راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه - 5

سلطنت پهلوی

از دل غفلت ها بيرون آمد

احسان طبری

 

جنبش ديگری که درعرض اين جنبش ها روی داد، قيام کلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان بود، همان قيامي که محمدرضا شاه در کتاب "مردان خود ساخته" در شرح حال پدرش بدان با دادن عنوان "فتنه ژاندارم ها" اهانت مي کند. پسيان بمثابه افسر ژاندارم و نيز با تحصيلاتي که در آلمان (شهر لايپزيک) داشت، از آن ميهن دوستاني بود که دچار پندار ژرمانوفيلي شده بود. وقتي در1920 از آلمان به ايران آمد، بعنوان رئيس ژاندارم به خراسان اعزام شد. در آنجا با والي فاسد و دزد خراسان قوام السلطنه برادر عاقد قرارداد 1919 (وثوق الدوله) و با پشتيباني او، کلنل پرايداکس سرکنسول مشهد و نيز با جمعي از ايلخانان عشاير تيموري، هزاره و بلوچ و غيره که مايه ناامني خراسان بودند، وارد تناقض شديد شد.

تظاهرات عوامفريبانه "رعد" و "برق" روزنامه های متعلق به سيدضياء الدين عليه "اشراف پوسيده" اين افسر شريف و احساساتي را بخود جلب کرده بود و وی، سيد را اشتباها کسي مي دانست که گويا مي تواند در ايران تحول عميق بوجود آورد. کودتای حوت 1299 سيدضياء الدين و رضا خان و تشکيل کابينه سيدضياء الدين که به توقيف گروهي از اشراف دست زد، او را سخت به شوق آورد و او نيز در خراسان دست به توقيف يکي از مظاهر بارز اين اشراف فاسد يعني قوام السلطنه زد و اين مرد را به تهران فرستاد. ولي کابينه سيد ضياء و مداح قرار داد 1919 و پشتيباني حکومت ضد انقلابي مساواتيست ها در باکو، که بقولي نقش "محلل" برای تحولات بعدی داشت، نمي توانست ديری دوام کند. قوام السلطنه اسير ديروزی کلنل بلافاصله پس از سيد، "رئيس الوزرا" و رضا خان وزير جنگش شد و طبيعي است که اقدام فوريش عبارت بود از احضار کلنل. کلنل "تمرد" کرد و دست به مقاومت زد. تشکيل دسته فدائيان بنام "اردوی چريک کاوه" تحت نظر ماژر عليرضا خان شمشير، مبارزه با  ايلخان های امنيت شکن، ايجاد نيروی ضربتي "گروهان آهن"، تعمير راه ها، اصلاح وضع مالي، مبارزه با احتکاراز اقدامات پسيان بود. هم عناصر ملي در تهران(مانند مستوفي المالک و ديگران) و هم شاعران بنام عصر (مانند بهار، ايرج، عارف، فرخي يزدی، دهقان کرماني (استاد بهمنيار) محسور شخصيت شريف و انساني کلنل شدند. نفوذ او در ميان مردم عميق بود. ولي قوام موفق شد بدست نيروهای قزاق به فرماندهي حسين آقا خزاعي و با همکاری سرای ايلات کُرد خراسان و با کمک تحريکات ماهرانه جاسوسان انگليس بر کلنل غلبه کند. از طرف جمعي از ياران کلنل نيز به او خيانت شد. سر او را هم مانند سر کوچک خان بريدند. چنانکه گفتيم کلنل در محيط عمل خود جاذبه شخصي نيرومندی داشت. برخورد انساني و متين او با مردم، انديشه های مترقي و صداقت و شجاعت او، او را محبوب ساخته بود، منتها يک جنبش، عليه دشمنان محيل و قساوت پيشه ای مانند ارتجاع ايران و استعمارطلبان حاميش تنها به اتکاء جاذبه و حسن رفتار و يا قهرماني رهبران پيش نمي رود. برای کلنل، علي رغم تحصيلات خوبي که داشت، درک روند های بغرنج اجتماعي، يافتن شيوه درست سازماندهي و استراتژی و تاکتيک درست کار، تحليل صحيح وضع جهان و ايران، جلب توده های زحمتکش به مبارزه، دشوار بود و دشمن محيل و قسي و معلمان مجرب و مجهز آن توانستند بي دشواری چندان او را و سپس جمع بزرگي از ياران و انتقامجويان او را از سر راه خويش بردارند.

يک لحظه اين فرض محال را ممکن شمريم که نهضت های تقريبا همزمان شمال: نخست خياباني، سپس کوچک خان (در مرحله دوم جنبش) آنگاه کلنل محمدتقي خان پسيان، همراه با کمونيست ها و دمکرات های تهران و شهرهای ديگر عناصرمترقي، جبهه وسيع واحدی با هدف های روشن و مشخص و قابل تحقق در شرايط روز ايجاد مي کردند. در آن موقع امپرياليست های انگليس که از جنگ اول جهاني و مداخله عليه انقلاب کبير فرسوده شده و در اروپا گرفتار مسائل دشوار بودند، نمي توانستند در قبال اين نيروی عظيم پايداری کنند. ارتجاع ايران نيز جرات آن را نمي يافت و نيروهای مسلح انقلابي به آساني نيروهای ارتجاعي سردار سپه را از سر راه مي روفتند، جاسوسان و دو رويان را افشاء مي کردند، تهران را مانند دوران محمدعليشاه آزاد مي ساختند و در آنجا جمهوری ملي و دمکراتيک و مترقي ايران را بوجود مي آوردند. ولي اجاق های جنبش از لحاظ زماني و مکاني جدا جدا سوخت و جدا جدا خاموش شد و عناصرانقلابي و دمکراتيک در شهرها و بوِيژه در پايتخت پس از محروميت از تکيه گاه های قيام، در محاصره سياسي ارتجاع و امپرياليسم افتادند و نمي توانستند جز چند سالي بيشتر، بنحو از انحاء دست و پائي بزنند و روشن بود که قدرت استبدادی مدرنيزه اي که در حال شکل گرفتن است، همه مقاومت ها و مخالفت ها را سرکوب خواهد کرد و اراده طبقات حاکمه و امپرياليسم را بر کرسي خواهد نشاند. برای اينکار تنها زمان لازم بود.

 

دليل عمده شکست اين نهضت ها نامساعد بودن يک رشته عوامل عيني است (مانند عقب ماندگي اجتماعي و اقتصادی جامعه، تاثير مخرب استعمار، ضعف وعدم تشکل توده ها، آمورفيسم و بي شکلي قشرها و طبقات و فقدان مرزبندی بين آنها، تناسب قوای جهاني بسود امپرياليسم و ارتجاع و غيره). ولي عوامل ذهني (تفرقه و تذبذب اصولي و اختلاف بين سران جنبش و رقابت مخرب بين آنها نيز در داخل يک سازمان واحد، راه دادن به حب و بغض و اغراض و محاسبات و انتقام جوئي ها و خود نمائي های شخصي و غيره) نير نقش اندکي ايفا نکرده است. در شرايط امروزی که عامل عيني دمبدم به سود جنبش انقلابي بهبود مي يابد، مسئله عامل ذهني که متاسفانه سرسختي نشان مي دهد، بيش از پيش کسب اهميت مي کند.

سرسختي عامل ذهني و برخي مختصات منفي رايج خود به سير پرتضاريس تاريخ خلق های خاورميانه و بويژه ايران و فاجعه های مکرر و ديرينه دروني اين تاريخ مانند دوام نظام فئودال و پاتريارکال و شيوه های ابتدائي توليد، دسپوتيسم (استبداد) شرقي و هجوم های مکرر از داخل و خارج و عدم ثبات اجتماعي و غيره، مربوط است. البته "پند و اندرز" نمي تواند برخي مشخصات ريشه دار روحي ما را که ثمره سده هاست بسرعت عوض کند ولي با کنترل توده ها، با مکانيسم کار جمعي، با بسط پراتيک انقلابي که خود سالم سازی و تميز کننده است، مي توان محيط های ثمربخش تری آفريد. علاوه براين عوامل، طرح دائمي معايب اسلوب و شيوه کارانقلابي و انتقادی از ذهني گری و روش فردی (در نقطه مقابل روش جمعي) و تصريح ضرورت احتراز از چپ روی و تفرقه جوئي و داشتن حساب های خصوصي و جاه طلبي و يا بکار بردن شيوه های مخرب وحدت شکن نيز بنوبه خود لازم و سودمند است. ترديدی نيست که ما بين عوامل عيني و ذهني تاثير متقابل ديالکتيکي وجود دارد و هرنسل تازه ای از انقلابيون با بسيج بهتری وارد ميدان تاريخ خواهد شد، تا زماني که بتواند سرانجام ضحاک ستم  و امتياز را از پشت کوهه زين به خواری فرو بکشد و فرو بمالد  و زور و فريبش را باطل سازد.

سودمندی جنبش های شمال و جنوب ايران در آن بود که امپرياليست های انگلستان دانستند که آنها ديگر نمي توانند قرارداد منعقده با وثوق الدوله در1919 را نگاه دارند، نمي توانند به سياست سنتي تقويب تفرقه عشايری در ايران ادامه دهند، نمي توانند در دوراني که يک همسايه با ايران بمثابه برابر حقوق عمل مي کند، آنها رسم ننگين "کاپيتولاسيون" را بيش از اين بر ايران تحميل کنند، نمي توانند در کنار يک کشور بزرگ انقلابي، در جهاني دگرگون شده، ايران را به عقب ماندگي ديرينه محکوم شمرند، و در قبال فشار نيرومند و همگاني مردم ايران که خواستار پيشرفت و نوسازی کشور بودند، مجبورند، ولو گامي چند واپس بنشينند. بقول ل. فيشر در کتاب "شوروی ها در امور جهاني" در محيط ايران آن موقع وجهه اتحاد شوروی با همان سرعت که وجهه انگلستان سقوط مي کرد، در حال اعتلا بود.  (world Affairs.t.I.P.433 the soviet in). در اين شرايط نقشه های مختلفي در "دائونينگ استريت" محل وزارت خارجه انگلستان و در شعب اکتشافاتي وزارت جنگ اين کشور و از طرف سازمان "اينتلجنس سرويس" با مشورت با غلامان ايراني امپرياليسم انگلستان حتي با دربار احمد شاه مورد بررسي قرارگرفت. اجرای نقشه تازه با کودتای حوت 1299 بدست سيد ضياء الدين طباطبائي از عمال اينتلجنس سرويس که برای همين منظور سازماني بنام "کميته آهن" درست کرده بود، آغاز شد. درباره ارتباط سيد با انگليس ها مولف امريکائي لنچوسکي در کتاب نامبرده (روسيه وغرب در ايران- نيويورک- صفحه 72) صريحا مي نويسد: "سيدضياء الدين مدير روزنامه رعد در تماس نزديک با ميسيون انگليسي بود". "کميته آهن" سازمان مناسبي بود که بين سيد ضياء الدين و آن "خونتای" نظامي قزاق که از رضا خان سردار سپه حرف شنوی داشتند، پيوند ايجاد کند. سران ايراني ديويزيون قزاق مدت ها بود بوسيله ژنرال باراتف و فن اتلر سفير سابق روسيه (گويا به کمک ريپورتر جاسوس ثابت) Resident انگليسي در تهران، به انگلستان معرفي شده بودند. ژنرال های انگليسي دنسترويل و ايرونسايد و ماله سن هر يک درباره رضا خان و گروهش نظر داده بودند. سران ژاندارم غالبا مانند پسيان و لاهوتي در اپوزيسيون بودند، لذا نمي توانستند مورد اعتماد قرارگيرند ولي سران قزاق سابقه غني و جدی ضد خلقي داشتند و در ميان اين سران، رضا خان معروف به "شصت تير" و "قلدر" از همه بنام تر بود. مي گوئيم بنام تر و نمي گوئيم با شعورتر، زيرا رضا خان علي رغم هوش طبيعي، سواد اندکي داشت و در ميان افسران قزاق افراد تحصيل کرده ديگري بودند که بعدها در دوران سلطنت پيوسته ازغضب و حسد او مي ترسيدند و ازسخنان گزنده اش در امان نبودند. دسترسي به اسناد سری خاصي لازم است تا پيچ وخم اين تصميم گيری در نزد امپرياليست ها روشن شود. واقعيت آنست که سيد ضياء الدين سه ماه پس ازکودتای 1299 ( 1920) که مهمترين وعده اش الغاء قرارداد 1919، يعني الغاء قراردادي بود که بقول بالفور (حوادث اخير در ايران - لندن، صفحه 236) خود عملا ملغي بود، بوجود زائد بدل مي گردد و مجبور به ترک ايران مي شود، ولي رضا خان بعنوان وزيرجنگ در کابينه اول و دوم قوام السلطنه، کابينه اول مشيرالدوله، کابينه مستوفي الممالک، کابينه دوم مشيرالدوله باقي مي ماند تا سرانجام به مقام " حضرت اشرف رياست وزراء " مي رسد و سپس با راندن احمدشاه از دالان جمهوری مي گذرد و به سلطنت دست مي يابد.

 

از تشکيل کابينه سيد ضياء الدين ( 5 مارس 1921) تا تشکيل نخستين کابينه دوران سلطنت رضا شاه (يعني کابينه ذکاء الملک فروغي در19 دسامبر1925)، مدت چهار سال رضا خان راه پرپيچ و خم يک عروج دشوار را طي مي کند و مقاومت سلسله قاجار و طرفدارانش و نيز مخالفان استقرار ديکتاتوری جديد را در مجلس و مطبوعات و احزاب گام بگام در هم مي شکند. و.س.هاز مولف امريکائي در کتاب "ايران" صريحا تاکيد مي کند: " نيازی به اثبات اين نکته نيست که انگليس ها در لشکرکشي به تهران و در پيش کشيدن رضا خان دخالت داشته اند." (S. Haas, Iran, p.142 W.) . پس از اين آشنائي سريع با حوادث دو دهه اول قرن بيستم، اينک ما کاملا در آستانه وقايعي قرار گرفته ايم که بتاريخ اعتلاء و سلطنت و سقوط رضا شاه مربوط است. اين دوران مهمي ازتاريخ معاصرايران است، زيرا طي آن، چنانکه يکبار ديگر نيزگفتيم، روبنا و زيربنای جامعه نوين سرمايه داری در خطوط کلي خود در ايران پديدارمي گردد و ديکتاتوری رضا شاه مجبورمي شود بخشي از وصايای انقلاب سرکوب شده را بشکلي که برای وی و طبقات حامي و پشتيبانان استعماريش قابل تحمل باشد، عملي نمايد.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت