راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

فرزندان انقلاب

اينگونه بلعيده مي شوند!

ک. رحمانی

 

اصطلاحات و مفاهيمي كه در طول جنگ سرد، عليه اتحاد شوروی، سوسياليسم به كار گرفته شد، پس از پاشيدگي اردوگاه سوسياليسم نيز در اشكال و بسته ‌بندی‌های نويني ادامه دارد.

يكي از اين ترفندها همسان سازی تاريخي انقلاب كبير فرانسه با انقلاب سوسياليستي اكتبر است. اين كارزار حتي بخشي از ادبيات و هنر را نيز در بر گرفته‌است.

         پس از اين همسان سازي، رويدادهاي هر دو انقلاب را در كنار هم قرار داده و با استفاده از انواع تبليغات اصطلاح محيرالعقول "انقلاب فرزندان خود را مي‌بلعد" را در اذهان جاي مي‌دهند. از جمله در باره انقلاب 57 در كشور خودمان و جناياتي كه سرمايه‌داري بزرگ تجاري و ارتجاع مذهبي عليه انقلابيون مذهبي و غير مذهبي مرتكب شده‌اند. جناياتي كه راه را براي حاكميت آنها گام به گام هموار كرد.

طي تمام اين  سال، بر خلاف آنچه كه در مطبوعات داخل كشور نوشته مي‌شود و يا در ارتباط با آنچه كه با آيت‌الله منتظري كردند و يا محاكمه عبدالله نوري در ايران نوشته و گفته مي‌شد انقلاب فرزندان خود را نخورد، بلكه ضد انقلاب توانست توازن نيروهاي را به سود خود چنان تغيير دهد كه فرزندان انقلاب را ببلعد! همانگونه كه توده‌اي‌ها و ديگر انقلابيون و آرمان‌خواهان انقلابي را بلعيد و براي بلعيد طرفداران جنبش اصلاحات نيز درنگ نکرد!

ضد انقلاب تعريف و ماهيتي طبقاتي دارد. وقتي اين تعاريف دقيق شود، آنوقت مشخص مي‌شود كه بر خلاف شعارهاي رايج، بخش اعظم حاكميت كنوني در جمهوري اسلامي ضد انقلابي است كه بتدريج به قدرت دست يافته و انقلابيون و آرمان‌هاي انقلاب را بلعيده‌است. بنابراي، ضد انقلاب است که هميشه و در همه جهان انقلاب و انقلابيون را مي‌بلعد، نه انقلاب!

در  اين ترفند تبليغاتي، هرگز اشاره به آن نبرد اساسي در دوران پس از انقلاب‌هاي پيروز، كه نبردي طبقاتي است و عمدتا ناشي از مقاومت سرسختانه طبقه شكست خورده در مرحله اول پيروزي انقلاب‌هاست نمي‌شود.

         مثلا گفته نمي‌شود كه انقلاب كبير فرانسه فرزندان خود را نبلعيد، بلكه شخصيت‌هاي انقلاب، با فائق آمدن ضد انقلابيون از طريق كودتاي ضد انقلابي كه در نهايت خود به بناپارتيسم منجر شد و فرانسه را به دوران سلطنت باز گرداند از بين برده شدند. به گفته "ماركس" در هيجدهم برومر لوئـي‌بناپارت، «آن‌ها نه تنها كاريكاتور ناپلئون سابق، بلكه خود ناپلئون سابق را به صورت كاريكاتور تحويل گرفتند. يعني به همان صورتي كه مي‌بايست در نيمه قرن نوزدهم داشته باشد به جاي آن كه جامعه محتواي نوين كسب كند، تنها دولت به كهنه‌ترين شكل خود، يعني به سلطه عريان و بي‌پرواي شمشير و  طيلسان بازگشت»

         بنابراين، فرزندان انقلاب را انقلاب نبلعيد، بلكه مخالفان طبقاتي آن انقلاب که ماهيتي ضد انقلابي داشت توانست براي دوراني، دوباره به حكومت بازگردد و انقلابيون را بلعيد. تنها فرزندان انقلاب را نبلعيد، بلكه كشتار وسيعي نيز از مردم كرد و آرمان‌هاي والاي انقلابي را نيز بلعيد!

 راه توده

         وقتي در باره حوادث پس از انقلاب فوريه سال 1917 صحبت مي‌شود و از "لووف" و "رودزياتكو" و "كرنسكي" بعنوان فرزاندان بلعيده شده انقلاب ياد مي‌كنند، مي‌كوشند اين واقعيت را پنهان كنند كه آنها مي‌خواستند دستآوردهاي انقلاب دمكراتيك-‌بورژوائـي را بلعيده و نه تنها زمان را به عقب برگردانند، بلكه از فراروئـي اين انقلاب جلوگيري كنند. 

         تاريخ انقلاب اكتبر سرشار از فراز و نشيب‌ها، قهرماني‌ها و حتي تراژدي‌هاست. فرازهاي آن را مي‌توان در جهش عظيم و تاريخي روسيه براي صنعتي شدن، گسترش فرهنگ تعاون در سراسر اتحاد شوروي سوسياليستي، مقاومت در برابر ضد انقلابي كه جنگ داخلي را به انقلاب تحميل كرد، تقويت تاريخي روحيه ملي در كشور، پيروزي در جنگ ميهني و مقابله با تهاجم فاشيسم و ياري به خيزش‌هاي انقلابي در سراسر جهان برشمرد. بخش عظيمي از اين جهش در دوران استالين - بويژه پيش و در دوران جنگ و بازسازي كشور بعد از جنگ-‌ بوقوع پيوست، همچنان كه تراژدي تحميل فضاي بسته به جامعه و حزب و تبعات خونين آن نيز در دوران وي اتفاق افتاد. اينها واقعياتي است كه در تاريخ جهان معاصر ثبت است، اما هرگز در هيچ رسانه امپرياليستي نمي‌توان كوچكترين اشاره‌اي به "فراز"هاي انقلاب اكتبر و دوران استالين -‌ حتي پيروزي بر فاشيسم- پيدا كرد؛ در عوض "فرود"ها در اغراق آميزترين حد خود همچنان تبليغ مي‌شود، تا با انديشه‌هاي سوسياليستي، انقلاب‌ها، جنبش‌هاي مردمي، فلسفه علمي و مغلوب جنگ سرد مقابله شود. در اين تبليغ خصمانه و آگاهانه، آنچه پيگيري مي‌شود، كاشتن اين بذر مسموم در جهان است، كه "انقلاب، يعني كشتار، يعني تصفيه، يعني جنگ، يعني جلوگيري از آزادي، يعني قحطي، يعني جلوگيري از ابتكار فردي". اينكه همين تبليغ‌كنندگان و هدايت‌كنندگان جهاني آن چه نقشي توانستند در تحميل روش‌ها، تحميل قحطي، محاصره اقتصادي، تقويت نيروهاي ضد انقلاب، ترورها و انواع رويدادهاي ديگر داشته‌اند هرگز مطرح نمي‌شود. آنچه براي تضمين ادامه حيات سرمايه‌داري و جلوگيري از انديشه‌هاي انقلابي در سراسر جهان مطرح است، جا انداختن اين شعار است كه "انقلاب، يعني نابودی".

         كارزار تبليغاتي ديگري كه بشدت در پي جا انداختن آن در اذهان عمومي‌اند، آن است كه "هر انقلابي، سرانجام به پيروزي ضد انقلاب مي‌انجامد".

         در اين كارزار نيز، بي وقفه پديده‌هاي منفي سيستم بوروكراتيك حكومتي در اتحاد شوروي دوران پس از پيروزي در جنگ ميهني بزرگ شده و تبليغ مي‌شود. يعني همان غفلت بزرگي برجسته مي‌شود كه حزب كمونيست روسيه نيز بدقت آن را بررسي كرده و تزهاي آن، تحت عنوان "لحظه تاريخي رفرم در اتحاد شوروي چگونه از دست رفت" منتشر شد. (مراجعه كنيد به شماره 97 راه‌توده)

         در اينجا نيز هرگز سخني در باره توطئه‌ها و بهره‌گيري ضد بشري از مشكلات داخلي اتحاد شوروي و روسيه، توسط سرمايه‌داري جهاني براي يورش به تمام دستآوردهاي انقلاب سوسياليستي مطرح نمي‌شود. فاجعه‌اي كه امروز در روسيه جريان دارد را به حساب پيروزي ضد انقلاب نمي‌گذارند، بلكه حاصل منطقي انقلاب و شكست آن مي‌گذارند. شكستي كه در بخش ديگري از كارزار تبليغاتي خود، آن را نيز اجتناب ناپذير تبليغ مي‌كنند. يعني "شكست انقلاب‌ها"!

         "تغيير توازن نيروها" نيز يكي ديگر از شعارهاي تبليغاتي است كه بويژه پس از درهم پاشيدن اتحاد شوروي باب شده‌است. رسانه‌هاي امپرياليستي و تئوريسين‌هاي آن مي‌كوشند نام "ضد‌انقلاب" را از صفحات نشريات و تاريخ حذف كنند و به همين دليل نام جديدي براي آن يافته‌اند:" تغيير توازن نيروها"

         بدين ترتيب كوشش مي‌شود مردم به اين نكته بسيار مهم و محوري توجه نكنند و يا اگر توجه دارند بتدريج جايگزين امپرياليستي آن را پيدا كنند، كه آنچه انقلاب را به زانو در آورده همان ضد انقلابي است كه با انقلاب از صحنه حكومتي و بعنوان طبقه حاكمه رانده شده بود. اينكه اين ضد انقلاب به صحنه حكومت بازگشته چگونه مي‌كوشد جبران سال‌هاي از حكومت بركنار بوده خويش را جبران كند، شكل اين بازگشت به حكومت را تعيين مي‌كند، نه ماهيت آن را! مثلا در اتحاد شوروي سرمايه‌داري به قدرت بازگشته، غارت و جبران مافات را با برقراري سيستم مافيائي حكومت توام كرده است، اما اين سيستم مافيائـي نيز در خدمت طبقه به حاكميت بازگشته است. يعني طبقه شكست خورده از انقلاب اكتبر، بعنوان نيروي ضد انقلاب. بنابراين آنچه با يورش روبرو شده "انقلاب" به مفهوم گامي بلند در جهت تكامل مناسبات اجتماعي- طبقاتي و آنچه پيروز شده "ضد انقلاب" است. كارزار تبليغاتي امپرياليسم مي‌كوشد اين مفاهيم بدين گونه نه تنها مطرح نشود، بلكه به تاريكخانه‌هاي اذهان نيز رانده شود.

         حال ببينيم در ادامه جنگ سرد عليه كشورهاي سوسياليستي سابق، كه اكنون به كارزاري دقيق‌تر و مدرن‌تر عليه انقلاب، انديشه‌هاي انقلابي و مبارزاتي سوسياليستي تبديل شده، در باره "جنگ" چه گفته مي‌شود.

         در اينجا نيز با بهره‌گيري از تجربه‌اي كه از دوران جنگ سرد عليه اتحاد شوروي باقي مانده‌است، ابتدا اينگونه گفته و تبليغ مي‌شود كه مقاومت اتحاد شوروي سوسياليستي در برابر فاشيسم، نه يك جنگ ميهني و براي دفاع از انقلاب و سوسياليسم، بلكه جنگي "ژئوپولتيكي" بود! همين تبليغ را در باره جنگ داخلي تحميلي به انقلاب اكتبر نيز مي‌كنند و تشكيل اتحاد شوروي، مركب از خلق‌ها و كشورهاي مختلف را نيز حل مسلحانه مشكلات ژئوپولتيكي منطقه تبليغ مي‌كنند.

         آنها بدين ترتيب ادامه جنگ و برپائـي جنگ در ميان خلق‌ها و حتي ميان كشورهاي تازه تاسيس بعد از فروپاشي اتحاد شوروي را امري طبيعي براي حل مشكلات ژئوپولتيكي تبليغ مي‌كنند. همچنان كه در عراق و كشورهاي مختلف افريقائـي كه در آتش جنگ داخلي مي‌سوزند تبليغ مي‌كنند.

         در بخش ديگري از اين تبليغ، ماهيت طبقاتي جنگ‌ها، حتي دو جنگ بزرگ جهاني انكار مي‌شود و با اشاره به برخي انديشه‌هاي استالين كه جنگ‌هاي آينده را نه طبقاتي، بلكه ژئوپولتيكي ارزيابي مي‌كرده‌است، جنگ‌هاي تجاوزكارانه كنوني در پهنه 5 قاره جهان كه سرمايه‌داري بزرگ و امپرياليستي در همه آنها دست داشته و رقابت‌هاي غارتگرانه كشورهاي امپرياليستي براي تقسيم جهان در برافروختن آنها سهم عمده دارد را حل مسلحانه مشكلات ژئوپولتيكي معرفي مي‌كند.

         اين تحريف از نوشته‌ها و نظرات استالين درباره جنگ در حالي صورت مي‌گيرد كه پيام تاريخي استالين در همان آغاز تجاوز ارتش هيتلري به خاك اتحاد شوروي در تاريخ ثبت است. او در پيام خود در 3 ژوئيه سال 1941 جنگ عليه تجاوز فاشيستي را يك جنگ ميهني اعلام داشت و وظيفه نهائـي اين جنگ ميهني را آزاد كردن نه تنها مناطق موقتا به غنيمت گرفته شده از اتحاد شوروي توسط فاشيسم، بلكه همه كشورهاي اروپا كه توسط فاشيسم به اسارت گرفته شده بودند اعلام داشت. اين پيام ظاهر ژئوپولتيكي دارد، اما هرگز ماهيتي را در بر نداشت كه امروز تئوريسين‌هاي امپرياليسم جهاني آن را برجسته كرده و جنگ‌هاي قومي و منطقه‌اي را پشت آن پنهان كرده‌اند. اسپانيا، ايتاليا، فرانسه و كشورهاي اروپاي شرقي كه زير چكمه فاشيسم رفته بودند، با شكست آلمان هيتلري از چنگال فاشيسم نجات يافتند، ولي هرگز ضميمه خاك اتحاد شوروي نشدند تا مشكلات ژئوپولتيكي اتحاد شوروي حل شود. در تعدادي از اين كشورها، از درون مقاومت ضد فاشيستي، مبارزات كارگري و عليه سرمايه‌داري داخلي كه نقش متحد طبيعي فاشيسم و آلمان هيتلري را بازي كرده بود بنا به خواست و اراده مردم احزاب سوسياليست قدرت حكومتي را بدست گرفتند و بصورت طبيعي در يك بلوك، با اتحاد شوروي، عليه سرمايه‌داري امپرياليستي و توطئـه‌هاي آن متحد شدند، اما اين امر را هرگز نمي‌توان به حساب حل مشكلات ژئوپولتيكي، گذاشت! نجات جهان از چنگال فاشيسم كه اتحاد شوروي و خلق‌هاي آن براي اين پيروزي تاريخي بهاي سنگيني پرداختند، هرگز مفهوم جنگ‌هاي شبه فاشيستي را ندارد كه امروزه امپرياليسم جهاني به خلق‌هاي گوشه و كنار جهان تحميل كرده‌است. جنگي كه كشور آلمان را نيز از زير يوغ فاشيسم هيتلري بيرون كشيد، جنگ ملتي عليه ملتي ديگر نبود.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                    بازگشت