راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

گفتگوی "آرنولد شولتزه"
با "هانس مُدرو" نخست وزیر جمهوری دمکراتیک آلمان
خنجر خیانت را
گرُباچف، در پهلوی
آلمان دمکراتیک فرو کرد
برگرفته از:یونگه ولت
ترجمه رضا نافعی

 

مُدرو که رهبر افتخاری حزب سوسیالیست آلمان دمکراتیک بود، بعد از وحدت دو آلمان، نماینده مجلس آلمان و نماینده آلمان در پارلمان اروپا شد و اکنون رئیس سنی شورای رهبری حزب چپ آلمان است.

- شما روز سی ام ژانویه 1990 برای گفتگو با میخائیل گرباچف، در بارۀ مسائل مربوط به آلمان به مسکو سفر کردید. گرباچف در آن زمان دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی بود. این سفر چه وقت به تصویب رسید و چگونه انجام شد؟
در آن زمان سخن از تصویب در میان نبود. نخستین قول و قرار ها، در باره این که صحبتی اساسی باید صورت گیرد، در چهارم دسامبر1989، در نخستین دیداری که من با گرباچف داشتم، گذاشته شد. او درآنجا برای گفتگو با من آمادگی نداشت و من "فالین" که در آن زمان مسئول بخش بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بود را به" وساطت " تشویق کردم .
گرباچف در این روز، برای نمایندگان کشورهای عضو پیمان ورشو، به تحلیل دیدار خود با پرزیدنت بوش، رئیس جمهور آمریکا پرداخت که در دوم و سوم دسامبر، در مالتا صورت گرفته بود. بوش هم در همین زمان در بروکسل کشورهای عضو ناتو را در جریان مذاکرات قرار داد. از آنجا که گرباچف خواستار گفتگوی دونفری با من نشد، استنباط من در آنزمان این بود که در گفتگو های مالتا، مسئله آلمان از موضوعات حاشیه ای بوده است. ما در صحبتی که با هم کردیم اتفاق نظرداشتیم که باید تبادل نظری اساسی با هم داشته باشیم.
در آنزمان، بنظر من، همان دید ار سی ام ژانویه 1999هم خیلی دیر بود. شتاب جریانات
بسیار زیاد بود، وقت از دست می رفت و من نمی فهمیدم که چرا شوروی علاقه ای به این موضوع ندارد. ولی بعد ها که خاطرات سیاستمداران را خواندم، بویژه خاطرات آلکساندر یاکوف لوِف که آنزمان عضو دفتر سیاسی بود و همچنین و "پایف" مشاور گرباچف در مسائل سیاست خارجی و تا حدی هم خاطرات گرباچف را، موضوع برایم روشن شد.
آنها ترمز می کردند، در حال تغییر مسیر بودند و در این فکر که جمهوری دموکراتیک آلمان تا چه زمان باید طرف صحبت (شوروی ) بماند و این که آیا دولت فدرال آلمان حائز اهمیت بیشتری نیست؟
امروز می دانیم که آنها تدارک مذاکرات سی ام ژانویه را تازه از 25 ژانویه بطور جدی آغاز کردند. این نمودار آن خلائی است که در آنزمان در سیاست خارجی اتحاد شوروی وجود داشت. در کنفرانس کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در هشتم و نهم دسامبر 1989 تاکید شده بود که همبستگی با جمهوری دموکراتیک آلمان که متحد ماست
حفظ خواهد شد. ارزیابی ما این بود که این نظری است کاملا روشن. امروز باید گفت :
این سخن بیشتر برای درون بود تا بیرون. سخنی برای آن که حزب و کشور آرام بمانند .

- آیا طرح چشم پوشی از جمهوری دموکراتیک آلمان، در سی ام ژانویه قطعی بود یا این که فقط در محدوده نزدیکان گرباچف این تصمیم شکل گرفته بود؟
بنظر من موضوع بر عکس است – و این برای من یک مسئله است: از آنجا که طرحی در میان نبود، وقتی پای علائق شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان به میان آمد، وضع متزلزل شد .
گسترش ناتو تا مرز روسیه نیز حاصل این خطای سیاست خارجی شوروی است. آنها علائق خود و همچنین مردم کشورهای بعدی را درست تشخیص ندادند .این که باور کنیم، این تغییر موضع، در یک چنین فاصله زمانی کوتاه، از دسامبر تا پایان ژانویه، فقط یک "کله پا شدن" ساده است، دشوار است.

- یعنی اینجا هیچ نقشه ای درکار نبوده است؟
دو نکته هست که متاسفانه باید به آنها توجه داشت. وقتی شخص اول کشوری، در این مورد گرباچف، مشاوره نکند، وضع خراب است. این را، مثلا در خاطرات مارشال "آخرومه یف"، مشاور نظامی او می خوانیم. بر اساس این خاطرات واقعه کلیدی دیدار با بوش در مالتا بوده است. طرف آمریکائی کاملا و به بهترین وجه خود را از قبل آماده کرده بود، در حالی که گرباچف فقط با نزدیک ترین مشاوران خود صحبت کرده بود. در حالی که صحبت بر سر ناتو و پیمان ورشو بود با مارشال آخرومه یف، یعنی با وزارت دفاع مشورت نشده بود. یعنی: فاکتور نظامی از طرف شوروی، در حد شایسته، در مشاورات دخالت داده نشده بود. بنظر من سازمان اطلاعات شوروی نیز فقط تا حدی مورد شور قرار گرفته بود و تغییراتی که در این زمینه رخ داده بود فقط از اندکی تحلیل برخوردار شده بود. برعکس
سازمان های اطلاعاتی آمریکا اطلاعات بسیار دقیق داشتند.
تحلیل امروز من این است: در مذاکرات با غرب، گرباچف مانند مردی عریان در برابر آنان
نشسته بود. نمی خواهم بگویم مسخره آنها شده بود، ولی کسی بود که بدون آمادگی
به گفتگو رفت، کمی زیاد حرف زد و فکر می کرد دارد سیاست جهانی را می گرداند و این وضع توازن قوا را بگونه ای تعیین کننده عوض کرد.

- تصور بی کفایتی تا این حد، آن هم در موقعیتی که او در آن زمان داشت، دشوار است. ارزیابی شخصی شما از گرباچف چگونه بود؟
ارزیابی من حاصل گفتگو در چهارم دسامبر نیست، نتیجه گفتگوی سی ام ژانویه هم نیست. هیئت نمایندگی ما کوچک بود – من بودم ، "هاری اُت" معاون وزیر خارجه و سخنگوی مطبوعاتی دولت جمهوری دموکراتیک آلمان. از طرف شوروی هم گرباچف بود، نیکلای ریشکوف ، نخست وزیر، ادوارد شوارد ناتزه ، وزیر خارجه و فالین بودند. این زمان نام حزب ما به SED-PDS تغییر یافته بود، دیگر رهبری در دست حزب نبود، مشاوره با گروهی بزرگتر وجود نداشت، تصمیمات من متکی براطلاعاتی بود که کارشناسانم دراختیارم می گذاشتند، یعنی طرح سه مرحله ای برای وحدت دو آلمان چگونه باید باشد .امروز میل دارم تاکید کنم که ما در این گرد همآئی چنان استوار بر استقلال جمهوری دموکراتیک پای فشردیم که شاید تا آنزمان تا این درجه صورت نگرفته بود .زیرا ما با طرحی مستقل به مسکو رفته بودیم که بعدا مورد مشاوره قرار گرفت. معرفی این طرح در کنفرانس مطبوعاتی اول فوریه نیز خواست ما بود. سفیر ما گِرد کونیگ، فالین و کُچه ماسوف، برای تبادل نظر فقط 24 ساعت وقت داشتند. ما خواستار یک آلمان متحد، ازلحاظ نظامی بی طرف بودیم و در این مورد، در سی و یکم ژانویه، از طریق این کانال ها موضوعات را تفهیم کردیم.

- این طرح سه مرحله ای چه وقت ریخته شد و انگیزه های اساسی آن چه بود؟
در درجه اول سه عامل بودند که مرا بر آن داشتند تا روی آن کار کنم. نخست آنکه: در اولین بیانیه دولتی که من روز هفدهم نوامبر 1989اعلام کردم هنوز روشن بود که هر پنج عضو سهیم در این ائتلاف بزرگ می دانند آنچه که فعلا مطرح است وحدت آلمان نیست، بلکه تغییر شکل جمهوری دموکراتیک آلمان است. من، در آغاز ماه دسامبرهم با این موضع به مسکو رفتم، ولی بعد از آنکه دیدم گرباچف تا چه حد به مسئله آلمان بی توجه مانده است، هاری اُت و من تصمیم گرفتیم خودمان در باره سیر بعدی امور فکر کنیم.
دوم آنکه: در نهم و دهم ژانویه، اجلاس سازمان کمک های متقابل اقتصادی( RGW) در صوفیه بر پا شد. ریشکوف در آن اجلاس این فکر را مطرح کرد کهRGW شیوه کار خود را عوض کند و از آن پس مبادلات بازرگانی بین کشور های عضو نه بر اساس روبل بازرگانی بلکه بر اساس ارز آزاد صورت گیرد و قرار دادهای موجود نیز به همین شکل تغییر داده شوند. به این صورت روشن بود که جمهوری دموکراتیک آلمان قادر نخواهد بود اقتصاد خود را اداره و ثبات اقتصادی را حفظ کند، چه رسد به آنکه آنرا گسترش دهد. این بآن معنی بود که اتحاد سیاسی و نظامی هم دیگر بر پا نمی ماند و همکاری اقتصادی هم دیگرممکن نیست. روند ایجاد انسجام از طریق همکار های اقتصادی دیگر ادامه نخواهد یافت و جریان بسوی وحدت آلمان در حرکت است. سوم آنکه: در خود جمهوری آلمان هم جو حاکم بر توده ها عوض شده بود. من از آنها نیستم که می گویند همه چیز در جمهوری دموکراتیک بیمار بود. ولی می بایستی می پذیرفتم که از 1988 تا 1989 صدها هزار نفر ما را ترک کرده بودند و آنچه که 40 سال دائما تکرار شده بود، یعنی اعتماد مردم به حزب و رهبری کشور مطلقا وجود نداشت . در دو هفته اول سال 1990 بیش از20 هزار نفر ار شهروندان جمهوری دموکراتیک بآلمان فدرال روی آوردند... باید کاری صورت می گرفت.
باید دست بکارمی شدیم. آنچه که من در آنزمان خود وقوف کامل بآن نداشتم این بود که واکنش آمریکا خیلی سریع خواهد بود. آنطور که از کتاب فیلیپ زلیکوف و کتابی که بعد ها خانم کوندولیزا رایس نوشت بنام "خجسته هنگام دیپلماسی" بر می آید، پس از نخستین کنفرانس مطبوعاتی من در یکم فوریه، که طرح سه مرحله ای را اعلام کردم، واشنگتن فورا به تحلیل آن طرح پرداخت. بیطرفی نظامی آلمان که ما خواستار آن شده بودیم با علائق آمریکا مغایرت داشت. از اینرو روز هشتم یا نهم فوریه جیمز بیکر، وزیرخارجه آمریکا در آن زمان، به مسکو سفر و دراین باره با شوارنانتزه گفتگو کرد. در این مذاکرات علائق جمهوری دموکراتیک آلمان اصلا به حساب نیامده بود. در گفتگوی بعدی با گرباچف کاملا روشن شد که: بیطرفی نظامی حذف شده است. گرباچف امروز می تواند سخنان فراوانی بر زبان بیآرد و بگوید که در باره گسترش ناتو به شرق قراری گذاشته نشده بود – ولی رفتار او در و دروازه برای اینکار گشوده بود. هیچ تعهدی وجود نداشت. روز بعد، در دهم فوریه، هلموت کل صدر اعظم آلمان، که جیمز بیکر او را در جریان گذاشته بود، به مسکو سفر کرد و در پایان گفت: حالا همه چیز روشن است. نتیجه ای که من می گیرم این است: نقش گرباچف در ایجاد وحدت آلمان که اینقدر از آن تجلیل می شود این بود که بموقع تسلیم شد و شوروی و علائق آن را فدا کرد و آمریکا توانست در تمام موارد خواست های خود را به کرسی بنشاند. روز هفتم فوریه کابینه آلمان در بن تصویب کرد که برای ایجاد پول واحد فورا با جمهوری دموکراتیک آلمان وارد گفتگو شود. این موضوع قبلا وسیعا مورد بحث افکار قرار گرفته بود، همچنین در جمهوری دموکراتیک آلمان.

- در طرح سه مرحله ای برای ترویج مارک آلمان فدرال در جمهوری دموکراتیک آلمان هم نقشی پیش بینی شده بود؟
نه، این طرح برعکس آنست، بویژه با آن شتابی که در آلمان فدرال مطرح شد. مبنای طرح این بود که قرار داد پیوند هنوز متکی بر پیشنهاد ها ست که من در 19 دسامبر در باره آن با
هلموت کل در شهر "درزدن" صحبت کرده بودم. مرحله نخست میبایستی در حدود یکسال بطول انجامد، در مرحله دوم می بایستی کنفدراسیونی از دو کشور برپا گردد. وحدت پولی نخستین گام نبود، بلکه شیوه برخورد دو کشور با هم تا رسیدن به کشور فدراتیو بود.
گرباچف در روزهای 25 و 26 ژانویه در مشاوره با مشاوران خود، خود را برای گفتگوی سی ام ژانویه آماده می کرد .

- گزارش های مربوط باین تدارک حکایت از آن دارند که مشاورانش به او فشار می آوردند که جمهوری دموکراتیک را تسلیم کند. آیا این فشارها در مذاکرات سی ام ژانویه نقشی ایفا کرد؟
آنچه از آرشیو ها و مذکرات من ، مثلا با فالین، بر می آید، مذاکرات سی ام ژانویه موجب این مشاوره ها بود. در آن مذاکرات هم تمام کسانی که بلاواسطه قدرت را در دست داشتند، مانند نخست وزیر، وزیر امور خارجه و رئیس کا گ ب حضور داشتند. در یک طرف چرن یایف قرار داشت که با صراحت گفت دیگر نباید با جمهوری دموکراتیک مذاکره کرد. اتحاد شوروی باید روی به "بن" بیآورد. در سوی دیگر فالین قرار داشت که با بیان نظریات خود توانست باردیگر، تا حدی حرف خود را به کرسی بنشاند. او تصریح کرد که اگر کسی چیزی از آلمان غربی بخواهد، جایز نیست که اول جمهوری دموکراتیک را تسلیم کند. به این ترتیب ملاقات سی ام ژانویه برجای ماند تا در درجه اول نمایانگر نوعی توازن باشد. ولی پس از صحبت با جیمز بیکر و هلموت کل و چشم پوشی از بی طرفی نظامی آلمان روشن بود که: اینجا آلمان – ناتو خواهد شد. صحبت گرباچف در روز 30 ژانویه که اعلام کرد هیچ کس مخالفت اصولی با وحدت آلمان ندارد یک خبر جنجالی بود.

- آیا کنفرانس مطبوعاتی اول فوریه، مقدمه این خبر بود؟
او این بیانیه را قبل از صحبت ما داده بود. باین ترتیب روشن بود که شوروی فشار را در این جهت گذاشته است. این برای ما به این معنی بود که ما در این روند هنوز می توانیم و باید همراهی کنیم. ولی بزودی این هم روشن شد که گرباچف از بیطرفی نظامی هم چشم پوشیده و او در روند اتحاد آلمان از علائق جمهوری دموکراتیک آلمان حمایت نخواهد کرد.
- بنظر می رسد که هلموت کل خیلی زود اشاراتی از مسکو دریافت کرده بود که می تواند جمهوری دموکراتیک را در اختیار بگیرد. آیا این تصور نادرست است؟
مورخین حتما به نتایجی بیش از آنچه که یک سیاستمدار و شاهدان زمانه می گویند، دست خواهند یافت. آنچه مسلم است این است که هلموت کل همراه با آمریکا در این جهت عمل می کرد.

- در بیانیه اول فوریه شما گفته شده " آلمان باید باردیگر وطن یگانه همه شهروندان ملت آلمان گردد.برای آنکه دیگر هرگز خطری از سوی آن متوجه زندگی و ثروت همسایگان نشود باید حس مسئولیت، احتیاط، تفاهم برای آنچه شدنی است و برای اروپا ضروری است، داشت". آیا این تلاشی بود برای انتقال یافته های جمهوری دموکراتیک آلمان بخارج از آن؟
در درجه اول تلاشی بود برای حفظ جمهوری دموکراتیک آلمان بعنوان عنصر فعال در سیاست، برای حفظ استقلال آن در روند اتحاد . نکته دوم این است که ما تا کجا می توانیم علائق شهروندان جمهوری دموکراتیک آلمان را از طریق قانون هائی که خود واضع آن باشیم، تامین کنیم. این نکته اهمیت فوق العاده داشت که از دولت ائتلافی به دولت مسئولیت ملی برسیم که در آغاز ماه فوریه تشکیل شد که در آن دیگر حاضران بر سر میز گرد نیز سهیم بودند.

- شما بدلیل اقتباس جمله " آلمان سرزمین متحد پدری" از سرود ملی جمهوری دموکراتیک آلمان سخت مورد انتقاد قرار گرفتید. امروز نظرتان دراین باره چیست؟
آنچه برای من اهمیت داشت موضع رهبری حزب SED-PDSبود. آنها می گفتند این دیگرچه موضعی است؟ گرگور گیزی که در دوم فوریه در مسکو با گرباچف دیدار کرد، هوادار نظر مُدرو نبود. نظر او این بود که شکست جمهوری آلمان بزرگترین صدمه را به اتحاد جماهیر شوروی خواهد زد، که متاسفانه نظرش درست بود. در آن زمان من موضع گیزی را درک می کردم، ولی اعتقاد داشتم که اکثریت مردم جمهوری دموکراتیک خواستار وحدت است و دولت وظیفه دارد کاری کند که خواست مردم با توجه شایسته روبرو گردد .

- آیا این فرض درست است که پس از سفر جیمز بیکر و هلموت کل، در فوریه، به مسکو، جمهوری دموکراتیک آلمان دیگرعامل تصمیم گیرنده نبود و فقط در باره اش تصمیم گرفته میشد؟
ما مجبور بودیم استراتژی خود را تغییر دهیم. موضوع دیگر این نبود که برای حفظ جمهوری باید در آن تغییرات بنیادی صورت گیرد . آنچه حالا اهمیت داشت این بود که کدام حق را می توان برای شهروندان حفظ کرد. اگر ما دولت شوروی را بر آن نمی داشتیم – حتی می خواهم بگویم مجبور به پذیرش تصمیمات خود نمی کردیم - اصلاحات ارضی هیچگاه پایدار نمی ماند.

- چرا مجبور؟
وضع از این قرار بود که اگر اتحاد شوروی به این راه نمی آمد، دولت مسکو در خاک خود با تضاد های فراوان روبرو می شد. دلیل آنهم برای من بحثی بود که در پایان مذاکرات چهار دولت بزرگ، در قرارداد معروف به دو بعلاوه چهار، در گرفت. همین امر در مورد باصطلاح " قانون مدرو" هم صادق است که مالکیت دهها هزار شهروند جمهوری دموکراتیک آلمان را بر زمین و خانه ای که داشتند حفظ و تضمین کرد. ما یک منشور اجتماعی هم داشتیم ولی دولت "لوتار دو مزیر" اکثر این ها را به آن اندازه دنبال نکرد.

- طرح یک قانون اساسی برای جمهوری دموکراتیک هم در دست بود که دولت هیجدهم مارس آنرا دیگر برای شور به فولکس کامر (پارلمان جمهوری دموکراتیک ) ارجاع نکرد. آیا این کار ها در آنزمان نوعی فعالیت سیاسی چریکی بود؟
داوری را باید دیگران بکنند. این کار - در این مورد مصر هستم – این کار حفظ علائق شهر وندان جمهوری دموکراتیک آلمان بود .در آنزمان اشخاصی چون ماتیاس پلاچک و حتی راینر اِپِلمان هم همکار دولت بودند. حتی در سیزدهم فوریه که کابینه ما برای دیدار به بن رفته بود این وحدت در کابینه برقرار بود. طوری که حتی هلموت کل ، در شرائط تبعیض آمیزی که ما را در آن قرار داده بود، نتوانست درملاء عام بین اعضای دولت ما جدائی اندازد. این را هم باید اضافه کنم که نمی دانم چند نفر از اعضای کابینه من کانال های ارتباطی با دیگر احزاب و یا سازمان های اطلاعاتی داشتند- . امیدوارم آرشیو روزی اطلاعاتی در اختیار بگذارد ... بودند کسانی که می خواستند در انتخابات ماه مارس موفق گردند و حاضر بودند، دست به بازی ها عوامفریبانه بزنند.

- امروز که بیست سال از آن تاریخ گذشته ارزیابی شما از بیانیه اول فوریه چیست؟
ویلهم پیک، هنگام تاسیس جمهوری دموکراتیک آلمان گفت "دیگر هرگز نباید جنگی از خاک آلمان آغاز گردد" که ویلی برانت و دیگر سیاستمداران آلمان غربی نیز بعد ها به آن
اشاره کردند .پس از وحدت جمهوری دموکراتیک آلمان و جمهوری فدرال آلمان، این وضع با واژه "وضع طبیعی" توصیف گشت و آن اصل هم مطرح گردید و دوباره مانعی میان شرق وغرب اروپا بوجود آمد. افزون بر این مانع اجتماعی تازه ای نیز بوجود آمده، از جمله به این شکل که 40 درصد از سربازان ارتش آلمان در افغانستان از جوانان آلمان شرقی هستند، در حالی که کمتر از بیست در صد از مردم آلمان ساکن شرق آلمان هستند. این امر ناشی از وضع اجتماعی جوانان در شرق است که آینده ای برای خود نمی بینند. اگر بخواهیم وضع را در بیست سال گذشته بسنجیم باید این را هم در کفه ترازو بگذاریم. اگر طرز رفتار (شرقی ها و غربی ها .م) با هم عوض نشود، داوری تنگ نظرانه برجای خواهد ماند و حتی آن چیزی که می توانست به همه متعلق باشد ( شرق و غرب آلمان- م)، رشد نخواهد کرد.

راه توده 256 13.02.2010

بازگشت