راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

گرامشی و فاشيسم در ايتاليا- 2
تاریخ فاشیسم
اشتباهات ضد فاشیسم
ن.کیانی
 

همه استراتژی انقلابی گرامشی، همانگونه كه در "دفترهای زندان" می‌بينيم، بر مبنای مطالعه پيگير او از حركت فاشيسم و رابطه پايه و روبنا در جريان اين حركت است. بعبارت ديگر در سير فاشيسم از همان ابتدای ظهور تا تبديل شدن آن به يك نظام قدرت و حكومت چه رابطه ای ميان پايه و روبنا برقرار می‌شود. نظريه‌های گرامشی در مورد تفكيك ميان جامعه مدنی و جامعه سياسی، مسئله هژمونی و بلوك تاريخی، نقش روشنفكران و غيره، حتی آنجا كه صريح گفته نمی شود، همه در مسير تحليل او از فاشيسم شكل گرفته است. مبدا كار و نظريه‌های او تجربه وحشتناكی بود كه همچون رهبر حزب و جنبش كارگری داشت. كارگران، كه زير مشت آهنين فاشيست‌ها بودند، می‌ديدند كه بخشی ديگر از زحمتكشان، توده خرده بورژوا كه پايه اجتماعی پيراهن سياهان بود، در مقابل آنان صف آرايی كرده است.
اما تاريخ فاشيسم همچنين تاريخ ضدفاشيسم نيز هست و اشتباهات آنان همانطور كه گرامشی در نامه ای كه در ابتدا به آن اشاره شد توضيح می‌دهد.

نگاهی به تاريخ ايتاليا پيش از صعود فاشيسم

گرامشی هرجا كه به فاشيسم می‌انديشيد روند تاريخی اتحاد ايتاليا را در پس زمينه آن در نظر می‌گرفت. او ريشه ها و عناصر فاشيسم را درون اين تاريخ جستجو مي كرد. به اعتقاد او، مسئله مهم عبارت بود از تحليل و درك پيوند ميان سه عامل سلطه بورژوازی سنتی، روند اتحاد ايتاليا (يا به اصطلاح "ريسورجی منتو") و ويژگی‌های قدرت حاكم در ايتاليای سده‌های هفدهم و هجدهم. گرامشی اين قدرت را كه زير چهره ليبرال پنهان شده بود "رژيم پاشاها" نام می‌داد.
در 1861 ايتاليا روند اتحاد خود را به انجام رساند و در 1870 دولت پاپ ضميمه آن شد. اما "ريسورجی منتو" تنها يك انقلاب منفعل بود. اين انقلاب آن حزب سياسی و اراده ژاكوبنی انقلاب 1789 فرانسه را كم داشت. يا به عبارت ديگر فاقد آن جنبش فكری بود كه مشخصه انقلاب فرانسه و پيوند شهر- روستای آن بود. اتحاد ايتاليا زير فشار سلطنت وقت و تحت رهبری بورژوازی صنعتی و تجاری شمال انجام می‌گرفت كه می‌خواستند جنوب را چونان يك فاتح تصرف كنند؛ جنوبی كه زير سلطه پاپ و سلسله بوربن‌ها در قعر گرداب عقب‌ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دست و پا می‌زد. گرامشی بر اين فقدان انرژی انقلابی، بر اين سروری ناتوان از رهبری داغ می‌زد. از نظر او بلوك صنعتی ديكتاتوری خود را برقرار كرده بود اما هژمونی خود را نه. يعنی سروری او تنها متكی به ابزارهای سركوب بود و نتوانسته بود يك همرايی عمومی و اجماع ايدئولوژيك در حول آن بوجود آورد. بلوك ايدئولوژيك قبلی، كه حافظ ساختار كهن بود، از هم پاشيده بود و بلوك نوينی بوجود آمده بود كه ويژگی آن سيادت شمال بر جنوب و استنكاف از اصلاحات ارضی بود. مسئله جنوب يعنی بندگی بخشی از كشور دربرابر بخشی ديگر از همين دوران بالا گرفت و ريشه نخستين جنگ‌های استعماری در اصل در همين مسئله جنوب قرار داشت. زيرا به نوشته گرامشی "دهقانان خواهان زمين بودند اما دولت وقت نمی خواست (يا نمی توانست) اين را در خود ايتاليا به آنان بدهد. در نتیجه سراب بهره كشی استعماری سرزمين‌های ديگر ... امپرياليسم كلامی و سودايی زاده شد." زمينه‌های ايدئولوژيك فاشيسم را از همين دوران می‌توان رديابی كرد. در پايان سده نوزدهم ماجراجويی استعماری به راه افتاد كه برخی‌ها به اين توسعه طلبی رنگ انقلابی زدند و آن را "بشارت تهاجم يك ملت بزرگ پرولتاريايی برضد جهان سرمايه‌داری و پول سالار" نام نهادند. مبارزه طبقات به عرصه مبارزه ميان ملت‌ها انتقال يافت، ميان آن ملت‌هايی كه "حق سكونت در جوار خورشيد" دارند و آنهايی كه بايد جای خود را واگذار كنند. اين سمتگيري به پايه ايدئولوژيك جنگ هاي استعماری در اتيوپی تبديل شد كه در واقع يك فاجعه اقتصادی بود. هسته ملی گرايي از همين طريق تقويت شد، كه با پيوستن به فاشيسم، قدرت مانوور آن را بسيار افزايش داد.
در جنگ 1918- 1915 در حالی كه حزب سوسياليست شعار "نه پشتيبانی، نه كارشكنی" می‌داد موسولينی مدعی شد جنگ خصلت انقلابی دارد و حتی آن را "يك مبارزه بزرگ برای دستاوردهای اجتماعی" ناميد. به گفته موسوليني: "اگر انقلاب بورژوايی 1789 فرانسه، كه در آن واحد هم انقلاب بود و هم جنگ، درها و جاده‌ها را بر جهان بورژوايی گشود و بورژوازی در اين انقلاب آموزش طولانی و درازمدت خود را ديد؛ بنظر می‌رسد كه انقلاب كنونی، كه اين هم بصورت يك جنگ است، درهای آينده را بر توده‌هايی باز می‌كند كه آموزش سخت خون و مرگ را در سنگرها می‌بينند."
درست است كه طبقه كارگر ايتاليا در مبارزه برضد جنگ شعار می‌داد كه "جنگ امپرياليستی را، مانند روسيه 1917، به جنگ مردمی تبديل كنيد!". اما حزب بلشويك ايتاليا كجا بود؟ حزب سوسياليست تركيبی بود از رفرميست‌ها و ماكيسماليست‌ها (حداكثرطلب‌ها). جنگ موجب شد كه مردم پائين دست را اين اسطوره ارتجاعی دوباره تسخير كند كه كارگران جزو طبقه ممتاز هستند و خيالشان راحت است و خطری تهديدشان نمی كند. حتی كارگران صنايع جنگی را در برابر روستائيان و ديگر كارگرانی قرار می‌دادند كه به صحنه جنگ و كشتار فرستاده می‌شدند. شكست‌ها به تداركات غيردقيق و بی مبالاتی سربازان و عدم رعايت خدمت نظام نسبت داده می‌شد. اكثريت افسران و زيردستان آنان از بورژوازی كوچك و متوسط بودند. مطبوعات سوسياليست با كژفهمی و در مخلوطی از ناسيوناليسم و عوامفريبی به آنان توهين می‌كردند. حزب سوسياليست آنانی كه جنگ را به راه انداخته بودند با آنان كه جنگ می‌كردند مخلوط كرده بود. سياستی كه گرامشی آن را تشبيه می‌كرد به "سگی كه سنگ را گاز می‌گيرد نه دستی كه آن را پرتاب كرده است".
جنگ بردست مردم ايتاليا 600 هزار كشته و يك ميليون و نيم معلول جنگی برجای گذاشت. همانطور كه در دومين كنگره انترناسيونال در مسكو تاكيد شد: "بزرگترين اشتباه جنبش سوسياليستی ايتاليا، مشی آن نسبت به شركت كنندگان سابق در جنگ بود." و گرامشی تاكيد می‌كند از آنجا كه "افسران پيشين از ميان خرده بورژوازی گزيده شده بودند، آماده تندروی و راديكاليزه شدن بودند، اما حزب بجای رسيدن به تفاهم، از آنان دشمنان مفت و رايگان برای خود درست كرد." جدايی و خصومت ميان طبقه كارگر شمال و دهقانان جنوب در نتيجه سياست نادرست حزب سوسياليست نسبت به جنوبی‌ها تشديد شد. بقول گرامشی در ميان كارگران شمال اين انديشه پراكنده شد كه جنوبی‌ها تنها راهزن، بيكاره، زالوهای ايتاليا هستند يعنی تقريبا همان اصطلاحاتی كه در مورد بورژوازی صنعتی شمال بكار می‌بردند.
اما اين 160 هزار افسری كه در اين نخستين سال پس از پايان جنگ ديگر بيكار شده بودند چه شدند؟ آنان اكنون عادت كرده بودند كه فرمانده باشند و نمی توانستند و نمی خواستند از اين فكر صرفنظر كنند. بنابراين آنان همه از جبهه جنگ به عرصه سياست داخلی گام گذاشتند. اين همزمان بود با بيداری ناسيوناليسم در ايتاليا و نفوذ آن در توده خرده بورژوا؛ در حالی كه در گذشته ناسيوناليسم تحت تاثير فرهنگ فرانسه و در انحصار روشنفكران بود.
در 1919 يكی از روزنامه نگاران نوشت "سیمای واقعی مردم در پارلمان نيست در ارتش است." از ياد نبريم كه پس از 1917 بورژوزی ايتاليا و سلطنت بشدت از بلشويسم ترسيده بودند. ملكه ايتاليا يك دوشس بزرگ روس بود و اعدام نيكلای دوم در ژانويه 1918 تاثيری وخيم بر دستگاه سلطنتی گذاشت. اما در پشت ناسيوناليسم يك پديده طبقاتی وجود داشت كه گرامشی آن را چنين توصيف كرد: "هدف ناسيوناليسم ايتاليايی بيدار كردن طبقه بورژوا و راندن آنان بر ضد دمكراسی نيمه سوسياليست است." از نظر گرامشی در پايه اين ناسيوناليسم، سياست امپرياليستی سرمايه بزرگ قرار گرفته كه دلمشغولی اش بيشتر آن است كه "بجای يافتن يك راه حل داخلی با جنگی جديد از وضع فعلی خارج شود."


راه توده 153 22.10.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت