راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

ارثیه ادبی ما- احسان طبری
تل آشفته کوهرهای شاهوار
در تاریخ نانوشته
تکامل ادبیات فارسی

 

ادبیات ایران یکی از جهات نیرومند فرهنگ دیرینه میهن ما است. گویندگان این سرزمین از دیر باز عواطف انسانی و پندارهای فسونگرخویش را با بیانی دل افروز و زبانی خوش آهنگ عرضه می کنند. نیروی تخیل مقتدرو پرجولان، و ظرافت سخن فریبا و دلپسند، از گاتها ویشتهای کهن سال زرتشت گرفته تا نوشته های سخنوران معاصر، همه جا با تجلی رنگارنگ جلوه گراست. به ویژه کلام منظوم درایران با وجی حیرت انگیزو ظرافت و رقتی بی مانند رسیده: شاعرانی مانند فردوسی، ناصرخسرو، خیام، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ درادبیات جهانی درزمره هنرمندان قدراولند و مردم کشورما ازهرباره ذیحقند بدانان مباهات ورزند.
ادبیات ایران مانند دیگررشته های فرهنگ این سرزمین ثمره تلاش جمعی و هماهنگ خلق ها و اقوام گوناگونی است که درفلات ایران می زیند یا می زیسته اند و نیزآن خلقهائی که دربرخی دورانها درخطه فرمانروایان ایران قرارداشته اند. ازاین رو شگفت نیست اگر مردم سرزمین هائی که برخی از سخنوران به نام پارسی گوی درمیان آنها زاده و زیسته اند و اینک درآن سرزمین ها ملت ها و دولت ها جدا و مستقلی بسرمی برند، خود را درگنجینه ادبی ما ذیحق و سهیم بشمرند. بهمین سبب به نظرنگارنده این مقال خطاست اگردراثبات تعلق ملی این یا آن سخنورکاربه تعصب و اغراق بکشد. واقعیت عینی تاریخی آنست که کاخ دلاویزسخن پارسی و فرهنگ ایرانی را درپیچ و خم قرنها افرازندگان و آرایندگانی بوده که برخی ازآنها دردرون مرزهای کنونی ایران بسرنمی برند ولی سهم خود را نیزدر آفرینش های تاریخی و فرهنگی مشترک با ما نمی توانند فراموش کنند. اگرفی المثل مردم هندوستان امیرخسرو دهلوی را به عنوان شاعرکبیرخود تجلیل کنند و یا مردم افغانستان حسن غزنوی و امامی هروی و یا مردم تاجیکستان رودکی سمرقندی و کمال خجندی و یا مردم آذربایجان نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی را به ادبیات خود متعلق شمارند، در اینجا چیزی ناروا و نا مفهوم نیست. ولی ناروا خواهد بود اگربانیان یک فرهنگ مشترک و مشاع برای خود سهم های مفروزو انحصاری ترتیب دهند و بهره خلق های دیگر را که در به پا داشتن و آراستن کاخ همراه و مدد کاربوده اند درطاق نسیان گذارند، هرکه می خواهند، باشند.
درزمینه تبویب و تحلیل؛ ادراک و هضم عمیق و شناساندن ارثیه ادبی ایران چه ازجانب ادیبان و پژوهندگان ایرانی و چه خارجی بویژه درنیم قرن اخیرکارپربرکت و گرانسنگی انجام گرفته که دارای ارزش و اهمیت علمی انکارناپذیراست. اکنون دیگر مراحل عمده تکامل ادبی درایران و نمایندگان برجسته این مراحل و آثارشان را می شناسیم و با آنکه ازفلات ایران که یکی ازگذرگاه های پرهیاهوی قبایل انسانی بوده امواج گوناگون تاریخ و طوفان های پیاپی حوادث شگرف دامن کشان گذشته و درازمنه مختلف السنه مختلف از اوستائی و پهلوی و پارسی دری کالبد ادبی را تشکیل می داده، رشته تسلسل و توارث را کمابیش روشن می بینیم و انتقال سنن و موازین را می توانیم تعقیب کنیم. با این حال باید گفت که گنجینه ای را که طی سه هزارسال آموده و انبوه شده باین آسانی ها نمی توان از لحاظ علمی بدرستی تنظیم و تحلیل و تشریح نمود و قوانین درونی تکامل آنرا که ویژه آن است یافت و رازهای آنرا گشود و چیستان های نهفته تاریخی اش را حل کرد و چرخش ها و جهش های به جلو یا به عقب و نو آوریها و اعتلاء ها و انحطاط های آنرا درهر دوران نشان داد. با آنکه کارفراوانی انجام گرفته ولی هنوزباید تلاشهای عظیم و پرثمر دیگری انجام پذیرد و ازآنروز که فرهنگ ادبی ایران را ازهرباره و به معنای علمی کلمه حلاجی شده و بروبام رفته بتوان نامید بسیاردوریم و برشانه های نسل ما و نسل های آینده ازاین رهگذروظیفه پژوهشگری زیرکانه و خردمندانه گرانباری قرارگرفته است.
و اما پژوهنده باید واجد دوشرط باشد ازطرفی تبحرو ازطرف دیگرقریحه تحلیل و اجتهاد. تبحر ( یا Erudition) یعنی اطلاع وسیع و عمیق ازموضوع مورد پژوهش و آگاهی درست و دقیق ازسرچشمه های تحقیق و احاطه براسناد و مدارک و واقعیات. و اما قریحه اجتهاد یعنی قدرت انطباق اسلوب صحیح و علمی تحقیق (و درمورد ما نحن فیه: ادب شناسی و نقد ادبی) برکوه گران واقعیات و مدارک غیرمدونی که گرد آورده است و داشتن نیروی انتزاع و استنتاج منطقی و تعمیم و احتجاج فلسفی برای کشف رشته تکامل پدیده مورد تحقیق و بافت قوانین درونی این تکامل. پژوهنده ای که متبحراست ولی از قریحه تحلیل و اجتهاد عاری است، شما را دربیشه انبوه اطلاعات درهم و شاخ درشاخ خود، سردرگم و ذله می کند و قادرنیست منظره ای چشم گیرو دلپذیرازمبحث مورد تحقیق خود به گسترد و آنکه صاحب قریحه تحلیل و اجتهاد است ولی پای سمند تبحر و تخصصش می لنگد، بناچاردچار انتزاعات تهی و تعمیمات عبث می گردد و ساخته های ذهن و مصنوعات عقل و حدسیات غیروارد خود را که غالبان مستند و مستدل نیست به شما تحمیل می کند و شما را درشوره زار احتجاجات بی بهای خویش به گمراه می کشد. تازه آن کسی که صاحب قریحه تحلیل و اجتهاد است باید هم چنانکه تاکید شد به اسلوب صحیح علمی (و درزمینه مورد بحث ما به قوانین تکامل جامعه و تاریخ جامع کشور و دانش ادب شناسی و نقد ادبی و زیبا شناسی معاصر) آشنا باشد تا بتواند درانبوه وقایع، عمده را ازغیرعمده، اصلی را ازفرعی، روینده را پژمرنده بازشناسد، حوادث را تعلیل کند، شئون مختلف حیات مادی و معنوی اجتماع را به درستی به هم پیوند دهد و حیات ادبی را درمتن حیات مادی و معنوی جامعه توجیه نماید و تسلسل واقعی حوادث را درست بدان نحو که درجاده پرپیچ و خم و پرفرازو نشیب تاریخ انجام می پذیرد، عرضه دارد.
با توجه به این شرایط می توان فهمید که هنوزکار پژوهش ادبی در کشورما دارای نقائص جدی است و این درحالتی است که رشته پژوهش درادب و تاریخ ایران و لغت فارسی تقریبا تنها رشته ایست که درکشورما صبغه «علم» به خود گرفته، زیرا در بقیه شئون علمی هنوزکاراز آموزش مبادی مقدماتی و تکرارگفته دیگران (و آنهم تکراری غالبا غیر دقیق و سطحی) فراترنرفته است. آری ما کسانی داریم با تبحری شایان آفرین که کتب بسیار خواهنده و مصالح انبوه گرد کرده اند و ازمنابع اولیه ادب ایرانی به اوستائی و پهلوی و به پارسی و تازی با خبرند و زایچه سخنوران و شجره ادیبان را ازبرمی گویند ولی ازجهت تحلیل و اجتهاد ضعیفند و یا آنکه علیرغم داشتن قریحه فطری تحلیل و اجتهاد، به اسلوب علمی تحقیق ادبی، موازین ادب شناسی و نقد ادبی و زیبا شناسی معاصر، موازین تحلیل علمی تاریخ آشنائی کافی ندارند، لذا علیرغم دانش و فطرت منطقی نمی توانند ازعهده وظیفه دشوارحلاجی علمی مصالحی که گرد آورده اند به نحوی سزاوار برآیند.
شگفت آورنیست اگرهنوز و تا امروز بزرگترین سخنواران ایرانی ازلحاظ ادب شناسی معاصر کمابیش ناشناخته مانده اند و اگر از برخی تک نگاریها که درباره خیام و ناصر خسرو و عطارو مولوی و حافظ و سعدی پرداخته شده و علیرغم ارزشمندی هریک از آنها درجای خود، ازجهت توقع عالی ترو جدی تر فاقد جامعیت لازم و علمیت مطلوب است بگذریم، برای کشف باغهای تو درتوی طبع و روان بزرگترین سخن آفرینان ما کاری نشده. اگرروزی با اسلوب علمی ارثیه ادبی ایران تنظیم و توضیح شود، آنگاه برای نسل معاصرو آتی معلوم می گردد که وی مالک چه گنج شایگانی است و چه اندازه افکار عمیق و دقیق، چه اندازه تخیلات دورپرواز و اعجاب آور، چه اندازه تصاویرانسانی و چهره های بشری بلیغ و پرمعنا، چه اندازه تعبیرات نازک و رموزو کنایات پرمایه و طنز های گزنده و سوزان و انتقادهای اجتماعی و فکری نیشدار و صائب، چه اندازه تنوع شکل و مضمون درارثیه ما نهفته است و چگونه طی این قرون ممتده نیاکان ما براین مرز و بوم بعبث و هوس نزیسته اند و چگونه ازاعماق جانی پرشور و موج و خردی صافی و روشن لولوهای رخشنده و درشت دانه حکمت ها و معرفتها را برون کشیده اند و تا چه اندازه این سنن جلیل می تواند الهام بخش عقول و قلوب مردم امروزی باشد.

متاسفانه هنوزبسیاری ازمردم کشورما و بسیاری ازدرس خواندگان ما به درستی نمی دانند اثرادبی چیست، ادیب واقعی کیست، غث و ثمین، خزف و صدف درنزدشان یک سان است. سخنور و سخن باز، لفاظ و معنی آفرین، ناظم و شاعر، جلوه فروش و هنرمند در چشمشان یکی است، بعلاوه ازطرفی گوهرهای فکرو خیال درغباری اززوائد ملال آور، فرسوده و به دورافکندنی، پنهان مانده و ازطرف دیگرگذشت زمانهای دور و دراز بسیاری ازالفاظ و عبارات و اشارات تاریخی و اجتماعی و مباحث فکری و نظری را برای اکثریت مطلق نسل معاصرمهجورو غیرمفهوم ساخته و بسی ازستایندگان نیزازآنچه که می شنوند جزطنین زیبای الفاظ و برخی مفاهیم مبهم چیزبیشتری دستگیرشان نمی شود.
آری ارثیه ادبی ما به سختی نیازمند تنظیم، تنقیح و نقد و حلاجی علمی است، نیازمند آن است که با ذوق و دلسوزی تمام، با درک برازنده و منطق رسا به نسل معاصرعرضه شود تا آن باده کهن که درخم های گلین گرد آلود پنهان است درساغرهای بلورین با پرتوئی لعل گون به شادی دل و انبساط روح بدرخشد.

(2)
موازین سنجش و نقد ادبی و قوانین فنی شعر و نثردر کشورما ازدیربازتنظیم شده است. ادب شناسان و نقادان ادبی ما درقرون وسطی ازطریق تعیین موازین علوم لغوی مانند صرف و نحو و علم اشتقاق و لغت و علوم موسوم به بلاغی، مانند معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه و فرض الشعروفن ترسل، فن احاجی (با دانش لغزها و چیستان ها) و غیره معیارهائی برای اثرادبی وضع کرده بودند و برطبق آن معیارها و ضابطه ها اثر ادبی را ارزیابی می نموده و بدان بها می داده اند. برخی ازقوانین علوم ادبی و بلاغی (رتوریک) را فلاسفه یونان و به ویژه ارسطو تدوین و تنظیم کرده بودند و برخی دیگر به وسیله ادب شناسان عرب و ایرانی و به ویژه ایرانی تنظیم گردیده بود. ازآن جمله در قرن های پنجم و ششم برخی ازایرانیان مانند عبدالقاهرجرجانی، جاراله زمخشری لغوی و مفسر معروف، شمس قیس رازی، رشید الدین وطواط و دیگران با سعی و استقصاء کامل رشته های مختلف علوم ادری را مدون کردند و آنرا با وج ممکن آن زمان رساندند. البته نباید این سنن پرمایه ایرانی ادب شناسی و نقد ادبی را به کلی ترک گفت و به مغاک فراموشی افکند ولی خطاست اگرتصورشود تنها به کمک آن ضوابط و قواعد فرسوده می توان به یک تحلیل و نقد ادبی که امروزه دارای ارزش باشد دست زد.

تردیدی نیست که درعلوم ادبی سنتی ما هسته های معقول و مقبول وجود دارد و حتی همان الفاظ فصاحت و بلاغت و براعت و جزالت و سلاست و انسجام و استحکام و امثال آن که به نظریکی ازپژوهندگان معاصربه حق مبهم و غیردقیق آمده است، ازجهت سخن وران و سخن سنجان گذشته دارای محتوی مشخص و محسوس بوده است. وانگهی بدون آشنائی با قواعد عروض و بدیع و درک آن قواعد و صنایع که سخنوران ما خود را به مراعات آنها ملزم می شمرده اند و یا جلوه و زیبائی اثرخود را دراین مراعات می پنداشته اند، نمی توان ازمعیارهای تاریخی قضاوت ادبی آگاه شد. اشعاربهترین شعراء ما ازصنایع معنوی و لفظی بدیعی مانند مراعات نظیر و ایهام ذی الوجوه و رد صدرعلی العجز و براعت استهلال و ابهام التناسب و سیاقه الاعداد و استطراد و تلمیح و اقتضاب و تنسیق و اغراق و لف و نشر و جمع و تقسیم و غیره و غیره انباشه است. ضروری است که با انواع شعرکلاسیک فارسی ازقبیل قصیده و مسمط و مستزاد و ترجیع بند و غزل و مثنوی و رباعی و قطعه و فرد و غیره و اصناف آن ازقبیل مدیحه و رثاء و هجا و تشبیب و تغزل و موعظه و غیره آشنا باشیم و مقررات هریک را از جهت تنظیم قوافی و ترتیب مطالب بدانیم و آنها را تشخیص دهیم. بعلاوه باید ازعلم عروض و اوزان و بحور و زحاقات و علم قافیه و معیبی که پیشینیان ما درقافیه سازی ازآن احتراز داشته اند با خبر باشیم تا قوت و ضعف فنی را ازلحاظ آنها تشخیص دهیم. لذا درست است که به علوم و فنون ادبی سنتی و قرون وسطائی ما نباید بسنده کرد ولی ازآموزش آنها نیز ناگزیریم، بدون آنکه باقی ماندن درچاردیوار آن سراهای فرتوت را روا بشمریم.
اما درجهان امروزشعرو نثر درتکامل خود ازآن مرحله که شعرو نثرکلاسیک ما درآن بود بسی فراتررفته است. اجناس شعرو نثرامروزی را نمی توان باتکاء علوم ادبی سنتی ما توضیح داد و فهمید. نظرگاه آفرینش هنری و معیارهای زیبائی و توقعات و ملاکهای سنجش همه و همه ازبیخ و بن دگرگون شده است.
ادب شناسی معاصرمدتهاست به بخش های مختلفی تقسیم شده که هریک ازآن خود مبحث مفصل و مستقلی است. یکی ازمباحث عمده ادب شناسی علمی امروزی «تئوری عمومی ادبیات» نام دارد. دراین مبحث ازسرشت اجتماعی اثرادبی، ویژگی ها و قوانین تکامل آن، نقشش درجامعه انسانی سخن درمیان است. این مبحث همچنین شامل بیان اصولی است که برای بررسی و ارزیابی مصالح ادبی (که با ترکیب آن اثرادبی پدید می شود) باید مورد مراعات قرارگیرد. یکی دیگرازمباحث مهم ادب شناسی معاصر «تاریخ ادبیات» است که سلسله مشخص و تاریخی تکامل ادبیات را مطالعه می کند و مقام و اهمیت آثارادبی و مصنفان آن آثارو انواع مکاتب و اسالیب ادبی را که طی زمان پدید شده اند و فلسفه بروز و شیوع آنها را روشن می گرداند. تاریخ ادبیات علمی معاصربا تذکره نویسی قرون وسطائی تفاوت ماهوی و کیفی دارد. زیرا دراینجا سلسله تکامل ادبی درمتن تکامل مادی و معنوی سراسراجتماع و با کشف پیچ و مهره درونی پدیده های ادبی و تعلیل دقیق تاریخی آنها همراه است و تنها به ذکرمشخصات بیوگرافیک سخنوران بسنده نمی کند. یکی دیگراز مباحث مهم ادب شناسی معاصرنقد ادبی یا سخن سنجی است. وظیفه نقد ادبی عبارت ازتحلیل همه جانبه این یا آن پدیده ادبی، ارزیابی بهای هنری و فکری آن اثر از نظرتکامل ادبی و نیازمندیهای اجتماعی است. علاوه برمباحث سه گانه ادب شناسی باید از دانش «زیبا شناسی» یا استتیک نیزسخن گوئیم. دراین علم مسئله ماهیت هنرو زیبائی هنری، رابطه هنربا واقعیت، شیوه آفرینش هنری، معیارهای هنری بودن، و سرشت فلسفی مقولات «زیبا و زشت» و کیفیت حصول احساس زیبائی درروان آدمی مورد بحث قرارمی گیرد. زیبا شناسی یا استتیک درواقع پایه فلسفی نه تنها ادب شناسی بلکه کلیه رشته های هنری است و ازمقولات عام هنری سخن می گوید و طبیعی است که بدون پی بردن به مباحث آن، درک عمیق مباحث ادب که ازجلوه گاههای مشخص زیبائی و هنری و شاید مهمترین جلوه گاه آنست میسر نیست. این بیان فهرست واراز بخشهای ادب شناسی معاصرو ازمسائل مطروحه درعلم زیبا شناسی شاید نشان بدهد که ما بین علوم لغوی و بلاغی قرون وسطائی ما و دانش ادب شناسی امروزی ازلحاظ نوع مباحث و برداشت مسائل و دامنه و برد پژوهش ها چه تفاوت کیفی و ماهوی مهمی است و چگونه فرا گرفتن این علوم اخیربرای بررسی ارثیه ادبی ایران ازضروریات است.
هیچیک ازاین مباحث ادب شناسی و استتیک در کشورما چنانکه باید و شاید جای در خورد خویش را احرازنکرده است و تلاشهای با ارزش جداگانه ای که ازجانب برخی روشنفکران فاضل و متذوق که با فرهنگ معاصرجهانی آشنائی دارند به کاررفته و به کار میرود هنوز دورانساز، منظره پرداز و رهگشا نیست و هنوزمجاری فکری ادبا و سخن سنجان ما همان مجاری کهن است و هنوز ادب شناسان تیزبین و سخن سنجان قوی چنگ که اسلوب علمی را با تبحرکافی درآمیخته باشند به پیراستن باغ کهن ادبیات فارسی نپرداخته اند و هنوز این مرتع خصیب ازجهتی زمین بکرایست که درانتظارشیارهای عمیق کاروشگران است. جا دارد دررشته ادب شناسی و زیبا شناسی با استفاده از منابع مختلف خارجی، کتب مفصل و سنجیده ای نوشته و درمباحث آن نمونه هایی ازادب و هنرایران به عنوان تمثیل و برای تجسم مطالب آورده شود تا به تدریج زمینه کارفراهم آید.
آری تراجم احوال سخنوران و تواریخ ادبی که درایران درگذشته و درسال های اخیر تالیف شده، غالبا متوجه بحث درباره بیوگرافی سخنوران است. برای این کار یک علت معقول و مفهومی وجود دارد. بسیاری ازسخنوران ما در ازمنه بعیده تاریخی میزیسته اند و برای داشتن تصوری کماپیش مربوط ازگذران حیاتی آنان جستجوهای پروسواس و مقابله اقوال متفاوت و احتجاج بین آنها و غور رسی های فراوانی دیگرلازم است. روشن کردن مراحل حیات یک سخنورمسلما برای درک عمیقترآفرینش هنری وی ضروری است. لذا سعی پژوهندگان ما دراین زمنیه و عمل آنها سعی مشکورو عملی معقول و منطقی است و هنوزباید کوشش های بسیاری انجام گیرد تا تصور واقعی و قابل اعتمادی از سیرحیاتی معروفترین گویندگان ما بدست آید. ولی استغراق پژوهندگان ما دراین نوع تفحصات که گاه به تدقیقات غلو آمیز و زائدی که دارای ارزش خاص نیستند می کشد و قریحه و همت پژوهنده را درعرصه جستجوهای کم بها معطل نگاه میدارد، موجب شده است که به کارمهمتر و اصلی تردیگریعنی بررسی نقادانه خود آفرینش هنری سخنوران پرداخته نشود. فی المثل ما هنوزبدرستی روشن نکرده ایم که نوآوری مسلم سعدی درشعر و نثردرکجاست، ویژگی های زبان سعدی چیست و ازاین جهت چه چیزنوی سعدی نسبت به اسلاف آورده، خلاقیقت هنری او درچه عرصه هائی و با چه سبکی بروزکرده، وصف طبیعت، ترسیم حیات روزمره جامعه، عرضه داشت «تیپ» های مختلف انسانی، حلاجی روحی آنها درآثارسعدی برچه منوال است، بین آثارسعدی و محیط اجتماعی او چه رابطه ای بوده، سعدی ازچه مواضع فکری و اجتماعی دفاع می کرده و چرا، ازکدام مواضع فکری و اجتماعی الهام و فیض می گرفته و چگونه؟ دراندیشه وی چه چیز پذیرفتنی و چه چیزی منسوخ و ناپذیرفتنی است، محتوی اساسی مواعظ حکمی سعدی و اسلوب وی در این زمینه کدام است، شیوه غنائی این شاعرچه نکات بدیعی را در بر دارد، چه نقشی سعدی درتکامل آتی ادبیات ایران ایفاء کرده و دهها مسئله دیگرکه همه برای شناخت خلاقیت هنری سعدی درنهایت اهمیت است و همه تا امروزحل نشده و حتی گاه طرح نشده باقی مانده است. وقتی وضع درباره مهمترین و سرشناس ترین و معتبرترین گوینده ایرانی بدین شکل باشد کار گویندگان دیگرروشن است. تنها درسال های اخیرآقای علی دشتی با انتشار یک سلسله کتب (قلمرو سعدی، نقشی ازحافظ، سیری دردیوان شمس، شاعری دیرآشنا) به فتح باب دراین زمینه دست زده است ولی این کتب غالبا بیان شوریده و شاعرانه عواطف و هیجانات نفسانی مولف آنها و اندیشه های پراکنده، گاه بسیارصائب ولی گاه کاملا قابل بحث وی درباره این یا آن شاعراست نه پژوهش منظم، جامع، مستند، علمی، سنجیده و مستدل، یعنی آنچه که مورد نظرنگارنده است. با اینحال برای مراعات انصاف علمی باید گفت که همین کتب آقای دشتی وجودی به مراتب بهترازعدم است و اگراین نویسنده زاد راهی که از زندگی باقی می گذشت همین چند کتاب قلیل الحجم بود نه آن وزر و وبال سیاسی، بی شک ترازنامه حیاتیش بهترازاینها تنظیم میشد.

در30- 40 سال اخیردرکشورما یک سلسله تالیفات گاه مختصرو گاه مفصل درباره تاریخ ادبیات درایران شده است. ازآن جمله است تاریخ ادبیات آقای جلال همائی، سخن و سخنوران آقای بدیع الزمان فروزانفر، تاریخ ادبیات آقای دکتررضازاده شفق، تاریخ ادبیات آقای ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات آقای سعید نفیسی (که زمانی درسالنامه پارس نشرمی یافت) و نیزتعداد کثیری تک نگاری ها درباره شاعران و نویسندگان جداگانه و انبوهی مقالات تحقیقی که درمجلات ادبی طی پنجاه سال اخیر بوفور نشر یافته و یا در مقدمه و حواشی دیوانها و متون قدیمه به وسیله مصححین آنها نگاشته شده است. بدون تردید همه اینها مصالح تدارکی ذیقیمتی است ولی خصیصه عام این آثارهمان استغراق درنکات زیستی گویندگان و مهمل گذاردن کلی یا جزئی مسائل دیگرتاریخ ادبی است. درباره تاریخ ادبیات مفصل و محققانه آقای دکترصفا جا دارد که کمی بیشترسخن گوئیم. مولف این اثر(که اکنون دوجلد آن دربیش از1500 صفحه نشریافته) ازجهت گرد آوردن یک سلسله واقعیات تاریخ سیاسی و اجتماعی و دینی و علمی و ادبی کشورما و تعمیم برخی ازآنها کاری شایان سپاس انجام داده و مطالب جالب و مهم فراوانی را مدون ساخته است ولی عیب اساسی این اثردائره المعارف مانند درآنست که تحقیق تاریخ ادب دراوراق آن درانواع تحقیقات دیگرگم شده و ازآنجا که مولف میل داشته همه شئون را روشن سازد و هرکس را که روزی بیتی سروده یا ورقی سیاه کرده نامش ثبت و حالاتش را ذکرکند لذا عمده و غیرعمده درهم آمیخته و مسیراصلی تکامل ادبی کشورما تاریک مانده است. آثرآقای صفا به صورت مجموعه مدارک و اسناد درآمده است که گاه اینجا و آنجا درآن تعمیماتی شده و افکاری بیان گردیده است ولی کماکان وظیفه تدوین تاریخ علمی ادبیات ایران را – به معنای واقعی کلمه- حل نشده باقی گذاشته است.
کتب و مونوگرافیها و مقالات پژوهشگرانه و استادانه فراوانی که به وسیله جمعی محققین موشکاف و متبحرنگاشته شده مصالح کافی برای اجراء یک عمل وسیع تعمیمی و تدارک تاریخ ادبیات کشورما بدست میدهد. غیرازاین کتب و به ویژه خود آفرینش هنری سخنوران، دیوانها، تاریخ ها، داستانها، مقاله ها و غیره است که باید تکیه گاه تحقیق قرارگیرد. دراین زمینه مشبع تربحث کنیم:


برای تنظیم تاریخ تکامل ادبی درایران باید نخست مسئله دوره بندی تاریخ ایران براساس قوانین عینی تطوراجتماع و مسئله بیان مختصات هردوره حل شود. ادبیات که شآنی از شئون هنری و شکلی ازاشکال شعوراجتماعی است، ازبقیه زندگی اجتماعی، حیات اقتصادی، سیاسی، قضائی و معنوی وی جدا نیست. درک شان نزول این همه سخنان آراسته و دل انگیز، بدون درک محیط اجتماع آنها محال است. لذا باید نخست دید جامعه دیرینه ما ازچه مراحل و منازلی درسفردراز و رنجبارخویش گذشته و چه مسیر تکاملی خاصی را طی کرده است. تاریخ نویسان ما دوره بندی تاریخ کشور را براساس سلسله شاهان یا ایلغاراقوام و قبایل بیگانه نهاده اند. مسلم است که تحول سلسله های سلطنتی و یورش اجنبی را پایه گرفتن کاری است آسان ولی کم مضمون و نادرست. معیار صحیح دوره بندی علمی توجه به تحولات سرشتی و بنیادی جامعه، پایه گرفتن تطورات اقتصادی و اجتماعی است.
جامعه کشورما نیزتابع همان قوانین عامی است که جوامع دیگرانسانی برحسب آنها و به مقتضای آنها تطور و تکامل یافته اند. طی قریب هفت هزارسال تاریخ درکشورما، که در تضاعیف آن اقوام و قبایل گوناگون، ازنژادهای مختلف آریائی و سامی و ترک و مغول به فلات ایران یورش برده یا کوچیده و به تدریج با ساکنانش درآمیخته اند، حیات مادی جامعه ما، از جهت ماهیت خود، همان مراحلی را پیموده است که بشریت درنقاط دیگر سیاره ما گذرانده است، یعنی درآغازنظام طایفه ای و پدرشاهی (پاتریارکال) بتدریج جای نظام کمون اولیه را می گیرد. سپس برده داری رخنه می کند و بسط می یابد و آنگاه فئودالیسم یا نظام اشراف و ملاکان زمین دار و رعایای سربه فرمان آنها مستقرمی گردد و سپس آن طورکه نسل معاصرشاهد آنست این نظام جای خود را به سرمایه داری وا می گذارد. منتها باید به خوبی درنظرداشت که توالی این اشکال عمده اقتصادی و اجتماعی در ایران دارای ویژگی های مهمی است که دربروزآنها مختصات جغرافیائی و تاریخی موثر بوده است. وظیفه آن محققین ایرانی که خواستارند تحلیل علمی تاریخی دورو دراز وطن خود را بدست دهند همانا کشف این ویژگی هاست. مثلا نظام بردگی درایران بدان شکل کلاسیک که دریونان و رم دیده میشد، وجود نداشته و رژیم برده داری تحت تاثیرتسلط قوی و عمیق مقررات پاتریارکال بیشترجنبه بردگی خانگی به خود گرفته و حتی قرنها پس ازبسط مناسبات فئودالی این بردگی درمقیاس وسیع درایران باقی بوده است. شاید بتوان گفت که نظام بردگی درکشورما نوعی سیرخفی داشته و درمتن نظام پاتریارکال و سپس فئودال خود را نهان کرده بود!؟ و اما فئودالیسم درکشورما نخست دارای این خصیصه است که سخت به طول انجامیده و عمرآن «ابدیتی» را در بر گرفته است. فئودالیسم درکشورما ازاواخرحکومت اشکانیان و اوائل ساسانیان پدید میشود و فقط ما در این نیمه دوم قرن بیستم شاهد زوال تدریجی و نهائی آن هستیم. ویژگی های اقتصادی و اجتماعی فئودالیسم ایرانی بسیاراست و با فئودالیسم کلاسیک فرانسه و دیگرکشورهای اروپای غربی تفاوتهای جدی نه درماهیت بلکه دراعراض دارد. طی هفده قرنی که فئودالیسم درمیهن ما استواربود سیمایش یکسان نماند و درآن دگرگونی های مهمی روی داد. می توان از قرن سوم تا قرن هفتم و هشتم میلادی را دوران پیدایش، بسط و استقرار تدریجی نظام فئودالی و تجزیه مالکیت مشاع پاتریارکال درده و تبدیل دهقانان آزاد به رعایا شمرد. ازآن زمان تا قرن چهاردهم میلادی قئودالیسم راه نضج و اعتلاء خود را طی کرد و سردرنشیب نهاد. ایلغارمغول بحران فئودالیسم را تشدید کرد و آنرا به سوی انحطاط برد. ازآن هنگام تا قرن کنونی دوران انحطاط و بحران عمیق و مکرر رژیم راکد فئودالی و دوران تجزیه دردناک پیکراجتماع ماست. آن نطفه های سرمایه داری که دربهترین دوران صفوی بنظرمیرسید درایران آغاز رشد نهاده زود مختنق شد و رکود جامعه ادامه یافت. تنها درپنجاه سال اخیرسرمایه داری امکان پذیرفت رشدی کند، نا بهنجار و دردناک را آغازگذارد.
شرایط جغرافیائی کشورما، دشواری مسئله آب، وجود دائمی قبایل چادرنشین و کوچنده درکنارمردم ساکن درده و شهر، گذاردائمی قبایل آسیائی جویای چرا گاه های خرم از کشور ما، به نوبه خود عوامیل است که درسیرتکامل جامعه اثرات عمیق خود را باقی گذاشته است. ازشگفتی های غم انگیزتاریخ کشورما یکی این است که درچند مورد درداخل جامعه بسیارازمحمل های تکامل سریع پدید شده ولی یورشها و جنگهای خرابی گسترو در دوران اخیرتسلط استعمار آن محملهای جنینی را پامال و نابود کرده است.
سراسرتاریخ دیرین ایران ازنبردهای تلخ و دشوارمردم، نبرد علیه طبیعت ناسازگار، نبرد علیه مهاجمین یغماگر و استیلاجو، نبرد علیه شاهان و حکام و اشراف ستم پیشه، نبرد علیه جهالت پروران و خرافه گستران اشباع است و ازدوران این پیکارهای سخت و خونین بارها و بارها مردانی با صفات بزرگ انسانی و عقل های روشن و عزم های آهنین برخاسته اند و برای استقلال، آزادی، تکامل معنوی، حریت فکری و وارستگی انسانی به سختی رزمیده اند.
در دوره بندی علمی تاریخ ایران باید این توالی جبری اشکال اقتصادی و اجتماعی این مبارزه سخت و تلخ مردم و پیشوایان وی برضد دشمنان و آن خصیصه های معینی که به جامعه ما سیمای ویژه آنرا عطا می کرد پایه قرارگیرد. تنها پس ازاجراء دوره بندی صحیح تاریخ ایران، میتوان دوره بندی تاریخ تکامل ادبی را براساس دوره بندی سراسرتاریخ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و معنوی جامعه ما روشن کرد. ولی درعین حال باید درنظر داشت که خود رشته تکامل ادبی درهرجا و ازآن جمله درکشورما دارای قوانین ویژه درونی خود است زیرا در پیدایش مکاتب و آثارادبی و درتشکل جهان بینی ادیبان و سخن وران علاوه برنقش درجه اولی که محیط اقتصادی و اجتماعی و معنوی بازی میکند، خود سنن و موازین ادبی و پیشینه های خاص آن حرفه، مختصات زبان، فرهنگ عوام یا فولکلور، جریانات ادبی کشورهای دیگردارای تاثیرمحسوس و انکارناپذیراست.
پیدایش و تحول سبک های مختلف در شعر ازخراسانی و عراقی و درنثرازمرسل و مصنوع و بروز اصناف مختلف ادب و رونق آنها مانند حماسه و وصف و شعرعرفانی و غنائی و واقعه نگاری و مقامه نویسی و تدوین مواعظ حکمی و دینی و هزل و مطایبه و مدیحه شاهان و وزیران و نعت خاندان نبوت و تعزیت آل علی و امثال آن همه و همه تنها در مقطع تشریح شرایط محیط اقتصادی، اجتماعی، معنوی و ادبی زمان توضیح است و تنها بدینسان میتوان فلسفه بروز مکاتب و آثار و ارزش و مقام و توجیه و سمت تاریخی آنها را شناخت و نوآور را ازمقلد و مبدع را ازمتتبع جدا کرد. تنها دراین مقطع است که سخنوران و آثارآنها ازموجودات هماهنگ و یک نواخت و کسالت باربه مقولات تاریخی مشخص که دارای هویت روشن و خاص خود هستند بدل میشوند. دامنه تحقیق وسیع است. اغراق نیست اگرگفته شود که بر روی آثار منظوم سخنوران قدراول مانند شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، مثنوی مولوی، کلیات سعدی، غزلیات حافظ پژوهندگان متعددی میتوان سالیان دراز ازجهات مختلف غوررسی کنند. بهمین ترتیب درآثارمنثورپارسی نویسان ازبلعمی و بوریحان و گردیزی و بیهقی و نظامی عروضی و محمدبن منور گرفته تا عنصرالمعالی و ابوالمعالی و قاضی حمیدالدین و جرفادقانی و راوندی و عوفی و نسفی و حوینی و رشید الدین فضل الله و خوندمیر و بسیاری دیگر. نسلها لازم است تا به اسلوب صحیح این تل آشفته گوهرهای شاهوار را طبقه بندی کنند و درطبله های خاص نهند و برآنها تشریح و توضیح کافی بنویسند و درتالارهای قرون زیورهای روح و خرد مردم ایران را به گسترند و جلوه آنرا چنانکه شاید و باید بنمایانند و الا براین تل مغشوش تنها بهترین و شناخته ترین گوهرها تابشی دارند و ای چه بسا کاوش های تاریخی و تحقیقی، نقدها و سنجش های ماهرانه، تشریحات و تفسیرات بجا بتواند یافت های جانفروز فراوانی را به خواستاران عرضه دارد.

راه توده 134 28.05.2007
 

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت