بخش چهارم "فلسفه را مردمی کنیم"

مارکسیسم

کلید درک خلاق جهانی که آن

را می شناسیم و می سازیم

ژان پل ژواری - ارنود اسپیر

ترجمه و اقتباس" علیرضاخیرخواه"

 

 

 

4 ـ  ماركسیسم از چه راه‌هایی و توسط چه كسانی تحول می‌یابد؟

 

چندین دهه پیشرفت اجتماعی و فكری و تحول اندیشه انتقادی، انقلابیون امروز را ملزم كرده از ماركسیسم دركی نوین داشته باشند.

 

ماركسیسم را بعنوان یك مفهوم جهانشمول، نمی توان فقط از پراتیك یك حزب انقلابی بیرون كشید، اما نمی ‌توان دركی كه هر حزب انقلابی از ماركسیسم دارد را از پراتیك آن جدا كرد. ماركسیسم در اجزا مختلف آن تمام واقعیت اجتماعی را در برمی گیرد و در خود جای می ‌دهد. چه  رشد تولید خواست‌های مادی باشد، چه تحولات انقلابی دوران، پیشرفت‌های علوم مختلف و یا تغییرهای بوجود آمده در توازن ‌های بزرگ طبیعی. این نشان دهنده حساسیت بی‌ نهایت ماركسیسم به هر چیز نوینی است كه جهان در دامن خود پرورش می‌ دهد.

 

با وسعت مسایل دنیای ما و با تنوعی كه اندیشه ماركسیستی در بررسی این مسایل می ‌یابد این فروتنی را باید داشت كه تصور نكرد ماركسیسم در مجموع خود می تواند مایملك انحصاری یك حزب باشد و مفاهیم فلسفه را می توان تنها با اندیشه‌ای بسته براساس  تجربه خود نتیجه گیری كرد.

 

بارها گفته ایم چنین نیست، که چون ماركس در سال 1883 درگذشته است جهان دیگر در درون خود اندیشه‌های نوین را توسعه نمی ‌دهد. برعكس امروز شكل‌های هستی اجتماعی تنوع و گونه گونی بیشتر پیدا كرده و شمار پژوهشگرانی كه بر روی جنبه‌های مختلف واقعیت و تحول آن كار می ‌كنند فزونتر شده است. كارها و كشفیات این پژوهشگران اكنون خود جزیی از واقعیت نوین دوران ما شده و در این واقعیت بیشتر ادغام می ‌شود. در مورد اندیشه‌های ماركس، بر زمینه این پژوهش ‌های گسترده، پرسش‌ هایی طرح می ‌شوند كه برای پاسخ به آنها ناگزیریم برخی حقایق را كه زمانی تصور می كردیم ابعاد آنها را بطور قطعی و پایانی دریافته‌ایم  دوباره بررسی كنیم.

 

با در نظر گرفتن اینكه ماركسیسم یك اندیشه صرفا و عمدتا آكادمیك و دانشگاهی نیست و ریشه آن در جنبش و مبارزه مردم است می‌ توان دریافت كه مسیر تكامل ماركسیسم از راه‌های بسیار متنوعی عبور می‌ كند. كارگرانی كه در برابر تجاوز هر روزه چندملیتی‌ها از زندگیشان دفاع می‌ كنند، خلق‌هایی كه برای رهایی از قیمومت امپریالیسم مبارزه می ‌كنند، پژوهشگران علمی؛ می‌ توانند هر كدام (و غالبا بدون آنكه آگاه باشند) به تكامل ماركسیسم - اندیشه‌ای كه شاید اصلا از آن اطلاع ندارند یا دفاع نمی ‌كنند- یاری رسانند. بعبارت دیگر تكامل ماركسیسم تنها در دانشگاه‌ها یا توسط ماركسیست‌های آگاه انجام نمی‌گیرد.

 

البته منظور این نیست كه ماركسیسم یك نظریه التقاطی است كه می‌ توان بصورت درهم و برهم عناصر مختلف تحول یك دوران را در آن گنجاند. اما اگر ماركسیسم در منابع بیرون از خود اندیشه‌ها و دلایل جانبخش و نیرومندی بیرون می ‌كشد كه به تداوم تحول آن یاری می ‌رسانند امری عجیب و مغایر با ماهیت آن  نیست. این شیوه در همان شكل گیری ماركسیسم نیز دیده می‌شود.

 

بیاد آوریم كه "منابع" پایه ریزی ماركسیسم در سده نوزدهم چه بود: نقد فلسفه ایدآلیست آلمان، اقتصاد لیبرال انگلیس و سوسیالیسم اتوپی فرانسه. امروز نیز بخشی از ماركسیسم در جذب انتقادی نظریات و جنبش‌هایی كه در خارج از آن تحول می‌ یابند شكل می‌ گیرد. ماركسیسم امروز، همچون دوران پیدایش و پایه گذاری آن، باید بر روی تمام اندیشه ‌های نوین كاملا حساس و باز باشد. باید ضمن نقد این اندیشه‌ ها، هر عنصری كه می ‌تواند این یا آن عرصه از واقعیت را بدرستی تبیین كند در خود جذب كند. همان كاری كه مثلا ماركس با دیالكتیك هگل كرد، آن را نقد كرد، دگرگون كرد، از پوسته ایدآلیستی و رمزآلود آن جدا كرد و آن را در درون سیستم و سامانی نوین قرار داد.

 

اما همانطور كه منابع اولیه تشكیل دهنده ماركسیسم پس از آنكه نقد و در آن جذب شدند بعدا خود به موانعی دربرابر تحول بعدی ماركسیسم تبدیل گردیدند، منابع و دستاوردهای امروز نیز، پس از انجام كار انتقادی لازم بر روی آنان، گرایش به تغییرشكل دارند و اگر آنها را در خود در نظر بگیریم، به موانع تازه‌ای در برابر تدوین یك دیدگاه نوآورانه و منسجم نظریه ماركسیستی در مجموع خود تبدیل خواهند شد.

 

در كنار این وضع، روند دیگری وجود دارد كه عبارتست از مخاطبین آگاهی كه ماركسیسم بدست آورده و آن را بعنوان یك موضوع مطالعه دانشگاهی در جهان تبدیل كرده اند. نگرش دانشگاهی، به فهم ماركسیسم امروز، درك انسجام دیروز و دریافت مفاهیم متحول آن یاری می رساند. اما ماركسیسم دانشگاهی از آنجا كه زیر فشار ایدئولوژی‌های متضاد ( یا بعضا دكترین‌های رسمی) تحول پیدا می‌ كند غالبا بطور یكجانبه بر روی عناصری تاكید می ‌كند كه توجیه ‌گر وضع موجود هستند یا می توانند در برابر استراتژی تحول انقلابی قرار گیرند.

 

زمانی یكی از كهنه انقلابیون روس به تلخی نوشت: " ما را بخاطر خواندن مانیفست ماركس به زندان می‌ فرستاند و تبعید می‌ كردند و اكنون فرزندان ما بخاطر نخواندن آن به ماندن در مدرسه تنبیه می‌ شوند." از جمله براساس همین تجربه بود كه حزب كمونیست فرانسه از همان ابتدای دهه هفتاد اعلام كرد در جامعه سوسیالیستی مورد نظر ما فلسفه و ایدئولوژی رسمی وجود نخواهد داشت. ماركسیسم نه موضوع از بركردن و نمره گرفتن است، نه كسی بدینگونه ماركسیست می شود و نه ماركسیسم را می توان در درس و بحث دانشگاه‌ ها و كلاس‌ های آموزشی تكامل داد. ماركسیسم در مبارزه انقلابی برای تحول جهان است كه تكامل می یابد. ماركسیسم دانشگاهی و آكادمیك تا آنجا به تكامل ماركسیسم یاری می ‌رساند كه در پیوند با این مبارزه باشد و بكوشد بنوبه خود مسایلی را كه جنبش انقلابی طرح می كند مورد بحث قرار دهد و دقیق كند.

 

به همین دلیل سهم اصلی در تحول ماركسیسم همچنان برعهده آنانی است كه بطور آگاهانه و سازمان یافته برای تحول انقلابی جامعه خود مبارزه می‌ كنند. سهم آنان در غنی كردن و كار مداوم بر روی مجموعه اندیشه ماركسیستی معاصر مطلقا غیرقابل جایگزین است. مبارزه انقلابی همیشه دارای خصلت نوآور است و اندیشه و تجربیات انباشته شده جنبش مردم، پایه تحول نظریه انقلابی است كه باید توسط روشنفكر جمعی كه حزب پیشاهنگ را تشكیل می‌دهد مورد بحث و تبیین و تدوین مداوم قرار گیرد. این نیرو نقش اصلی را در تحول ماركسیسم دارد.

 

مشاركت نوآورانه حزب انقلابی در غنای ماركسیسم معمولا در میان پژوهشگران كشورهای اروپایی به دیواری از ‌بی‌اعتنایی و حتی گاه مخالفت برخورد می‌ كند. دیواری باز هم بلندتر از آنجا كه ماركسیسم بعنوان سیستمی به تكامل پایانی رسیده و متعلق به گذشته معرفی می ‌شود. نتیجه آن می ‌شود كه هر پیشرفت استراتژیك و تئوریك حزب انقلابی، نه همچون دستاوردهای تحول فكری، بلكه فورا بعنوان "كنار گذاشتن" فلان یا بهمان مفهوم از یك سیستم بسته معرفی می‌ شود.

 

بدینسان از ده ها سال پیش، پیشرفت‌های تئوریك و نظری احزاب كمونیست و از جمله حزب كمونیست فرانسه عموما بعنوان كنار گذاشتن این یا آن فرمول معرفی شده و دامنه اثر آن ها وسیعا محدود شده است. در عین حال بدلایل خاص سیاسی، مثلا در فرانسه، از چپ دروغین تا راست واقعی كارزار ‌بی ‌سابقه‌ای بر ضد ماركسیسم بطور عام و حزب كمونیست بطور خاص جریان داشته است.

 

علیرغم همه این مخالفت‌ها و ‌بی‌اعتنایی‌ها اندیشه ماركسیستی روشن بینی و كارآمدی خود را نشان داده و بسیاری از مسایلی كه ماركسیست ‌ها زمانی آن را طرح كردند و با انتقاد بسیار روبرو شدند اكنون صحت خود را نشان داده و به باور عمومی تبدیل گردیده است.

 

مثلا آیا امروز می ‌توان گفت خواست كمونیست ‌ها در اروپا برای آن كه سیاست‌های اقتصادی ملی به شكلی تدوین شود كه به سلطه چندملیتی‌ها بر اقتصاد نیانجامد، ناشی از "ضدامریكایی" بودن خام بود؟ آیا پیشنهاد گرفتن مالیات از سرمایه و ثروت‌های كلان یا كاهش ساعات كار بدون كاهش دستمزد خواستی توتالیتر یا خیال پردازانه بوده و هست؟ اثبات این كه انباشت فوق العاده سرمایه، حاكمیت سود و مناسبات سلطه امپریالیستی موجد یك بحران درازمدت مالی، اقتصادی، پولی و البته اجتماعی خواهد بود ناشی از اعتقادات دگماتیك محسوب می ‌شد؟

 

بیكاری، تورم، تولید ناكافی یا اضافه تولید، ‌بی‌اعتنایی به مسایل جهان سوم آیا دلیلی دارند جز بحران عمیقی كه جهان غرب را در برگرفته؟ مقاومت عظیمی كه مثلا كارفرمایان فرانسه در برابر اصلاحاتی كه دولت چپ گرای آن كشور در سال‌ های نخست دهه هشتاد پیش گرفت جز اینكه وجود عینی آشتی ناپذیری‌های اجتماعی را نشان دهد كه نمی توان آن ها را با هیچ شعار و جمله پردازی از میان برداشت از چیزی دیگر حكایت می ‌كند؟ آیا می توان به سادگی اندیشه مبارزه طبقاتی را دگماتیك اعلام كرد در شرایطی كه تمام تاریخ معاصر ما در حول واقعیت آن سازمان یافته است؟ واقعا می توان تصور كرد دوران ماركسیسم به پایان رسیده در شرایطی كه مدام با مسایلی روبرو هستیم كه نیاز به تحلیل و بحث جدی دارند، بحثی كه در ارتباط مستقیم با تحلیل ماركسیستی تضادهای سرمایه داری خواهد بود؟

 

وقتی تاریخ اندیشه و جامعه باز نگاشته شود، سهم عظیم ماركسیسم معاصر در آن آشكار خواهد شد. از اینجاست كه یقین می ‌كنیم در ماركسیسم چیزی ماهوی فعلیت دارد كه بیانگر آینده آن است. چنانكه در فرانسه بسیاری از دانشمندان و فلاسفه دارای شهرت جهانی خود می ‌پذیرند كه آثارشان مدیون ماركسیسم است؛ از لوی استراس جامعه ‌شناس ساختارگرا گرفته تا جرج دوبی تاریخ نگار، زیست ‌شناس ژاكوب تا آندره لورا گورهان ماقبل تاریخ شناس.

 

ضمن اینكه برخی از دانشمندان معاصر كه گاه خود را مخالف ماركسیسم هم می ‌دانند مشابه موسیو ژوردان- قهرمان نمایشنامه‌ای از "مولیر" نمایشنامه نویس مشهور فرانسوی- هستند كه یك عمر نثر می ‌گفت بدون آنكه خود بداند. بسیاری از آنان پژوهش ماركسیستی می ‌كنند بدون آنكه خود بدانند، برخی دیگر بدون آنكه بخواهند و همه بدون آنكه چنین وظیفه و هدفی در برابر خود گذاشته باشند. ماركسیسم به خودی خود نه چشمه جادویی هر شناخت تازه است، نه برچسب اجباری هر اثر نوگرایانه و جاندار. ماركسیسم تلاشی است، روشی است، مفهوم و جنبش نظری و عملی است كه بر روی واقعیت در تمام پیچیدگی و ابعاد خود باز است و می‌ كوشد آن را بشناسد و تحلیل كند.

 

ماركسیسم جنبشی است كه از صفر حركت نمی ‌كند، كه بخواهد بسیاری چیزها را توضیح دهد و بر توضیح بسیاری دیگر چیزها جهت دهد، و در عین حال نمی ‌تواند مدعی باشد كه به شناخت پایان یافته‌ای از پدیده‌ها دست یافته است. مخالفان عجول ماركسیسم هیچكدام از این دو جنبه را به او نمی‌ بخشند: 1- اینكه خواهان و مدعی شناخت است. پس معلوم می‌ شود كه "دگماتیك" و دچار جمود است و حاضر به پذیرش تغییرات نیست و 2- آنكه ماركسیسم خواهان و مدعی تحول است كه در این صورت معلوم می شود به "بحران" دچار شده، در برابر "سوالات آزار دهنده رفقا" قرار گرفته و در احتضار است. بنابراین ماركسیسم باید بین هستی سنگی شده و نامتحول یا مرگ خاموشانه یكی را انتخاب كند.

 

بدین سیاق سال هاست كه بجای "بحث" بر سر ماركسیسم، بازتاب سیاسی آن را زیر بمبارانی خردستیزانه قرار داده اند. با ماركسیست‌ها بحث نمی شود، به زندانشان می ‌اندازند. آنان را نقد نمی ‌كنند، توهینشان می ‌كنند. كوشش می شود كنار گذاشتن آنان را از بحث ‌های بزرگ نظری بعنوان امری بدیهی و طبیعی جا بیاندازند. در اینجا اگر هم بتوان بر سر بود و نبود ماركسیسم آنطور كه این اقایان مدعی آن هستند بحث كرد، بر سر وجود ضدماركسیسم دیگر تردیدی وجود ندارد، امری كه خود از وجود تناقضی نشان دارد. زیرا اگر طبیعی بنظر می ‌رسد كه برای شناخت و پیشبرد این یا آن جهان ‌بینی مبارزه كرد، اینكه زندان‌هایی را تماما از طرفداران یك اندیشه پر كنیم یا آثاری را تماما بر سر رد یك نظریه اختصاص دهیم، بویژه كه مدعی وجود نداشتن آن هستیم، كمی عجیب بنظر می‌ رسد. 

 

از آنجا این پارادوكس بوجود می آید كه یك روز مرگ ماركسیسم اعلام می شود و روز دیگر آن را همه ‌جا حاضر كشف می ‌كنند. این همه سماجت بر ضد ماركسیسم باید هركس را كه دارای حداقلی از اندیشه انتقادیست به فكر فرو برد. (در این مورد روزنامه‌ های كنونی ایران نیز جالب توجه است كه در آن انواع و اقسام "اندیشمندان" هر روز مرگ سوسیالیسم و ماركسیسم را اعلام می‌ كنند و لیبرالیسم اقتصادی را بعنوان امری بدیهی و مورد قبول همه كه اصلا راجع به آن نباید بحث كرد مطرح می ‌كنند. اما همانها از سوی دیگر مدعی هستند كه "جمع گرایی" ماركسیستی در ایران "اندیشه حاكم" است.)

 

امروز و با نگاه به مسایل جهان ما، بیش از هر زمان دیگر دلایل بسیار وجود دارد كه بطور جدی در حول ماركسیسم بیاندیشم و بحث كنیم: توانایی ماركسیسم به درك بسیاری از جوانب اصلی جنبش اجتماعی، قدرت آن در هدایت پراتیك و عمل سیاسی كارآمد، تاثیر عمیق آن بر نوآوری‌های فكری و هنری، گشاده بودن آن بر روی تغییرات تاریخی، توانایی آن برای بازسازی و نقد اندیشه‌های نظری درونی خود، دشمنی واپس مانده و مدام با آن از سوی مخالفان تحولات سیاسی و اجتماعی و ...

 

اینكه اندیشه ‌های دهه ‌ها قبل را - ولو درست- طرح كنیم كه راجع به آنها حرف و حدیثی نیست یا موضوع مبارزه ایدئولوژیك نیستند، دفاع از ماركسیسم زنده محسوب نمی ‌شود و در بهترین حالت نوعی ماركسیسم دانشگاهی است. ماركسیسم باید خود را به قلب مسایل حاد دوران، مسایلی كه سخت ‌ترین مبارزه روزمره در حول آنها جریان دارد بزند و بكوشد به سوزان ‌ترین پرسش‌های دوران و جامعه خود پاسخ دهد. ماركسیسم در این مبارزه و نقد و تلاش برای یافتن پاسخ این پرسش‌ هاست كه تحول می‌ یابد. چرا كه ماركسیسم - در ماهیت خود - چیزی نیست مگر تلاش ‌بی‌ پایان برای درك جهان، آنچنان كه هست و تحول می ‌یابد.

 

 

 

 

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت