راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بمناسبت 125 مين سال تولد استالين- 4
ثبات سياسی و آشتی ملی
در گرو حل مسئله ملی
م. شيزلی

امروز، ديگر کسی منکر اين مسئله نيست که، حل مسائل ملی، پيش شرط ثبات سياسی و آشتی ملی است. حل اين مسائل شرط لازم برای غـلبه بر هرج و مرج کنونی در کشور، عنصر کليدی امنيت ملی ماست. زيرا، انفجار خصمانه جدائی خواهی ناسيوناليستی، باعث تخريب اتحاد شوروی گـرديد و يکی از دلائل اصلی فاجعه روسيه معاصر می باشد. انحراف از سياست ملی حزب کمونيست اتحاد شوروی، که در سالهای «اعتدال» و «رکود» تجديد قوا کرده بود، دليل اصلی اين انفجار بود. تأثـير مبانی اصولی اين سياست، در بسياری موارد، موجب بروز همه فجايع دوران حاضر گرديد.

استالين، از همان ابتداء، اهميت فوق العاده« مسائل ملی" را درک کرد. او، از دوران جوانی به بررسی اين مسئله پرداخت. وی، برخلاف بسياری از همرزمان خود، بطور جدی جنبه های ملی مبارزه  سياسی را مورد توجه قرار می داد و از توان و نيروئی که صرف خود آگاهی ملی خلقها می شود درک روشنی داشت.

استالين، در سال ١٩٠٤، در مقاله « درک سوسيال ــ دموکراسی از مسئله ملی"، ادعاهای ناسيوناليستی سوسياليست های گرجی، ارمنی و يهودی را به شدت مورد انتقاد قرار داد. و پس از ٩ سال، در سال ١٩١٣، تعريف طبقاتی ملت را که، تا کنون اهميت خود را حفظ کرده است، ارائه داد: «ملت، يک جمعيت انسانی است که دارای زبان، سرزمين، زندگی اقتصادی و ساخـت روانشناسی تاريخی مشترک بوده و اين مشترکات، در فرهنگ آن نمود پيدا می کـند». و بدرستی، همان وقت، لنين، اين ارزيابی استالين را ستايش آميز خواند.

امروز، وقتی که، از بلندای زمان ما به  تماشای تجربيات شوروی می پردازيم، با قطعيت می توان گـفـت که، کارآئی و تأثيرگذاری سياست ملی دولت، زمينه و پيش شرط های لازم برای مهمترين و چشمگيرترين دستاوردهای دوره شوروی را فراهم ساخت. استالين برپايه چنين سياستی دو اصل مهم را مطرح کرد: مبارزه بی امان با تمام شيوه های تجزيه طلبی ناسيوناليستی و پشتيبانی از خلق روس به عنوان عمده ترين ملت تشکيل دهنده دولت.

اين دو اصل ابتدا به ساکن و فوری بروز نکردند. هر دو، راه طولانی و سختی را، در جريان مبارزه داخلی بين طرفداران سمت گيری ملی، تداوم تاريخی استراتژی توسعه کشور با هواداران تئوری ضد روسی تروتسکی « انقلاب دائمی"، طی کرده بودند.

زيرا، «... مسئله ملی" در دوره های مختلف، در خدمت منافع متفاوتی قرار می گيرد و بسته به آنچه که، کدام طبقه و چه وقت، آنرا طرح می کـند، رنگهای مختلفی به خود می گيرد». در روسيه معاصر، خلق روس فقط خلق قادر به تشکيل دولت نيست. اين خلق، در مجموع خود، توده عظيم طبقه پرولتری، زحمتکش ــ ستمديده ترين، چپاول شده ترين خلقی است که، به شديدترين وجهی استثمار شده و  مورد تحقير واقع گرديده است.

مسئله رابطه متقابل استالين با خلق روس هميشه يکی از مسائل کليدی درآثار وی بوده است. باده بلند کردن استالين به «سلامتی خلق روس!»، پس از پيروزی بر فاشيسم آلمان، نزد همگان، مشهور است. آن، فقط نقطه اوج بود ــ پيش از آن، يکی از مراحل سخت کار استالين، سخت کوشی و کار طولانی مدت وی برای تجديد عظمت خلق روس به عنوان هـسته مرکـزی دولت اتحاد شوروی بود. اين، راهی بود، بغايت سخت و غيرمعمول.

در اينجا، می توان، گـفـته شاهدان را از سلامتی گوئی ديگر استالين، در ماه ژوئن سال ١٩٣٣ که، تاريخ نويسان و تذکره نويسان فراموش کرده اند، يادآوری کرد: « بنوشيم به افتخار خلقهای شوروی، به افتخار خلق روس!». گـفتن اين جملات، آن وقت ها، زمانيکه در با نفوذتـرين عرصه های جامعه شوروی برشماری مفاهيم «ميهن»، «وطن»، «ميهن پرستی"، همانطور که، «در دنيای اشباح گذشته تا انقلاب»، ــ نيازمند شجاعت و شهامت خاصی بود.

استالين پيگيرانه پوسته توهم ضد روسی را که نه تنها بعد از انقلاب اکـتبر، حتی از دوسده پيش از آن شکل گرفته بود، در هم شکست......شاهدان از زبان استالين نقل می کـنند که گـفت: «زمانی من به لنين گـفتم که، خلق روس يکی از بهترين ملتهای شوروی است». او، اهداف اين کار خود را پنهان نکرد و گفت:« خلق روس، در گذشته خلقهای ديگر را گرد هم می آورد. و اينک هم، خلقهای ديگر را به دور هم جمع می کند».

ضمناً، اصول سياست ملی استالين، آنطور که، در نگاه اول به نظر می رسد، خط معمولی و مستقيم نبود. استالين هيچگاه برعليه احساسات ملی هيچ خلقی، يعنی برعليه تلاشهای قانونی در راه احياء و حفظ اصالت ملی، بر عليه اندوخته های سنن زندگی و ارزشهای ملی خلقها مبارزه نکرد. در مقابل، پيگيرانه، برعليه تلاش برای سياسی کردن مبارزه بخاطر حفظ اصالت ملی و سنن خلقی و برعليه سوء استفاده از مسئلخ ملی و ايدئولوژی خشن تجزيه طلبی، برای تخريب پايه های دولت واحد، به مبارزه برخاست.

همانطور که، می دانيم، اصل حق تعيين سرنوشت، اصل اساسی نظريه سياست ملی شوروی بود. اما، استالين ضمن درک درست خطر مطلق کردن مفهوم اين شعار، حل غيرعاقلانه آن را تهديدی برای کليت يک دولت واحد ارزيابی می کرد.

بدين جهت، طی سخنرانی پايانی خود در کـنگره دوازدهم حزب کمونيست روسيه(بلشويک)، در ماه آوريل سال ١٩٢٣، "درباره  جايگاه مسئله ملی در سازندگی حزب و دولت" چنين گـفت: « نبايد فراموش کرد که، علاوه بر حق تغيين سرنوشت ملت ها، طبقه کارگر هم حق دارد حاکميت خود را تحکيم بخشيده و اين حق تابع حق تعيين سرنوشت است. ممکن است در مواردی که حق تعيين سرنوشت در تقابل با حقوق فوق الذکر قرار گيرد، در آن صورت، طبقه کارگر از حق تحکيم پايه های حاکميت خود برخوردار خواهد بود".

اين پيش شرط تئوريک قبل از هر چيز، در اساس سياست ملی حزبی نيز گـنجانيده شده است. استالين، در ماه آوريل سال ١٩٢٦، با شومسکی، کميسر فرهنگ اوکرائين، طرفدار مشهور تسريع "اوکرائينی کردن" جمهوری، ديدار و مذاکره کرد. در پايان مذاکره، استالين، به اعضای هيئت سياسی کميته مرکزی حزب کمونيست اوکرائين، نامه ويژه ای فرستاد که در آن نوشته بود: " نمی توان طبقه کارگر روسيه را به امتناع از زبان و فرهنگ روسی وادار ساخت و زبان و فرهنگ خود را اوکرائينی بنامد... اين، نمی تواند آزادی ملی ناميده شود، بلکه، شکل خاصی از ستم ملی است". او، هشدار داد: اوکرائينی کردن بی ملاحظه، می تواند "خصلت مبارزه برای انتزاع فرهنگ و جامعه اوکرائينی... خصلت مبارزه با "مسکو" و بطور کلی با روس ها... بخود بگيرد".

نامه، مؤثر واقع شد. دو ماه پس از آن، پلنوم وسيع کميته مرکزی حزب کمونيست اوکرائين بمنظور بررسی "اشتباهات اوکرائينی کردن" برگزار گرديد و در تاريخ ٩ژوئن سال ١٩٢٦، با هدف مشابهی پلنوم کميته مرکزی حزب کمونيست(بلشويک) بلا روس تشکيل شد. نمونه های ديگر هم بود.

در مجموع، استالين، در دوره های مختلف فعاليت خود، در شرايط مختلف تاريخی و سياسی، تأثيرات متـفاوتی هم در "مسئله روس" گذاشت. حتی او، در دهه ٢٠ و آغاز دهه سالهای ١٩٣٠، با توسعه زمينه تحـقير شخصيت ملی خلق روس، مبارزه کرد. در سال ١٩٢٣، در کـنگره دوازدهم حزب، استالين علناً برعليه خودسريهای ضد روسی در داخل حزب به مبارزه برخاست. او تأکيد کرد: "می گـويند که، نبايد خلقها را ناراحت کرد، کاملا درست است، من با آن موافقم، بلی، نبايد آنها را ناراحت کرد. امّا، تئوری بافی در مورد آن، برای گذاشتن پرولتاريای کبير روس در شرايط نابرابر در مقابل خلقهای اسير پيشين، کاملاً غيرمنطقی است".

بسياری از علاقمندان «بازی" در تحقير شخصيت ملی روس و همه روس ها، پاسخ محکمی از استالين گرفتند. مثلاً، در ماه دسامبر سال ١٩٣٠، استالين، در نامه ای به شاعر مشهور، ديميان بئدنئی، اظهارات توهين آميز وی نسبت به خلق روس را مورد انتقاد بسيار شديد قرار داد. بويژه وی، از اينکه بئدنئی، عملاً، روسيه را به " ظرف  کثيف و خالی" تشبيه کرده و  "تنبلی و تلاش در جای گرم، خصيصه ملی روس"، معرفی می کـند، برآشفـت. استالين، اين تشبيهات ديميان بئدنئی را با قاطعيت، توهين به خلق روس ناميد.

جای آن دارد که، اتهامات رايج ضد يهودی استالين بطور جداگانه مورد بررسی قرار داده شود. تروتسکی، برای توجيه شکست خود در مبارزه درون حزبی، با اين بهانه که، گويا استالين قصد دارد در ميان اعضای حزب به روحيات ضديهودی دامن بزند، آغازگر اين اتهامات بود.

امّا، با بررسی بی طرفانه می توان روشن ساخت که، مبارزه با تروتسکی را بهيچوجه نمی توان با يهودی ستيزی "پيوند" داد. زيرا، حداقل، از همان ابتداء، زينويوف و کامنيوف و سپس، کاگانوويچ، مخليس و بسياری ديگر از کمونيستهای نامدار دارای مليت يهودی، در مبارزه برعليه تروتسکی با استالين متحد بودند.

واقعيت اين است که، استالين هميشه، با توجه به شرايط مشخص سياسی، سعی می کرد، در رابطه با حضور نمايندگان مليتهای مختلف در ارگانهای رهبری حزبی و دولتی، اصول عدالت و تعادل را، رعايت نمايد. و تلاش می کرد که، اين اصول، در رابطه با همه ملتها، از جمله، با يهوديان، بطور برابر به اجراء گـذاشته شود. « يهودی ستيزی، به عنوان يکی از بالاترين اشکال شوونيزم و نژاد پرستی، بازماندۀ سرمايه داری است»، اين، نظر استالين است. و او، بخاطر همين بقايا، مؤاخذه و مجازات می کرد.

پس از آنکه مقاومت جناح تروتسکی در هم شکسته شد، سياست ملی حزب در "جهت روسی" تغـيير اساسی يافت. استالين، ضمن ايستادگی در مقابل فشار ضد روسهای درون حزب، برای احيای حقوق ملی که، بواسطۀ همانها پايمال شده بود، مشی عادلانه، تدريجی و دقيقاً متعادلی را در رابطه با انتخاب کادرهای حزبی، در پيش گرفت.

اين مشی استالينی، در دوره خروشچف و برژنف، دوباره در پرده قرار گرفت، روحيه ضدروسی جديد در دوره «اصلاحات» ليبرالی و در زمان نوسازی"گورباچوف»، بطور وحشيانه ای گسترش يافت. فکر می کنم، بارها، مردم به تجربه خود در طول سالهای دوره اتحاد شوروی، از روسيه با نام «برادر بزرگ» ياد می کردند - برادری بمسخره گرفته شده، افترا زده شده و طرد شده. همان برادری که، براساس سياست دوره استالين، « همه امکانات خود را بطور برابر در اختيار خانواده جمهوريهای شوروی... قبل از همه، برای کمک به رشد، تکامل و ترقی آن خلقهائی که، بيش از همه، در زمينه های اقتصادی و فرهنگی عـقب مانده بودند، قرار داد». آيا تنها روسها بايد رشد، تکامل و ترقی يابند؟ قطعاً که نه. دولت متحدی که، استالين  تشکـيل داد، مجددا تشکـيل خواهد گرديد. با کمک خلق روس زنده خواهد شد.

ما، کمونيستهای روسيه، مشخصاً می گوئيم: برابر حقوقی، خوشبختی و سعادت خلق روس، با برابر حقوقی ، سعادت و خوشبختی همه خلق های روسيه پيوند ناگسستنی دارد.

کنگره دهم حزب ما، سند برنامه ای خود در رابطه با مسئله روس را تصويب کرد. دفاع از منافع خلق روس و همه خلقهای ديگر کشور ما در مقابل سياست ضدملی جهانی سازی آمريکائی و سياستهای ضد مردمی رژيم کـنونی، هدف  عمده آن می باشد.

راه توده 154 29.10.2007

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت