و ظرفيت معرفتي (گنوسئولوژيک) اشکال منطقي، تداخل و تأثير متقابل ديالکتيک آن ها .

         يعني مطالعه اين موضوع که مثلا مفهوم يا حکم يا استنتاج چه قدرت شناخت دارند ، تا چه حد واقعيت را منعکس مي کنند ، چگونه بر هم تأثير مي کنند و شيوه هاي مختلف تفکر منطقي نظير تجزيه و ترکيب ويا بررسي تاريخي و منطقي چه نيروي شناخت و نفوذ در مضمون و تطابق با واقعيت را داراهستند و اين شيوه ها چه رابطه متقابلي با هم دارند .

         منطق ديالکتيک اولا: مناسبات موجود بين نظرگاه هاي مختلف منطقي (سير از کل به جزء و از جزء به کل )

ثانيا: پيوند بين مراحل مختلف تکامل تفکر منطقي( بين قياس و استقرارء و آنالوژي )

ثالثا شالوده معرفتي آن ها ( شکل هاي شناخت چه طبيعت و قدرتي دارند ، تا چه حد رازگشا هستند و اين قدرت بر چه شالوده مادي متکي است)

         رابعا رابطه بين قانونمندي منطقي و قانونمندي واقعي( تطبيق روند شناخت با واقعيت عيني) را مطالعه مي کند.

         به اين ترتيب منطق ديالکتيک عبارت است از فلسفه منطق از ديدگاه ديالکتيک ماترياليستي à.

         منطق ديالکتيک به عنوان يک علم فلسفي خود منطق نيست که علم جداگانه ای است، وسيله ای است براي کشف ماهيت دروني پديده ها، وسيله اي است براي درک چگونگي رشد و تکامل پديده ها ، وسيله اي که مي تواند اين رشد و تکامل را در انديشه ما انعکاس دهد . به اين علت است که بسياري از پژوهندگان مارکسيستي معتقدند که منطق ديالکتيک بخشي است از ديالکتيک عمومي . يعني آن بخش از ديالکتيک است که در درباره مفاهيم و احکام ، از نظر تطابق آن ها با واقعيت بحث مي کند. در هر صورت روشن است که :

         منطق ديالکتيک منطق مضمون است نه منطق فرم و صورت.

پس منطق ديالکتيک آموزش ديالکتيک ماترياليستي است در زمينه عام ترين قوانين تفکر منطقي علم قوانين و اشکال انعکاس جهان عيني و رشد و تغيير آن در تفکر ما و قانونمندي هاي شناخت حقيقت است.

(2)

         تعيين جا و نقش منطق ديالکتيک به هيچوجه به معناي نفي ضرورت و صحت منطق صوري نيست . بلکه بر عکس منطق ديالکتيک در بر گيرنده منطق صوري نيز هست . منطق ديالکتيک ، حلقه قياس و استقراء را که در سيستم هاي ارسطو و بيکن جدا و مجزا از هم بود به هم پيوند مي دهد و استنتاج منطق سيلوژيستيک و تجربه منطق متدولوژيک را با يکديگر مرتبط مي سازد و در يک سيستم واحد، عمل و تئوري را در بر مي گيرد .

         پس منطق ديالکتيک در عين حال که  جهشي است به سوي مرحله عالي تر تفکر منطقي نتيجه و سنتز همه دستاوردهاي دوره هاي قبلي است و بر شالوده آن ها و با استفاده از آن ها مرحله نوين و عالي تر منطق را استوار مي کند.

         رابطه منطق ديالکتيک را با منطق صوري مي توان به را بطه موجود بين رياضيات عالي و حساب تشبيه نمود . واضح است که رياضيات عالي با وجود آن که مرحله عالي تر وجهشي در اين علم است به هيچوجه نافي حساب نيست، آن را قبول دارد و به کار مي برد. منطق ديالکتيک نيز با وجود ويژگي هاي خود و قوانين خاص خويش، منطق صوري و قوانين و قواعد آن را نه تنها رد نمي کند بلکه آن ها را به کار مي برد ، منتهي مرزهاي کاربست آن را نشان مي دهد ومحدوديت هايش را خاطر نشان ساخته و به مضمون احکام و مفاهيم و تطابق آن ها با واقعيت توجه دارد . منطق ديالکتيک درصدد کشف ماهيت دروني پديده ها است و آن ها را در رشد و تکامل خود، در رابطه متقابل با يکديگر وقانونمندي هايشان در نظر مي گيرد.

         منطق ديالکتيک، منطق مضمون است زيرا که ازتئوري انعکاس واقعيت در شعورمايه مي گيرد و از آن جا که جهان هستي در حال رشد و تغيير دائمي است ، اشکاف تفکر، مفاهيم و مقولات نيز بايد بر همين شالوده انعکاس و تغيير و تکامل، بنا شود و اين تغييرات را منعکس کنند و گرنه ديگر شکل انعکاس واقعيت عيني نخواهد بود. به همين جهت هم مسئله اساسي در منطق ديالکتيک درستي اعمال (اپرسيون ها) و ترکيبات صوري مفاهيم نيست بلکه اين است که چگونه اين حرکت و تغيير کيفي و تضاد دروني پديده ها واگذار از يکي به ديگري در مغز منعکس شود. (و در اين رهگذر حتما لازم است که درستي عمليات وترکيبات صوري مفاهيم نيز رعايت شود)

(3)

         از تعريفي که براي منطق ديالکتيک به منزله بخشي از ديالکتيک عمومي – ناظر برمفاهيم و احکام و ازجهات تطابق آن ها با واقعيت کرديم اين نتيجه حاصل مي شود که قوانين کلي ديالکتيک را در اين مورد هم بايد به کار برد. زيرا که اين يک اصل کلي است که قوانين هر سيستم عالي تر و کلي تر در سيستم هاي جزء آن لازم الاجرا است . مثلا قوانين عمومي زيست شناسي به هنگام مطالعه پستانداران بايد به کار رود و يا قوانين عمومي مربوط به پستانداران در مورد مطالعه انسان نيز جاري است . يا مثلا اگر بخواهيم وضع و مشخصات مصر را مطالعه کنيم مي بايست قوانين عمومي مربوط به ماهيت و عواقب راه رشد سرمايه داري را در پيوند با نفوذ و سلطه استعمار نوين در نظر داشته باشيم. در مورد رابطه ديالکتيک عمومي و منطق ديالکتيک نيز چنين است . يعني قوانين عمومي ديالکتيک نه تنها در طبيعت و جامعه بلکه در تفکر و منطق انساني نيز جاري است و همان طور که مطالعه طبيعت يا جامعه بشري و پژوهش قوانين آن بدون توسل به چراغ راهنماي قوانين عمومي ديالکتيک ، به بيراهه خواهد رفت ، در مورد قوانبن تفکر و منطق نيز بايد آن ها را به کار بست تا به راه خطا نرفت .

         منطق ديالکتيک بخشي از ديالکتيک است و قوانين سه گانه ومقولات آن را در مورد اعمال منطقي و طبيعت و قدرت شناختي اشکال منطقي درتکامل و تغيير آن ها به کار مي بردÑ.

(4)

         گذشته از اين اصل که قوانين عام تر و گسترده تر را بايد در سيستم هاي پايين تر جزء آن به کار برد و نتيجه قوانين عمومي ديالکتيک را بايد در منطق ديالکتيک در نظر داشت ، منطق ديالکتيک داراي قوانين خاص خود است .

         تئوری شناخت مي آموزد که شناسايي بشر از دو مرحله اساسي مي گذرد: مرحله تجربي (آمپيريک) و مرحله تعقلي (لوژيک) .مطالعه اين دومرحله نشان مي دهد که چگونه منطق ديالکتيک شيوه پژوهشي خود را بر اين دو مرحله و پيوند و تفاوت آن ها استوار کرده و نقايص و نارسايي هاي منطق صوري را مرتفع ساخته و واقعا دوران جديدي را در تفکر منطقي گشوده است . سير تفکر ديالکتيک را نيز مي توان بر همان شالوده به دو مرحله تقسيم کرد : مرحله تجربي و مرحله نظری

- مرحله تجربي تفکر ديالتيک شامل تجربه ومشاهده مستقيم وتحقيق درباره اشياء و پديده ها و جمع آوري اسناد و مدارک وفاکت ها است . اين مرحله درايجاد تفکری صحيح، فوق العاده ضروري است . فردريک انگلس مي گويد: «در هر رشته دانش، خواه شناخت طبيعت باشد خواه جامعه ، بايد از واقعيات آغاز کرد . نبايد روابط را درذهن  آفريد و سپس آن ها را به واقعيت عيني تحميل کرد ، بلکه بايد اين روابط را از خود واقعيت بيرون کشيد وپس از يافتن آن ها تا حد امکان وجوداين روابط را از طريق تجربه و عمل به اثبات رسانيد».

مثلا اگر بخواهيم نتايج اصلاحات ارضي يا علل وپي آمدهاي نظامي گري را در رژيم گذشته ايران بررسي کنيم مي بايست از مشاهده نظامي گري را در رژيم گذشته ايران بررسي کنيم ، مي بايست از مشاهده مستقيم ، عيني موجود بود ، از فاکت ها و مدارک شروع کنيم . بايد مثلا در مورد اول، عده دهقانان و مقدار زمين ها و سرمايه داران مانده بود و راه هاي تصاحب اراضي جديد توسط سرمايه داران و جهات مختلف سياست کشاورزي و مالي و دهقاني و رژيم پهلوي در اين زمينه و تمام واقعيات را مشاهده کرده ودر نظر آوريم و همه فاکت هاي ممکني را که در اين باره هست به دست آوريم و يا درمورد دوم سياست هاي امپرياليستي که منشأ نظامي گري بود و دکترين هاي نظامي و سياسي مربوطه و نقشه هاي مشخص نو استعمار و پديده و نقش ژاندارم محلي درمنطقه و شيوه هاي اجراي نقشه هاي نو استعماري و مخارج تسليحات و تأثير مشخص آن در    رشته هاي مختلف را همان طور که بود يعني به صورت فاکت و واقعيت، يا به تفکر و مطالعه قرار دهيم .

         پس تجربه و مشاهده و تحقيق و جمع آوري فاکت ها وسائلي است براي شروع از واقعيات ، براي آن که روابط بين مفاهيم و احکام را نه از ذهن و تصور خود بلکه از واقعيت بيرون بکشيم. بدون اين مرحله ممکن نيست که منطق ما از لحاظ تطابق با واقعيت و انعکاس مضمون راهي درست بيابد.

         ولي با وجود اهميت بسيار اين مرحله به خودي خود و به تنهايي خاتمه راه و حلال مشکلات نيست.تفکرديالکتيکي وصحيح تنها به تجربه و تحقيق فاکت ها محدود نمي شود. عيب اساسي ونقص اصولي سيستم هاي تفکر پوزيتيويستي در اين است که خود را تنها به همين جا محدود ميکنند و براي مرحله دوم اهميت قائل نيستند.

- مرحله دوم تفکر ديالکتيکي را مرحله نظری ( تئوريک) مي ناميم که مرحله پروراندن و نتيجه گيري از فاکت ها است.

مرحله دوم، تئوريک، داراي دو هدف اساسي است. نخست شناخت ساختمان سيستم و تعيين استروکتور يا ساختار شيئي و پديده مورد مطالعه و دوم يافتن سير تکاملي سيستم مورد تحقيق و روند تاريخي رشد آن. مثلا در مورد مثال هايي که گفتيم (بررسي اصلاحات ارضي و نظامي گري) کار تنها به گردآوري فاکت ها و توجه به وقايع پايان نمي يابد، بلکه بايد به مرحله نظری تفکر ديالکتيکي گذر کرد ودرهر مورد فاکت ها را تجزيه و تحليل کرد ، طبقه بندي کرد ، روابط بين آن ها را يافت، به ماهيت و مضمون روابط آن ها پي برد و ساختار سيستم موردنظر را درتمامي و جامعيت خود به دست آورد و همچنين ان را با تاريخي که از سر گذرانده و مراحلي که پيموده و چه تغييراتي در چه حدودی و ابعادی و به چه صورتي در آن حادث شده بررسي نمود، عليت ها و قانونمندی های آن را کشف کرد . رسيدن به اين دو هدف از طريق اسلوب هاي تحليلي و تکويني امکان پذير مي شود.

         راه تفکر ديالکتيکي درست نمي تواند درنيمه راه و بدون مرحله دوم تمام شود و يا بدون مرحله اول آغاز گردد.

در نظر نگرفتن مرحله تجربي يا آمپيريک مساوی خواهد بود با تکيه به محتويات ذهن و گسستن از واقعيات و غلطيدن در اشتباه ذهني گری يا سوبژکتيويسم. بر عکس محدود شدن تنها به مرحله تجربي مساوی خواهد بود با غرق شدن در انبوه فاکت ها، بدون درک روابط و قوانين، بدون داشتن منظره کلي، بدون درک ماهيت و عليت. اين هم درغلطيدن در اشتباه آمپيريسم را به همراه مي آورد.

 

 


à  به همين جهت و براي نشان دادن اين تفاوت کيفي و موضوع گسترده و به کلي جديد آن، برخي از فلاسفه مارکسيست، منطق ديالکتيک را«متالوژيک ديالکتيک» يا «متالوژيک فلسفي» نام نهاده اند.

Ñ اگر چه هنوز مقولات تئوري منطق ديالکتيک مورد بحث و تحقيق است ولي همه پژوهندگان مارکسيسم بر اهميت رابطه ديالکتيک بين دو مقوله تاريخي و منطقي تکيه مي کنند ونقش مهم مقولات مجرد و مشخص ، مضمون وشکل، ساده و بغرنج( و رابطه ديالکتيک بين آن ها ) را درتدوين اين تئوري خاطر نشان مي سازند.

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت