بازگشت 

انتقاد از سرمایه داری- همچنان در دستور روز است

جانشین سرمایه داری

نیازمند اعتبار دوباره توده ای

ورنر سپمن- جامعه شناس و اندیشمند معاصر آلمان

ترجمه: ش. میم. بهرنگ

(8)

 

آگاهی به تضادها و اعتراض

فرهنگ روشنفکری دلیل سیاسی تطبیق ایدئولوژیکی خود را در غلطیدن احزاب سوسیال ـ دموکرات به موضع نئولیبرالی و امید بستن بخش بزرگی از بقایای سازمان ها و احزاب چپ به نسخه های نجات «جامعه مدنی» می یابد. براساس این ایدئولوژی تقدیرگرا رشد تضادهای اجتماعی (با توقعات بی حد و مرز خود) به مثابه یک فاجعه طبیعی تلقی می شود و با صحبت از یک مرحله گذرا از وضعیت اقتصادی با «دورنمای رشد» تخیلی یک «اقتصاد نوین» و پیشگوئی پیامبرانه از شکوفائی در بازار بورس به مدینه فاضله نئولیبرالی جلال و جلای دیگری بخشیده می شود. با ترکیدن بادکنک توهمات زمینه برای واقعگرائی نوین (اما برای تقویت تصورات پنهان بیهودگی نیز) پدید آمده است.

 

برخورد مترقیانه به تضادها نمی تواند تنها به اشاره گلایه آمیز به تناقضات اجتماعی بسنده کند.

·        علیه تسلیم قضا و قدر شدن رایج و علیه باور به سرنوشت که به کمک جهان بینی حاکم ترویج می شود، فقط می توان با توسل به استراتژی های مخالف وارد نبرد شد.

·        ضمن تحلیل وضع موجود باید در پی یافتن راه چاره ای برآمد که از افق مناسبات حاکم فراتر رود.

·        تجربیات شخصی افراد از ستم و مضایق اجتماعی موجود نقاط گرهی مهمی برای تشکیل روندهای رادیکال آگاهی محسوب می شوند که متأسفانه تا کنون از سوی نیروهای چپ نادیده گرفته شده اند.

·        تجربیات شخصی افراد از ستم و مضایق اجتماعی در آینده برای تدوین برنامه مبارزه علیه زندگی بیگانه شده در سرمایه داری مخاطره آمیز از اهمیت بنیادی برخوردار خواهند بود.

·        زیرا شرط موفق شدن پروژه آلترناتیو سیاسی عبارت است از:

o                               آگاهی بیش از پیش تعداد روز افزونی از مردم به چند و چون آلت دست شدن و تحت ستم قرار گرفتن خود و

o                               تبیین آگاهی موجود راجع به بی پایه و توخالی بودن وعده و وعید خوشبختی و پیشرفت کاپیتالیستی در قالب مفاهیم و مقوله ها و بکار بردن آنها در شرایط مشخص.

·        برای تدوین برنامه عملی راجع به اشکال زندگی ـ عملی انتقاد و مقاومت باید «زندگی اجتماعی را تا حد ممکن از وابستگی به بازار[1]» رها ساخت.

 

اگرچه احساس انسان بودن و نقش تحول بخش در مناسبات اجتماعی بعهده داشتن از ذهن جوانان زدوده شده است، ولی علیرغم آن، مقاومتی جسورانه در میان آنان (و نه فقط آنان) در حال شکل گیری است. پیشگوئی سیر و سرنوشت جنبش ضد گلوبالیزاسیون آسان نیست، ولی آن در مرحله نشو و نمای ناروشن خود دلیلی بر آن است که تضادهای اجتماعی انسان ها را به تأمل  و در تحت شرایط مشخصی به مقاومت برمی انگیزد، هر چند که با ملاحظه لحظه ای (و نه پروسه ای: مترجم) جو بی تفاوتی و احتیاط غلبه دارد و مکانیسم های خنثی گر نارضایتی ها بطرز کاملی تکوین یافته اند.

 

جنبش اعتراضی در کشورهای پیشرفته فقط جنبه ای از مقاومتی است که در سراسر جهان علیه قدرت مخرب سرمایه در حال نشو و نماست. سردرگمی عمومی سبب شده است که اعتراض در کشورهای متروپول اغلب دچار لکنت شود و تناسب واقعی نیروها از نظر عموم پنهان بماند. اما اگر هم اعتراض بندرت در قالب مفاهیم و مقوله ها عرض اندام می کند، بروز توأمان احساس نیاز به مقاومت و احساس ضعف به رشد تضادی دلالت دارد که از مرزهای ملی کشورها فراتر می رود: شاید شتابزده باشد، جنبش اعتراضی ضد گلوبالیزاسیون را اساسا ضدامپریالیستی بنامیم، ولی آن از نظر محتوا به مبارزه محتوائی علیه سیستم اقتصادی ناشی از قدرت حاکم دلالت می کند. این جنبش نه تنها تصوری را درسر می پروراند که خواهان جهانی عادلانه و مبتنی بر همبستگی است، بلکه علاوه بر آن از اندیشه ای مایه می گیرد که از مرحله وقایع روزمره و مسائل و معضلات محلی فراتر می رود، بدون اینکه آن ها را نادیده بگیرد زیرا که دینامیسم رشد تمام ارضی و حدت یابی تضادها در کشورهای متروپول با هم مورد بحث قرار می گیرند.

 

ریشه های اعتراض در جنبش توده ای است و جانمایه آن در مبارزات مقاومت آمیز جهان شمول علیه قلدری «بازار جهانی» و هژمونی سرمایه.

·        اعتصابات کارگران در کره جنوبی

·        جنبش توده های بی زمین در برزیل

·        جنبش زاباتیست ها در مکزیک

·        اعتصاب عظیم پاریس در سال 1995  اجزای ناپیوسته این فرهنگ مقاومت را تشکیل می دهند، اگر چه رسانه های گروهی کشورهای متروپول در مورد آن ها سکوت می کنند.

 

آمادگی مقاومت از آگاهی ساکنان «جزایر رفاه» به کمبودها و مضایق اجتماعی ـ فرهنگی حکایت می کند: احساسات ناشی از نگرانی بسیاری از مخالفین گلوبالیزاسیون نیز واکنشی است علیه رادیکاله شدن «گردش سرمایه»  و عکس العملی است علیه نفوذ تعقل سرد اقتصادگرائی (اکونومیسم) در عرصه های هر چه پهناورتر زندگی. علاوه بر این، مواجه شدن با ذلت جهانی و محلی موجب نارضایتی مردم می شود. وعده و وعید توخالی و فرمولهای توجیه گرانه تفکر حاکم دیری است که دیگر کسی را قانع نمی کند. بار دیگر مسأله تقسیم ثروت و شروط بقای متمدنانه بشریت در دستور روز قرار گرفته اند: رادیکالیسم بازار رفته رفته به محدودیت قدرت خود پی می برد، سرپیچی و مقاومت و حداقلش تأمل در باره بی حساب و کتاب بودن اجتماعی و فرهنگی استراتژیهای سرمایه داری افزایش می یابد، هر چند هم که هنوز دورنمای روشن مبارزه برای سلب قدرت از سرمایه وجود ندارد. ترویج احساس بی آلترناتیو بودن در حال حاضر آخرین تک خال بلوک حاکم است. ولی مدافعان گلوبالیزاسیون دیگر یکه تاز میدان نیستند.

 

·        وقتی مردم بوضوح دریابند که در زمینه تخریب محیط زیست اقدامی جدی و اساسی صورت نگرفته

·        و چشم پوشی بر اقراض فقیرترین کشورها نه از روی احساس مسئولیت کردن، بلکه صرفا یک عمل متداول حسابدارانه برای تصحیح مطالبات غیر قابل وصول بوده است

·        و در ساختار سیستم بهره کشی بین المللی هنوز تغییری صورت نگرفته است

·        و رفاه مادی تنها به بهای تحمل اختلالات روحی قابل حصول است

·        و به دورنمای آتی دیگر امیدی نیست

·        از موضع گیری غیرسیاسی می تواند نیاز به مقاومت آگاهانه جوانه زند و تسلیم طلبی و نومیدی موجود رخت بر بندد.

 

اعتراض ها بیشتر اوقات از ناخشنودی پنهان موجود حکایت می کند که به سبب مناسبات ایدئولوژیکی حاکم قادر به درک ماهیت مسایل و تبیین ضرورت تحولات واقعی نیست: اعتراضی که سمتگیری ضد کاپیتالیستی دارد، بندرت مسأله مالکیت را به عنوان پایه هژمونی قدرت محسوب می دارد. تصورات و نظراتی اشاعه داده می شوند که مسأله اصلی را نه در شیوه تولید و شکل تصاحب اضافه ارزش اجتماعی، بلکه در شیوه تقسیم ثروت می بینند. هنوز کسانی یافت می شوند که ضمن انتقاد از سرمایه داری لگام گسیخته بر این باورند که یک سرمایه داری متمدن و غیرمخرب نیز ممکن است.

 

قدرت و ضعف سرمایه داری موجود پیوندی تنگاتنگ با هم دارند: علت اینکه بلوک حاکم برای اثبات مشروعیت منافع ویژه خود کلمات دموکراتیک بر زبان می راند و پایمال کردن حقوق خلق ها را  تحت عنوان دفاع از حقوق بشر سازمان می دهد، در این است که خود را به توجیه قانون شکنی خود ناگزیر می بیند. او می تواند (هنوز) به این فشار با اتکا به دستگاههای تولید آگاهی مخدوش پاسخ گوید: «ارگان های خبری که لگام شان بدست کنسرن هاست، دستگاه های تبلیغاتی، نظریه پردازان (ایدئولوگهای) دانشگاهی و فرهنگ روشنفکری با اشاعه توهمات که واقعیت ملال آور موجود را به عنوان معقول، خیرخواه، ضرور و گاهی حتی ناگزیر و مطلوب قلمداد می کنند، نقش اصلی را  برعهده دارند.[2]»

 

اما نقاب بافته شده از جهان ـ تصویرهای[3] مصنوعی، شابلون های تأییدگر، حقایق نیم بند، توضیح دلبخواه واقعیت و اطلاعات کاذب، آنچنان که در توصیف های انتقادی ـ فرهنگی بخورد مردم داده می شود، همیشه از چشمه های ریز و باریک تشکیل نیافته است. زندگی روزمره پی در پی تجارب جدیدی را تولید می کند که بدون شکستن در قالب تفاسیر شایع نمی گنجند. اما با تداوم رشد تضادها و افزایش تردیدهای سازمانیافته خطر خودافشائی، رسوائی و مشروعیت ریزی[4] بلوک حاکم روز بروز بزرگتر خواهد شد. دلیلی وجود ندارد که در کلام برنامه ای ماکس وبر (جامعه شناس بورژوائی) تردیدی بخود راه دهیم: «هیچ وسیله و امکانی برای تار و مار کردن اعتقادات و امیدهای سوسیالیستی وجود ندارد. هر زحمتکشی همواره و بهر عنوانی هم که شده، سوسیالیست خواهد بود!»

 

اگر هم انسان ها قادر نباشند، آگاهی خود را نسبت به تضادها بطور انتقادی سر و صورت دهند و یا دست کم با اعتماد بنفس بر زبان رانند، ولی قادر خواهند بود به تماشای فروپاشی دیوارهای توهم خود بنشینند.

 

برخلاف کلمات قصار کتب درسی علوم اجتماعی که از تشتت در موقعیت اجتماعی و اشکال آگاهی دم میزنند، خطوط تضادهای اجتماعی، وجود فشار، نا امنی و اجبار مستمر به خود ـ تطبیقی رد پای عمیقی در شعور اجتماعی مردم بجا گذاشته اند: طبق همه پرسی آلنزباخ در آغاز قرن جدید فقط 47 در صد مردم آلمان فدرال نسبت به اقتصاد بازار اجتماعی نظر مثبت داشته اند، در حالیکه این رقم در سال 1994 57 درصد بوده است.

 

دیالکتیک روشنگری

دیالکتیک واقعی روشنگری چند جانبه است.

دیالکتیک واقعی روشنگری بدون قید و شرط نیست.

دیالکتیک واقعی روشنگری با آگاهی به منافع مشترک و با اطمینان دم افزون نسبت به شرکت فعال در تعیین مناسبات عینی زندگی نهفته است.

احساس نیاز به مقاومت خودپو و آموزش سیستماتیک دانش رهائی بخش، رابطه تنگاتنگی با سازمان منافع شخصی دارند.

 

میزان کار ترویجی و توضیحی صرف شده برای رواج گلوبالیزاسیون را نیز نباید دست کم گرفت. علیرغم انحطاط تفکر انتقادی ـ فرهنگی در دو دهه اخیر و علیرغم کار مخرب فشرده دشمنان استقلال (خودمختاری) روشنفکری دانش انتقادی ـ اجتماعی رایج از زمان انتشار «مانیفست حزب کمونیست» از بین نرفته است. این دانش در خفا جان سالم بدر برده و در سالهای اخیر نیزتوانسته اینجا و آنجا عناصر مجزا از هم را سازماندهی کند و اهداف مقاومت سیاسی را مشخص سازد. بنا به تجربه عمومی بشر در راستای تاریخ، دانشی را که یکبار فرمولبندی و تبیین شده است، می توان سرکوب و بی اثر کرد ولی نمی توان نابود ساخت: حقیقت همواره برای ترک تبعیدگاه خود حاضر به یراق است !

 

از آنجا که انسان ها بنا به تجربه زندگی در سرمایه داری مخاطره آمیز تا اعماق ساختار روانی خود تحت تأثیر قرار دارند، باید دورنماهای پروژه تحولات اجتماعی معاصر از ریشه گرائی (رادیکالیسم) خود ویژه ای برخوردارباشند.

·        نه تنها مناسبات تولیدی باید دگرگون شوند، بلکه اشکال فنی و اداره زندگی نیز که تحت تأثیر مناسبات تولیدی پدید آمده اند و همانطور که دیده ایم از «شادابی» بیگانه شده و از اصول رقابت قوام می یابند، باید تغییر یابند.

·        اولین گام ضرورعبارت است از اقدامی که حقوق بی حد و حصر و ویرانگر «منطق بازار» را مصادره کند و برای باز پرداخت نهائی رهن تاریخ تمدن بشری (که علیرغم صفحات تاریکی که داشته، برای اولین بار در تاریخ امکانات ضرور برای «خود ـ رهائی[5]» انسانها را فراهم آورده است) و برای حرکت در جهت ارضای نیازهای تغییرشکل نیافته و برای گشودن دورنمای تحقق بشردوستانه شخصیت خود وارد عمل گردد.

·        چنین اقدام ریشه ای شامل حال عمل زندگی در کلیت آن می شود: هرچه کمتر عرصه های زندگی مادی از تأثیر زندگی شغلی و فشارهای «خود ـ بهره کشی» مصون بمانند، بهمان اندازه نیز پیشنهادات آلترناتیوی کمتر بر عرصه های مجزای زندگی محدود خواهند ماند: تحقق شخصیت خود بطور لاینفکی با استقلال فردی از طریق شرکت برابر حقوق در کلیه تصمیم گیری های جاری و در همه عرصه های زندگی مربوط می شود.

·        رفع انسان دوستانه نیازها (از آن جمله است توانائی به عشق و دوستی) تنها از طریق تحقق شخصیت خود در محیط کار ممکن می گردد.

·        مفهوم مارکسیستی کار ساختمان جامعه را در کلیه ابعاد آن مورد ملاحظه و بررسی قرار میدهد: کار عبارت است از فعالیت مادی با یک بعد احساسی و اجتماعی تفکیک ناپذیر:

o                               «در هر آنچه که ما بعنوان فرهنگ در نظر می گیریم، کار نهفته است. فرهنگ در ورای کار غیر قابل تصور است.[6]»

o                               از نقطه نظر دورنمای تاریخی کار موتور روند تشکیل فرهنگ انسانی بمثابه مجموعه بغرنجی از نیازهای جسمی و احساسی، زیبائی شناسی و فکری انسانی است.

o                               از آنجا که فقط کار زنده برای روند «خود ـ آفرینی» فرهنگی[7] انسانها نقش اساسی به عهده دارد، از آنجا که زحمتکشان (یدی و فکری: مترجم) قبل از همه چیز با صرف نیروی زندگی خود به پیشرفت اقتصادی جامعه خدمت می کنند و کار «فعالیت شخصی[8]» آنها را تشکیل می دهد، بهمین دلیل آنها می توانند حق تصاحب بر اضافه ارزش اجتماعی را فرمولبندی کنند و با سازمانیابی خویش دورنمای رهائی را بگشایند.

o                               آزادی و استقلال ـ با توجه به امر «خود ـ رهاسازی» و رهائی اجتماعی ـ تنها بعنوان رفتار عملی قابل تصورند، تنها بمثابه « تحقق خود و تجسم مادی انسان که عملش کار است.[9]»

o                               این دورنمای «آزاد سازی کار» بعنوان «فعالیت زندگی آگاهانه و آزاد (بطور کلی) اساس و پایه تئوری رهائی مارکس را تشکیل می دهد که بسیاری از طرفداران حزبی اندیشه او هنوز آنرا بطور سطحی هم که شده، نفهمیده اند: «اگر ما فرض را بر این بگذاریم، می توانیم "خود ـ بکار اندازی را اولین نیاز زندگی بشماریم"، بعنوان لذت! ما می توانیم جامعه را بعنوان عرصه ای بارآور تصور کنیم: و ما همچنین می توانیم از تکامل انسان به برکت کار آزاد فردی او صحبت کنیم، ولی هرگز به نتیجه جامعه شناسی باصطلاح «مدرن» نمی رسیم که کار را دیگر نباید در مرکز تئوری اجتماعی قرار داد، بلکه باید آنرا با ارتباطات و یا شیوه زندگی (جهان زندگی) جایگزین کرد. معلوم است که مارکس فرقی میان جهان زندگی و جهان کار قائل نشده است، بلکه او می خواسته آنچه را که امروز جهان زندگی نام میدهند، تار و مار کند. دورنمای کار از نظر مارکس عبارت است از ارتباط لذت بخش فعال میان افراد جامعه. اینجا تأثیر متقابل عشق و زندگی در نظر گرفته می شود، چرا که منظور مارکس از زندگی همیشه زندگی فعال بوده است.[10]»

o                               اما ساده لوحانه خواهد بود اگر از این بحث به این نتیجه برسیم که تغییرات سیاسی ـ مادی اهمیت درجه دوم دارند و دچار این توهم شویم که گویا تکامل فردی بدون یک تحول اقتصادی ـ اجتماعی بنیادی ممکن است.

o                               در هم شکستن موانع عینی پیشرفت شرط اصلی «خود ـ رهائی» انسانی است که فقط باید بعنوان یک روند آگاهانه (و دموکراتیک بمعنی بنیادی کلمه) تحقق یابد.

o                               تغییر اوضاع از «خود ـ تغییری» عوامل دگرگونساز تفکیک ناپذیر است!

o                               این حکم که آندو دو طرف متفاوت یک روند واحد را تشکیل میدهند، بخش اساسی تئوری رهائی مارکس و انگلس است.

o                               عمل دگرگونساز از نظر آنان بعنوان روندی همزمان از تحولات اقتصادی ـ اجتماعی و فردی تلقی می شود: در تزهای فوئر باخ صحبت از «تغییر همزمان اوضاع و عمل انسانی یعنی خود ـ تغییری» میرود.

o                               از این درک عمیق امر رهائی نباید تعالی رفتار مترقیانه دگرگونساز یعنی «عمل انقلابی[11]» را جدا کرد: علیرغم پیدایش عرصه های جدید عمل و اندیشه میدان های سنتی مبارزات اجتماعی بهیچوجه بی معنی نشده اند و شاید درست به سبب غیاب آنها ست که در سه دهه اخیر «جنبشهای اجتماعی نوین» یکه تاز میدان شده اند.

o                               «جنبشهای اجتماعی نوین» توانسته اند، پوسته سخت تفکر رایج را بترکانند و توجه مردم را به حوادث جدید و ترکیب جدید معضلات اجتماعی جلب کنند. لیکن نتوانسته اند به ریشه های مسائل جدیدی که طرح می کنند، پی ببرند و لذا تأثیر «جنبشهای اجتماعی نوین» در جوامع محدود مانده است و دلیل این امر در علل عینی زیر بوده است:

§                                                        گروههای مختلف طرفدار محیط زیست و همچنین فمینیسم در ترکیب اجتماعی خود بیش از حد ناهمگون بوده اند و از این رو نتوانسته اند به طرز تفکر رادیکال اعتبار عمومی ببخشند.

§                                                        آنها از نظر اجتماعی عمدتا به اقشار حاشیه ای جامعه تعلق داشته اند و لذا قادر به ایفای نقش تعیین کننده ای در اشکال بازتولید اقتصادی ـ اجتماعی نبوده اند.

·        تغییر تناسب نیروها در درون ساختار قدرت و تحول بنیادی مناسبات اجتماعی در آینده نیز فقط به ارده یک طبقه کارگر سیاسی آگاه بستگی خواهد داشت (البته باید در نظر داشت که طبقه کارگر دستخوش تغییرات مستمر است و در باره تحولات جاری در هسته و پوسته این طبقه هنوز حرف آخر زده نشده است.)

·        درهم شکستن توان «خود ـ تثبیتی[12]» سرمایه داری به سبب ویژگی های جدید مرحله رشد آن آسانتر نشده است: به سبب تغییرات عمیق در «جهان کار» و تغییرات ساختاری بحران زده در مناسبات زندگی آگاهی بی واسطه انسانها به منافع خود دشوارتر شده است: دگرگونی اقتصادی ـ اجتماعی مبتنی بر زور شبکه روابط اجتماعی را از هم گسسته است و معیارهای سمتگیری سنتی را بی اعتبار ساخته است.

·        تمایل به انتقال محل های کار به بیرون از کشور، جدا کردن کارگاهها از یکدیگر و انعطاف پذیر کردن مدت زمان کار موجب قطع رابطه اجتماعی و تبادل تجربه میان زحمتکشان شده است.

·        اگرچه وابستگی انسان ها به پیشرفت های عینی افزایش یافته است، اما مردم خود را بیش از پیش تنها و منزوی احساس می کنند.

·        از این رو باید سطوح تجربی مختلف بهم وصل شوند، عرصه های اشتغال مجزا از هم، جریان های مربوط به انجام کار و علاوه بر این جدائی جغرافیائی زحمتکشان نخست بطور فکری و سپس بطور ارتباطی و سازمانی پشت سر گذاشته شوند.

·        تغییرات ساختاری  موجب مخدوش شدن ساختارهای ارتباطی میان (بویژه) طبقات پایین اجتماعی شده است: فقدان آگاهی و تجربه اجتماعی در «جهان کار» با از بین رفتن وضع سنتی طبقاتی  و بی اعتباری سمتگیری های آلترناتیوی در جامعه و سیاست تکمیل شده است. اما این وضع دلیل بر آن نیست که در مقابل ادعای اشتباه آمیز تفکر حاکم مبنی بر «ابدیت سرمایه داری» و «پایان تاریخ» تسلیم شویم.

·        در سایه تغییرات جدید نه ویژگی های طبقاتی زحمتکشان از بین رفته است و نه آگاهی آن ها به تضادها: «تمایز عینی در درون طبقه مزد بگیر و موقعیت های منافع قشری جدید ناشی از آن بیشک منجر بدان نخواهد شد که آگاهی ماورای منافع قشری و لذا ضرورت ارزیابی شرایط ذهنی عوامل عام و مشخصه های مربوط به شیوه زندگی و باز تولید خاص طبقه مزدبگیر زاید تلقی شود.[13]»

·        برای مقابله با ضعف طبقه کارگر و برای جلوگیری از وخیم تر شدن وضع زندگی طبقات پایین در کشورهای سرمایه داری پیشرفته کماکان نمی توان از اشکال سنتی مبارزه طبقاتی چشم پوشید.

·        و «اگر بخواهیم آگاهی و سازمان یابی طبقاتی برای روندهای دراز مدت را توسعه دهیم، حق نداریم به مبارزه سیاسی روزمره چشم پوشی کنیم.[14]»   

·        یکی از نقاط گرهی بدیهی عبارت است از تلاش سرمایه برای بالاتر بردن همزمان کیفیت و کمیت کار. از اینرو طرح این مسأله لازم است که علیرغم وجود مسأله حاد بیکاری و علیرغم افزایش چشمگیر راندمان کار چرا تفکر حاکم با سماجت بیشرمانه ای اعلام میکند که «از این به بعد ما باید دوباره بیشتر کار کنیم.»

·        هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد که سندیکاها از مبارزه بی امان برای کار 4 روز در هفته عدول کنند!

·        حتی ضررهای باصطلاح ناشی از «رقابت مناطق اشتغال» قابل تخمین و ارزیابی اند: اجرای کار5.28 ساعت کار در هفته در کنسرن فولکس واگن موجب سودآوری بمراتب بیشتر و حفظ امکان اشتغال برای 20000 تا 30000 نفر از کارگران شده است.

 

بحث رایج در این مبارزات در باره آلترناتیوهای مختلف برای اشکال اقتصادی و «اجتماعی شدن» فقط زمانی مؤثر خواهد بود که آلترناتیوهای هنجارمند مخدوش شده توسط تفکر حاکم دو باره کسب اعتبار کنند و نیروی قانع کننده خود را بدست آورند، یعنی وقتی که دورنماهای همبستگی، عدالت و استقلال عمل (خود ـ فرمائی) در مرکز مبارزات ما قرار گیرند!

 

پایان

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت


[1] E. M. Wood

[2]N. Chomsky

[3] «synthetischen» Weltbildern

[4]  مترادف با آبروریزی (مترجم)

[5]Selbstemanzipation

[6] P. Alheit

[7] kulturellen Selbstschöpfungsprozess

[8]  K. Marx

[9] K. Marx

[10] F. Haug

[11] Marx

[12] Selbststabilisierungsfähigkeit

[13] H. Knauss

[14] E. M. Wood