راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه-11

شريعت سنگلجي

سنگ بنای رفرم در تشيع را

 اين "مصلح کبير" گذاشت

احسان طبری

 

وقتي از ايدئولوژی هيئت حاکمه در دوران رضاشاه سخن مي گوئيم، نمي توان از رابطه رژيم با مذهب مطلبي به ميان نياورد. رضاشاه در دوران عروج خود، پس از عوامفريبي های جمهوری خواهانه، دست به تظاهرات مذهبي نظير به زيارت عتبات رفت، مدال مولای متقيان برگردن آويختن، در دسته های عاشورا شرکت جستن و کاه بر سر ريختن، مجلس روضه خواني راه انداختن و خود در آن، با انگشتان سوگواری بر پيشاني حضور يافتن، روش خود را بتدريج دگرگون نمود و سياست عقب زدن نفوذ روحانيت و بسياری ا آداب مذهبي را بسود تجدد و اروپائي گری دنبال کرد. علاوه بر آنکه لباس روحانيت بتدريج از رواج افتاد، محضرهای شرع به "محاضر رسمي" مبدل شد و آن هم کم کم از دست عناصر صرفا روحاني خارج شد و صاحبان محاضر به قبول لباس عادی و عمومي مجبور شدند، از دروس مذهبي در برنامه مدارس کاسته شد، برخي آداب بسيار ريشه دار مانند روضه خواني ايام عاشورا، مراسم قرباني شتر در عيد اضحي، مراسم احياء، دسته های مذهبي و غيره وغيره يا بالمره ممنوع گرديد يا فوق العاده محدود شد.

اين واکنش رضاشاه عليه آن مذهبي بود که نمي خواست تن به مرکزيت بدهد و براي خود حق خاصي در امور قانونگذاري و فرهنگي و اوقاف و اصولا اداره مردم قائل بود.

تمايل رضاشاه به تضعيف روحانيت شيعه تنها از تمايلات خودش براي از ميان برداشتن رقيب منشاء نمي گيرد. استعمارطلبان انگليس نيزاز دوران حوادث تنباکو و فتواي ميرزا حسن شيرازي بعنوان مجتهد اعلم در نکشيدن قليان و عدم معامله دخانيات، اين نيرو را شناخته بودند. برخي ها حدس ميزنند ميرزای شيرازی با شيخ فضل اله نوری ارتباط داشته و اعدام شيخ فضل اله، اقدامي بود بمنظورانتقام ستاني استعمار از"فضولي" روحانيت و قبضه کردن امور(؟!) ( ر.ک. به "انقلاب مشروطيت ايران" ازدکتر رضواني، تهران، صفحات 200 تا 201) نيروي روحانيت در جريان انقلاب مشروطيت نيز نفوذ زيانمندي برای اشرافيت و استعمار در توده های مردم نشان داد. بعدها نيز از خياباني گرفته تا مدرس، روحانيوني پيدا شدند که براي سياست استعماری انگلستان مشکلاتي پديد مي آوردند. لذا از نو قالب گيری و بازسازی روحانيت شيعه برای آنان نيز در دستور روز بود. بعلاوه رضاشاه در جريانات اصلاحات اجتماعي خود، خود را پيوسته درعمل با کمال اتاتورک مقايسه مي کرد. زماني که به ديدن ترکيه رفت، با احساس اسف از واپس ماندگي ايران برگشت و به اقدامات تند و تيزی برای وارد کردن کلاه شاپو و برداشتن چادراقدام نمود. روش هيئت حاکمه ترکيه حتي در زمان قاجار نيز تاثير زيادی در روش هيئت حاکمه ايران داشت، چنانکه اين مطلب را در بررسي دوران ناصرالدين شاه ( ر.ک.به " فروپاشي نظام سنتي") ديديم.

رضاشاه حتي "رفورم" در مذهب را نيز تا حدودي و غيرمستقيم تشويق مي کرد و مسلما بدون موافقت شهرباني نبود اگرکساني مانند شريعت سنگلجي يا سيد احمدکسروي که از آنها سخن خواهيم گفت، نغمه هاي مذهبي تازه ای را تقريبا بدون ترس از ممنوعيت عام انتشار نظريات درمجامع عمومي، ساز کردند. اين مطلب به آن معني نيست که ما، مانند برخي افترا زنان، شريعت و کسروي را در "مواضعه" با شهرباني رضاشاه معرفي کنيم. بهيچوجه! اين انطباق در تمايل، هريک "ازظن" خود بود و در تاريخ بسيارچنين رخ ميدهد.

 

اينکه بورژوازی در دوران معيني از رشد خود با مذهب در مي افتد و طرفدار ايدئولوژي غيرمذهبي، يعني ايدئولوژي قضائي و فرهنگي و نهادهاي وابسته به آن است (چيزي که دراصطلاح علمي سکولاريزاسيون نام دارد)، نوعي قانونمندي همگاني است. و اين هم قانونمندي عامي است که بورژوازي، پس از اين گيرودار با مذهب، پس از آنکه آنرا به سازگاري با نهادها و آئين هاي خود واميدارد، آن را به خواست هاي خود سازگار مي سازد، بارديگر به مذهب بازمي گردد و براي مذهب در ايدئولوژي رسمي خود جاي فاخر و معتبري بازمي کند.

در ايران اين روند به شيوه خاص مي گذرد. رفورم هائي ازنوع رفورم هاي لوتر و کالون (پرتستانتيسم يا اوانژليسم) يا "انگليکانيسم" در انگلستان يا "نووآ بريادتسي" در روسيه، در ايران سرنگرفته است. ولي پس از رضاشاه، بويژه در دو دهه اخير تحولات دروني درشيوه ارائه تشيع روي مي دهد و آنرا بسوي دمسازشدن با وضع مي برد. اين جرياني است بسيار جالب و جداگانه درخور بررسي.

درزمان رضاشاه تشيع قرون وسطائي با تمام آداب و رسوم سنتي، با تمام دعاوي خود که حکومت را "جائر و غاصب" و ولايت را حق امام يا فقيه مي شمرد، نمي توانست براي ديکتاتور که "جاده کوب" بورژوازي بود، قابل هضم باشد. به اين جهت ما با يک سياست صريح درگيري با روحانيت روبرو هستيم. البته اين بمعناي نفي مذهب ازطرف رژيم نبود وبطوررسمي مسئله جدا کردن تخت ازمنبرکماکان فقط درآن حدودي که قانون اساسي مقرر داشته بود عرضه مي گرديد و حال آنکه درعمل اين جريان جدي تربود.

 

نکته مهم ديگراز ايدئولوژي هيئت حاکمه جنبه ضد کمونيستي آن است که قانون "ضد فرقه اشتراکي" سال 1310 را مي توان تبلور کامل آن شمرد. رژيم رضاشاه خود را پيوسته قهرمان آن که شمال ايران(جمهوري گيلان) را از "انقلاب بلشويکي" نجات داده معرفي مي کرد و در تمام دوران رژيم، زندانها از کمونيست ها انباشته بود و اداره سياسي شهرباني وظيفه مهم تري از دستگيري، شکنجه و حبس کمونيستها براي خود نمي شناخت. معمولا کمونيست ها دستگيرشده محکمه نمي شدند و بلاتکليف در زندان مي ماندند. تنها گروهي که باصطلاح محاکمه شد، گروه معروف به 53 نفراست و اين محاکمه اي دستوري و ديکته شده از بالا بود. آنتي کمونيسم رژيم نتيجه منطقي شوينيسم فاشيست مآبانه آن، همکاري نزديکش با امپرياليستهاي انگليس و آلمان، دفاعش ازمالکيت بزرگ ملاکان نيمه فئودال و استثمار بورژوائي، دفاعش از استبداد سلطنتي بود و جز اينهم نمي بايست از چنين رژيم انتظارداشت. آنتي کمونيسم طبيعتا بصورت آنتي سويتيسم بروز مي کرد و درآستانه بند و بست با آلمان هيتلري اين جنبه از هميشه نمودارترشد، گرچه قبلا نيز رژيم قراردادهاي برابرحقوق و با صرفه دوجانبه ايران و شوروي را در يک سلسله ازمسائل تجاري و اقتصادي بتدريج بلااجراء گذشته بود ولي بهنگام نزديکي با آلمان هيتلري، ازتظاهرعلني به روش ضد شوروي ابا نداشت. اين روش مبتني بر اين محاسبه نزديک بينانه رژيم بود که گويا در اتحاد با آلمان هيتلري بزودي فاتح مشترک "روسيه" خواهد بود و رسالت ضد کمونيستي خود را تا داخل خود خاک شوروي دامنه خواهد داد.

 

2- جريانات مذهبي وعرفاني

 

با آنکه در دوران رضاشاه ايدئولوژي سياسي و اقتصادي و حقوقي بورژوائي بتدريج ازجهت مسلط وسيطره مند بودن جاي مذهب را مي گيرد، ولي مذهب وعرفان کماکان نقش مهم خود را ايفاء مي کند. هم عرفان وهم مذهب ميکوشند خود را با شرايط نوين دمسازنمايند.

 

درمورد عرفان – بايد گفت که اين ايدئولوژي فلسفي- مذهبي دردوران رضا شاه به دو شکل ديده مي شود. يکي شکل قرون وسطائي آن، بصورت خانقاه دراويش و پيرخانقاه و اجراي مراسم خاص سيرو سلوک که از دير باز در ايران مرسوم بود. ازپيران معروف صوفي که روش "کلاسيک" درويشي را تعليم مي دادند در دورانهاي اخير مي توان از ملاسلطانعلي گنابادي وجانشين او صالح عليشاه در گناباد خراسان، صفي عليشاه صاحب خانقاهي درخياباني به همين نام در تهران، صفاعليشاه از"پيراني" که درمحيط سياسي نيزاثرباقي گذاشت، نام برد. ولي درکنار اين جريان کلاسيک درويشي، عرفان بعنوان فلسفه و جهان بيني را زورانه (ميستيک) ازطرف جمعي از روشنفکران فراماسونر ايران، قسمتي تحت تاثير ادوار براون خاورشناس انگليسي، و بخشي در نتيجه کشش خود اين روشنفکران به ارثيه عرفاني ايران، احياء و ترويج مي شود. از ميان رجال با نفوذ رژيم، محمدعلي فروغي و نيزعده اي از روشنفکران و استادان دانشگاه مانند بديع الزمان فروزانفر، جلال الدين همائي و دکترقاسم غني، علي اصغرحکمت و بسياري ديگر در اين زمينه، هريک درحدودي و به شکلي، نقشي بازي کرده اند. محمدعلي فروغي در کتاب "سيرحکمت دراروپا" که ترجمه آزادي است از تاريخ فلسفه مورخ فرانسوي فوئيه خواسته است جلوه گر کند که گويا تمام سير فلسفه قرون اخير در اروپا، لااقل از مبداء پيدايش فلسفه انتقادي (سنجشي)  امانوئل کانت، بشارتي است از طلوع خورشيد عرفاني هانري برگسون که خود پرتوئي است ازمنبع عرفان شرقي بطور اعم و ايراني بطوراخص. فروغي مطلب را به اين صراحت مطرح نکرده و با چم وخم بسيار گفته، ولي درک منظور او دشوارنيست. به برکت فروغي و يارانش که آنها را کسروي گروه "بدخواهان" خواند، تعليمات عرفاني در کتب درسي وزارت فرهنگ رخنه کرد.

عرفان ايران، چنانکه بارها مطرح کرده ايم، آموزشي است متضاد. در دوراني برخي جهات مثبت اين آموزش نقش مترقي داشت. در دوران ما علوم معاصر در آن زمنيه ها که عرفان حد سيات وهم آلودي را مطرح مي کرد، بسي پيش رفته اند و هزارها مسئله دقيق طرح يا حل شده است. مثلا وقتي ديالکتيک عملي معاصر مطرح است، برخي انديشه هاي گسسته ديالکتيکي "عرفاني" مولوي ديگر فقط و فقط ازجهت تاريخي کنجکاوي ما را بر مي انگيزد. اما جهت منفي عرفان که احکام اصلي مذاهب را بشکل ظريف تري مطرح مي کند، امروزحربه معنوي در دست حاميان تاريک انديشي است. درست بهمين دليل کساني مانند فروغي بدان رغبت نشان دادند.

درآميختگي برخي نظريات عرفاني با بعضي تعاليم لژهاي فراماسوني از سوئي و برخي تعاليم محفل هاي بهائي ازسوي ديگر، عرفان را بيکي از مهمترين اشکال ايدئولوژيک رائج ايام رضاشاه تا امروز بدل مي سازد. ما بدون آنکه به شيوه شادروان کسروي در کتاب "صوفيگري" مطلب را ساده کنيم و عرفان را درهمه ادوار تاريخ و درهمه جهات آن بکوبيم، برآنيم که بايد به اين پديده مهم فکري در ايران، برخوردي تحليلي و علمي داشت.

آنچه مسلم است عرفان خواه بصورت خانقاهي و خواه بصورت دانشگاهي آن در دوران ما نقش ارتجاعي دارد و رباينده انرژي پرخاش و نبرد، آفرينش و دگرسازي است و جهان وطني رخوت آميز را جانشين جهانگرائي رزمنده و توکل هاي موهوم را جانشين اميدهاي واقعي مي سازد.

ايجاد کيش مولوي وکيش حافظ، به قصد احياء عرفان، شادروان کسروي را به قيام عليه حافظ ومولوي واميداشت. ما اين روش را تائيد نمي کنيم. مولوي وحافظ دردوران خود قله انديشه هاي مترقي عصررا درآثارعالي خود کنجانده بودند وهريک بنحوي درتقابل با جامعه رسمي قرارداشتند. ولي کيش سازان ازحافظ و مولوي در دوران ما با تعبير نادرست از آنان، با استفاده نا درست ازارثيه گرانبهايشان، به تحرک و پويائي تاريخ و جامعه کشورما آسيب مي رسانند. کسروي در "فرهنگ است يا نيرنگ" به اين گروه مي تازد، ولي متاسفانه بقول اروپائي ها "نوزاد را با آب چرکين يکجا بدورمي ريزد"  و فروغي و حافظ را يکجا لعن مي کند و "بد آموز" مي شمرد.

دررديف تعاليم درويشي و عرفاني، در دوران رضاشاه، بکمک کساني مانند دکتر اعلم الدوله ثقفي تبليغ وسيع از "احضارارواح" و سپيريتيسم شد. شارلاتان هائي مانند سيد منصورکشفي، خواب مغناطيسي را وسيله دکانداري ها و گاه عمليات تبه کارانه قرارمي دادند. اين نوع فريبکاريهاي "فرنگي" با جفر و رمل و سيميا و کيميا سنتي درآميخته، مراکز متعددي درتهران و شهرها دائر بود که تأمينات رضاشاه از آنها براي راز خواني درخانواده ها استفاده مي کرد.

اما مذهب، دراينجا نيزدر کنار تشيع کلاسيک و سنتي ما با برخي جريانات رفورميستي و بدعت و الحاد آميز روبرو هستيم و ازميان آنها بويژه مايليم از سه جريان جداگانه سخن گوئيم:

 

 مکتب قرآن شريعت سنگلجي؛

بهائيگري ونقش اجتماعي آن؛

پاکديني سيد احمد کسروي.

 

مکتب قرآن شريعت سنگلجي:

 

 شريعت سنگلجي ( 1269- 1322 هجري شمسي)، بگفته ناصرالدين صاحب الزماني (درکتاب "ديباچه اي بررهبري" صفحه 134): " ... بدون نسخ اسلام، با نقد پاره اي از احاديث و اخبار مربوط به ظهورمهدي موعود، عنصر قيام به سيف و ظهورمسلحانه "را ازظهور مهدي حذف کرد و" جنبه رهبري شخصي" را نيز از اين ظهور زدود. بگفته اين مولف شريعت به ظهور مهدي "بيشترصورت يک نهضت ترقي خواه دسته جمعي واجتماعي" داد و خواست آنرا "جهان بيني مقبول نسل نو" سازد. اين مولف مي نويسد که شريعت "ارزيابي تازه اي در اصولي که براي فقيهان شيعه ديگر، نسبتا از قرنها پيش ثابت مينمود، ارائه داد."

 

شريعت مولف دو اثر است: يکي "اسلام و رجعت" و ديگري "کليد فهم قرآن". کتاب اخيردر دوجلد در 1362 هجري قمري (1943) اندکي پس از درگذشت شريعت به چاپ رسيد. "کليد فهم قرآن" نموداري ازکوششي است که شريعت براي دادن تفسيري تازه از اسلام بدست مي دهد و بهمين جهت از طرف هواداران خود "مصلح کبير" لقب گرفت. در اين ترديدي نيست که شريعت آگاهانه مي کوشيد اسلام قرون وسطائي را با خواست هاي جامعه نوين (بورژوائي) دمساز کند. براي اين منظور او حتي در ساختمان مسجد نيز دخل و تصرف کرد و در مسجدي که آرامگاه او نيز در آنجاست، ابداعات ساختماني بکاربرد.

يکي از مطالب عمده بحث هاي شريعت در مجالس منظم خود در اطراف "ظهور قائم موعود" بود. شريعت مباني اسلامي و شيعي را در اين بحث اکيدا مراعات مي کرد و تنها کاري که بدان دست زد، انکار برخي "خرافات" مربوط به ظهور بود؛ مانند "رجعت"، "پيدايش دجال"، "قيام به سيف" يعني اينکه مهدي حتي از خون سادات منکر وجود خود نهرها به راه مي اندازد و لذا تفسير مسئله ظهور بمثابه غلبه دين و عدالت برکفر و ظلم بود لاغير. براي رد مسئله "رجعت" شريعت با احتياط تمام، اخبار و احاديث يعني دلايل نقلي را گرد آورده و بر آن دلايل عقلي افزوده بود و مردم را، چنانکه خود مي گفت، از تصور اينکه خداوند گويا مانند صاحبان سينما، سري دومي براي فيلم "تاريخ انسان" درست کرده و بار ديگر پيمبران و امامان را به جهان بازمي گرداند، برحذر مي داشت. مستمعين او با استدلالات او موافق مي شدند ولي در ميان مومنان بازار برضدش تبليغات شديدي انجام مي گرفت. عده اي از روحانيون معتبر شيعه بر آن بودند که مسئله رجعت از اصول يا فروع دين نيست ولي چندان اخبار و احاديث درباره آن زياد است که انکارش را نمي توان روا دانست. شريعت در "کليد فهم قرآن" همان ايده آلي را تعقيب مي کند که زماني لوتر، توماس مونتسروکالون درباره مسيحيت تعقيب مي کردند. آنها نيزمي خواستند با اشاعه ترجمه انجيل، مسيحيت را به "پاکي روزهاي اوليه" باز گردانند و از پيرايه هائي که بر آن بسته بودند بکاهند. همين کوشش "به پاکي ايام اوليه باز گرداندن" اسلام است که مورد ريشخند کسروي قرارمي گيرد و وي بر آنست که  بجاي اين تلاش نادرست و بي توفيق، بهتراست ديني پاک، هماهنگ "دانشهاي امروزي" پديد آيد. دراين باره ديرترصحبت خواهيم کرد.

 

کوشش شريعت بجائي نرسيد. البته جريانات امروزي در دين شيعه براي مدرنيزه کردن آن که ازطرف افرادي مانند مهندس بازرگان، يدالله سحابي، دکترشريعتي و حتي بشکلي سيد روح اله خميني و طرفداران آنان دنبال مي شود، نوعي ادامه کوشش شريعت سنگلجي است، ولي نه با ادامه کاري مستقيم فکري، بلکه ازجهت موضوعي و ماهوي واجتماعي مسئله. اگر بخواهيم مطلب را دقيق ترمطرح کنيم بايد گفت تحول در دين شيعه، براي دمسازشدن با شرايط نوين اجتماعي، در دو جهت اساسي انجام مي گيرد: يکي درجهتي که از دوران سيدجمال الدين اسد آبادي، در ايران و برخي ديگرکشور هاي اسلامي، بصورت يک خواست سياسي به ميدان آمد (وخود آن سابقه تاريخي ممتدي درعثماني دارد) يعني در جهت اتحاد اسلام و ديگري در جهت پيراستن تشيع ازخرافات و احکام و معتقدات سستي که بر آن طي زمان مزيد شده است. مسئله وحدت اسلام اينک بيشتر از طرف زمامداران مصر و برخي کشورهاي عربي دنبال مي شود. تشکيل "دارالتقريب"، صدورفتواي يکي از علماء "جامع الازهر" بنام شلتوت درباره اينکه تشيع مذهب پنجم در کنار مذاهب اربعه تسنن (حنفي، مالکي، شافعي، حنبلي،) است، از اين قبيل است. نسبت به وحدت اسلام حتي علماء معروف شيعه نيز بمراتب بيش از گذشته روحيه مثبت نشان مي دهند.

شريعت درايام رضاشاه که ازآزادي وجدان وعقيده خبري نبود، آزادانه بر بالاي منبر، عقايد خود را پخش مي کرد. مخالفان شريعت اين مسامحه شهرباني را در باره شريعت بر نوعي همکاري شريعت با رژيم حمل مي کردند، ولي در واقع چنين نبود. رضاشاه که با مذهب، بشکل گذشته آن، بشکلي که سيد حسن مدرس نماينده آن بود، درافتاده بود، مي خواست با ديني موافق ميل خود روبرو باشد که بهتر افزار سياست او قرار گيرد. رفورميسم مذهبي يک روند ناگزير در روبناي اجتماعي در دوران انتقال از فئوداليسم به سرمايه داري است و بروز آن درايران، چنانکه ياد کرديم، از زمان "اتحاد اسلام" و تلاشهاي پرتب و تاب سيدجمال الدين اسدآبادي و يارانش سابقه دارد. منتها رفورميسم مذهبي ايران در دوراني به ميدان آمده که ايدئولوژي سياسي و اجتماعي انقلابي نيز جا باز کرده است و لذا مذهب مي کوشد حتي با قبول شکل "مارکسيسم اسلامي" خود را با شرايط و خواست هاي نوين دمساز کند. کارائي اين ايدئولوژي جديد در داخل نهضت بسيار نسبي و مشروط است و تا زماني است که انقلابي ترين نيروي اجتماعي نتواند رهبري و سرکردگي خود را در انقلاب اجتماعي تامين نمايد. بهرصورت مارکسيست ها بهرگونه تحول مذهب در جهت موافق خواستهاي مترقي وانقلابي خلق، نمي توانند با نظرمثبت ننگرند، زيرا مذهب کماکان داراي نفوذ نيرومندي درافکار و قلوب است و هرقدر اين ايدئولوژي نيرومند، الهام بخش مبارزه عدالت جويانه و حق طلبانه باشد و مطالب خود را سازگارتر با منطق بيان دارد، همان اندازه بهتر. لذا مثلا در ميان آن گروه مسلمان شيعه که مقاومت مردانه علي و حسين را در مقابل اشرافيت فاسد اموي برجسته مي کنند و آنرا منبع انگيزش احساس رزمندگي قرارمي دهند و آن گروه ديگر که جهت شهادت و مظلوميت آنانرا وسيله روضه خواني و اشک ستاني مي سازند و از "من بکي او ابکي او تباکي وجب له الجنه" سخن مي گويند، روش گروه نخستين را مي پسنديم و در اين زمينه بي طرف نيستيم، درعين آنکه به نظرکلي خود درباره پيدايش و تکامل مذاهب معتقديم.

 

رژيم رضاشاه ضمنا سعي داشت خود مذهب رسمي را رام و قبضه کند و آنرا به افزارمعقول و مطيع استبداد سلطنتي بدل سازد. براي اينکار رژيم هم از اهرم اقتصادي بوسيله اداره کل اوقاف وابسته به وزارت فرهنگ و اداره توليت آستان قدس رضوي (که توليت آن با خود شاه بود) استفاده مي کرد و هم ازاهرم فکري با ايجاد دانشکده معقول ومنقول. شاه با سرکوب خشن و خونين مقاومت روحانيون درقم و در مشهد (جنبش بهلول) که با سياست متجددانه رژيم (نظام وظيفه، لباس متحدالشکل، برداشتن چادر) مخالفت مي کردند، روحانيت را "برجاي خود نشاند" و مراکز اعمال نفوذ آنها يعني قبورائمه، مجالس وعظ و روضه را تحت نظر گرفت و دسته و قمه زني و تعزيه را بالمره ممنوع داشت. درعين حال شوينيسم رسمي رژيم، تجليل از "ايران باستان" ناچاربه پخش نوعي خوش بيني و تجديد حيات کيش زرتشتي کمک مي کرد. از پارسيان هندوستان ياد مي شد و بازگشت آنها به ايران تشويق مي گرديد. زرتشت، نه بعنوان پيمبر، بلکه بعنوان مظهرملي، و اوستا نه بعنوان کتاب مقدس، بلکه بعنوان يادگارمهم باستاني، اهورمزد خداي بالدارنه بعنوان خدا، بلکه بعنوان "نشان" ايرانيگري، همه به ميدان آمده بودند و روحانيت مسلمان را مي ترساندند و بيشتر به اطاعت واميداشتند. روشن است که اين زيباسازي ايران پيش از اسلام  و ايجاد عصبيت ضد عربي که حکم مرکزي شوينيسم ايراني است، داراي اعتبارعلمي وتاريخي نيست.

اين سياست رضاشاه در روحانيت مسلمان که خشم و ناخرسندي خود رافرو مي خورد، باکلاه پوستي بجاي عمامه و کت و شلواراجباري بجاي قبا و لباده در گوشه و کنارانتظارمي کشيد و گاه خواب نامه هائي درباره نزديکي ظهور قائم "عجل اله فرجه" پخش مي کرد، احساس کينه بزرگي ايجاد نمود که در دوران هاي بعد بدون پي آمد نماند و واکنش هايي تاکنون دربخشي از روحانيت شيعه ايجاد کرده و ايجاد خواهد کرد و هنوز تاريخ مي تواند از اين رهگذر، سخناني بگويد.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت