بازگشت

 

پاسخ به سئوالات نظری فعالان چپ داخل و خارج از کشور-2
ریشه یابی علمی آنچه در حاکمیت
کنونی ج. اسلامی می گذرد

 

در شماره گذشته به مسئله رابطه میان مبارزه سیاسی و مبارزه اقتصادی از دیدگاه عملی و پراتیک  اشاره ای کردیم. اكنون بازگردیم به این پرسش كه " اگر نبرد سیاسی انعکاس نبرد اقتصادی است، چرا باید مردم پشت سر کسانی بایستند که از اجرا نشدن حکم حکومتی در مورد اصل 44 گلایه دارند؟"


در شماره گذشته به مسئله رابطه میان مبارزه سیاسی و مبارزه اقتصادی از دیدگاه عملی و پراتیک اشاره ای کردیم. اكنون بازگردیم به این پرسش كه " اگر نبرد سیاسی انعکاس نبرد اقتصادی است، چرا باید مردم پشت سر کسانی بایستند که از اجرا نشدن حکم حکومتی در مورد اصل 44 گلایه دارند؟" و آن را از زاویه نظری بررسی كنیم. نخستین مسئله و پرسشی که در اینجا بوجود می آید آنست که:
آیا اصولا این درست است كه "نبرد سیاسی انعكاس نبرد اقتصادی است"؟ می توان گفت كه این حكم بطور كلی درست است، بشرط آنكه چارچوب و محدوده درستی آن را درك كنیم و چیزی بیش از آنچه بیان می كند از آن انتظار نداشته باشیم و استخراج نكنیم. این حكم یک نشانه است برای کمک به ما برای فهم بهتر واقعیت اجتماعی و نه چیزی بیش از آن. بنابراین به هیچ عنوان برای ما روشن نمی كند كه در عرصه سیاسی چه باید كرد، یا مثلا در ایران امروز چه سیاستی را باید در پیش گرفت و مثلا با استفاده از این حکم تشخیص دهیم که در انتخابات آینده باید اصلا شركت كرد یا نكرد یا از این گروه طرفداران اصل 44 در برابر آن گروه دیگر پشتیبانی کرد یا نکرد. بویژه باید از این اشتباه برحذر بود که تصور کرد اینکه نبرد سیاسی بازتاب نبرد اقتصادی است به معنای آن است که اقتصاد حاکم بر سیاست است یا تعیین کننده سیاست است. برعکس همانطور كه لنین می گوید: "این سیاست است كه حاكم بر اقتصاد است. استدلالی خلاف این یعنی نفهمیدن الفبای ماركسیسم." لنین اگر ناگزیر شده است این نکته را بدین شکل متذکر شود از آن رو بوده که جریانات رفرمیست و آنارشیست مسئله را برعکس می فهمیدند و مطرح می کردند. می دانیم که مارکسیسم در عرصه فلسفی مناسبات تولیدی و اقتصادی را پایه و سیاست و دولت را روبنای اجتماعی می داند. از همین جا رفرمیست ها و آنارشیست ها نتیجه می گرفتند که پس سیاست نتیجه اقتصاد است و مثلا مسئله عمده تسخیر دولت نیست که یک نهاد روبنایی است بلکه تغییر مناسبات اقتصادی یا نشستن به انتظار تغییر آن است!
اما در اینصورت اگر سیاست حاکم بر اقتصاد است پس پایه بودن مناسبات اقتصادی و روبنایی بودن سیاست و دولت را چگونه می توان درک کرد؟ پایه بودن مناسبات اقتصادی و تولیدی به این معناست که مثلا در جامعه یی که طبقه کارگر وجود ندارد بالطبع حزب طبقه کارگر هم وجود نخواهد داشت. در این جامعه حزب بورژوایی هم وجود نخواهد شد. سیاست و مناسبات سیاسی در چنین جامعه ای بر مبانی ماقبل سرمایه‌داری قرار دارد که با چارچوب سیاست در جامعه سرمایه‌داری کاملا متفاوت است. اما از زمانی که طبقات خود را سازمان می دهند، احزاب کارگری و سرمایه‌داری خود را سازمان می دهند و وارد نبرد سیاسی می شوند، عرصه این نبرد سیاسی عرصه مستقلی است با قواعد و قوانین خاص خود که به هیچوجه تابع صرف شرایط و مناسبات اقتصادی نیست برعکس خود از طریق قدرت دولتی اثرگذار و تعیین کننده جهت گیری های عمده اقتصادی و تغییر دهنده مناسبات طبقات است. مثلا همین خصوصی سازی که در عرصه سیاسی تصمیم گیری می شود و از طریق دستگاه دولت اعمال می گردد روابط اقتصادی و مناسبات طبقات را بشدت دستخوش تحول می کند. حاکم بودن سیاست بر اقتصاد را ما کاملا در اینجا می بینیم. سطح سیاست در همه دوران ها برخاسته از سطح مناسات اقتصادی و طبقاتی یک جامعه است اما سیاست در هر مرحله عرصه مستقلی است که خود روی مناسبات تولیدی و طبقاتی اثر می گذارد و از این طریق مجددا خود را متحول می کند. بدینسان می فهمیم چرا لنین معتقد است اگر كسی بخواهد از اقتصاد، سیاست را نتیجه بگیرد الفبای ماركسیسم را نفهمیده است و عجیب نخواهد بود اگر تئوری های چنین كسی به نتایجی عجیب و غریب از نوع ضرورت حمایت از احمدی نژاد برسد چنانکه نمونه هایش را داشته ایم.
سیاست و اقتصاد در عرصه مشخص
اکنون از چارچوب عام بحث نیز بیرون بیاییم و مسئله رابطه میان اقتصاد، سیاست، پایگاه طبقاتی، مشی اقتصادی و غیره را در نمونه های تاریخی بررسی كنیم. این بررسی را از نمونه فاشیسم و نازیسم آغاز می كنیم، بدین دلیل كه تحلیل فاشیسم در زمان خود بزرگترین چالش تئوریك و نظری را در برابر ماركسیسم بوجود آورد، بزرگترین خطاها در این عرصه انجام شد، پراشتباه ترین سیاست ها در این عرصه اتخاذ شد، ویرانگرترین پیامدها براثر این اشتباه ها حاصل شد.
مثلا فاشیسم ایتالیا را نگاه كنیم. خود موسولینی به عنوان یك فرد از نظر طبقاتی ریشه در خرده‌بورژوازی دارد. گرامشی او را "نماد خرده بورژوازی ایتالیا" نامید. اما موسولینی در ابتدا از رهبران حزب سوسیالیست ایتالیا و سردبیر ارگان این حزب بود. حزبی که امثال گرامشی و تولیاتی از کادرهای آن بودند. موسولینی همراه بخش مهمی از كادرهای حزب سوسیالیست و سندیكالیست ها با سیاست این حزب بر سر مواضع آن نسبت به جنگ جهانی اول اختلاف پیدا كردند و از آن كناره گرفتند و بتدریج حزب فاشیست را بوجود آوردند. خود حزب فاشیست از نظر طبقاتی تشكیل شده بود از خرده بورژوازی و بخشی از كارگران و دهقانان.
بررسی برنامه این حزب و جمله پردازی های به ظاهر انقلابی که در آن بکار رفته نکات جالبی را به ما نشان می دهد. در برنامه اول حزب فاشیست 23 مارس 1919 مثلا چنین گفته می شود :
"این برنامه كه مصوب مجمع موسسان 23 مارس 1919 است با عزیمت از اصل ارزشگذاری جنگ انقلابی آغاز می كند... "
در بخش مطالبات اجتماعی این برنامه چنین آمده است :
"در مورد مسئله اجتماعی، ما خواهان قانون هشت ساعت كار در روز برای كارگران و دهقانان هستیم، نمایندگان كارگران باید در كاركرد تكنیك صنایع مشاركت داشته باشند، سازمانهای كارگری كه صلاحیت آن را دارند باید در مدیریت بویژه خدمات عمومی مشاركت داشته باشند. راه آهن متعلق به كارگران راه آهن است"
جالب تر از همه بخش مالی برنامه است :
"در مورد مسئله مالی، ما خواهان مالیات سنگین و فوق العاده بر سرمایه هستیم. اموال نهادهای مذهبی باید مصادره شده و برخی امتیازات مالی روحانیان، بویژه به حساب روحانیان بزرگ الغا شود. ما خواهان تجدید نظر در قراردادهای ارائه تسلیحات و مصادره 85 درصد سود جنگی می باشیم."
اكنون اگر ما بخواهیم بر اساس این حكم كه "نبرد سیاسی انعكاس نبرد اقتصادی" است حزب فاشیست را به حساب پایگاه طبقاتی رهبران آن، اعضای آن، رای دهندگان به آن و بالاخره برنامه اقتصادی و اجتماعی آن تحلیل كنیم آیا به این نتیجه نباید رسید كه در وحدت با این حزب یك لحظه هم درنگ نباید كرد؟ اگر همین امروز حزبی در ایران با این برنامه بوجود آید ما باید با تمام نیرو پشتیبان آن باشیم؟ پاسخ به همین سادگی نیست، زیرا واقعیت بسیار پیچیده تر از صرف استناد به برنامه و پایگاه طبقاتی رای دهندگان این حزب است. در واقع با همه اینها ما هنوز عنصر اصلی و تعیین کننده لازم برای درك ماهیت این حزب را در اختیار نداریم؛ یعنی سیاست حزب.
این عنصر سیاسی که بر فراز و مقدم بر همه این جنبه های اقتصادی و طبقاتی و برنامه ای حزب فاشیست است در کجاست؟ عنصر بنیادین در تعیین ماهیت حزب فاشیست و موضع كمونیست ها نسبت بدان قبل از هر چیز در آن بود و هست كه این حزب خود را در جبهه چپ آرایش نیروهای سیاسی كشور تعیین می كند یا در جبهه راست؟ این مسئله بنیادی است. چرا مسئله وحدت سوسیالیست ها و كمونیست های ایتالیا با حزب فاشیست منتفی بود؟ زیرا این حزب علیرغم برنامه چپ كه ارائه می داد خود را در جبهه راست تعریف می كرد. چرا حزب فاشیست علیرغم این برنامه اقتباس شده از چپ خود را در جبهه راست قرار داد و نه در چپ؟ زیرا می دانست كه طبقه حاكم ایتالیا، سرمایه‌داری بزرگ و قدرت سیاسی در ایتالیا در سمت راست است و می خواست از این طریق راه خود را بسوی قدرت باز كند. یعنی این حزب كه در آن زمان هنوز یك حزب اپوزیسیون و خارج از قدرت بود می کوشید سیاست خود را با منافع سرمایه بزرگ تطبیق دهد تا این سرمایه راه او را برای رسیدن به قدرت باز كند. اما مسئله به همین مقدار پایان نمی گیرد. حزب فاشیست یک حزب راست مانند دیگر احزاب نیست. اینكه حزب فاشیست خود را از یكسو در جبهه راست تعریف می كند و از سوی دیگر می كوشد توده زحمتكش و پایگاه طبقاتی چپ را بسوی خود جلب كند در عمل به چه معناست؟ بدان معنا كه این حزب با چپ بر سر جلب پایگاه طبقاتی در رقابت است. رقیب و دشمن اصلی او چپ است نه راست. می بینیم چگونه ادعای دفاع از زحمتكشان وقتی كه در جبهه راست تعریف می شود عملا به دشمنی خونخوارانه با احزاب چپ تبدیل می شود. در پشت این همچنان همین محاسبه سیاسی قرار دارد که بتوان طبقه حاكم ایتالیا را متقاعد کرد که خدمتگزاری این حزب را بپذیرد، یعنی بتوان نشان داد كه بهتر از دیگر نیروها با مخالفان سرمایه‌داری مبارزه می كند. بنابراین فاشیست ها نه فقط در جبهه راست قرار گرفتند، نه فقط چپ ها را همچون رقیب اصلی خود معرفی كردند، بلكه از زدن و مجروح كردن و كشتن كمونیست ها و سندیكالیست ها گرفته تا آتش زدن دفاتر آنان و روزنامه های آنان و سرانجام پس از رسیدن به قدرت، ممنوعیت هر نوع تشكل آنان پیش رفتند. از سوی دیگر برای آنكه دیگر رقبای راست خود را از صحنه خارج كند منتقد سیاسی و ایدئولوژیك لیبرالیسم شدند تا رقبای راست لیبرال خود را نیز از صحنه خارج کنند و به طبقه حاكم نشان دهند كه لیبرالیسم و نظام پارلمانی بدلیل اعتقاد به نوعی تكثر سیاسی ناتوان از دفاع از منافع آنان است و این كار تنها از عهده فاشیسم بر می آید. بدینسان طبقه حاكم ایتالیا كاملا درك كرد كه برنامه چپ كه حزب فاشیست ارائه می دهد با هدف نابود كردن چپ، جذب مردم و قرار دادن آنان در خدمت سرمایه است. بنابراین پایگاه طبقاتی واقعی حزب فاشیست نه با پایگاه طبقاتی خرده بورژوای رهبران آن تعیین می شود، نه با ترکیب طبقاتی هواداران و رای دهندگان به آن و نه حتی با مواد اقتصادی برنامه آن، بلکه با این واقعیت تعیین می شود که این حزب اولا در جناح راست آرایش نیروهای سیاسی قرار دارد و ثانیا برنامه نهایی آن حفظ منافع ارتجاعی ترین بخش سرمایه انحصاری و حاکم در ایتالیاست. وقتی از آن سطح ساده و ابتدایی و خام اندیشانه که چند شعار چپ نمایانه فاشیست ها را به عرصه سیاسی منتقل می کند و آنان را نماینده چپ و ترقی در نظر می گیرد گذار کنیم و به این سطح برسیم که این حزب علیرغم شعارهایش در خدمت ارتجاع و سرمایه داری است، آنوقت می‌بنیم که این حکم "هر مبارزه سیاسی انعکاس نبرد اقتصادی است" نادرست نیست. آری سیاست حزب فاشیست به شیوه خود انعکاس مبارزه اقتصادی و طبقاتی در جامعه است اما نه انعکاس ساده و مستقیم آن.

تجربه آلمان نازی
اكنون بیائیم آلمان نازی را بررسی كنیم. حزب نازی آلمان نیز وضعی مشابه حزب فاشیست ایتالیا داشت. خود هیتلر ریشه در خرده بورژوازی داشت. این حزب حتی خود را كارگری می دانست و نام آن "حزب ناسیونال سوسیالیست كارگران آلمان" بود. می دانیم که آلمان آن زمان بزرگترین احزاب کارگری جهان را داشت و بنابراین حزب نازی نمی توانست این واقعیت را در نظر نگیرد. برنامه این حزب از برنامه فاشیست های ایتالیا هم رادیكال تر بود. مثلا در برنامه معروف به 25 ماده ای این حزب (برنامه مونیخ - 24 فوریه 1920) از جمله چنین خواسته می شود :
"-11) حذف درآمدهای بیكاره ها و آنان كه زندگی آسوده دارند، الغای برده منفعت بودن.
- 12) با توجه به اینكه همه جنگ ها حجم عظیمی از ایثار خون و پول از مردم طلب می كند، ثروت اندوزی شخصی از طریق جنگ باید همچون یك جنایت بر ضد خلق محكوم شود. بنابراین ما خواهان مصادره همه سودهای بدست آمده براثر جنگ بدون استثنا هستیم.
- 13) ما خواهان ملی شدن همه بنگاه هایی هستیم كه امروز متعلق به تراست هاست.
- 14) ما خواهان مشاركت (مردم) در سود بنگاه های بزرگ هستیم.
- 15) ما خواهان افزایش چشمگیر مستمری بازنشستگان هستیم.
- 16) ما خواهان ایجاد و حمایت از یك طبقه متوسط سالم، واگذاری فوری مغازه های بزرگ متعلق به ادارات شهری و محل آنها به بهایی پایین به كسبه جز هستیم. در همه سفارش های دولتی، منطقه ای و شهری الویت باید با صنعتكاران و كسبه جز باشد.
- 17) ما خواهان اصلاحات ارضی متناسب با نیازهای ملی كشورمان، تصویب قانون برای مصادره زمین ها بدون پرداخت خسارت برای كارهای عام المنفعه، الغای مالیات بر زمین ها و ممنوع كردن هر گونه بورس بازی بر روی زمین هستیم.
- 18) ما خواهان مبارزه بیرحمانه با همه آنانی هستیم كه با اعمال خود به منافع عمومی لطمه می زنند. جنایتكاران حقوق عمومی، قاچاقچیان، رباخواران و غیره باید بدون در نظر گرفتن مذهب یا نژاد آنان به مرگ محكوم شوند. ...
- 20) زیرساخت های آموزشی باید بنحوی توسعه یابد كه همه آلمان های بااستعداد و كوشا بتوانند تحصیلات عالیه داشته باشند و مقام های مدیریت را بدست گیرند....
- 21) دولت وظیفه دارد به بهداشت عمومی از طریق حمایت از مادران و فرزندان آنان، ممنوعیت كار كودكان ... توسعه ورزش و ژیمناستیك، با حمایت قوی از همه انجمن هایی كه به اموزش فیزیكی جوانان می پردازند توجه كند."
در اینجا نیز از یک بررسی اقتصادی سطحی می توان به نتیجه وخیمی مانند ضرورت پشتیبانی از نازی هایی برسیم كه خواهان ملی شدن تراست ها بوده اند و رویاروی سوسیال دمكرات هایی قرار بگیریم که از خصوصی ماندن تراست ها دفاع می کردند. اما حزب نازی تنها آن حزب نیست كه خواهان ملی كردن تراست هاست. این حزبی است كه باز هم در جبهه راست است و علاوه بر آن نژاد پرست هم هست، جنگ طلب هم هست، ضدكمونیست و نظامی گرا و آدمكش هم هست. این بخش سیاسی اتفاقا تعیین كننده ماهیت طبقاتی این حزب است و نشان می دهد این حزب در نهایت در خدمت سرمایه‌داری بزرگ آلمان است. با در نظر گرفتن این بخش سیاسی است که ما می فهمیم شعارهای اقتصادی عدالت طلبانه این حزب یا مثلا خواست ملی كردن تراست ها، یا افزایش مستمری ها و غیره برای آنست كه پایگاه چپ را بسوی خود جلب كند و در واقع چپ را از پشتوانه اجتماعی خود خالی كند تا بهتر آن را نابود كند. آیا همین امروز در ایران نمی بینیم که احمدی نژاد و گردانندگان او با شعارهای به ظاهر چپ گرایانه خود می خواهند پایگاه طبقاتی چپ و رای دهندگان به اصلاح طلبان را به خود جذب کنند تا بعد راحت تر و ساده تر از امروز بتوانند این نیروها را نابود کنند؟ ولی همین ها فراموش نمی کنند که از آنسو سردار میلیاردر صادق محصولی را به میدان بفرستند. بدینسان در آلمان نیز دقیقا همان پدیده ای را می بینیم که در ایتالیا شاهد آن بودیم. شعارهای چپ وقتی توسط جریانی داده می شود که خود را در جبهه راست تعریف می کند، هدف آن تصرف پایگاه اجتماعی چپ و نابود کردن آن بسود ارتجاعی ترین جناح های سرمایه‌داری است. در اینجا نیز ما انعکاس نبرد اقتصادی را در مبارزه سیاسی می بینیم، اما این انعکاس اصلا در آن چیزی نیست که در ظاهر بنظر می آید. شعارهای اقتصادی چپ که راست افراطی می دهد انعکاس نبرد سیاسی برای تحقق خواست های چپ نیست، بلکه انعکاس نبرد سیاسی است که برای نابود کردن چپ در جریان است. ضمن اینکه از وجود یک جریان نیرومند خواست‌های چپ حکایت می کند که نمی توان آن را نادیده گرفت. با درک نبرد طبقاتی در این سطح است که کمینترن بعدها حزب کمونیست آلمان را مورد انتقاد قرار داد که چرا با سوسیال دمكرات های آلمان نتوانست متحد شود ولو اینکه این سوسیال دمكرات ها همان هایی بودند که در دوران حکومت آنان "کارل لیبنکشت" و "روزا لوکزامبورگ" به قتل رسیدند، همان ها که یا در حکومت بودند یا در کنار حکومت و هیچ موضع جدی ضد سرمایه‌داری نداشتند. نه فقط کمینترن بعدها خواهان اتحاد کمونیست ها با سوسیال دمکرات ها شد، بلکه حتی دربرابر فاشیسم خواهان اتحاد با جناح هایی از سرمایه‌داری حاکم که مخالف با فاشیسم باشند گردید. اتحادی که در عرصه جهانی بصورت ائتلاف میان شوروی، بریتانیا و ایالات متحده خود را نشان داد.
در تعریفی كه "دیمتروف" از فاشیسم و ضرورت وسیع ترین اتحاد در برابر آن ارائه می دهد، فاشیسم را "نماینده ارتجاعی ترین و شوون تری عناصر سرمایه مالی تعریف می كند." یعنی چه؟ یعنی آنكه در طبقه حاكم سرمایه مالی آلمان جناح ها و دیدگاه های مختلفی وجود دارد كه فاشیسم نماینده ارتجاعی ترین جناح ها و دیدگاه هاست و بنابراین حتی می شود با آن بخش كمتر ارتجاعی طبقه حاكم بر ضد فاشیسم متحد شد.
همه اینها چه چیز را نشان می دهد؟ اینكه طبقه حاكم فقط یك سیاست ندارد. بعبارت دیگر یک طبقه واحد می تواند دارای سیاست های مختلفی باشد، یک محتوای اقتصادی واحد می تواند در سیاست های مختلف بازتاب پیدا کند. اقتصاد از منشور روبنای سیاسی و اجتماعی عبور می کند و بصورت سیاست های مختلفی متجلی می شود. بدین دلیل است که سیاست را نمی شود از اقتصاد نتیجه گرفت. سوسیال دمكراسی، راست لیبرال، فاشیسم همه سیاست های مختلف طبقه حاكم است. وقتی كه مثلا سوسیال دمكرات ها در اروپا بر سر كار می آیند طبقه حاكم كه عوض نمی شود. سیاست آن است كه در برخی جنبه ها تغییر می كند. بنابراین ما می بینیم كه حتی در اتحاد کمونیست ها با سوسیال دمكراسی كوشش می شود كه بنوعی بر روی سیاست طبقه حاكم اثر گذاشته شود. آن سیاستی اجرا شود كه بیشتر بسود توده های مردم، بیشتر بسود گسترش جنبش و مبارزه آنان است.
ضمن اینکه اصولا طبقه بصورت خالص وجود ندارد که بازتاب سیاسی آن بصورت خالص وجود داشته باشد. از کارگر بنا در یک روستا تا کارگر شرکت نفت همه جزیی از طبقه کارگر هستند، در حالی که شیوه زندگی آنان الزاما موجد تفکر و سیاست مشترک در همه عرصه ها نیست. همین وضع در میان قشرهای مختلف بورژوازی وجود دارد. و تازه همه اینها به شرطی است که نقش رهبران سیاسی، روحیات، خصلت‌ها، آگاهی ها، تجربیات و غیره را در تدوین سیاست نادیده بگیریم.

ادامه دارد

راه توده 209 19.01.2009

 

  فرمات PDF :                                                                                                                   بازگشت