دولت بختیار
بعد از مرگ
به دنیا آمده بود!
برخی از طرفداران سلطنت، در نظریه پردازیهای
اخیر و روشنفکرنمایانه خود، چنین ادعا میکنند که انقلاب 57 حرکتی علیه
"عقلانیت" بود. آنها نمی خواهند به این واقعیت اعتراف کنند که رژیم شاه
سخنگوی سرمایه داری و تجارت وابسته و گروهی از تکنوکرات ها و نظامیان
عالیرتبه به شمار می رفت. قشرهایی از طبقات متوسط مانند کارمندان،
پیمانکاران کوچک، متخصصین رشتههای مختلف نیز بودند که هر چند منافع آنان
در سطوح بالای حکومت شاه بازتاب نداشت ولی پارهای مزایای اجتماعی داشتند و
از نظر فرهنگی با آن سبک زندگی اجتماعی مورد تبلیغ و رو به گسترش در سال
های پایانی حکومت پهلوی بیشتر احساس همراهی داشتند.
از سوی دیگر از نظر شرایط سیاسی و پس از سرکوب های دهه 30 و اوایل دهه 40
ما شاهد حضور چشمگیر سازمان ها و گروههای سیاسی موثر در سطح جامعه نیستیم.
شاید بتوان گفت که سال های 50 تا 55 اوج فعالیت گروههای چریکی و جنبش
دانشجویی است، بدون آنکه بتواند در میان توده مردم نفوذ داشته باشد.از
سالهای 55 تا اوایل 57 گروههایی از روشنفکران وابسته به طبقات متوسط و
سرمایهداری ملی فعالیتهای تدریجی را در کشور آغاز می کنند. در کنار آن
پارهای اعتراضات پراکنده به صورت شورش های حاشیه شهر تهران بدلیل کمبود
مواد غذایی و یا خاموشیهای برق را نیز داشتیم.
سال 57 در واقع شروع جنبش تودهای در ایران است. یعنی حضور گسترده گروه ها
و طبقات مختلف اجتماعی در صحنه مبارزه موثر سیاسی. در این مرحله است که
رهبری روحانیون بر جنبش انقلابی بتدریج شکل می گیرد و کسانی که پیش از آن
مطرح بودند عملا نقش سخنگویی را از دست می دهند.
این مرحلهای است که همزمان با رشد و گسترش انقلاب ما شاهد حضور قشرهای
سنتی تر در روند تحولات می شویم. یعنی قشرهایی که در دوران حکومت پهلوی
عملا از زندگی اجتماعی حذف شده بودند. در واقع قشرهای سنتی را می توان از
این نظر گروه هایی تعریف کرد که با سبک زندگی تبلیغ شده و روبه گسترش در
جامعه سازگاری و همراهی نداشتند.
بعبارت دقیق تر رژیم شاه سبکی از زندگی را ترویج می کرد که بطور خودبخود
این قشرها را از حیات اجتماعی بیرون می کرد. تصور شاه آن بود که بدینوسیله
یک شکاف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه بوجود آورده است که از طریق
این شکاف می تواند مانع از شکل گیری یک اتحاد میان اقشار سنتی و قشرهای
مدرنتر اجتماعی در برابر رژیم شود.
دیکتاتوری شاه بر روی این شکاف بنا شده بود.
بدیهی است آنچه بعنوان اقشار سنتی نامیده می شوند درون خود ناهمگونیهایی
را داشتند.
مثلا حاشیه نشینان شهری و یا روستاییان و یا گروه هایی از روستاییان تازه
به کارگر تبدیل شده اصولا امکان مادی و اقتصادی همگون شدن با سبک زندگی
مورد تبلیغ رژیم را نداشتند. در حالیکه در گروه هایی از کسبه خرده پا و یا
بازاریان خرد، نظام سنتی و ارزش های ویژه اخلاقی آنان مانع از پیوستن به
جریان فرهنگی مورد تبلیغ شاهانه میشد. پس از آنکه آیتالله خمینی مبارزه
با رژیم شاه را آغاز کرد، این گروههای اجتماعی سخنگویان خود را در میان
روحانیون پیرو او یافتند.
با در نظر گرفتن این شکاف اجتماعی و اقتصادی میان قشرهای سنتی تر و مدرن
تر جامعه ایران می توان روند انقلاب 57 را بهتر درک کرد. از سال 1357
جنبش تودهای رشد می کند و با ورود وسیع گروه های اجتماعی به مبارزه سیاسی
از درون قشرهای سنتی و بیرون رانده شده از اجتماع، رهبری آیتالله خمینی بر
انقلاب تثبیت میشود. در این مرحله است که مانورهای مختلف رژیم برای متوقف
کردن گسترش جنبش تودهای ناکام می شود و همراه با رادیکال تر شدن شعارها
در ماههای پایانی منجر به انقلاب 57 دولت بختیار سر کار میآید.
این دولت تلاشی است از سوی رژیم برای سازش با سرمایه داری ملی و گروه هایی
از قشرهای متوسط در جهت وسیع تر کردن پایههای اجتماعی حکومت. بختیار کوشید
بر همان شکاف تمایز اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که رژیم شاه میان قشرهای
متوسط مدرن با قشرهای سنتی بوجود آورده تکیه کند و سرمایهداری ملی و طبقات
متوسط را از همراهی با جنبش وسیع تودهای برحذر دارد و خطراتی را که این
جنبش میتوانست برای روش زندگی آنان و اندک امتیازات آنان در برداشته باشد
مطرح کند. این سخن اصلی در لفافه عدم همراهی روحانیون با دمکراسی و زندگی
مدرن پیچیده شده بود.
بختیار در واقع میکوشید مدرنیزاسیون را در تضاد با دمکراتیزاسیون نشان
دهد. از نظر او شرکت تودههای وسیع مردم در حیات اجتماعی نشانه
دمکراتیزاسیون نبود بلکه نشانه تخریب مدرنیزاسیون بود. در حالیکه
دموکراتیزاسیون سیاسی یعنی بازتاب منافع گروههای وسیعتری از جامعه در
حاکمیت که خود نیازمند جود دمکراتیزاسیون اجتماعی است و بدون آن
مدرنیزاسیون نیز معنای واقعی نخواهد داشت. در واقع بختیار میخواست دولت
خود را همچون مدافع اندک امتیازهای اجتماعی نشان دهد که رژیم شاه به طبقه
متوسط داده بود. در هر حالیکه انقلاب و تحول اجتماعی و دمکراتیزاسیون واقعی
شرکت فعال قشرها و گروههای وسیع اجتماعی را در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
میطلبید و نه محدود کردن مشارکت عمومی به قشرها و طبقاتی خاص. شکست بختیار
هم بخاطر آن نبود که روشنفکران طبقه متوسط از او پشتیبانی نکردند بلکه
اصولا با ورود گروههای وسیع اجتماعی به صحنه مبارزه سیاسی امکان موفقیت او
از میان رفته بود. پشتیبانی روشنفکران از بختیار نه تنها باعث پیروزی او
نمیشد بلکه موجب کینه تودههای وسیع مردم نسبت بدانان و حذف خشن روشنفکران
از صحنه سیاسی میشد. احزاب و سازمانهای سیاسی چپ ایران در همراهی با جنبش
مردم و عدم حمایت از بختیار بزرگترین خدمت را به روشنفکران مترقی کشور
انجام دادند و اجازه نداند که شکاف میان تودههای محروم و روشنفکران کشور
به آتش خشم مردم انقلاب کرده تبدیل شود و همه چیز را در خود بسوزاند.
روشنفکران تودهای در این میان سهم برجسته را داشتند و هر چند خود در جریان
نبرد انقلاب و ضدانقلاب قربانی شدند اما توده روشنفکران کشور را نجات
دادند.
این نکته را نیز نباید فراموش کرد که پشتیبانی از بختیار مغایر با
دمکراتیزاسیون واقعی در کشور بود. زیرا دموکراتیزاسیون روندی است تدریجی و
لازمه آن شرکت اقشار وسیع در مبارزات سیاسی و در حیات اجتماعی است.
اختلافات درونی اجزای این جنبش نیز میبایستی در روند حرکت انقلاب به جلو و
بتدریج حل میشد نه در تقابل میان شرکت کنندگان در انقلاب.
اما در مور همراهی با دکتر شاپور بختیار برای "نجات عقلانیت"، فارغ از آنکه
بختیار با عدم درک از عمق جنبش انقلابی بیشتر بیانگر کم عقلی نیروهایی بود
که وی نمایندگی آنان را بر عهده داشت، اصولا سیاست او امکان موفقیت نداشت.
به همین دلیل بود که حتی خود جبهه ملی نیز از همراهی با وی سر باز زد و این
الزاما نه به بدلیل ترجیح آیتالله خمینی بر شاهپور بختیار، بلکه بدلیل درک
روشن آنان از توازن واقعی قوا و عدم امکان پیروزی وی بود.
راه توده 216 09.03.2009