راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

تاریخ
این درس کهن را
بخوانیم و بیآموزیم
کيوان خسروی

 

ن.ک. چرنيشفسکی گفته است: ميتوان ذوق مطالعه رياضی و زبان های يونانی يا لاتين را نداشت و حس نکرد، می توان هزاران معلومات را نداشت وشخص بامعلوماتی هم بود، اما تنها عقب ماندگان تاريخ را نمی خوانند.
تاريخ مرموزو نيرنگ باز، گاه تلخ ترين و رازناک ترین هدایا را به ارمغان می آورد و به انسان هايی که برخی ارزش ها را ابدی و تغيير ناپذير می پندارند می خندد و مايوس می کند.
نه در کشور ما و نه در هيچ کشورديگری در تاريخ تحقق ابدی خواسته ها و آرزوهای مستبدان و استبداد چه از نوع مذهبی و چه از نوع غيرمذهبی آن ثبت نيست و نبوده است. پروسه های تاريخی به خواست مستبدان و استبداد ستایان طی نشده است. تاريخ بيان تحقق مشخص قانونمندی های درونی وخودويژه تکامل جامعه انسانی است که در آن نه تقديری مرموز و نه نيرويی مرموز را راهی هست.
امروز در میهن ما دسپوتيسم شرقی، درشکل عريان ارتجاع مذهبی، ايجاد ترور و وحشت، قتل واعدام، توسل به زور و بی قانونی عمل می کند تا نظم متکی به چماق را حاکم کند. غافل ازآنکه حرکت تکاملی تاريخ و جامعه که هيچ گاه در خط مستقيم نبوده، همواره با گام های معين، هرچند اين گام ها کوچک هم باشد، به پيش می رود.
زمانی که درسال 1917 در روسيه بلشويکها حکومت را بدست گرفتند، "تيخون" اسقف اعظم کليسای ارتدوکس روسيه به اين اميد که نيروهای ضد انقلاب درسال 1918 پيروز خواهند شد، به حساب خودش دست به افشاگری بلشويکها زد و اعلام کرد که بلشويکها حامل بی دينی هستند و دين مردم را ازبين خواهند برد. باز به اميد پيروزی ضدانقلاب اين اسقف اعظم مردم را فرا خواند که چون مسيحيت قتل و کشتار را محکوم می کند نبايد درجنگ داخلی – جنگی که ضدانقلاب آنرا بوجود آورده بود- شرکت کنند. اين فراخوان چيزی جز تضعيف ارتش سرخ و کاهش داوطلبان نبود.
اما علی رغم همه اينها لنين دستور اعدام وی را نداد. گستاخی اين اسقف اعظم ضدانقلاب به متهم کردن بلشويکها به بی دينی جای تعجب نيست. زيرا وی به آن قشری از روحانيت تعلق داشت که حاضر بودند با ضدانقلاب و نيروهای خارجی مغازله کنند تا منافع و قدرت آنها حفظ شود.
ازسوی ديگر، روحانيت ديگری حتی در قشر فوقانی آن وجودداشتند که بشدت طرفدار انديشه احترام به انسان زحمتکش و ازميان برداشتن ساخت اجتماعی استثمار انسان ازانسان و حکومت پول بودند.
حتی ریشه های این دو نگرش به وقایع قرن ها باز می گردد. چه در ایران و چه در کشورهای دیگر جهان. ديندارنی که تقوا را در تقابل با مردم و در عقل ستیزی دنبال نمی کنند و دینداری که تقابل بامردم و عقل دوران را در خدمت موقعیت و حتی حاکمیت خود می پندارند.
نقش بينادگرايانه وخرافاتی مذهب درشکل «شيعه گری افراطی» درکشورما درشرايط کنونی در واقع می خواهد همان نقش قرون وسطايی مذهب را بازی کند، اما با اين تفاوت که درشرايط معاصر با اپورتونيسم و پراگماتيسم منحصر به خود، علم و تکنيک را برای توسعه اهداف ارتجاعی و توسعه طلبانه خويش بکارمی برد. اهدافی که جز خانمان براندازی هیچ چیز بدنبال نخواهد داشت.
استبداد و ديکتاتوری وسياست های ظالمانه ناشی ازآن هيچگاه درتاريخ ايران و نه درتاریخ جهان پايدارنبوده است. پیوسته سيلاب تيزپوی زمان بهمراه يک ترکش اجتماعی با نبرد تاريخی خود به اين سياست ها پايان داده است.
بنيادگرايی و ترويج خرافات در جامعه ایران، حداقل از عصر ساسانیان تا حاکمیت کنونی همواره در نهایت امر بی تقوائی و ستیز با دین حاکم را در پی داشته و اگر جنبشی اجتماعی فراگیری در جامعه حضور نداشته به بی تفاوتی نسبت به سرنوشت ملی نیز ختم شده است.
بناپارتيسم نیز، فارغ از سنگر بندی مذهبی، هستی خود را درجبهه سايی در برابر تکامل ناگزیر اجتماعی می دید، سرنوشت آن چه بود؟ رضاشاه نیز در برابر تکامل تاریخ ایستاد، سرنوشت او چه شد؟ حکام خونریز صفویه نیز با عمامه سبز در برابر تکامل تاریخ صف کشیدند، تاریخ به آنها چه پاسخی داد؟
آن کلام ناب "چرنیشفسکی" که در بالا آوردم را می توان و باید با آب طلا نوشت و بر سر در هر کاخ و بیت استبدادی آویزان کرد. شاید حکام سرمست قدرت خود را نیازمند خواندن آن ندانند، اما مردم استبداد ستیز قطعا آن را خوانده و سرانجام کار را حدس می زنند.
آگاهی اجتماعی، از معبر آگاهی تاريخی می گذرد، حرکت جامعه در زمان شکل می گيرد و زمان به سرعت نور می گذرد. دست یکدیگر را باید گرفت و متحد و یکپارچه از تونل زمان گذشت. اینست راز عبور از مرحله ای که در آن گرفتاریم!


راه توده 178 26.05.2008
 



 


 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت