بازگشت

 

مرزهای قرمز

تفکر و عمل انقلابی

با واپسگرائی و خشونت طلبی

احسان طبری

  

آموختن از گذشت روزگار، اینست وظیفه هر انسان خردمند و هر جریانی که بر تعقل و تعمق استوار باشد. مدنیت امروزی ما مجموعه ای از تجارب نیاکان ماست. تنها طریقه دریافت حقیقت، مشاهده دقیق نمودها و وقایع، تجزیه و تحلیل صحیح و نتیجه گیری منظم از این نمودها و وقایع است. همانطور که مرد عاقل از یک حادثه، استثناجات گرانبها می کند و اشتباهی را برای بار دیگر تکراد نمی نماید، همانطور یک جریان با شعوراجتماعی، با تحلیل منطقی کار گذشته خود، کار آینده را بر مبادی محکم تری مستقر می گرداند. ابلهان یک خطا را صد بار مکرر می سازند، زیرا قدرت تحلیل ندارند و از علت یابی و نتیجه گیری عاجزند. عمل آن ها مبتنی بر احساسات و غرایز کور و واکنش های بی خردانه تن و روان است، ولی عمل خردمندان با عقل و تمیز، با مشاهده دقیق نمودها و وقایع، باعلت یابی صحیح و استنتاج درست انجام می پذیرد.

فرقی که بین انسان با شعور و آگاه از قوانین تکامل طبیعت و اجتماع، و انسان بی شعورو بی خبر از این قوانین وجود دارد، اینست که برای اولی حتی تجارب دیگران کافیست ولی برای دومی حتی تجارب خود او بی نتیجه است. آگاهی از قوانین حرکت طبیعت و اجتماع، دیدگان ما را تیزبین، و تمیز و درایت ما را نیرومند می گرداند، لذا چنین آگاهی برای هر جریان اجتماعی و برای هر فرد مبارز در درجه اول لزوم است.

این یکی از نواقص ماست که هنوز از مرحله تفکر احساساتی و غریزی، واکنش های بیخودانه و حساب نشده، روش سطحی و مبتذل بمرحله تفکر علمی، واکنش های از روی شعور و حساب، روش عمقی و خردمندانه وارد نشده اند. غالب ما در قضاوت و تصمیم شدیدا تابع سوابق ذهنی، عواطف درونی، خواهش های نفس، تاثیرات محیط محدود زندگی شخصی، احساسات آنی قرار داریم و کمتر با یک دقت علمی و خونسردی و بی طرفی می توانیم از عهده یک قضاوت درست و یک تصمیم علمی و صحیح برآئیم.

محیط خانوادگی و اجتماعی ها غالبا ما را به طرز زندگی و تفکر خودخواهانه ای معتاد ساخته است. در جامعه ما هر کسی باید کلاه خود را نگه دارد، نفع خود را مواظبت کند والا دستبرد بی رحمانه ای به او زده خواهد شد. در جامعه ما تربیتی که مبتنی بر هم پشتی، همبستگی، مهرورزی، همکاری و غیرخواهی باشد وجود ندارد. مردم کشور ما غالبا شکنجه دیده و آسیب دیده اند، لذا پس از چند فریب اولیه، نوعی بدبینی و کینه جوئی بر همه کس غلبه می کند و شدیدا تفکر و قضاوت را تحت تاثیرخود قرارمی دهد. این بدبینی و خود خواهی، همچون خود خفقانی، پیکر ما را در مقابل تیرهای کین و فریب که از هر سو می بارد حفظ می کند، پس امری عادیست اگر فرد ایرانی از احساسات ناملایمی انباشته باشد، احساساتی که او را از هرگونه تفکر درست، عینی، خونسردانه و منطقی باز دارد. قضاوت و تصمیمات ما شدیدا از خودخواهی، کین، بدبینی و بدگمانی ما متاثراست و لذا غالبا در طریقه معوج نا مطلوبی سیر می کند.

افکندن ردای خود خواهی از دوش و برداشتن عینک سیاه بدبینی از مقابل چشم کار آسانی نیست، زیرا حکم زندگی روزانه ما چنین است، مگر آنکه شخص پس از مطالعه دقیق احوال نفس و نوامیس اجتماعی و دریافت علل و موجبات این تفکر و قضاوت معوج بکوشد تا بر آن ها غلبه کند و خود را تجدید تربیتی نماید. چنانکه معلوم است یکی از طرق آزاد شدن از جبر قوانین و نوامیس، آگاه شدن از کیفیت این قوانین و نوامیس است.

اسلوب یک تفکر صحیح آنست که نخست شخص بکوشد تا قضاوت خود را ازهر گونه احساسات شخصی و سوابق ذهنی مبری کند و بقول "رنه دکارت" با یک شک دستوری وارد موضوع شود و در کلیه داوری های گذشته خود تردید نماید. اگر واقعش را بخواهیم، چون تا امروز قضاوت های ما درباره افراد، قضایای اجتماعی، استنتاجات کلی غالبا مطابق اسلوب تفکر بی طرفانه و خونسردانه علمی نبوده، باید بیک خانه تکانی عمومی مغز دست زد و همه مقولات فکر را در میزان سنجش علمی و نقد منطقی قرار داد و علت و سمین را از هم جدا کرد و صحیح و سقیم را از یکدیگرباز شناخت. در این بررسی عمومی باید دانست که هیچ استنتاجی صحیح نیست مگر آنکه مبتنی برنمود ها و وقایع عینی و خارجی باشد نه ذهنی و درونی، یعنی آنکه مبتنی بر چیزهائی باشد که در واقع وجود داشته و رخداده نه آنکه مفروض و مخلوق احساسات و توهمات و خواهش های دل و رشک و کین و بدبینی و بدگمانی "من" بوده است، و نیز باید دانست که هیچ چیزی در طبیعت مطلق و جامد نیست، بلکه فضا با اطراف و جوانب گوناگون دارد. خوب و  بد و نفس و کمال دارد و بر یک نهج نمی ماند و دائما در تغییراست. یک قاعده و یک روش، تا زمانی درست است که شرایط محیط طبیعی یا اجتماعی آن را بطلبد و با آن تطبیق کند. قواعد و قوانین، نتایج و قضاوت ها که انتزاع ذهن ما از حوادث خارجی است نمی تواند همیشه بدون تغییر بماند زیرا حوادث خارجی در تغییر است و لذا منتزعات ذهن ما ناچار باید تغییر کند. آن معرفتی صحیح است که با حرکت محتویات خود که عبارت باشد از واقعیات خارجی حرکت کند و با آن تطبیق نماید.

معرفت انسانی خواه از نوع مطالعه و مشاهده صرف باشد یا از نوع قضاوت و استنتاج، نباید هرگز بصورت شربت لایزالی ( Dogme) تلقی گردد. لذا جمود فکری یکی از بلیات عظیم برای معرفت انسانی است.

قضایای اجتماعی چند طرفه و مرکب است نه یک جهته و بسیط. مطالعه سیر یک حادثه اجتماعی در مراحل آتی بسیاردشواراست، زیرا باید تالی ها را با دقت سنجید و آن را در حرکت همه جانبه و بغرنجش بررسی کرد، چنین سنجشی فقط برای کسی ممکن است که:

 

اولا( قوانین حرکت طبیعت و اجتماع را بدرستی بشناسد یعنی دارای جهان بینی علمی دقیقی باشد.

ثانیا( بتواند معرفت فلسفی خود را بر واقعیات خارجی تطبیق کند، یعنی استعداد بکاربردن علم خود را داشته باشد.

ثالثا( از اغراض خود پسندانه شخصی عاری باشد و با شیفتگی علمی خاصی در قضایا دقت کند نه با یک نظرسود جوئی انفرادی.

برای شناخت طبیعت و اجتماع "فراگرفتن" لازم است.

چگونه می توان با فقدان معلومات، یا آشنائی ساده به چند مطلب محدود، بدون آنکه آن آشنائی تکمیل شود و دائما در تزاید باشد، حقیقت را فهمید.

حقیقت آن غزال گزیزنده چابکی است که باید از هر سو هزاران کمند افکند تا سر سرکش او به چیزی گرفتارشود. حقیقت برخلاف اشراقیون و طرفداران مکاشفه در آستانه اندیشه هیچ کسی عریان ظهورنمی کند، باید آن را با رنج و تعب یافت و بدام آورد. حقیقت فقط در اثر دقت و مطالعه و بررسی و مشاهده دقیق به چنگ می آید، یعنی تنها در اثر اسلوب علمی.

البته نه فقط در جامعه ایران بلکه در مترقی ترین جامعه ها، نیز همه افراد نمی توانند پرده نشین حقیقت را با همه مستوری و مهجوری آسان بدام آورند. این کارفقط از عهده دانشمندان، که در این کار ورزش کرده اند، بر می آید. ما نمی توانیم و نباید توقع داشته باشیم که همه افراد ایرانی به اسلوب علمی تفکر آشنا باشند، چنین آرمانی فقط در دنیای خُرم و درخشان آینده جامه عمل به خود خواهد پوشید، ولی می توانیم و باید توقع داشته باشیم که در جریان اجتماعی ما، بطور نسبی، مغزهای متفکری موجود باشد که بتواند تمام جریان مطابق اسلوب تفکر صحیح اداره کند. مغزی باشد که درست بیاندیشد تا قوای فعال اجتماعی آن اندیشه درست را به معرض اجرا بگذارند.

بمنظور ایجاد این مغز متفکر، تهیه یک هسته قوی از افراد با مطالعه، ورزیده، با تجربه، دقیق و بی غرض لازم است و لازمه اینکار نیز سه چیز است:

کوشش، تجربه، زمان!

با تطبیق اسلوب کلی فوق، به بعضی از روش های تفکری که در دماغ غالب ما وجود دارد برمی خوریم. اجازه بدهید نمونه هائی ذکر کنم:

افرادی هستند که به معنای صحیح انقلابی بودن توجه نکرده اند و در نتیجه داشتن یک تصور غلط منشاء بروزاعمال غلط شده اند.

نباید انقلابی بودن را با شدت عمل داشتن، خشمناکانه رفتارکردن، تعصب و جمود فروختن و ابراز احساسات بی بند و بار نمودن، اشتباه کرد.

فرد انقلابی یعنی آن کسی که جهت تحول جامعه را می داند و برای خود در آن جهت سهم فعالی قائل است. تحول نیروهای اجتماعی در جهت معین باید بوسیله اراده انسان های با شعور و آگاه و مبارزتحریک و تسریع شود. در عالم نباتات و حیوانات، تحولات و تطورات بی خودانه، بی شعورانه، کند و غیر ارادی انجام می گیرد ولی در عالم انسانی چنین نیست. مغزها و دست ها چرخ تاریخ را که پیوسته به جلو می غلطد سریع تر می غلطانند.

اگر حرکتی که مغزها و دست ها به چرخ غلطنده و پوینده تاریخ می دهند موافق حرکت خود او و بطریقی باشد که در تسریع آن موثر شود طبیعه این چرخ بمرحله بعدی زودتر می رسد و اگر بطریقی باشد که نه تنها حرکتش را تسریع نکند بلکه متوقف سازد و یا به عقب اندازد طبیعتن در سیر تکاملی وقفه و تعویق بروز می کند.

ای چه بسا جریانات اجتماعی و افراد انقلابی که درعین داشتن نیت صحیح و شوق وافر برای ترقی و تکامل، در اثرعدم درک قوانین حرکت تاریخ و نداشتن نقشه صحیح کار و روش درست، حتی از تکامل عادی جامعه جلوگیری کرده و ارتقاء را به ارتجاع مبدل ساخته اند.

کمک به تحول تاریخ نباید بطور بی شعور، بدون نقشه، بدون توجه به شرایط محیط انجام گیرد. در یک نقشه صحیح، سازش و ستیزه، نرمی و سختی، تندی و کندی، آرامش و شورش، خشم و مهر، دشنام و ستایش هر یک جائی دارند. جائی است که سازش و نرمی انقلابی است یعنی کمک به هدف تکامل می کند و ستیزه و سختی ضد انقلابی است. یعنی هدف تکامل را به عقب می اندازد. جائی است که آرامش و خاموشی انقلابی است و شورش و هیاهو ضد انقلابی است. جائی هم برعکس. ستیزه و سختی به خودی خود مطلوب نیست مگر آنکه شرایط کار درست آن را بطلبد.

یکی از معایب برخی از افراد با حسن نیت ولی کم توجه ما، که ناشی ازجمود فکر (Dogmatisme) و تبعیت از یک سیاست احساساتی ( Sentimentalisme) بود، عبارت بود از داشتن یک روش شدید و قطعی در همه جا، همه کار، همه زمان.

چرا؟ زیرا این افراد بطور خیلی ساده تصورمی کردند که انقلابی بودن یعنی قطعی و شدید العمل بودن.

اگر ما شنیده ایم که نباید با "وضع حاضر" ( Status Quo) سازش کرد، یعنی آن که نباید آن را لایزال، ابدی، بدون نقص دانست؛ نباید آن را پذیرفت و بدان تابع شد؛ باید دانست که آینده بهتری ممکن است و باید به سوی آن آینده بهتر رفت؛ هرگز منظوراین نیست که در نقشه مبارزه نباید تند و کند، سخت و آرام شد، بجلو وعقب رفت، هرگز منظوراین نیست که نباید اسلوبی داشت، سیاستی داشت. حتی باید دانست که در جریان یک نبرد تکاملی اجتماعی، روش ملایم و آرام ترجیح دارد، مگر آن که پیش گرفتن روش سخت و قطعی تنها راه چاره باشد.

سازشکار کسی است که در موقع لزوم یک روش قطعی از آن می گریزد و می گوید همیشه نرمی و ملایمت ولو به قیمت شکست.

ماجراجو کسی است که در موقع لزوم یک نرمی و ملایمت فرارمی کند و می گوید همیشه سختی و شدت ولو بقیمت شکست.

انقلابی کسی است که برای هدف خود هم به سختی آشناست و هم به نرمی زیرا به پیروزی علاقمند است. سازشکارو ماجراجو هر دو خطرناکند. سازشکار به هدف خیانت می کند. ماجراجو عوارضی بوجود می آورد که هدف را به عقب می اندازد. یکی ازسختی می ترسد یکی نرمی را با کین و خشم خود سازگار نمی یابد. هر دو دسته خطرناک و زیان بخش هستند. ما در گذشته از ماجراجوئی های غلط آسیب دیدیم، از صدمه سازشکاری های بیجا نیز مصون نماندیم.

در عمل مبارزه باید حتی المقدور راهی را دنبال کرد که با کمترین عوارض به نتیجه مطلوب برسد. اگرمی توانید قفل در را با کلید باز کرده داخل اطاق بشوید آن را نشکنید، زیرا اگر بشکنید ممکن است وضعی پیش آید که اصلا از سکونت در آن اطاق محروم بمانید. اگر می توانید به نتیجه ای از راهی برسید که بی درد سرتر است از راه خطرناک نروید زیرا بیم به نتیجه نرسیدن در میان است.

پس این نقص بزرگ بود که برخی از افراد به معنای عامیانه "انقلابی بودن" توجه داشتند و بعضی از آن ها در برخی از امور شدت عمل بیج ائی در پیش گرفتند که براثر عوارض گوناگون آن جریان را دچاروقفه و تعوق ساختند. درآینده باید روش ما از این حالت احساساتی و حساب نشده مبری باشد. نرمی بجای خود، سختی بجای خود و جائی که نرمی سود بخش است از سختی بی جا احتراز باید نمود.

نمونه دیگری ذکر کنیم.

یک جریان اجتماعی زمانی به مراد می رسد که فکر واحد داشته باشد؛ فکرعملی که از واقع بینی ( Realisme) و تفکرعلمی ناشی شده باشد نه جمود و احساسات. تشتت در ارکان فکری و عملی یک جریان، تصادم انرژی ها و انحرافات گوناگونی بوجود می آورد، موجب هرج و مرج در داخل جریان، موجب وقفه و عقب نشینی و بالاخره شکست می گردد. برای آن که وحدت تصمیم و عمل در یک جریان حکمفرما گردد لازم است نقشه و تمرکز جای خود بخودی و تشتت را بگیرد:

یک جریان اجتماعی باید بداند به کجا می رود، از چه راه و با نقشه بجای خود بخودی می رود. این مسئله را نه فقط برای زمان های دور بلکه برای زمان های کوتاه، سال، ماه، و حتی روز بداند. نقشه کار تنها برای فعالیت عمومی نیست، بلکه برای فعالیت جزئی و حتی شخصی نیزلازم است. زیرا نقشه یعنی خلاصه ای از بررسی و پیش بینی، یعنی هم آهنگی در اجزاء کار. چه می خواهیم و برای چه می خواهیم، چه باید بکنیم و برای چه باید بکنیم؟ اینست سئوالاتی که در ضمن طرح یک نقشه پیش می آید.

یک نقشه صحیح نقشه ایست که از دو جزء تشکیل شود.

 

1 ـ هدف روشن و دقیق، هدفی که رسیدن به آن ممکن باشد.

2 ـ طریقه وصول به هدف، بطورروشن و دقیق، طریقه ای که طی آن ممکن باشد.

 

"ممکن" یعنی آن چیزی که وسائل و مقدمات کار، محیط اجتماعی برای تامین آن از روی هر حسابی که بشود مساعد و آماده است. ممکن یعنی چیزی که بر واقعیات مبتنی شود نه بر اوهام و خیالات و احساسات. در طرح نقشه نباید برای تصورات جائی قائل شد. خونسردی و واقع بینی اساس طرح یک نقشه قابل اجراست. تردیدی نیست که اراده آدمی موانع را از سر راه برمی دارد ولی البته باید بین موانع و اراده ای که می خواهد آن ها را از میان بردارد تناسب لازم موجود باشد. حزبی که دارای مغز خوب، اطلاعات کافی نباشد نمی تواند نقشه درستی طرح کند. مغز خوب و اطلاعات کافی، در نتیجه نظم تشکیلاتی، تجربه، سنت حزبی، کادر قابل و امثال آن ها بوجود می آید. بخشی از این مقدمات فقط در طول زمان تهیه می شود. برای این کار هم زمان لازم است. ولی بدون شک با آنچه که امروزداریم بمراتب بهتر می توانیم کارکنیم تا با آنچه که پنج سال پیش داشته ایم.

اینک باید گفت که تنها نقشه خوب کشیدن کافی نیست؛ تمرکز بجای تشتت باید آن نقشه بطورهم آهنگ و با پشت کار اجرا شود. برای اینکار لازم است که دستگاه وسیع حزبی متمرکز باشد. یعنی بوسیله قدرت با شعور، متفکر، واقع بین و مبارزی اداره شود. این مرکز بمنزله مغز حزب است ولی بطوری که یک مدیر زبردست ارکستر، با حرکات چوب خود از آهنگ های گوناگون و آلات جور واجور یک سمفونی نشاط انگیز  پرهیجان بوجود می آورد این مرکز با دستورهای دقیق خود از استعدادها، اراده ها، احساسات، هیجانات، افکار و تصمیمات مختلف در ازمنه گوناگون و در طی حوادث جورواجور یک حرکت منظم خوش آهنگی بسوی کمال ایجاد می نماید. همانطور که، علاوه بر  یک مدیر زبردست ارکستر، آهنگ ساخته شده و منظمی لازم است تا هم مدیر و هم نوازنده موافق آن رفتار کنند، برای فعالیت عمومی حزبی نیز اصول و استراتژی و تاکتیک و نقشه لازم است.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت