راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جنبش سبز را
می توان بیمه کرد
و به سرمنزل رساند!

ایران- مینو سزاوار

 

 

 

 

 

این ها راهی تا ته ایستادن ندارند زیرا آنقدر بد کرده اند که "بد کرده را چاره نیست". خوب میدانند که جواب و عقوبت های بسیاری را باید پس بدهند و مهم تراز همه، منافع کلانی که از غارت کشور و ملت برده اند. بنابراین مبنای کنار رفتنشان را گذاشته اند روی هزینه حداکثری که مردم باید با گذر از گردنه های خونین بپردازند. بر این اساس
فکرمی کنند رهبران جنبش و مردم حاضر به پرداخت چنین هزینه سنگینی
نیستند. حسابشان، تا چند ماه پیش، مثل همه حکومتگران خونریز تاریخ برای کوتاه مدت درست بود. فرانکو، پینوشه، سرهنگان یونان و شاه پهلوی....که در این ایام زندگی خودمان حی و حاضر دیده ایم. حداکثر عمرشان به چند دهه نکشید.

اینها که ساطور خون چکان بدست گرفته اند هنوز بر این تصورند که مردم مثل رمه ای که از دیدن گرگ و دریده شدن می ترسند، سرانجام متفرق خواهند شد. سالها این ترس عمل کرده وسالها نتیجه داده، اما و صد اما که عمر این ترس مثل همه پدیده های این عالم به سر رسید و به ضد خود، یعنی تهور بدل شد. دیکتاتور اصلاً نمی فهمد که چرا این مردم مثل قبل نمی ترسند؟ چرا این، بزعم آنها  "گله" رم نمی کند؟

دیکتاتور آنقدر کودن می شود و کر و نابینا که دیگر حتی زمزمه های غزل
خداحافظی اش را هم نمی شنوند و ریزش نیروهایش را هم نمی بیند.

حاکمیت 20 ساله مثل کوزه بند زده شده، دست بهش بخورد می ریزند و به همین دلیل فکر می کنند دور آن حصاری از جنازه بنا کنند تا دست مردم به کوزه نرسد. همچنان روی ترس مردم بسیار حساب می کنند. مقابل چشمشان، روز روشن مردم میلیونی به خیابان می آیند و آنها نه تنها باورشان نمی شود که مانیتورشان "حسین شریعتمداری" مردم چند میلیونی را  4 هزار می بیند و گزارش می کند و جمعیت 100 تا 150 هزار نفری را 4 میلیون.

نه این مانیتور و نه آن که این گزارش برای آسوده خیال کردن او تهیه می شوند نمی دانند که برای یک حکومت؛ حتی به خیابان آمدن و درخیابان ماندن 4 هزار دست از جان شسته یعنی مرگ محتوم. مگر شاه در سال 56 باچند هزاز آدم جان از دست کشیده روبرو بود؟ همه آنهائی که در اوین و قصر و شیراز و مشهد و تبریز و اصفهان جمع کرده بود به 4000 هزار نمی رسید. این کُند ذهنان نمی توانند حداقل رفتار های خودشان را با مشابه آن در روزهای آخر عمر پهلوی دوم وعکس العمل های مردم مقایسه کنند.

زمان به سرعت میگذرد و فرصت ها حتی برای یک آن هم باقی نمی مانند. شاید تیزهوش ترینشان همان رفسنجانی باشد که انگشت روی همین مسئله گذاشت: از کف دادن فرصت ها.

بنظرم او بیش از همه دیگرانی که درحاکمیت 30 ساله نقش داشته اند، تجربه سرانجام شاه را لمس و درک می کند. او زودتر از بقیه فهمیده که در پایان این فرصت سوزی ها، بد عاقبتی در انتظار است.

بترسیم از نقش مرموزی که قدرت های جهانی در چنین شرایطی می توانند بازی کنند تا برنده نهائی خودشان باشند. اگر از حمله و جنگ باید ترسید، که به اعتقاد من باید هم ترسید، به دلیل آن نقش آفرینی استعماری است که انگلیس و امریکا می توانند در آن برنده شوند.

به تجربه  و حوادث روزگار خودمان مراجعه کنیم. حیله هائی که در پایان خود، توانستند مسیر را به مدار دلخواه خود بازگردانند. بترسیم که سه دهه پس از انقلاب 57، آنها مسیر را به مدار اولیه بازگردانند و کارگزاران این چرخش، همانهائی باشند که امروز حاکمیت را قبضه کرده، دم از انقلاب می زنند اما انقلاب را شمع آجرین می کنند.

به عمر خویش ناصر را در مصر دیده ایم که با تحمیل جنگ چگونه به زانویش در آوردند و از بغل گوشش از نسل اولی ها سادات را بیرون کشیدند و از نسل بعدی مبارک را و اکنون با دستی که در اخوان المسلمین مصر دارند، در پی نقش های آینده اند. از کنار آقای خمینی، امثال منتظری و طالقانی و دهها چهره روحانی صالح تر از امثال خامنه ای را حذف کردند، تا نوبت به علی خامنه ای رسید که از نسل دومی ها بود. سادات مصر بود و مبارک مصر در نوبت است تا به نقش آفرینی های بزرگتر حجتیه در ایران برسد. همچنان که اخوان المسلمین در مصر!

با دشمن بزرگتر، اصلی تر و قدارتری طرفیم، که در جلد کودتا رفته است. سرمایه داری
قدرتمند جهانی که تا آن را درست نشناسیم و درست به مردم نشناسانیم و پیگیر و خستگی ناپذیر ارثیه ای برای نسل های پس خود باقی نگذاریم، کار به سامان نمیشود. جنبش سبز را از این مسیر باید عبور داد، بیمه کرد و به سرمنزل رساند.

 


 

 

            راه توده  253     5 بهمن ماه 1388

 

بازگشت