راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نامه تاج زاده- تخیلات گنجی
چرا سلطنت خواهان
خامنه ای را پیرو
خط خمینی می دانند؟

 

نامه هفته گذاشته مصطفی تاج‌زاده "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم" - برگرفته از نام نوشته‌ای مشهور از دكتر علی شریعتی – بحث و گفتگوی بسیاری را موجب شد. رسانه‌های دولتی با حمله شدید به تاج‌زاده مدعی شدند كه او گویا از گذشته انقلابی خود تبری جسته و مسایل دهه اول انقلاب را به نسل انقلاب نسبت داده است. این در حالیست كه نوشته تاج‌زاده نه علیه نسل انقلاب كه در دفاع از این نسل است. نسلی كه از نظر تاج‌زاده نه متهم به جنایت است و نه متهم به خیانت. این نسل متهم و قربانی سكوت خویش است، سكوتی كه موجب شد بتدریج روشهای تحمیلی راست، همراه با جریان راست بر جامعه حاكم شود، تا جایی كه امروز برای انتقام از نسل انقلاب شمشیر كشیده است. نوشته تاج‌زاده در واقع سند و ادعانامه نیرومندی است علیه راست حاكم بر جمهوری اسلامی و روش‌ها و شیوه هایی كه تا به امروز به كمك آن خود را از نردبان قدرت بالا كشیده و حفظ كرده است. به همین دلیل تا این اندازه عصبانیت وی را موجب شده است. برعكس انتقاد تاج‌زاده به خود و نسل انقلاب آن است كه چرا از روز نخست در برابر این شیوه‌ها نایستاد تا كار بدینجا كشیده نشود.
دلیل دیگر عصبانیت رسانه‌های كودتا از نوشته تاج‌زاده آن است كه وی با نقل نوشته‌ها و سخنرانی‌های آیت‌الله خمینی نشان می‌دهد كه جمهوری اسلامی در دوران رهبری علی خامنه‌ای از خط مورد نظر وی خارج شده است و او حق ندارد جمهوری اسلامی امروز را همان چیزی معرفی كند كه آیت‌الله خمینی آن را وعده داده بود.
ظاهرا این بخش از نوشته تاج‌زاده نه تنها رسانه‌های دولتی و كودتایی، بلكه برخی از رسانه‌ها و حتی شخصیت‌های خارج كشور را نیز عصبانی كرده است. چنانكه یكی از رسانه‌های ماهواره‌ای با وارونه جلوه دادن نوشته تاج‌زاده سوال می‌كند "چرا تاج‌زاده از آیت‌الله خمینی انتقاد نمی كند؟" یا آقای اكبر گنجی با كنار هم گذاشتن چند خاطره و نقل قول و یك تعداد مقایسه‌های ساده گرایانه خطاب به آقای تاج‌زاده می‌گوید:
"نگوئید آیت الله خامنه ای از "خط امام" خارج شده است، او بیش از هر کس دیگر به "خط امام" ملتزم است."
دلیل این همسویی در كجاست؟ چرا تلویزیون جمهوری اسلامی سعی می‌كند تصویری هر چه منحوس تر از آیت‌الله خمینی به نمایش بگذارد و تصور می‌كند این تصویر هر قدر زشت تر باشد به علی خامنه‌ای نزدیك تر خواهد شد و در مقابل برخی از رسانه‌های خارج كشوری- از جمله کیهان لندن که بازتاب دهنده نظرات سلطنت طلبان است - اینجا
و امثال آقای گنجی هم سعی در اثبات همین چهره را دارند؟ روی این پرسش باید اندكی مكث كرد زیرا بنظر ما مسئله نقش و جایگاه آیت‌الله خمینی و این كه علی خامنه‌ای ادامه یا دربرابر اوست به یكی از مسایل بنیادین نبرد میان جنبش سبز و حكومت تبدیل شده و در آینده بیشتر تبدیل خواهد شد. ضمن اینكه در بررسی این مسئله می‌توان ماهیت مقایسه‌های ساده گرایانه‌ای را كه براساس آن علی خامنه‌ای ادامه خمینی می‌شود بهتر درك كرد.

 
دلیل همسویی سه جریان یاد شده در بالا علیه خمینی در كجاست؟
از نظر حكام جمهوری اسلامی تا زمانی كه نام خمینی زنده است، انقلاب ایران هم زنده است و تا زمانی كه انقلاب ایران زنده است امثال موسوی و كروبی و تاج‌زاده و تاج زاده‌های دیگر بعنوان مدعیان انقلاب و "خط امام" زنده اند و بنام انقلاب و بنام نسل انقلاب در برابر دیكتاتوری و كودتا می‌ایستند. خمینی را باید حذف كرد ولی این كار را باید با منحوس كردن چهره و واژگون كردن پیام او كرد. مردم را باید از خمینی جدا كرد تا از پشت خط امام و امثال موسوی و كروبی هم جدا شوند.
قدرت‌های خارجی از این جهت با آقای خمینی مشكل دارند كه اسلام اندیشه و الهام بخش صدها میلیون تن در سراسر جهان است. تفسیر رحمانی از اسلام بقول آقای موسوی یا چهره دمكراتیك و عدالت خواهی كه آقای تاج‌زاده از آیت‌الله خمینی ترسیم می‌كند و آن را در شخصیت وی عمده می‌داند، اگر در میان مسلمانان جهان اشاعه پیدا كند، یعنی پیوستن صدها میلیون مسلمان به اندیشه‌های عدالت و آزادی، یعنی اینكه امریكا و انگلستان باید بساط خود را از عراق و افغانستان و خاورمیانه جمع كنند و به سیرك مبارزه با "تروریسم اسلامی" كه به كمك امثال بن لادن و احمدی نژاد برپا كرده اند خاتمه دهند.
برای امثال اكبر گنجی نام خمینی مترادف با انقلاب و عدالت اجتماعی است و اكبر گنجی از این دو متنفر بوده و یا شده است و این نفرت را بر سر خمینی خالی می‌كند. گنجی برای اثبات سخن خود به همان مقایسه‌های ساده گرایانه‌ای دست می‌زند كه تلویزیون جمهوری اسلامی بدان متوسل می‌شود، سطح حوادث را به جای عمق آن می‌گیرد تا اثبات كند كه این نیروهایی كه خودشان خود را پیرو خط امام می‌دانند و بر این اساس از آزادی‌ها دفاع می‌كنند اشتباه می‌كنند یا دروغ می‌گویند و پیرو واقعی خط امام همان كسی است كه تلویزیون جمهوری اسلامی می‌گوید. یعنی: علی خامنه ای.
روی این بخش یعنی چگونگی غلبه تفسیرهای ساده گرایانه باید تكیه كرد، زیرا براساس همین تفسیرهاست كه انقلاب ایران با "فاشیسم" یكی گرفته می‌شود. یا خمینی با هیتلر و صدام حسین مقایسه می‌شود. یا حداقل بقول آقای گنجی همان علی خامنه‌ای معرفی می‌شود. در این بحث برخی سایه روشن‌های نوشته آقای تاج‌زاده نیز كه امثال اكبر گنجی یا فلان تلویزیون ماهواره‌ای را به واكنش وا می‌دارد نیز بهتر درك می‌شود.
بنظر ما نوشته آقای تاج‌زاده را نباید از چارچوب خود خارج كرد. این نوشته در حجمی كه دارد طبعا در مقام تحلیل كل روند انقلاب و دلیل انحراف آن نیست، بلكه تحلیل یك عنصر آن یعنی اشتباه و كم تجربگی‌های نسل انقلاب است. در حالی كه آشكار است كه دلیل انحراف انقلاب ایران به هیچوجه تنها به یك عنصر اشتباهات نسل انقلاب محدود نمی شود، بلكه بررسی مجموعه شرایطی است كه به شكل‌گیری این اشتباهات منجر شد، مانع از اصلاح بموقع آنها شد و گام به گام راست را حاكم و آرمان‌های قلابی آن را جایگزین آرمان‌های انقلابی كرد.
همه آنچه آقای تاج‌زاده در دفاع از انقلاب و نسل انقلاب و نقد كاستی‌های آن به قلم آورده، كاستی هایی كه سرانجام كار را به حاكمیت و قدرت راست و كودتای آن كشاند هنوز یك بخش ماجراست، یعنی آن بخشی كه به آگاهی و تجربه نسل انقلاب مربوط می‌شود. ولی این ماجرای به قدرت رسیدن راست و كودتای هنوز ناموفق آن علیه انقلاب، یك بخش دیگر هم دارد و آن بخش مربوط می‌شود به آگاهی و تجربه ارتجاع و ضدانقلاب، فعالیت و نقش آنها و قدرت‌های امپریالیستی در حوادث پس از انقلاب و تاثیر آن در منحرف شدن انقلاب مردم ما. این فعالیت و این نقش ارتجاع و ضدانقلاب ایجاد كننده شرایطی است كه در درون این شرایط اشتباهات نسل انقلاب قابل درك و ارزیابی و نقد است. بدون بیان این شرایط و درك این شرایط درك اشتباهات نسل انقلاب و دلایل آن ناممكن است. مثلا باید بررسی كرد كه نقش حوادث كردستان در قدرت گیری راست چه بود؟ صدام حسین و عراق در كردستان چه می‌كردند؟ برای خنثی كردن فعالیت‌های آنان چه اقدام هایی صورت گرفت یا نگرفت؟ چه دست هایی اجازه نداد بیانیه 26 ماده‌ای آقای خمینی كه راه حل انقلابی و عادلانه كردستان در آن وجود داشت اجرا شود؟ ارتش عراق به تحریك و با اطلاعات نظامی چه كسانی و چه دولت هایی به ایران حمله كرد؟ چه كسانی در عراق جمع شده بودند تا پس از حمله آن به ایران حكومت تشكیل دهند؟ تاثیر این حمله در انقلاب و در سكوت نسل انقلاب چه بود؟ قدرت هایی در بازار و صاحبان سرمایه‌های كلان چرا و چگونه در روند انقلاب اخلال كردند؟ چه كسانی مجاهدین خلق را به سمت رویارویی با جمهوری اسلامی كشاندند و مانع از آن شدند كه عناصر سالم آن از عناصر ناسالم جدا شوند؟ ترورها چه وضعی را ایجاد كرد و چگونه موجب شد كه امثال لاجوردی دست بالا در جمهوری اسلامی پیدا كنند؟ و ...
اگر این مجموعه شرایط را در نظر نگیریم، به این نتیجه ساده گرایانه می‌رسیم كه انحراف انقلاب فقط و فقط ناشی از عوامل ذهنی، ناشی از اشتباهات نسل انقلاب یا مثلا یك فرد یعنی آقای خمینی بود. در حالی كه خود این اشتباهات و بدست نیامدن فرصت اصلاح آنها حاصل یك شرایط عینی بود كه آن شرایط عینی خود از یكسو بازمانده تاریخ و فرهنگ و اقتصاد كشور ما در زمان انقلاب و از سوی دیگر محصول تاثیر و تاثر عوامل مختلفی بود كه در روند انقلاب عمل می‌كردند یا در آن اخلال و خرابكاری می‌كردند. اگر این شرایط را در نظر نگیریم و لحاظ نكنیم این خطر وجود دارد كه گرایش‌های ساده گرایانه‌ای كه تاریخ انقلاب‌ها و جنبش‌های دیگر را ساده می‌كنند، یا مثلا تاریخ اتحاد شوروی را در استالین و استالین را در جنایت خلاصه می‌كنند به تفسیر ساده گرایانه انقلاب مردم ما و رهبری آن نیز بیانجامد. همان چیزی كه آقای تاج‌زاده نیز به آن اشاره می‌كند و گویا بازجویان ایشان در زندان نیز به چنین مقایسه‌های ساده گرایانه‌ای متوسل می‌شدند. امثال اكبر گنجی نیز دقیقا روی همین موج تفسیرهای ساده گرایانه از نوع "توتالیتاریسم" سوار می‌شوند كه جای عمده و غیرعمده، ماهوی و فرعی را با یكدیگر عوض می‌كند، علت را به جای معلول و معلول را به جای علت می‌نشاند، انفجار آزادیخواهی و عدالت طلبی اكتبر 1917 را با شورش كوربینی و نژادپرستی و كتابسوزان نازی‌ها مقایسه می‌كند، جنبش عظیم استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی 1357 را با جنبش فاشیستی و خفقان یكی معرفی می‌كند، استالین را با هیتلر و خمینی را با صدام حسین برابر می‌شمارد و ... .
بنظر ما این تفسیرهای ساده گرایانه و وجود معیارهای دوگانه همان منافذی است كه دیروز از طریق آنها انجمن حجتیه در انقلاب نفوذ كرد و امروز امثال آقای گنجی از طریق آنها برای جنبش سبز نسخه مرگ می‌پیچیدند. این معیارهای دوگانه معیارهایی هستند كه براساس آنها انقلاب ایران می‌شود "انفجار نور" ولی انقلاب اكتبر می‌شود "انفجار كور". خمینی آزادیخواه می‌شود و لنین دیكتاتور. در حالیكه غرب و ارتجاع معیارش یگانه است. همان كسانی كه انقلاب فرانسه و روسیه و چین را محكوم می‌كنند، انقلاب ایران را هم محكوم می‌كنند. همان كسانی كه روبسپیر و مارا و لنین و استالین را در كنار موسولینی و هیتلر می‌نشانند، خمینی را هم كنار صدام حسین می‌گذارند. با معیارهای ارتجاع نمی توان انقلاب‌ها را سنجید زیرا این معیارها نقش نیروهای ارتجاعی را در ایجاد شرایطی كه به انحراف انقلاب‌ها منجر می‌شود كنار می‌گذارند و همه چیز را به ذات گویا "خشونت بار انقلاب"، به "افكار رهبران"، به "عقب ماندگی مردم" نسبت می‌دهند.
به همین دلیل است كه می‌گوییم شرایطی را كه به انحراف انقلاب انجامید نیز باید بررسی كرد و باز كرد. اگر این شرایط باز شود آنوقت قبل از اینكه فلان تلویزیون ماهواره‌ای طلبكار شود چرا تاج‌زاده از آقای خمینی انتقاد نكرده، باید این پرسش را مطرح كند كه چه كسانی صدام حسین را به حمله به ایران تشویق كردند؟ چه كسانی از او حمایت كردند؟ چه كسانی سیاست هر چه طولانی كردن جنگ را در پیش گرفتند؟ چه كسانی ترورهای مجاهدین خلق را تایید كردند و به عملیات انتحاری آنان نه نام "كامیكاز" كه عنوان انقلابی دادند؟ چه كسانی پرونده كودتا برای مثلا حزب توده ایران ساختند و به آقای عسگراولادی تحویل دادند؟ كدام قدرت‌های جهانی كمك به جمهوری اسلامی را مشروط به ایجاد دیكتاتوری و سركوب كمونیست‌ها كردند؟
به همین شكل خطاهای استالین را باید گفت ولی پیش از آن باید پرسید كدام 14 كشور بودند كه كشور جوان و تازه تاسیس شوراها حمله كردند و 2 میلیون تلفات و قحظی و ویرانی كل كشور را بر جای گذاشتند؟ چه كسانی در شرایطی كه احزاب در اتحاد شوروی آزاد بودند و فعالیت می‌كردند لنین را ترور كردند، تروری كه به مرگ بسیار زودرس او در سن 54 سالگی انجامید و شرایط انقلاب را به سمت بستن احزاب و محدود كردن آزادی‌ها كشاند؟ چه كسانی هیتلر را برای حمله به اتحاد شوروی به قدرت رساندند و كیش كردند؟ چه كسانی فضای وحشتناك و تب آلود جنگی حمله به شوروی را حاكم كردند كه توجیه گر بسته شدن راه هر گونه تبادل نظر و گفتگو و موجب سلب آزادی‌ها در این كشور شد؟ لنین در "وصیت نامه اش" نسبت به جمع شدن قدرت در دست استالین هشدار داده بود و بركناری او را از دبیركلی حزب خواستار شده بود. چرا به این وصیت عمل نشد؟ بدلیل همین شرایط. اگر این شرایط نبود استالین یا دبیركل حزب نمی ماند، یا اگر می‌ماند دچار انحراف نمی شد، یا اگر دچار انحراف می‌شد كنار گذاشته می‌شد. بنابراین در روند انقلاب اكتبر و در نبرد ضدانقلاب بر علیه انقلاب یك شرایطی بوجود آمد كه به باقی ماندن استالین و شیوه‌های مورد نظر او در راس قدرت كمك كرد ولی این شرایط را استالین ایجاد نكرده بود. این شرایط را قدرت‌های امپریالیستی و ارتجاع و ضدانقلاب اكتبر بوجود آورده بود. درك از شرایط عینی را باید در تحلیل از اشتباهات ذهنی گنجاند تا هم مسئولیت ارتجاع و ضدانقلاب در انحراف انقلاب‌ها را نشان داد و هم عواملی را كه به این اشتباهات و جلوگیری از تصحیح آنها منجر شده است دریافت.

این مقایسه‌های ساده گرایانه همچنین روند انقلاب‌ها را در نظر نمی گیرد و ماهیت را با ظاهر موضوع یكسان می‌گیرد. مثلا جریان آیت‌الله شریعتمداری كه به درستی مورد انتقاد آقای تاج‌زاده نیز قرار گرفته نشانه‌ای از همین تفسیرهای ساده گرایانه است. كنار گذاشتن آیت‌الله شریعتمداری به عنوان كسی كه از روز نخست با انقلاب مخالف بود و دربرابر آن كارشكنی می‌كرد یك دستاورد انقلاب و نشان خواست عمیق برابری خواهی بود. آنچه در اینجا قابل انتقاد است شیوه‌ای است كه این كنار گذاشتن توسط آن انجام شد. یعنی بجای محاكمه علنی، به اعتراف گیری روی آورده شد. اینكه آقای شریعتمداری اگر خلافی كرده چون مرجع تقلید است پس مصون از مجازات باشد در انقلاب ما دیگر معنایی نداشت. ولی ایشان باید در یك دادگاه علنی با حضور وكیل مدافع و هیئت منصفه‌ای كه در آن حتی از اعضای خانواده وی، نزدیكان وی، مقلدان وی نیز حضور داشتند دربرابر ملت محاكمه می‌شد. نتیجه چنین محاكمه‌ای هرچه بود مورد پذیرش مردم بود. اما به جای این كار به اعتراف گیری روی آورده شد و نتیجه این شد كه ما هنوز هم بدرستی نمی دانیم كه آیا اتهاماتی كه متوجه آقای شریعتمداری شد اصلا واقعی بوده یا نوعی پرونده سازی برای ساكت كردن ایشان بوده است. كوته‌بینی و توسل به شیوه‌های نادرست این لكه سی ساله را در تاریخ جمهوری اسلامی گذاشته است كه سرانجام هم روزی ایجاد یك كمیسیون تحقیق مستقل متشكل از نهادهای مدنی و خانواده و نزدیكان آقای شریعتمداری و نمایندگان مردم باید نتیجه آن را روشن كند و حكم به محكومیت آقای شریعتمداری بدهد یا برائت تاریخی ایشان.
آنچه امروز در مورد مراجع می‌بینیم مسئله‌ای به كلی دیگر است و نقد ما هم چیزی دیگر. سخن بر سر این است كه چرا باید مراجع تسلیم حكومتی شوند كه خود این حكومت رویاروی مردم است و علیه مردم كودتا كرده است؟ در مورد آقای شریعتمداری سخن از تسلیم شدن هر كس، در هر مقام، ولو مرجع تقلید به خواست و انتخاب اكثریت عظیم مردم بود كه در انقلاب خود را نشان داده بود. امروز سخن از تسلیم شدن مرجعیت به یك حكومت نظامی و چكمه پوش است. دیروز از مرجعیت در تلاش برای حفظ مناسبات گذشته شاهنشاهی و رویارویی با مردم انتقاد می‌شد، رویارویی كه در آن مرجعیت جایگاه خود را از دست داد. امروز از مراجع در رویارویی با چكمه پوشان دفاع می‌شود، رویارویی كه در آن مرجعیت می‌تواند جایگاه خود را دوباره بدست آورد. تنها وجه مشترك برخورد دیروز و امروز با مراجع در شیوه‌های نادرست، ولو متفاوتی است كه در هر دو مورد به كار گرفته شد و می‌شود. همین وجه مشترك است كه به آقای گنجی در مقایسه‌های ساده گرایانه‌اش به ظاهر حقانیت می‌دهد تا علی خامنه‌ای را ادامه آیت‌الله خمینی معرفی كند.
جنبش سبز مردم ما حق اضافی برای مرجعیت نمی‌خواهد، تنها چیزی كه می‌خواهد آن است كه مراجع مانند همه مردم آزاد باشند تا نظر واقعی خود را بگویند. حكومت را تایید نكنند یا حتی تایید كنند ولی آزادنه. تقدس زدایی و جایگاه برابر مراجع یك دستاورد انقلاب است كه باید از آن دفاع كرد. شیوه‌های نادرست برخورد با مراجع لكه‌ای است كه باید آن را زدود و افشا كرد. آقای اكبر گنجی چون فقط سطح مطلب را می‌بیند یا ترجیح می‌دهد كه فقط سطح مطلب را ببیند، تفاوت عظیم میان برخورد با آیت‌الله شریعتمداری كه ماهیتا گامی بزرگ در راه تقدس زدایی و دمكراتیك تر كردن جامعه ما بود با برخورد امروز با مراجع را كه ماهیتا گامی در جهت مردم زدایی و دیكتاتوری كردن بیشتر جامعه ماست درك نمی كند یا ترجیح می‌دهد درك نكند. براساس همین شیوه تفكر است كه برای آقای گنجی انگلستان زیر تسلط مجلس لردها و اعیان نماد آزادی و آزادیخواهی است ولی ایران انقلابی سال 1358 یا بهار1360 نماد آزادی نیست.
این مسایل را باید گفت و باز هم بیشتر باید باز كرد زیرا وجود معیارهای دوگانه در برخورد با انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی، میدان دادن به مقایسه‌های ساده گرایانه چنان كه گفتیم همان منفذی است كه دیروز از طریق آن انجمن حجتیه نفوذ كرد و به قدرت رسید و فردا امثال آقای گنجی و همفكران ایشان از راه آن وارد خواهند شد. این منافذ را می‌توان از هم اكنون از طریق گفتگو و آگاهی بست.

راه توده 272 21.06.2010

بازگشت