بازگشت

فلسفه را مردمی کنیم

صدور ناممکن سوسیالیسم

از کشوری به کشوری دیگر

(7)

ژان پل ژواری - ارنود اسپیر

ترجمه و اقتباس" علیرضاخیرخواه"

 

عامیت مشخص ماركسیسم

مشخصه ماركسیسم توانایی درك جنبش واقعیت است. جنبش واقعیت نیز چیزی نیست جز خلق مداوم نو با عزیمت از وضع گذشته. در این شرایط ماركسیسم نمی ‌تواند زنده بماند مگر در بحران. یعنی چون برخی از جوانب واقعیت تغییر می‌ كند ماركسیسم ناگزیر از نوسازی دائم انسجام خود است. تكامل ماركسیسم نمی تواند در حفظ همه دیدگاه‌های گذشته یا بعبارت دیگر در وحدت همیشگی آن با خودش باشد كه در این صورت بصورت یك نظام بسته، پشت به جهان و جنبش آن در خواهد آمد.

به همین دلیل برای آنان كه جهش و تحولات سریع ماركسیسم را نقص آن و نشانه مرگی زود هنگام می ‌دانند تنها می ‌توان آرامش آرزو كرد. برای این شیوه اندیشه، این شیوه درك جهان تنها دو راه مرگ وجود دارد: منجمد شدن در دگماتیسم، كه با توجه به تحولات ماركسیسم این تصور را تنها می ‌توان یك پرانتز تاریخی قدیمی دانست. راه دوم مرگ ماركسیسم عبارتست از ایجاد شرایط پشت‌ سرگذاشته‌شدن آن. یعنی شرایطی كه جهان از اردوگاه‌های طبقاتی آزاد شده باشد. در آن صورت علوم و اندیشه‌های فلسفی در جوامع آزاد از هر گونه تضاد طبقاتی باقی خواهد ماند و ماركسیسم تنها به آثار ماركس اطلاق خواهد شد.

اما فعلا دور از آن دورانیم و مسئله ما پیشرفت ماركسیسم است. در درون جنبش و حركت واقعیت اجتماعی اندیشه‌ های نوینی زاده می شوند و تحول می‌ یابند. تركیب نوین منسجمی از مجموعه ماركسیسم در حال شكل‌ گیریست. فكر این را هم نباید كرد كه این تركیب شكلی قطعی و نهایی به خود گیرد. ما هم قصد نداریم "حقیقت" ماركسیسم را ارائه دهیم. فقط می ‌خواهیم چشم اندازی از جنبش ماركسیسم- اكنون و در این لحظه - ارائه دهیم و بر روی برخی مسایل فلسفی مشخص و در زاویه‌ای معین بحث كنیم.

بحث درباره ماركسیسم از چندین راه ممكن است. البته فعلا آن شیوه "بحث" كه بخاطر منافع سیاست‌ بازانه، با تبلیغ چند حكم تكراری و به اتكا وسایل ارتباط جمعی می كوشد ماركسیسم را خفه كند كنار می‌ گذاریم.

یك شیوه عبارتست از مطالعه منظم و دقیق آثار ماركس و ماركسیست های مختلف در پیوند با شرایط تاریخی، اقتصادی و سیاسی. همانچه اكنون بسیاری از پژوهشگران و دانشگاهیان انجام می‌دهند. از این مسیر انباشت قابل توجهی از شناخت و آگاهی و اندیشه در باره ماركسیسم بصورت متنوع، متفاوت و گاه متضاد بدست آمده است.

این آزمایشگاه نظری عالی یكی از ابعاد‌ بی‌ جایگزین و ضرور ماركسیسم معاصر را تشكیل می‌دهد.

در عین حال- قبلا هم گفته شد - تحول ماركسیسم زنده از این مسیر به تنهایی هرگز ممكن نیست. تحول ماركسیسم مستلزم پیوندی اساسی با پراتیك اجتماعی است. بعنوان نمونه نسبی كردن دیكتاتوری پرولتاریا، روشن كردن منطق تضادهای آشتی ناپذیر، عام الشمول بودن جزء دمكراتیك در سوسیالیسم یا نقد و بازبینی مدل‌ها هیچكدام نمی تواند از هیچ كتاب یا مطالعه تاریخی متون بیرون آید. اصولا نقص یا ضعف یك نظریه؛ یا ضرورت بازبینی این یا آن بخش آن تنها در پیوند با یك شرایط تاریخی معین و در تلاش برای تحول و تغییر این شرایط است كه خود را نشان می ‌دهد.

تنها با اندیشه بر روی تحولات جامعه و جهان معاصر، با دقت بر اینكه چگونه این تحولات موجب دگرگونی مشی انقلابی می‌ شوند این امكان فراهم می‌ شود كه در قلب ماركسیسم زنده مسایل نوین را بیرون كشید. استراتژی انقلابی خود همواره حامل مسایل تئوریك نوین است كه اهمیت و ابعاد این مسایل تئوریك در همه سطوح و درهمه دانش‌ها و عناصری كه روند شناخت را تشكیل می‌ دهند درك می ‌شود.

مثلا این حكم كه مدل جهانشمولی از سوسیالیسم كه بتوان آن را از كشوری به كشور دیگر كپی كرد وجود ندارد و سوسیالیسم در هر كشور براساس وضعیت آن كشور شكل خواهد گرفت از مطالعه تئوریك بیرون نیامد بلكه از یك تجربه تاریخی و مبارزه انقلابی بیرون آمد.  خود شیوه  و مسیری كه در درون آن این فكر سرانجام تحمیل شد دارای اهمیت تئوریك بزرگی است.

همزمان مثلا كمونیست‌ ها در فرانسه بتدریج یك استراتژی و مفهومی از سوسیالیسم را تدوین كردند كه بمثابه پاسخی تدریجی به نیازهای مشخص زحمتكشان این كشور بود. این البته بدان معنا نیست كه تجربه‌ای چنین پراهمیت مانند انقلاب اكتبر و پیامدهای بعدی آن در اتحاد شوروی ارزش تجربه‌اندوزی نداشت یا ندارد. بلكه فقط بدین معناست كه نمی توان این تجربه را بعنوان یك "مدل"‌ در نظر گرفت كه دیگر كشورها باید براساس "ویژگی”‌های ملی خود از آن تقلید كند. در عین حال ما هم دیدگاه خود را به عنوان مدل به بقیه جهان معرفی نمی كنیم.

البته هیچگاه ماركسیست‌ها معتقد نبوده‌اند سوسیالیسم روسیه در دیگر كشورها كپی شود اما نفس مفهوم "ویژگی‌ های ملی" خودبخود مستلزم وجود مدل و آموزه‌ای عام و مجرد از سوسیالیسم بود. بدینسان نقد رادیكال اندیشه "مدل" در سوسیالیسم علمی، خود به زایش مفهومی نوین از تئوری و برقراری مناسباتی تازه میان عام و جهانشمول با خاص و مشخص انجامید. خلاصه پس از یك مرحله نابالغی و تجریدگرایی در عرصه سیاسی، نظریه ماركسیستی دیگر براساس چارچوب‌های از پیش تعیین شده یا مدل‌ها كار نمیكند. تحلیل مشخص از شرایط مشخص، به صورت هدف و ابزار اساسی پیشرفت اندیشه ماركسیستی است.

در همین نمونه مشاهده می‌ شود كه یك نوآوری در استراتژی حزب انقلابی موجب بازاندیشی نه تنها نظریه سوسیالیسم علمی، بلكه منطق و انسجام خود ماركسیسم می‌ تواند باشد. باید اضافه كرد كه رد هر گونه مدل سوسیالیسم توسط كمونیست‌ها خوشبختانه موجب نشد كه دانشمندان خود را از این ابزار تئوریك كارامد یعنی ساخت مدل در مرحله نابالغی یك روند پژوهش علمی محروم كنند. برعكس این اندیشه در حال توسعه است كه نقش مدل‌ها را چونان لحظه‌های تكنیكی و سیمای اید‌آلی از یك روند یا مسئله در نظر می‌گیرد كه به رشد پژوهش در علوم كمك می‌كنند. تحول این اندیشه در نزد بسیاری از پژوهشگران البته ‌بی‌ارتباط با سوالاتی كه درباره نقش مدل در زندگی اجتماعی بوجود آمده نیست. با اینحال امروز زیست ‌شناسان یا ریاضی ‌دانان در استقلال كامل و با درنظر گرفتن ویژگی‌ های رشته علمی خود بر روی نقش مدل‌ها كار می‌كنند.

در این مفهوم یك حزب كمونیست البته نمی تواند مدعی باشد نسبت به دیگران امتیازی در درك حقیقت دارد، اما فعالیت پراتیك و تئوریك آن هم جزیی از جنبش ماركسیسم است.  درست است كه ماركسیسم به همه تعلق دارد و متعلق به هیچكس نیست، اما خارج از مبارزه طبقات و كسانی كه آن را آگاهانه پیش می ‌برند نیز نیست.

كمك به رشد ماركسیسم تنها از طریق علوم خاص صورت نمی‌ گیرد. در واقع، روند شناخت نه یك تمامیت همگون است و نه یك تحول خطی و مداوم. لازم است در درون یك شیوه درك جهان چندین آهنگ و ریتم، چندین منطق یا به زبانی چندین دیالكتیك در كنار یكدیگر زیست كنند. وحدت جهان از نظر ماركسیسم در مادی بودن آن، یعنی در عینی بودن آن، است و نه در دیالكتیكی بودن آن یعنی در جنبشی واحد.

در این شرایط می‌ توانیم بفهمیم چرا درك فلسفی،‌ یعنی عامترین جنبه ‌های روند شناخت، انسجام و منطق آن، دارای آهنگی خاص است كه نه برایند ساده آهنگ كشفیات علمی است، نه مستقیما از دستاوردهای یك حزب انقلابی نتیجه می‌ شود. این روند كه آهنگ خاص خود را دارد روند كار مشخصا فلسفی است. این اندیشه فلسفی درباره مقولاتی كه روند علوم و بویژه تحلیل واقعیت اجتماعی از آنان استفاده می ‌كنند، مطلقا ضروری است. علوم بهتر پیشرفت می‌ كنند و روند انقلابی كارامد‌تر است زمانی كه مقولات و مفاهیم مورد استفاده آنها شناخته و تدوین شده باشند.

ضمنا نباید فراموش كرد كه جهان در حركت خود عناصر توضیح دهنده خود را نیز بوجود می‌آورد یعنی حركت جهان حامل یك انسجام منطقی مشخص است. فلسفه ماركسیستی را نمی‌ توان خارج و مستقل از این انسجامی كه جهان در خود دارد و سوسیالیسم علمی آن را در پراتیك خود بكار می‌ب ندد درك كرد.

گفتیم كه شناخت جهان حركتی همگون نیست و دارای ریتم‌ ها و آهنگ‌ های مختلف است. در درون این آهنگ‌ ها و ریتم‌ های مختلف، در درون این مناسبات پیچیده‌ و این روندهایی كه هریك در پیوند با دیگری است كه مفاهیم شكل می‌گیرند و نوآوری‌های تاریخی ممكن و ضروری می‌شوند. بنای امروز ماركسیسم و درك گذشته آن از این طریق ممكن است.

از اینجا می‌ توان درك كرد رویكرد صرفا تئوریك و نظری به ماركسیسم، از تاریخ آن یك درك خطی و پلكانی می دهد یعنی چنین بنظر می‌آید كه با تحولی مدام پیشرونده روبرو هستیم. این شیوه، از تجزیه و تحلیل نیروهای محركه‌ای كه این یا آن انسجام یا نوسازی را ممكن كرده‌اند بریده است. نظریه ‌پردازان و فعالان جدا از چارچوب اجتماعی خود در نظر گرفته می ‌شوند و بنظر می ‌رسد كه آنان در یك جنبش صرفا فكری، در یك تكامل صرفا تئوریكی، این یا آن جنبه از اندیشه‌ های ماركس و استراتژی ‌های گذشته را اصلاح كرده‌اند یا تغییر داده‌اند، كم یا زیاد كرده‌اند.

ما نشان دادیم كه شناخت در واقعیت اصلا بدینگونه پیش نمی رود. شناخت در پیوند با پراتیك قرار دارد، در شرایط مشخص ریشه می‌ دواند و در آن شرایط شكل می ‌گیرد و تغییر می‌ یابد. فلان مفهوم، بهمان چشم انداز استراتژیك، این یا آن مقوله و ... در جریان پراتیك و در حركت خود سرانجام تاثیرات متضادی بر انسجام خود ماركسیسم می ‌گذارد. اندیشه‌های نوین می‌ كوشند جایی برای خود باز كنند یا با دیگر اندیشه‌ها تركیب شوند و نظریه تازه تری را مطرح كنند. تلاش‌ برای برقرای انسجام تئوری با روند واقعیت از سر گرفته می ‌شود. آنچه كشف می‌ كنیم دوباره از نو رویاروی ما قرار می‌ گیرد...

مثلا می‌ توان به مفهوم "سوسیالیسم" اشاره كرد كه در حركت خود در جریان تجربه و پراتیك مسایلی را بوجود آورد و اصلاحاتی در درك آن ضروری شد كه سرانجام در تحول و انسجام خود ماركسیسم تاثیر گذاشت و در آن نوسازی ایجاد كرد.

تاریخ ماركسیسم، امروز بیش از دیروز، مظهر این روند پیچیده است. درك این تاریخ نه با صرفنظر كردن از پراتیك انقلابی ممكن است نه با كنار گذاشتن این یا آن جنبه اساسی آن. ماركسیسم، جانبداری انتقادی درباره واقعیت و حركت آن است.

فلسفه ماركسیستی ضمن آنكه بخشی از یك میراث جهانشمول است، نیازمند یاری و مشاركت خاص حزب انقلابی در همه جای جهان نیز هست. این مشاركت در اینجا یا آنجا نمی ‌تواند ادعا داشته باشد روایتی رسمی یا جامع را از ماركسیسم ارائه می دهد ولی باید بتواند به خواست و نیاز تحول فلسفه یاری دهد.

این روشنفكر جمعی كه حزب كمونیست است، تا آنجا كه تحول فلسفه ماركسیستی به او مربوط است، یعنی تا آنجا كه برای تحول انقلابی جامعه خویش و درك و تعمیم اندیشه‌های زاییده این مبارزه می‌ كوشد، حرفی برای گفتن می ‌تواند داشته باشد.

 

پایان بخش اول

  

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت