راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه-13

عقب مانده های سياسي

اشتباهات يک قرن پيش

را دوباره تجربه مي کنند!

احسان طبری

 

بهتراست طبري تبليغ نشود، بلکه خوانده شود!


3- مارکسيسم:

مهمترين آموزش فلسفي، اقتصادي، اجتماعي منسجم وهماهنگ که چند ده سال است انعکاس آن با دقت و اصالتي روزافزون درجامعه جهاني ديده مي شود، مارکسيسم- لنينيسم است.
يعني آموزشي که پيشوايان بزرگ پرلتارياي جهاني مارکس، انگلس، لنين شالوده آنرا ريخته اند. هيچ مکتب فلسفي، اقتصادي، اجتماعي بورژوائي از جهت نفوذ، استحکام منطقي و قدرت پاسخگوئي در پراتيک، همسازيش با دانش هاي طبيعي و اجتماعي و تاثيرانقلابي و دگرگون ساز، با آن درخورد مقايسه نيستند.

مارکسيسم ازسه جزء : فلسفه، اقتصاد، کمونيسم علمي (مسائل مربوط به ايجاد جامعه نوين) مرکب است. خود آن جمع بست ديالکتيکي بهترين دستاوردهاي دانش هاي اجتماعي و طبيعي بشري است. فلسفه آلماني، اقتصاد انگليسي، سوسياليسم تخيلي فرانسوي، دستاورد هاي علوم طبيعي درقرن نوزدهم و بيستم (تئوري داروين)، کشف سلول، کشف اتم و جهان دروني آن، تئوري نسبيت وغيره) در پايه اين آموزش قراردارند. اين بدان معني نيست که مارکسيسم التقاطي است از اين جريانات فکري وعلمي. مارکس وانگلس و لنين با پيوند تئوري با پراتيک انقلابي، با وارد ساختن انديشه سوسياليسم علمي درجنبش خود بخودي طبقه کارگر، با ايجاد سازمانهاي انقلابي اين طبقه، اهرم دگرگوني جهان را پديد آوردند تا آنچه درگذشته "آرمان" و "تخيل" يا اوتوپي نام داشت، راه خود را در واقعيت زنده تاريخ بگشايد و خود بتدريج به واقعيت بدل گردد. يعني استثمار و استعماربرافتد، صلح و برابري و پيشرفت و رفاه همه جانبه همه خلق ها، نژادها، جنس ها تامين گردد و بشريت، ماقبل تاريخ خود را درپشت سربگذارد و وارد عصرنوين تاريخ انساني شده خود بشود، بشريت به دوران مجبور بودن خود در چنگ قوانين جبار طبيعي و اجتماعي خاتمه دهد و صاحب اختيار کامل سرنوشت خود شود، بشريت از نا خويشتني، يعني هنگاميکه خيال او بصورت مذهب، اراده او بصورت دولت، کاراو بصورت کالا، براو مسلط است، برهد و خويشتن خويش را باز يابد و تکيه گاه خود را ازآسمان هاي موهوم به زمين موجود، ازپندار الوهيت به واقعيت جامعه بشري منتقل کند.
بنياد گذاران مارکسيسم مي دانستند و تاريخ هم نشان داد و مي دهد که پيدايش آموزش مارکسيستي تنها آغاز اين روند شگرف است که با شرکت دهها و صد ها ميليون انجام مي پذيرد و اينکه يک قرن و نيم است که راهگشائي مي کند و براي پيروزي نهائي آن از پيش نمي توان تاريخ معين کرد. اين پيروزي نخست درعرصه سياست، سپس اقتصاد و سرانجام درهمه ارزشهاي اخلاقي وهنري انجام خواهد گرفت و بشريت را بشکل کيفي اعتلاء خواهد بخشيد و وارد مرحله بکلي تازه اي از تکامل خواهد کرد.

اين مبحث دراينجا مطرح نيست. آنچه که مطرح است آنست که خود نفس پيدايش مارکسيسم مبتني بر پيش زمينه هاي اقتصادي (پيدايش سرمايه داري)، اجتماعي (پيدايش پرلتارياي صنعتي) و فکري (پيدايش ديالکتيک ايدآليستي و ماترياليسم متافيزيک و اقتصاد بورژوائي و سوسياليسم تخيلي و علوم طبيعي معاصر) بوده و از زمين عريان برنجوشيده است. مسائل و هدفهاي مطروحه از طرف اين آموزش نيز پيوند نزديک با جوامعي دارد که مدت ها بود در جاده تکامل سرمايه داري، در جاده تکامل صنعتي و علمي پيشرفته بودند. روشن است که اين آموزش تنها بعنوان اسلوب علمي و انقلابي و نقادانه تفکرعلمي و اجتماعي مي توانست درکشورما راه يابد تا نسج مشخص جامعه ما را بررسي نمايد و نتائج لازم را ارائه کند. ولي خود اين فراگيري مارکسيسم و تئوري و اسلوب عام آن و انطباقش بر مشخصات تاريخي- اجتماعي جامعه ايران کاري بود که به زمينه احتياج داشت. نخستين اطلاع ايران از وجود سوسياليسم گويا بوسيله مقاله ايست که درروزنامه "اختر" چاپ اسلامبول چاپ شده و آنرا روزنامه "ايران" در شماره 18 مارس 1880 خود تجديد چاپ کرده است. مقاله از طرفي سوسياليسم را با روش مزدک، قرمطيان، اسماعيليان از جهت "اباحه زن واموال" يکي دانسته ولي از طرف ديگرمي کوشد آنرا يک جريان جدي تحول سياسي متکي به ميليونها مردم، داراي رهبران هوشمند معرفي کند (براي تفصيل ر.ک. به مقاله عبدالحسين آگاهي، مجله "دنيا" دوره دوم، سال دهم، شماره 2). ولي روزنامه "ايران نو" بسردبيري سيدجلال الدين کاشي (مويد الااسلام) ارگان حزب دمکرات (تاسيس در1910) که سليمان محسن اسکندري از رهبران مهم آن بود، ظاهرا نخستين نشريه ايست که برخي مباحث مارکسيستي را (البته درکنار انواع مباحث مخالف آن) درستون هاي خود مطرح کرده است. متاسفانه شماره اين روزنامه اکنون در دسترس ما نيست، ولي از آنچه که در بررسي "دوران اوليه نفوذ انديشه هاي مارکسيستي درايران" ( ع.آگاهي- مجله دنيا- سال 3، شماره 4) برمي آيد، اين روزنامه در بالا بردن اتوريته ماکسيسم، معرفي مارکس، معرفي نقش سوسيال دمکراتهاي روس درجريان مشروطيت نقش بزرگي داشته است. و اين مسئله، چنانکه مولف مقاله بدرستي ياد آوري مي کند، مستقل از نيت خود مويد الاسلام است که کسروي او را از سود جويان جنبش مشروطيت مي شمرد. اين روزنامه درشماره 16 خود کارل مارکس را درميان دارندگان مسلک سوسياليسم "ازهمه مقتدرتر و نظرياتش" را "عميق تر" مي خواند و مي نويسد: "موسس سوسياليسم ( اجتماعيت) علمي کارل مارکس مشهورمي گويد که انقلاب قابله هيئت هاي اجتماعيه است. همانطور که تا رنج مادري نباشد، هيچ طفلي متولد نمي شود، همين قسم نيزهيچگونه تجدد اقتصادي، سياسي و اجتماعي بدون انقلاب صورت خارجي پيدا نمي کند، چه ابدا ديده نشده که اصول خانخاني و ملوک الطوايفي مقام خود را، خود بخود به سرمايه داري که دردامن خودش پرورش شده، توديح کند". درشماره ديگرچنين مي خوانيم: "عالم اقتصادي واجتماعي، مصنف مشهور ديگر کارل مارکس، شصت سال پيش درکتاب "اعلان اشتراکيت" (يعني مانيفست کمونيست، ط.) اين مطلب را بيشتر نزديک به فهم بيان نمود... " سپس روزنامه جملاتي از مانيفست را با ترجمه نسبتا دقيق نقل مي کند. در رشته مقالات تحت عنوان ترور "ايران نو" نقش شخصيت را از نظرمارکسيسم مورد بررسي قرارميدهد و اثربخشي ترور فردي را رد مي کند و فلسفه "اجتماعيت" مادي " (ماترياليسم تاريخي) را از زبان مارکس و انگلس توضيح مي دهد و در شماره هاي مختلف خود، علاوه برمارکس و انگلس از کارل ليبکنشت و ژان ژورس نيز سيتادهائي مي آورد و حتي در انطباق خلاق اين نظريات برشرايط ايران کوشش هائي بکار مي برد. مثلا ضمن نقل بيان ليبکنشت درباره نقش دهقانان در انقلاب مي افزايد: "ما مي توانيم بگوئيم حاليه در ايران نيز نظر به موقعيت خارجيه و داخليه که داريم هيچ انقلاب ملتي جز با استعانت و همراهي ايلات، مظفريت و پيروزي نخواهد گرفت". در مقالات ديگر روزنامه با دقت شايان حيرتي انديشه هاي اساسي مارکس، از آنجمله از "مقدمه برعلم اقتصاد" ترجمه شده و توضيح گرديده است.
درسال 1904 مهاجران ايراني مقيم قفقاز، حزب "همت" و پس از آن "حزب اجتماعيون عاميون" را به رهبري نريمان نريمانف بوجود آوردند. در اين سالها قريب نيمي از کارگران معادن نفت قفقاز از مهاجران ايراني بودند. پنج درصد کارگران رشته هاي ديگرصنايع قفقاز نيزايراني بودند. لذا احزاب نامبرده کاملا با ترکيب پرلتاري و بدست گروهي روشنفکران پرورده در مکتب سوسيال دمکراسي انقلابي بوجود آمدند. چنانکه همه مورخان ايراني و خارجي و از آنجمله سياستمداران روس و انگليس درايران (مانند گارتويگ سفيرروسيه و چرچيل مترجم سفارت انگليس) تائيد مي کنند، اين سازمان ها که در ارتباط نزديک با سوسيال دمکراتهاي انقلابي قفقاز (بلشويکها) بوده اند، نقشي فوق العاده بزرگ در جنبش انقلابي شمال ايران در دوران مشروطيت ايفاء کرده اند. درباره چگونگي سازمان هائي مانند "جمعيت هاي مجاهدان"، "مرکزغيبي"، و حوزه هاي "سوسيال دمکرات" يا جمعيت هاي "اجتماعيون عاميون" در دوران مشروطيت و اينکه اينها با هم چگونه مربوط بوده اند و اسامي يک سازمان يا چند سازمان مختلف هستند، مي توان بحث کرد. ولي واقعيت وجود چنين جمعيت ها، مراکز، حوزه ها و حتي فراکسيون سوسيال دمکرات در مجلس امري مسلم است. اين سازمانها که بيشترغرق در فعاليت عملي انقلابي بودند، موافق دستورنامه ها و مرامنامه هاي خود، از حدود دمکراتيسم انقلابي فراتر نمي رفتند ولي در ميان حوزه هاي سوسيال دمکرات، ازجهت صرفا تئوريک، سه محفل ده نفري که در جنب کارخانه هاي چرمسازي تبريز فعاليت مي کردند و دراين کارخانه نيز نفوذ داشتند، نظر را جلب مي کند. اعضاء اين سه محفل غالبا گرجي يا ارمني ايراني يا قفقازي بوده اند. مانند: واسو، مگه لادزه موسوم به تريا که لنين نيز در موردي از او بنام جوان خوب انقلابي ياد مي کند، کاراخانيان، تيگران درويني، چلنگريان، آرشاوير، ورام، سدراک اول و سدراک دوم وغيره. اين حوزه ها درسال 1908 با پلخانف و کارل کائوتسکي وارد مکاتبه شدند و يک سلسله مسائل تئوريک را مطرح کردند. مهمترين مسئله اين بود که آيا در ايران شرايط عيني و ذهني براي پيدايش پرلتاريا بوجود آمده و آيا پرلتاريا بايد در انقلاب مستقل عمل کند، يا با قشرهاي خورده بورژوائي همراه بورژوازي برود. پرسش کنندگان نفوذ بازرگاني خارجي را در ايران که منجربه رشد مناسبات سرمايه داري مي شود پديده مترقي و جنبش مشروطيت را جنبشي ارتجاعي مي شمردند. کائوتسکي درپاسخ خود توصيه کرد که سوسيال دمکراتها بعلت عقب ماندگي شرايط اجتماعي ايران، نبايد حساب جداگانه اي براي خود باز کنند و بايد در مبارزه عمومي خلق شرکت جويند. ولي اين پاسخ درست را حوزه با اکثريت 28 راي درمقابل دو راي رد کرد! البته علاوه براين سخن درست کارل کائوتسکي با ارتجاعي دانستن خرده بورژوازي و روستائيان، "راهنمائي هاي" گيج کننده اي نيز در نامه خود طرح مي کند.

درسال 1916 در قفقاز حزب "عدالت" به رهبري اسداله غفارزاده از مهاجرين سياسي مشروطيت جاي احزاب گذشته را گرفت و همين حزب بود که در انزلي موفق شد نخستين کنگره حزب کمونيست ايران را در30 خرداد 1299 ( 22 ژوئن 1920) تشکيل دهد. اسداله غفاري زاده بعدا در جريان انقلاب گيلان به شهادت رسيد. همانطور که سازمان هاي سوسيال دمکراسي بمحض پيدايش خود با پراتيک عظيم انقلاب مشروطه روبرو شدند و در آن نقش شايان تحسيني ايفاء کردند، بهمان ترتيب حزب کمونيست ايران نيز بلافاصله پس ازپيدايش خود با جنبش انقلابي گيلان و سپس حوادث تغيير رژيم قاجار به پهلوي که حوادثي بغرنج و دورانسازبود، روبرو گرديد و در اين جريان ها نقش مهمي ايفاء نمود. پيداست که حزب کمونيست ايران از همان آغاز نتوانست و يژگي هاي جامعه ايران را دريابد و گاه با انطباق قالبي تجارب انقلابي روسيه، چه درجريان انقلاب گيلان و چه پس ازآن دچار برخي اشتباهات و گاه اشتباهات جدي شد. اين اشتباهات تصادفي نبود و داراي پايه استدلال و باصطلاح " اساسمندي" تئوريک بود. يکي از تئوريسين هاي بر جسته و از رهبران حزب در آن ايام يعني سلطان زاده دراجلاسيه پنجم کنگره دوم انترناسيونال کمونيستي بعنوان نماينده ايران درتاريخ 28 ژوئيه 1920 (يعني در جريان انقلاب گيلان) نطقي ايراد کرد. دراين نطق وي تحليلي از وضع جهان و ايران بشکل فشرده بدست داده و در پايان تحليل خود گفت: "بعقيده من يک نکته اصولي که بايد راهنماي ما باشد آنست که حمايت از جنبش بورژوا دمکراتيک درکشورهاي عقب افتاده بايد تنها درآن کشورهايي لازم شمرده شود که جنبش درآنجا مراحل مقدماتي را طي مي کند. اگر بخواهيم در کشورهائي که دهسال يا بيشتر تجربه پشت سرگذاشته اند، يا در کشورهائي که هم اکنون مانند ايران قدرت حاکمه را بدست گرفته اند، همان اصل را بکار بنديم، نتيجه اش جزاين نخواهد بود که توده ها را به دامن ضد انقلاب برانيم. دراينجا، درمقام مقايسه با جنبشهاي بورژوا- دمکراتيک مسئله عبارتست از انجام و حفظ انقلاب کاملا کمونيستي، هر قضاوت ديگري در اين زمنيه مي تواند نتائج تاسف انگيزي ببارآورد". (نقل ازکتاب" اسناد تاريخي جنبش کارگري، نشريه مزدک، صفحه 71). براساس همين تز بود که حزب کمونيست ايران درآغاز جنبش گيلان، چنان که در بيان پيش زمينه هاي تاريخي رژيم رضاشاه بدان اشاره شد، مرتکب تند روي هائي شد. تز سلطان زاده در مورد آنکه انقلاب ايران بايد خصلت "کاملا کمونيستي" خود را حفظ کند، تنها به اين دليل که جنبش درکشورما سابقه دهساله داشته است، حاکي ازعدم توجه به درجه نضج عيني جامعه کشورماست. درآن شرايط انقلاب ايران تنها مي توانست در کادر وظايف ملي و دمکراتيک محدود بماند و هنوز از اعتلاء به مرحله سوسياليستي، بدون تدارک پايه مادي و فني و ايجاد محمل هاي اجتماعي اين انقلاب نمي توانست سخني درميان باشد. با وجود خصلت ملي- دمکراتيک انقلاب در ايران، در جريان انقلاب گيلان، تنها تاکتيک وحدت نيروهاي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي برپايه ايجاد يک برنامه مورد قبول همه مي توانست يک تاکتيک واقع بينانه باشد و اين ضرورت، بر هر ضرورت ديگر مقدم بود. بعدها سلطان زاده در اظهارات خود درباره نهضت جنگل، اين تزخود را که انقلاب گيلان مي بايست دهقان را از چنگ فئودالها خارج سازد، بارديگر تائيد مي کند. وي دليل شکست انقلاب را ابدا درتفرقه نيرو هاي وارد در انقلاب نمي ديد، بلکه آنرا صرفا معلول تناسب نيروهاي نظامي ميدانست و برآن بود که " متاسفانه حوادث با چنان سرعتي رخ داد که انقلاب ايران قادر نبود زيرفشار نيروهاي بريتانيا و شاه دوام بياورد و دچارشکست گرديد." ( اسناد تاريخي جنبش کارگري- نشريه بنگاه مزدک، صفحه 77). ولي حق آنست که درجريان انقلاب گيلان، حکم ضرورت نيروها مورد حمايت کنگره خلقهاي خاورقرار گرفت و رهبري جديدي و بر راس آن حيدر عمواغلي سرکارآمد و اين رهبري تزهاي تازه اي مطرح کرد که با نظر سلطان زاده تفاوت اساسي داشت.

حزب بدينسان در راه اصلاح اشتباهات اساسي خود گام بزرگي برداشت. تزها، مولفان يا مولف آن هر که باشد، يکي از اهم اسناد مارکسيستي انطباق يافته با شرايط آنروز ايران است که بطور کلي مشخصات جامعه ما را بدرستي مطرح مي کند و وظايف جنبش را بدرستي ارائه مي نمايد. پختگي تئوريک تزها شگفت نيست. علاوه بر رهبري کمينترن، بالاخره کمونيست هاي ايراني از زمان انقلاب مشروطيت با واقعيت ايران درگير بودند و مي بايست به اين نتيجه برسند که جامعه ايراني داراي ويژگي هائي است که آنرا از جوامع ديگر ممتاز مي کند و بدون درک آنها، تعيين مشي سياسي، سازماني، رهبري و مبارزه اي محال است. متاسفانه با نابود شدن حيدر بدست مخالفان، اين رشته گسست. ولي حزب مرکز رهبري را به تهران منتقل کرد و دست به سازماندهي وسيع زد: درجمعيت علني "اجتماعيون" به رهبري سليمان ميرزا فراکسيون بوجود آورد، اتحاديه ها، سازمانهاي فرهنگي (مانند جمعيت فرهنگ رشت، فرهخت بندرپهلوي، پرورش قزوين و غيره)، سازمان جوانان و زنان درنقاط مختلف دائر کرد و مسلما تنها سازمان متشکل سرتاسري کشور بود که در جريان تحول رژيم و پس از آن نقش داشت. از جهت پخش مارکسيسم، علاوه بر مطبوعات روزانه "حقيقت"، "کار"، "پيکان "، دو شماره مجله تئوريک "جرقه" و هفته نامه تئوريک "خلق" نيز منتشر شد که ترجمه " الفباء کمونيسم" را نشرميداد.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت