راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 ماتریالیسم تاریخی
فلسفه
چراغی در دست
برای نبرد با تاریکی
امیرنیک آئین
"همان طورکه فلسفه درپرولتاریا سلاح
مادی خویش را می یابد، پرولتاریا نیز
در فلسفه سلاح روحی خویش را به دست میآورد."
 

 

 

درس 98- اشکال آگاهی اجتماعی – فلسفه

(1)
فلسفه عبارت است ازیک سیستم بهم پیوسته و منسجم ازمفاهیم و اندیشه ها، مقولات و قوانین درباره جهان به عامترین و کلی ترین وجه، درباره مقام و جای انسان درجهان.
فلسفه یک نظرگاه تعمیمی، یک جهان بینی است درباره گیتی و زندگی.

فلسفه اولا بردرک عامترین قوانین طبیعت و جامعه توجه دارد. ثانیا خود روند شناخت و منطق و قوانین مربوط به تفکرانسانی را مطالعه میکند. ثالثا اسلوت پژوهش را دراختیارمیگذارد.

فلسفه مانند هرشکل دیگرآگاهی اجتماعی بازتابی ازهستی اجتماعی است. تکامل و تغییر آن، نتیجه و ثمره تکامل و تغییر هستی اجتماعی است که درآخرین تحلیل عنصرتعیین کننده را تشکیل میدهد. هرسیستم فلسفی ثمره معنوی یک محیط مادی و اجتماعی مشخص است و چیزی ازآسمان فرو افتاده، بدون پایه عینی، تافته ای جدا بافته نیست. در پیدایش و تدوین هرسیستم فلسفی عوامل مختلف اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی موثرند.
ویژگی فلسفه نسبت به دیگر اشکال آگاهی اجتماعی درآن است که عام ترین و کلی ترین مفاهیم را پیرامون جهان و انسان موضوع خویش قرار میدهد.

(2)
درعین حال فلسفه مانند سایراشکال آگاهی اجتماعی دارای قوانین ویژه تکامل خویش است و منطق درونی رشد خود را دارد و صاحب استقلال نسبی است.
1) فلسفه به علت جنبه انتزاعی قوی خود، به علت تعمیم به عالیترین درجه و نظرداشتن به عامترین مفاهیم و کلی ترین قوانین، دارای رابطه مستقیم و بلاواسطه با محیط مادی خویش نیست و ازپایه اقتصادی جامعه دورتر قرار می گیرد.

2) فلسفه با دیگراشکال آگاهی اجتماعی درارتباط و تاثیرمتقابل قرار دارد. سیاست، حقوق، علم، هنر و غیره درشکل گرفتن نظریات فلسفی تاثیرعمیق دارند و نظریات فلسفی به نوبه خود تاثیرعمیق براشکال دیگرآگاهی اجتماعی باقی می گذارند. مثلا تاثیرعلم درنظریات فلسفی ماتریالیستی و تاثیرمذهب درنظریات فلسفی ایده آلیستی کاملا مشهود است. ازهمه بیشتر و مهمترسیاست و ایدئولوژی سیاسی برنظریات فلسفی تاثیرمی گذارند. برای درک تاثیرمتقابل فلسفه برسایراشکال آگاهی اجتماعی که تاثیری بسیارمهم و عمیق است کافی است توجه داشت که فلسفه بنیاد تئوریک همه ایدئولوژیها و پایه نظری همه سیستم های فکری و آئین های سیاسی و حقوقی و اخلاقی و هنری و مکاتب علمی درهر زمینه مشخص حیات معنوی جامعه است.
3) درنظریات فلسفی وراثت و مداومت وجود دارد و احکام و نظریات جدید برپایه تعالیم و دست آوردهای گذشته پدید می آید و تدوین تئوریهای جدید زیرتاثیرتئوری های قبلی انجام می گیرد.

(3)
فلسفه به عنوان شکلی ازآگاهی اجتماعی، ازآنجا که دارای ساختارتئوریک است و ازآنجا که شیوه ای برای شناخت و اسلوبی برای پژوهش دراختیار میگذارد، این هدف را دارد که سیمائی کلی، جهان شمول و عام از واقعیت، ازگیتی، از زندگی، از گذشته و حال و آینده جهان درتمامیت و جامعیت آن دردسترس بگذارد. این هدف درطول تاریخ فلسفه مرتبا برجسته تر و متبلورترشده است. درسطح شناسائی های کنونی بشری، فلسفه به مثابه یک پایگاه و نظرگاه تئوریک متکی برتعمیم ها و کشفیات علوم مختلف جلوه میکند.

اما فلسفه علاوه برسیستم بهم پیوسته مفاهیم و مقولات عام و اسلوب پژوهش و شناخت؛ روش و موضع گیری انسان درمقابل گیتی لایتناهی و به ویژه درمقابل زندگی و حد مقام آدمیت را درجهان و جامعه بیان میکند و ازاین رو ازنظرتئوری ارزش ها نیزاهیمت ویژه ای دارد. زیرا بکمک فلسفه و براساس نظریات تئوریک جهان بینی است که برخورد با واقعیات، با جهان و جامعه و هرچه درآن است و هرچه درآن انجام میگیرد صورت می پذیرد؛ سلسله مراتب، ارزشها و مقام و مفهوم هرپدیده و روند معلوم می گردد و نظرانسان درباره آنچه که او را محاط میکند و ارزشی که به هر پدیده میدهد روشن میشود.

درونمای آینده شناخت فلسفی نیزروشنترشدن هرچه بیشترروشها و موضعگیریها و درک شرایط هستی انسان و شناخت عمیق تر و گسترده ترهستی درتمامیت خویش است.

بنا براین فلسفه شکل برترخود شناسی انسانست؛ وسیله مهم غلبه بربیگانگی ازخود است و ازاین جهت وظیفه انسانی مهمی ایفا میکند. همه این عوامل فلسفه را به مثابه یک شکل ویژه آگاهی اجتماعی متمایزمیکند.

(4)
ازنظرتاریخی جوانه های فلسفه با نخستین کوشش های بشراولیه به خاطرپی بردن به ماهیت جهان پیرامون و مناسباتش با آن پدید شد. اما به عنوان شکل متمایزی از آگاهی اجتماعی، فلسفه درجامعه برده داری پدید می شود که خود اولا نیتجه بسط دامنه عمل فعال انسان و تاثیر برطبیعت است؛ ثانیا نتیجه تکامل خاصیت تعمیم درتفکربشری و قدرت تجریدی منطق است؛ ثالثا نتیجه پیدا شدن فرصت لازم برای تفکرفلسفی به دنبال جدا شدن کارفکری از کار بدنی درنخستین جامعه طبقاتی بوده است.
درجوامع طبقاتی، فلسفه همیشه یک شکل ایدئولوژیک آگاهی اجتماعی، بخشی ازروبنا، در خدمت پایه اقتصادی فرماسیون مربوطه یا علیه آن و عنصری فعال در نبرد طبقاتی بوده و هست. فلسفه با مسئله اساسی که طرح میکند و یا دو جریان اساسی ماتریالیسم و آیده الیسم که درآن به نبرد برمی خیزد، مستقیم و موثر درنبرد ایدئولوژیک طبقات متخاصم وارد صحنه می شود. نظریات فلسفی مافوق طبقات و رها ازمنافع و خواست های طبقاتی وجود نداشته و ندارد. درفلسفه همیشه مبارزه طبقاتی اجتماعی منعکس بوده و هست. نظریات فلسفی به طورعینی سلاح مهمی دردست این یا آن طبقه، مترقی یا ارتجاعی، برای پیشبرد منافع و نظریات طبقاتی، مترقی یا ارتجاعی، بوده و هست.
تقی ارانی معتقد است:
"دسته ای که رو به ترقی است یا درخود امید پیشرفت می بیند، مادی فکرمیکند و عموما باید توجه کرد که تفکرمادی بکلی طبیعی بشراست و اگر بدبختی اجتماعی بشر را مجبور نکند، بشر قطعا مادی فکرمیکند."
درعین حال فلسفه در وابستگی کامل و پیوند متقابل با روند تاریخی تکامل شناخت انسانی و پراتیک اجتماعی- تاریخی رشد میکند و به نحوی عام این روند را منعکس می نماید.

دردوران باستان، به علت سطح نازل شناسائی های مشخص آن زمان درباره طبیعت و جامعه، فلسفه سیستم بیگانه و آمیزه ای ازمعرفت های آن عصر و روش ها و ارزیابی ها مختلف بود و درحقیقت، هم مسائل فلسفی به معنای واقعی و اخص را در برمی گرفت و هم معلومات مشخص و عملی درباره جنبه های مختلف واقعیت را. ولی ازهمان زمان، بتدریج روند جدا شدن و شکل گرفتن متمایز فلسفه نسبت به سایرعلوم آغاز شد.

درقرون وسطی و به هنگام سلطه اسکولاستیک، موضع غالب مذهب درجامعه و حکومت بلامنازع کلیسا موجب شد که فلسفه به صورت خادم دین درآید و وظیفه اش پایه گذاری و توضیح و توجیه آیات و دگم های مذهبی، برپایه تمایلات گردانندگان کلیسای کاتولیک تعیین گردد.

(5)
با کارل مارکس و فردریک انگلس و با تدوین فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک، انقلابی واقعی دراین شکل آگاهی اجتماعی ایجاد شد. فلسفه به یک جهان بینی علمی درباره گیتی و مظاهر مختلف آن بدل شد که می توان به صحت و حقیقت آن در پرتوی پراتیک و درطی روند فزاینده شناخت بشری و رشد علم پی برد و مرتبا آنرا کاملترو دقیقتر نمود.
به این ترتیب فلسفه جای واقعی خود را درسلسله علوم، به مثابه عام ترین مقولات و قوانین درباره طبیعت و جامعه و تفکرپیدا کرد.

فلسفه مارکسیستی پایه تئوریک کمونیسم علمی و سلاح برنده طبقه کارگرو همه زحمتکشان درنبرد علیه نظام سرمایه داری، علیه استثمار و ستم، علیه پایه اقتصادی جامعه متکی بربهره کشی و افزارنیرومندی درمبارزه همه جانبه پرولتاریا علیه بورژوازی است.
کارمارکس گفته است :

"همان طورکه فلسفه درپرولتاریا سلاح مادی خویش را می یابد، پرولتاریا نیزدر فلسفه سلاح روحی خویش را به دست میآورد."

این اندیشه عمیقی است زیرا که تا پیدایش مارکسیسم وظیفه فلسفه تنها توضیح و تفسیر جهان بود حال آنکه رسالت فلسفه عبارتست از تغییر جهان. برای این تغییر، یک افزار مادی، یک نیروی مادی لازم است و این نیروی مادی هنگامی حاصل می گردد که اندیشه ها (و درشالوده آنها نظریات فلسفی که پایه تئوریک حهان بینی است) درتوده ها نفوذ کند و آنها را به خاطراین تغییرتجهیزنماید. پرولتاریا آن هسته اصلی توده زحمتکشان است که فلسفه مارکسیستی را به سلاح روحی خویش بدل میکند و فلسفه مارکسیستی نیزجز در پیوند با پرولتاریا و بدل شدن به یک سلاح روحی نبرد نمی تواند رسالت خویش را به انجام رساند و به عامل تغییردهنده جهان پیرامون بدل گردد.

ماتریالیسم دیالکتیک یعنی فلسفه مارکسیستی، یک انقلاب همه جانبه درتاریخ همۀ مکاتب فلسفی و یک سیستم بهم پیوسته و موزون ازعامترین مقولات و احکام و قوانین برای شناخت و تغییرطبیعت و جامعه انسان است.

ماتریالیسم دیالکتیک همراه با حالت ویژه و مشخص آن درمورد تاریخ جامعه بشری و حیات اجتماعی که ماتریالیسم تاریخی نامیده میشود- و هردو به طورجدائی ناپذیر بهم پیوسته اند- یک جهان بینی جامعه و سیستم یگانه و منطبق با واقعیت را تشکیل میدهند که دائما با پیشرفت دانش بشری و گسترش حیطه شناخت ما تکامل مییابد و غنی ترمیشود.

این آموزش فلسفی ازهرگونه جمود و تحجّربیگانه است، وسیله ایست برای شناخت و اسلوبی است برای پژوهش و کشف قوانین طبیعت و جامعه و تفکر. فلسفه مارکسیستی پایه تئوریک کمونیسم علمی و حربه ای است برای مبارزه طبقاتی و اجتماعی، چراغ راهنمای راهی است که مبارزان آگاه باید به پیمایند.


راه توده 164 28.01.2008

 

فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت