بازگشت

 

بازی شیطانی

نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

بازی شيطاني

از سيدجمال تا مصباح يزدي

اجداد انگليسي

بنيادگرايان اسلامي

فروزنده فرزاد

 

 

در سال 1885، درست صد سال پيش از آن که دولت ريگان با واسطه "مک فارلن" در اوج جنگ عراق وارد معامله اي پنهاني براي فروش سلاح با ايران شود، و يک قرن پيش از آن که ايالات متحده ي آمريکا ميلياردها دلار هزينه ي مالي صرف کمک به مجاهدان بنيادگراي اسلامي افغانستان در جنگ ضد شوروي کند، سياستگرداني دوره گرد، افغاني- ايراني تبار، با سياستگزاران سياست خارجي و ماموران امنيتي اينتليجنس سرويس بريتانيا براي طرح ايده يي ستيزه گر ديدار کرد. او با خود مي انديشيد که آيا بريتانيا خواهان حمايت از سازماندهي جنبشي پان اسلاميستي در ميان کشورهاي مصر، ترکيه، ايران و افغانستان، ضد روسيه ي تزاري خواهد بود![1]

اين منطقه از جهان (خاورميانه) ميدان بازي و هماوردي بلند مدت امپرياليستي ميان روسيه و انگلستان بر سر کنترل آسياي مرکزي بود. بريتانيا که بر هند تسلط داشت، پيشتر در 1881 کنترل مصر را نيز بچنگ آورده بود. همچنين، امپراتوري ترکان عثماني، که شامل عراق، سوريه، لبنان، اردن، فلسطين،عربستان سعودي و شيخ نشين هاي خليج فارس ميشد، در حال فروريختن بود، و بخش هايي از اين امپراتوري آماده ي بلعيدن؛ هر چند تجزيه ي کامل امپراتوري، در گرو جنگ اول جهاني بود. از اين پس بزرگترين مستعمرات امپرياليستي در آفريقا و آسياي جنوب غربي در حال پيدايش بود. و بريتانيا که استاد بهره برداري از وابستگي هاي قبيله اي، قومي و مذهبي، و نيز به جان هم انداختن اقليت ها براي تحکيم قلمرو پادشاهي خويش بود، به دسيسه چيني براي پرورش و احياء جنبشي اسلامي و سودمند در راستاي اهداف خويش مي پرداخت. روسيه و فرانسه نيز در اين انديشه بودند، اما انگليسها با کمک ده ها ميليون مسلمان خاورميانه و جنوب آسيا گوي را از رقباي خود ربودند.

مردي که در 1885 متشکل ساختن جنبشي پان اسلاميستي با هدايت بريتانيا را پيشنهاد داد کسي نبود جز "سيد جمال الدين افغاني". از دهه ي 1870 تا دهه ي 1890 سيد جمال الدين از سوي بريتانيا حمايت شد. دست کم يکجا در اسناد رسمي و پرونده هاي محرمانه سرويس جاسوسي دولت هند، پيشنهاد سيد جمال الدين در 1882 در هند مبني بر اين که به عنوان جاسوس بريتانيا در هند به خدمت درآيد، آمده است.[2]

سيد جمال الدين، بنيادگزار پان اسلاميسم، در واقع نياي بزرگ اسامه بن لادن است؛ نه از نظر نسبي که بلحاظ نظري. چنانچه بخواهيم شجره نامه ي اسلامگرايي دست راستي و افراطي را برشمريم، چنين خواهد بود:

"شيخ محمد عبده"(1905- 1849)، فعال پان اسلاميست مصري و شاگرد اصلي سيد جمال الدين(1897- 1838)، بيشترين تلاش را براي گسترش نفوذ سيد جمال انجام داد. عبده نيز، "محمد رشيد رضا"(1935-1865)، هوادار سوري خويش را که بعدها به مصر رفته بود و مجله ي "المنار" را براي نشر نظرات عبده براي تشکيل دولت متحده ي اسلامي منتشر ساخت، پرورش داد. رشيد رضا به نوبه ي خود "حسن البناء"(1949-1906) را که بواسطه ي مجله ي "المنار" با آراء رشيد رضا آشنا شده بود، تربيت کرد. حسن البناء در 1928 سازمان "الاخوان المسلمين" را بنياد نهاد. وي شاگردان بسياري داشت که برجسته ترينشان يکي "سعيد رمضان"، سازمانده جهاني "الاخوان المسلمون" بود که دفتر آن در سوسيس جاي داشت، و ديگري "ابو الأعلي مودودي" بنيادگزار "جماعت اسلامي پاکستان"، نخستين حزب سياسي اسلامي تحت تاثير آراء حسن البناء. ديگر جانشينان حسن البناء شعبات ديگري از "الاخوان المسلمون" را در ديگر کشورهاي اسلامي، اروپا و ايالات متحده ي آمريکا بر پا کردند. يکي از آنان يک سعودي است که در جنگ آمريکايي مجاهدان افغانستان شرکت داشت و او کسي نيست مگر "محمد اسامه بن لادن"، که تيره دل ترين مرد اين زنجيره بود.راه توده

در فاصله ي نيم قرن، از 1875 تا 1925، چهارچوب بلوک کشورهاي اسلامي بواسطه ي امپراتوري بريتانيا پي ريزي شده بود. سيد جمال شالوده ي فکري جنبش پان اسلاميسم را با پشتيباني بريتانيا و حمايت شرق شناس برجسته ي انگليسي، " ادوارد براون" (Edward Brown)، بنياد نهاد. "عبده"، شاگرد اصلي سيد جمال، با کمک کنسول بريتانيا در مصر، "اولين باينگ لرد کرومر"(Lord Cromer)، "جنبش سلفيه"، شکلي از بنيادگرايي واپسگراي افراطي را تاسيس کرد. براي اينکه بدرستي نقش سيد جمال و عبده را دريابيم، جا دارد که آثارشان را در جريان صد سال تلاشهاي بريتانيا براي پي ريزي و سازماندهي جنبشي پا اسلاميستي و هوادار اين کشور بنگريم. سيد جمال، شخصيت خيالپرداز و سست اراده بود، که در خدمت ديگر قدرتهاي استعماري نيز عمل کرد. بنيادگرايي عارفانه و شبه مدرن او نتوانست به جنبشي توده اي و همگير بدل شود. "عبده" شاگرد ارشد سيد جمال، بسيار وفادارانه تر بخدمت حاکمان بريتانيايي مصر درآمد و زمينه ي فکري سازمان "الاخوان المسلمون" را که سراسر قرن بيستم جنبش غالب در روند اسلامگرايي بود، فراهم کرد. بريتانيا همزمان با بکارگرفتن عبده براي گسترس يک جنبش بنيادگراي اسلامي،  در دو جبهه ي ديگر نيز- پيش از جنگ اول جهاني- در همين راستا تلاش کرد؛ در شبه جزيره ي عربستان با حمايت دسته اي از اعراب بنيادگرا تحت هدايت "ابن السّعود"، نخستين دولت بنيادگراي اسلامي را پايه ريزي کرد، و نيز در همين هنگام، َمکه، دومين خاندان عربي که ادعاي ساختگي انتساب به پيامبر اسلام را داشتند، بر انگيخت و پسران اين خاندان را به پادشاهي عراق و اردن رساند. درآغاز بريتانيا مي پنداشت که خاندان هاشمي بعنوان پاسداران شهرهاي مقدس عربي، مکه و مدينه، رهبري جهان اسلام را بجاي امپراتوري رو به زوال عثماني، با تشکيل خلافت اسلامي هوادار اين کشور بر عهده خواهند گرفت. اين نقشه عملي نشد، اما نقشه ي موازي آن موفق بود. در عربستان، از 1920 به بعد، راست آييني (ارتودوکس) وهابي همراه جنبش "سلفيه" در شکل دولت جديد اين کشور، تجلي يافت و خيزش نوين اسلام بنياگرا و درخدمت استعمار پديدار شد.

بايد دانست که سيد جمال الدين افغاني آغازگر اين جريان بوده است. او و جانشينانش با قدرتهاي استعمارگري که بر سر تسلط بر کمربند وسيع سرزمين هاي شرق آفريقا تا چين در ستيز بودند، همکاري داشت. سالها پس از مرگ سيد جمال بسياري از مورخان و بيوگرافي نگاران، او را مردي معتقد و با ايمان که براي رنسانس اسلامي تلاش مي کرد، توصيف کرده اند. فردي ضد امپرياليست، ضد قدرتهاي استعماري و اصلاح گري آزادانديش که ميکوشيد ميان اسلام سنتي و خردگرايي علمي عصر روشنگري پيوند ايجاد کند. گرچه ميتوان همه ي اين ويژگيها را در تظاهرات سيد جمال ديد، اما فراتر از اين پندار، او سياستگري شياد بود که از مذهب بعنوان ابزاري براي رسيدن به اهداف مقطعي بهره برد و همزمان، متحد و کارگزار قدرتهاي استعماري بود. هر چند سيد جمال بتناوب ماموري در خدمت هر سه قدرت استعماري وقت، يعني بريتانيا، فرانسه و روسيه بود، اما شاگرد ارشد او، "عبده"، به بريتانيا صادقانه وفادار ماند.

سيد جمال که ظاهرا در ايران، به سال 1838 بدنيا آمده است،] "سيد هادي روح القدس" پسرعمه ي سيد جمال الدين که در وصف سيد جمال شعري نيز سروده در اسدآباد همدان ميزيسته است و از همين روست که در ايران و به غلط  سيد جمال الدين افغان به سيد جمال الدين اسدآبادي شهرت دارد. به پاورقي مراجعه کنيد. م[ شهرت "افغاني" را براي القاء اين گمان که در افغانستان بدنيا آمده است برگزيد. با اين حيله او اولاً هويت ايراني و شيعي خود را پنهان ميکرد، زيرا تشيع شاخه ي اقليت اسلام است، ثانيا مي توانست بر اکثريت مسلمانان جهان که اهل تسنن بودند بيشتر اثر گذارد. پنهان کردن هويت واقعي تنها نخستين نيرنگ سيد جمال بود. چنانکه "إيلي كدوري"(Elie Kedourie)، شرق شناس برجسته ي بريتانيايي گفته است، سيد جمال و شاگردانش از جمله "محمد عبده" و "رشيد رضا"، "بيشترين امساک را در حقيقت گويي" داشتند.[3] سيد جمال بدرازاي زندگي خويش هويتي دروغين خود را گسترش داد. او وانمود ميکرد که با سفر به سرتاسر جهان اسلام پايه ي تئوريک جنبش سياسي- اجتماعي پان اسلاميسم را گسترش داده، اما او متفکري بدعت گذار، جاسوسي مرموز، فراماسون، و فراتر از همه ي اينها، بنوشته ي "کدوري" کسي بود که به "بهره گيري سياسي از مذهب" باور داشت.[4]

سيد جمال از مذهب استفاده ي ابزاري کرد. ظاهرا دينداري پارسا بود که ميخواست جزئيات الگوي سياسي از حکومتي با قوانين صدر اسلام  را در مکه مسلط کند، اما در نوشته هاي محرمانه اش باورهاي حقيقي خود را آشکار مي کند:

"ما سر مذهب را نمي بريم، مگر بوسيله ي خود مذهب. بنابراين اگر اکنون به ما بنگريد ما را پارساياني تارک دنيا، و پرستندگاني نماز خوان که هرگز از فرمان خدا سر نمي پيچند، ميبينيد."[5]

"کدوري" مينويسد: " اين نامه آشکارا نشان ميدهد که يکي از اهداف سيد جمال، که شاگرد ارشد او عبده نيز بدان آگاه بوده، تخريب از درون اسلام بوده است، و روش او براي متحقق کردن اين هدف "تظاهري وفادارانه" به اسلام بوده است."[6] در واقع اگرچه سيد جمال مبلّغ اسلام راست آيين (ارتودوکس) براي توده ها بود، اما در نهان خدا ناباوري ضدّ اسلام بود که به ديگر اديان نيز مي تاخت. او خطاب به محفلي زيرزميني ميگويد:

"مذاهب، تحت هر نامي، ماهيتي يکسان دارند. هيچ آشتي و درک متقابلي ميان آنها و فلسفه تحقق پذير نيست. مذهب، باور ايماني را به فرد تحميل ميکند، اما فلسفه او را يکباره از قيد مذهب مي رهاند."( رجوع کنيد به نظرات آيت الله مصباح يزدي که نسخه ايراني اين نظرات را اکنون تبليغ مي کند و يا نظرات بنياگذار حجتيه در ايران"آيت الله شيخ محمود حلبي" که در اوج جنبش نفت در دهه 1330، يکباره و با اشاره انگلستان مروج اسلامي شد که اکنون مصباح يزدي آن را پي گرفته است.م)

با وجود اين، سيد جمال نتيجه مي گيرد که: " توده ها را دليل و برهان راضي نمي کند و تنها "خواص" درمي يابند که آموزش و تربيت توده ها چگونه بايد باشد."[7] پختگي محتواي اين عبارات بيانگر چرايي شهرت معنوي سيد جمال است. او در سراسر زندگي خويش براي توده ها پيامي و براي خواص پيامي ديگر داشت. براي توده ها پان اسلاميسم را ترويج ميکرد و  براي خواص فلسفه يي دستچين شده. آري سيد جمال که در راستاي اهدف خويش، و براي  فريب توده ها ژست ضد امپرياليستي مي گرفت؛ با حلقه ي نزديک شاگردانش، حيله گرانه هم پيمان امپريالست ها نيز ميشد.

با وجود اين، بسياري از تاريخ نگاران ظاهربين، مي پندارند که سياستگردان اسلامگرا مي خواست جنبشي در جهان اسلام برانگيزد که بواسطه ي آن اسلام را به دوره ي شکوفايي و طلايي آغازين آن در مکه و مدينه بازگرداند. برخي مورخان تقريبا تيزبين، او را ستيزه گري ضد امپرياليسم مي پنداشتند که در جستجوي اصلاح ديني و برداشتي روشنگرانه و خردگرايانه از اسلام بجاي اسلام سنتي و ايستاست. متاسفانه، اين  ديدگاه غالب در ميان شرق شناسان برجسته بوده است. براي نمونه "گيب"(H.A.R. Gibb)" نويسنده ي کتاب "گرايشات مدرن در اسلام"(1947) مي نويسد که سيد جمال به دولتي که تحت "راست آييني قرآني"[8] با نگاهي مدرن اداره مي شود، باور داشت. و "ويلفرد کانتول اسميت" (Wilfred Cantwell Smith)] پاورقي : محقق، پژوهشگر و اسلام شناس برجسته ي کانادايي.[ سيد جمال را "کاملترين مسلمان زمان خويش" مي ناميد.[9] او در کتاب مشهور خود "اسلام در تاريخ مدرن" مشتاقانه سيد جمال را "ضد امپرياليست" مي شناساند.

"او (سيد جمال الدين افغاني) غرب را تهديدي براي اسلام و جامعه ي اسلامي مي دانست و همه را به مقاومت در برابر آن فرا مي خواند... او مخاطبينش را به ترويج عقل و تکنولوژي بر مي انگيخت، براي توانمند شدن، همانگونه که غرب انجام داده است.... او مسلمانان را به پرهيز از انفعال و تلاش براي عزمي خود جوش و زنده در اين راستا تشويق مي کرد."[10]

اسميت با ستايش سيد جمال مينويسد:

"بلحاظ جغرافيايي، گستره ي فعاليت سيد جمال، ايران، هند، جهان عرب، ترکيه و اروپاي غربي بود. سيد جمال سني مذهب و صوفي بود. او مروج ايده ي آشتي با تشيع نيز بود. وي افکار سنتي اسلامي را با انديشه ي مدرن اروپايي درآميخت...او مبلغ نهضت هاي سياسي اسلامي و شخصيتي در خور احترام بود. وي مدافع ناسيوناليسم بومي و پان اسلاميسم بوده است. بخش عمده يي از گسترش بعدي اسلام در سايه ي شخصيت و تلاشهاي او انجام گرفت. در حقيقت کمتر جايي در اسلام قرن بيستم مي توان سراغ گرفت که تحت تاثير آراء سيد جمال نبوده باشد."

با همه ي اين، اسميت بدرستي ميافزايد: "سيد جمال نخستين احياگر اسلامي بود که به تضاد آشتي ناپذير تاريخي "اسلام" و "غرب" باور داشت."[11] اينگونه، در واقع سيد جمال افغاني نخستين کسي است که مفهوم برخورد تمدنها را که صد سال بعد بوسيله ي "برنارد لوئيس"(Bernard Lewis) و "ساموئل هانتينگتون" (Samuel Hantington) متداول شد، پيش کشيد.

سيد جمال الدين را خواه آنگونه که اسميت او را مردي پويا شناسانده است، يا او رو فردي فرصت طلب بدانيم، در نقش او بعنوان پدرخوانده ي سازمان "الاخوان المسلمون" و گروههاي اسلامگراي افراطي مشابه، نمي توان شک کرد. بي گمان، چنانچه به "برادران مسلمان" ستيزه جو و متعصب امروز گفته شود که مراد و رهبر معنوي آنان، سيد جمال الدين افغاني، خداناباور و فراماسون بوده است، دچار ضربه اي روحي خواهند شد. با وجود اين، "ريچارد ميشل" (Richard P.Mitchell)  که کتابش، "درون سازمان الاخوان المسلمون" صريح ترين و روشن ترين نمونه ي تحقيقي درباره ي اين سازمان است، مي گويد که سرآغاز سازمانهاي تروريستي و ستيزه جوياني که پس از جنگ دوم جهاني در مصر غالب شدند، مستقيماً به سيد جمال الدين افغاني باز مي گردد. وي مينويسد "اعضاي اخوان المسلمون خود را در مسير جنبشي اصلاح طلب و مدرن يافتند که از سوي سيد جمال، محمد عبده و رشيد رضا مطرح مي شد." او ميافزايد: " اعضاي سازمان نسبت به سيد جمال گونه اي بستگي و نزديکي احساس مي کردند. بسياري از ايشان او را "پدر روحاني" جنبش مي دانستند و در اين ميان حسن البناء کسي است که بيشترين شباهت را به وي دارد."[12]

----

پی نویس: مشهورترین تروری که گفته می شود توسط شبکه تروریستی سیدجمال الدین اسدآبادی در ایران انجام شد، ترور ناصرالدین شاه توسط میرزارضاکرمانی بود. ترور ناصرالدین شاه در سالهائی انجام شد که او طی سفر به فرنگ(فرانسه) مقداری با تمدن غرب آشنا شده و بعنوان مدرنیسم مشوق عکاسی و فیلمبرداری در ایران شده بود. 

  

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                        بازگشت

 

 

 

توضيحات :

 

[1]: پيشنهاد سيد جمال الدين افغاني به لندن توسط شرقشناس بريتانيايي W.S. Blunt ، دوست سيد جمال، گزارش شده است. اين گزارش در کتاب " اسلام و مدرنيسم در مصر" نوشته ي C.C. Adams آمده است. (انتشارات Russell and Russell نيويورک، چاپ 1933، صفحه 10، بخش 1)

[2]: "سيد جمال و محمد عبده": مقاله يي درباره ي ناباوري مذهبي و فعاليت سياسي اسلام مدرن ، نوشته ي "ايلي کدوري" (انتشارات The Humanities Press نيويورک، چاپ 1966، صفحه 30)

[3]: "کدوري"، صفحه 6.

[4]: همانجا صفحه 13.

[5]: همانجا صفحه 15.

[6]: همانجا.

[7]: نگرش سيد جمال الدين به مذهب از نوشته ي کدوري در صفحه 44 نقل قول شده است.

[8]: کدوري در صفحه 44، نوشته ي Gibb را که مي گويد: "بي گمان سيد جمال خشنود خواهد شد اگر مي توانست اکنون ببيند که پس از نيم قرن از درگذشت او همچنان نظرات متظاهرانه اش به راست آييني اسلامي بي چون و چرا پذيرفته ميشود."،  نقد مي کند.

[9]: Wilfred Cantwell Smith، "اسلام در تاريخ مدرن"، (NewYork: New American Library، چاپ 1957، صفحه 54.)

[10]: همانجا صفحات 56 و 57.

[11]: همانجا صفحه 55.

[12]: Richard P. Mitchell، "درون سازمان الاخوان المسلمون"، انتشارات دانشگاه اکسفورد لندن، چاپ 1969، صفحه 321.