راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

از پدری امریکائی

تولد نوزادی بنام القاعده

در دل "کمربند سبز"

 

جهاد

(بخش 1)

"کمربند سبز اسلامی"

(24)

 

انقلاب ایران، یکی از دو ستون حافظ منافع آمریکا را ــ که آن دیگری، عربستان سعودی بود ــ در خلیج فارس فروریخت و سیاستگزاران پنتاگون و تحلیلگران سیا را بر آن داشت تا برای بررسی دامنه ی تاثیر آن بر متحدان ایالات متحده در منطقه و بطور کلی تاثیر آن بر حضور آمریکا در خاورمیانه، بکوشند. اینچنین، کارشناسان آمریکایی، سراسیمه، بر آن شدند تا امکان سرایت انقلاب [آیت الله] خمینی به دیگر رژیم های پادشاهی خاورمیانه را، از عربستان سعودی تا مراکش، بسنجند. ولی، درکنار احساس تهدید از سوی خمینیسم، برخی دیگر از سیاستگزاران ایالات متحده آن را فرصتی مناسب یافتند.

پیدایش اسلامی افراطی در ایران، نگرانی همه ی همسایگان ایران را و از آن میان اتحاد شوروی، بزرگ ترین همسایه ی ایران را سبب شد. رژیم خمینی، بسیار ناگهانی و بگونه یی غیر منتظره چهره نمایاند و برخی تحلیلگران بر این باور بودند که خیزش اسلامی در ایران به رهبری روحانیون، انگیزه ی خیزش مردم جمهوری های مسلمان اتحاد شوروی خواهد شد. این تلقی، بار دیگر نظریه ی دیرینه ی بهره گیری از اسلام برای فروپاشاندن اتحاد شوروی را از درون امپراتوریش در آسیای مرکزی، زنده کرد. همزمان، نقشه های دیگری برای استفاده از سازمان های وابسته به اخوان المسلمین در افغانستان برای مقابله با هواداری از اتحاد شوروی در آن کشور که آن را نشانی از نفوذ مسکو می پنداشتند، در شرف تکوین بود. جنبش های اسلامی دوقلو در ایران و افغانستان، "زبیگنو برژینسکی"، مشاور امنیت ملی دولت کارتر و "بیل کیسی"، رئیس سیا در دولت رونالد ریگان را بر آن داشت تا از "اسلام در آسیا"، بویژه در جریان جنگ مذهبی افغانستان بهره گیرند.

حضور غیر مستقیم ایالات متحده در جنگ افغانستان که 3 میلیارد دلار هزینه داشت و جان صدها هزار انسان  را گرفت، هماوایی و همداستانی چندین دهه ی آمریکا با اسلام سیاسی فرا محافظه کار را به سطحی جدیدتر و تهاجمی تر رساند. آمریکا، تا پیش از جنگ افغانستان، اسلام را تنها سدی دفاعی در برابر توسعه طلبی شوروی می دانست، اما در افغانستان، پارادایم حاکم "استفاده از شمشیر اسلام" برای تهاجم بود. راستگرایی اسلامی سلاحی تهاجمی شد و با آغوش باز پذیرای سیاست همکاری با اخوان المسلمین مصر، بلوک اسلامی برهبری عربستان سعودی و بخشهای دیگر اسلام سیاسی گردید. هر چند جنگ افغانستان را در قالب جبهه یی ائتلافی نمایانده اند، مجاهدان همه اسلامگرا بودند و دو سوم کمک های ایالات متحده به مجاهدان افغانستان از کانال پاکستان و عربستان به احزاب بنیادگرای اسلامی می رسید.

افزون بر این، جنگ افغانستان، دگرگونی بنیادینی را در جنبش اسلامی سبب شد. نخست، رادیکالترین بخش اسلامگرایی نیرو گرفت و چنان شد که بتواند در برابر ابر قدرت شوروی در افغانستان بجنگد. دوم، جنگ افغانستان دسته یی از اسلامگرایان خبره در جنگهای چریکی و پارتیزانی و کارهای اطلاعاتی و جاسوسی و نیز ترور و بمب گذاری در اتومبیلها، پدید آورد. سوم، این جنگ، به طور گسترده، به تقویت باندهای جهانی پیوند دهنده ی اسلامگرایان را در شمال آفریقا، مصر، خلیج فارس، آسیای مرکزی و پاکستان یاری رساند. در واقع، نقطه ی خیزش جنبش اسلامی، دهه ی 1970، بود و نیروی محرکه ی آن، ثروت نفتی عربستان سعودی، پیدایش بانکداری اسلامی با ماهیت شدیدا سیاسی و موسسات و نهادهای اسلامی در مصر و دیگر کشورهای اسلامی محافظه کار. اما، پس از جنگ افغانستان، جنبش اسلامی رادیکالیزه شد و خود را نیرومند تر از هر زمان یافت. اواخر دهه ی 1980، اسلامگرایان در افغانستان و سودان قدرت را بدست گرفتند و در عربستان سعودی و پاکستان نیروی غالب ماندند و تهدیدی برای مصر و الجزایر شدند. پایه های القاعده و تروریسم پنهان آن، در این سالها ریخته شد.

سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده و سیاستگزاران آمریکایی از همه ی این جریانات چشم پوشیدند و تنها پندار ضربه زدن به اتحاد شوروی در افغانستان را در سر داشتند. حتی سیاستگزاران رادیکال ایالات متحده، آسیای مرکزی را "نقطه ی ضعف" اتحاد شوروی دانسته و آغاز فروپاشی این کشور را از جمهوری های آسیای مرکزی تصویر می کردند.

و سرانجام، از منظر استراتژیک، جهاد افغانستان اشغال نظامی خلیج فارس و میدان های نفتی آن را که تا پیش از دهه ی 1980 برای نومحافظه کاران رویایی بیش نبود، عینیت بخشید. میان جنگ افغانستان و حضور کنونی ارتش ایالات متحده در قزاقستان، ازبکستان، و دیگر نقاط نفت خیز آسیای مرکزی ارتباط مستقیم هست. جدالی که پای ایالات متحده را به منطقه یی از جهان که تا دهه ی 1980 بیرون از دایره ی نفوذ آمریکا بود، گشود. روندی که از سالهای 1980 آنگاه که مجاهدان افغان از ایالات متحده، چین و اسرائیل برای جنگ با ارتش سرخ کمک گرفتند، آغاز شد. این در سالهای دهه ی 1990 که جنبش طالبان با همدستی ایالات متحده پدید آمد، ادامه داشت. امروز نیز، جنگ در افغانستان راهگشای دخالت گسترده ی ایالات متحده در جمهوری های استقلال یافته ی آسیای مرکزی شده است. ایالات متحده به کمک پایگاه های نظامیش در خلیج فارس و اقیانوس هند، امپراتوری خویش را در خاورمیانه و خلیج فارس یکپارچه کرد و کمربندی از کشورهای عراق، افغانستان و آسیای مرکزی برای غرب به ارمغان آورد. اگر کشمکش های سده ی 21، ایالات متحده را در رقابت برای تسلط بر منابع نفت و گاز آسیای جنوب غربی، رویاروی روسیه یا چین یا هر دو قرار دهد، ایالات متحده پیشتر دست بالا یافته است، زیرا از آغاز جهاد افغانستان، ارتش ایالات متحده زمینه حضور نظامی خویش را در خلیج فارس و کشورهای حوزه ی خلیج فراهم کرده است.

تا پیش از انقلاب ایران و آغاز جنگ افغانستان، هیچ کدام از شرایط برای ایالات متحده نبود، اما جنگ در آن کشور، برای نخستین بار مقدمه ی حضور مستقیم نیروهای نظامی ایالات متحده در آسیای جنوب غربی و خلیج فارس شد و زمینه ساز پیوندهای نوین نظامی با مصر و عربستان سعودی و پاکستان گردید که به پیدایش نیروهای واکنش سریع، نیروی سنتکام (فرماندهی مرکزی ایالات متحده) و پایگاه های نظامی جدید برای محاصره ی منطقه انجامید. این روند تنها چند هفته پس از ورود سربازان اتحاد شوروی به افغانستان آغاز شد و در ژانویه 1980 در قالب بیانیه ی کارتر که "دکترین کارتر" خوانده شد، اعلان گردید. "دکترین کارتر" بازگویی دوباره ی ادعاهای پیشین ایالات متحده درباره ی خلیج فارس بود که نخستین بار فرانکلین دلانو روزولت در 1943 و پس از او دوایت آیزنهاور در 1957 بیان کرده بودند. کارتر گفت: "بگذارید وضعتمان را کاملا روشن کنم. هرگونه اقدامی از سوی نیروهای خارجی برای تسلط بر خلیج فارس، به منزله ی تجاوز به منابع حیاتی ایالات متحده خواهد بود." هر چند روی سخن بیانیه ی کارتر، اتحاد شوروی بود، سخنانش چیزی بیش از خودستایی و لاف زنی نبود. در 1980، ایالات متحده هیچ نیرویی درخلیج فارس، برای مقابله با حمله ی احتمالی اتحاد شوروی نداشت و در شرایط اضطراری توانایی ترابری هوایی و دریایی در خلیج فارس نداشت. صد البته اتحاد شوروی در اندیشه ی تجاوز به خلیج فارس یا اشغال آن نبود. اعزام نیرو به افغانستان در 1979  که، هرچند با اکراه، از سوی اتحاد شوروی انجام گرفت، در حکم آخرین چاره برای دفاع در برابر تهدید بدقت حساب شده ی ماجراجویان اسلامگرای افغان زیر پشتیبانی ایالات متحده و پاکستان بود. حتی چنانچه در افغانستان تهدیدی برای منافع ایالات متحده در خلیج فارس بود، آن، نه تهدید از خارج و از سوی اتحاد شوروی که کاملا از داخل کشورهای منطقه بود، اما در میدان داخلی نیز، توانمندی ایالات متحده گمان انگیز می نمود. برای نمونه، اگر ایران یا عراق ضد رژیم های خلیج فارس وارد جنگ می شدند، یا یک کودتای نظامی خاندان سلطنتی سعودی را سرنگون می کرد، توانایی آمریکا برای واکنش در برابر چنان رویدادهایی بسیار تردید بر انگیز بود.

در آمریکا، بسی پیش از بحران افغانستان، پیرامون تهاجم به عربستان سعودی و اشغال میدان های نفتی آن بحث هایی بود. این بحث ها در میانه ی دهه ی 1970 پس از تحریم نفتی کشورهای عربی و افزایش 4 برابر بهای نفت از سوی کشورهای صادر کننده ی نفت (اوپک) در 1973-74، مطرح شد. هنری کیسینجر، وزیر خارجه ی وقت ایالات متحده، استراتژی اعزام نیروی نظامی به خلیج فارس را ارائه کرد. در 1975، نوشتاری با عنوان "مصادره ی نفت اعراب" در نشریه ی "هارپر" منتشر شد. نشریه ی "هارپر"، نویسنده را، با نام مستعار "مایلز ایگنوتوس"، "استاد و مشاور نظامی ساکن واشنگتن و مرتبط با سیاستگزاران برجسته ی دولت ایالات متحده" معرفی کرد. گفته می شد که "ادوارد لوتویک"، تحلیلگر نظامی نومحافظه کار در مرکز پژوهشهای بین المللی دانشگاه جان هاپکینز، نویسنده ی مقاله بوده است، هر چند که لوتویک منکر آن شد. همان زمان، "روبرت توکر"، دیگر استاد مرکز پژوهشی هاپکینز، نوشتار مشابهی برای نشریه ی "تفسیر"، متعلق به انجمن یهودیان آمریکایی نوشت، و اینچنین سیل نوشتارهای دیگر در دفاع از سیاست اشغال میدان های نفتی عربستان سعودی روان شد. بگفته ی "جیمز اکینز"، سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی در میانه ی دهه ی 1970، که متوجه ظهور ناگهان سلسله نوشتارهایی در تایید سیاست مذکور شده بود، نوشتار نشریه ی هارپر "بیان می کرد که چگونه با مصادره ی میدان های نفتی عربی [و] وارد کردن نفت آن به شرکت های نفتی تگزاس و اوکلاهما، می توانیم مشکلات اقتصادی و سیاسی خویش را مرتفع سازیم. من می دانستم که آن نوشتار پیامد سیاستی ژرف، پس پرده است. ممکن نیست 8 نفر، همزمان و مستقل از هم، چنین نظری را ارائه دهند."

"جیمز اکینز"، به بیان خویش مرتکب "اشتباهی مهلک" شد که پیامد آن برکناریش از سمت سفیر ایالات متحده در عربستان بود. "من در یک مصاحبه ی تلویزیونی گفتم هر کس که چنان نظری را مطرح کرده، یا مجنون است، یا جنایتکار، یا مامور اتحاد شوروی." چندی بعد اکینز دریافت که رئیسش، هنری کیسینجر، صحنه گردان این ماجرا است. آن سال، اکینز از کار برکنار شد. کیسینجر هیچگاه به نقش خویش بعنوان محرک اصلی آن نوشتارها اعتراف نکرد، اما در مصاحبه یی با نشریه ی"بیزنس ویک" در همان سال، در لفافه عربستان سعودی را تهدید کرد که آمریکا "در صورت عدم همکاری کشورهایی چون عربستان سعودی و ایران، بهای نفت را با جنگ سیاسی گسترده علیه این کشورها و به خطر انداختن ثبات سیاسی و امنیتی آنها پایین می آورد." یکی از برجستگان سیا که در دهه ی 1970 در خلیج فارس بوده، پیرامون نظرات کیسینجر درباره ی عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس مسائلی را بیان کرده است. کیسینجر، برای ترساندن عربستان سعودی، یکی از کارگزاران سیا را که برای ماموریت دیگری به خاورمیانه فرستاده شده بود، فراخواند و گفت: "یکی از شیخ نشین ها را انتخاب و حکومتش را سرنگون کنید تا درس عبرتی باشد برای سران عربستان سعودی." بگفته ی آن شخصیت سیا: "بدین منظور، ابوظبی یا دوبی انتخاب شد. اما زمانی که مافوقم به خلیج فارس سفر کرد و با روسای بخشهای سیا در منطقه گفتگو کرد، هیچیک موافق این کار نبودند. اینچنین، قضیه منتفی شد و کیسینجر هم دنبال آن را نگرفت."

تا پیش از جنگ افغانستان، طراحان نظامی ایالات متحده به اینکه در دهه ی 1970، ایالات متحده نمی توانست به سرعت دهها هزار یا صدها هزار نیرو به خلیج فارس بفرستند، آگاه بودند و با همه ی گزافه گویی های سران آمریکا درباره ی اشغال میادین نفتی کشورهای عربی، نیروهای ایالات متحده در منطقه نقشی نداشتند. کارتر با اعلان دکترین خویش گام های نخستین را برای فراهم آوردن زمینه های دخالت مستقیم ایالات متحده در خلیج فارس برداشت. تشکیل نیروهای واکنش سریع، واحدهای نظامی "فرا مرزی" با قابلیت ترابری دست کم چندین هزار نیرو به خلیج فارس، در صورت بحران در این منطقه. در دوره ی ریاست جمهوری رونالد ریگان، نیروی واکنش سریع گسترش یافت و به سنتکام ( فرماندهی مرکزی ایالات متحده) بدل شد که ساختاری کاملا نوین یافت و دامنه ی نفوذش خلیج فارس و نیز مناطق غرب آفریقا تا آسیای مرکزی و افغانستان را در بر گرفت. سنتکام، همان نیروی فعال در جنگ نخست خلیج فارس، جنگ افغانستان در 2001 ، و جنگ عراق در 2003  بود.

از منظر زبیگنو برژینسکی، در 1979، حضور فراگیر نظامی ایالات متحده در خاورمیانه، خلیج فارس و آسیای مرکزی، قدرت آمریکا نبود. برژینسکی، مشاور امنیت ملی دولت کارتر، ایجاد "کمربند سبز اسلامی" را تنها راه مقابله با "کمربند بحران" می دانست.

 

در کمین "نقاط ضعف" مسکو

 

سیاست بسیج اسلام علیه اتحاد شوروی، پیشینه یی دیرینه در تاریخ جنگ سرد دارد. در دهه های 1950 و 1960، استراتژیست های ایالات متحده نگاهی تردیدآمیز به این سیاست داشتند. دلیل مخالفت با این سیاست در آمریکا موفقیت مسکو در آرام نگه داشتن جمهوریهای آسیای مرکزی، کوچاندن جمعیت های قومی و جایگزینی آنها با مهاجران روس در آن مناطق، و سرکوب جنبش های اسلامی بود. افزون بر آن، دوری جغرافیایی جمهوریهای شوروی، امکان دسترسی ایالات متحده به مردم آن مناطق را محدود می کرد. ولی در دهه ی 1970، پارامترهای بسیاری سبب شد آنها که سالهای گذشته در کمین استفاده از برگ اسلام علیه مسکو بودند، پیرامون مساله ی بسیج اسلام بحث های گذشته را پیش کشند. سرشماری سال 1970 در اتحاد شوروی نشان داد که شمار مسلمانان جمهوری های آسیای مرکزی در مقایسه با رشد جمعیت مسلمان جمهوری های دیگر اتحاد شوروی و بویژه در میان روسها، نرخ بالاتری دارد. انقلاب ایران، آتش اسلام ستیزه گر را در صف مقدم سیاست های منطقه یی در افغانستان، آذربایجان و دیگر جمهوری های شوروی شعله ور ساخت. ناگهان رژیم متکی به شوروی در کابل، در برابر ائتلاف نیروهای اسلامی آسیب پذیر نمایاند و افغانستان بالقوه میدان نبرد شد.

دست کم، این منظره یی بود که همدستان پیرامون برژینسکی و افراد سیا می دیدند. در دوره ی کارتر سازمان مرکزی این فعالیت های استراتژیک، گروه پژوهش درباره ی ملیت های شوروی (NWG) بود که بعنوان گروهی عملیاتی در شورای امنیت ملی، با دستور مستقیم برژینسکی تشکیل شد و افرادی از سیا، وزارت خارجه، پنتاگون و سازمان های دیگر در آن شرکت داشتند. رئیس NWG، "پل هنز"،از افراد پیشین سیا و دستیار برژینسکی بود، که با گروهی از مشاوران و کارگردانان معتقد به پتانسیل طغیان در میان اقلیت های اتحاد شوروی کار می کرد. بسیاری از اعضای این گروه از دهه 1950، در تاسیس "رادیو آزادی"، ایستگاه رادیویی تحت حمایت سیا، و "رادیو اروپای آزاد" ــ که در جنگ سرد علیه اتحاد شوروی تبلیغ می کرد ــ فعال بودند.

فعالیت رادیو آزادی در دهه ی 1950، با تمرکز بر آسیای مرکزی آغاز شد. بگفته ی "جیمز گریچلاو"، مدیر رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی در سالهای متمادی و نیز نویسنده ی کتاب "ناسیونالیسم در ازبکستان"، رادیو آزادی برنامه های خود را، نخستین بار برای آسیای مرکزی، از ترکمنستان به زبان های ازبک، ترکمنی، قرقیزی و تاجیک آغاز کرد، و همزمان فرستنده های دیگری به زبان های گرجی، آذربایجانی و چچنی در قفقاز داشت. در آغاز، پخش خبر و تفسیر نیم ساعت در روز به هر کدام از زبان ها بود. "جیمز گریچلاو" می گوید: "هسته ی اصلی تفسیرهای ما نقد رژیم شوروی، بویژه بدلیل اعمال سیاست فشار بر مسلمانان و دیگر مذاهب بود. اما گریچلاو می گوید که رادیو مشی میانه داشت و تحریک به تجزیه طلبی ممنوع بود، ممنوعیتی که "برخی  کارکنان رادیو از آن بیزار بودند".

گاه برخی معتقدان جنگ سرد، خواهان تبلیغات شدیدتری از سوی ایالات متحده علیه اتحاد شوروی و حتی اتخاذ سیاستهای براندازانه در جمهوری های آسیای مرکزی بودند. برای نمونه، در 1958، "چارلز هوستلر"، جاسوس پیشین ایالات متحده، در "ژورنال مسائل خاورمیانه" نوشت که "شوروی ها از اقدامات ضد شوروی ترکها در آسیا در هراسند"؛ اقداماتی چون عضویت ترکیه در ناتو که می تواند عامل "استقلال خواهی مسلمانان اتحاد شوروی" شود، و نیز این مساله که "غرب باید با مردم این مناطق و تحقق آرزوهایشان ابراز همدردی بیشتری نشان دهد." هوستلر بر گسترش فرستنده های رادیویی به زبان های آسیای مرکزی و افزایش بودجه برای "پژوهش پیرامون آسیای مرکزی، قفقاز، و زبان های این مناطق" اصرار داشت.

در دهه ی 1960، برژینسکی با کسانی که خواهان حمایت بیشتر ایالات متحده از مسلمانان آسیای مرکزی بودند، همراه شد. "جین سوسین"، رئیس پیشین تولید برنامه ها ی رادیو آزادی و رادیو اروپای آزاد می گوید:

"زبیگنو برژینسکی، حامی همیشگی رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی بود. ولی همیشه هم با سیاست های ما موافق نبود. اوایل 1966 که پشتیبانان مالی ما در سیا از او خواستند در برنامه یی تحلیلی و محرمانه در هر دو رادیو شرکت کند.... برژینسکی و "ویلیام گریفیت" از سیاست به نظر آنها منفعلانه ی رادیو آزادی در رابطه با اقوام و ملیت های شوروی انتقاد کردند. آنها اتخاذ مشی ستیزگرانه ی ضد روسی و تبلیغ به زبانهای غیر روسی را درست می دانستند."

برژینسکی، فرزند یک خانواده ی نخبه ی لهستانی، بشدت ضد کمونیست بود. او اتحاد شوروی را قدرتمند اما در برابر اقلیت های قومی و مذهبیش، شکننده می دانست. همراهان برژینسکی در شورای امنیت ملی همگی در تکیه بر تضادهای داخلی اتحاد شوروی و شتاب بخشیدن به روند فروپاشی آن هم رای بودند. بگفته ی "روبرت گیتس"، از برجستگان سیا و رئیس بعدی این سازمان، وزارت خارجه ی ایالات متحده در حمایت از اقلیت های ناراضی در جمهوری های آسیای مرکزی، محتاط بود. گیتس می نویسد "برژینسکی عمیقا مایل به بهره گیری از مسائل ملی شوروی ها و خواهان عملیات پنهان در این راستا بود."

هسته ی تشکیل دهنده ی گروه برژینسکی ــ هنز، شاگردان کنت "الکساندر بنیگسن"، آکادمیسین اروپایی و نویسنده ی آثار بسیار و آموزگار تز "اسلام علیه شوروی" بود. پیشینه ی خانوادگی بنیگسن، عامل طبیعی تمایل برژینسکی به او بود. بنیگسن در سن پترزبورگ روسیه متولد شده بود؛ فرزند یک کنت روسی که در جنگ داخلی پس از انقلاب اکتبر در جبهه ی روسهای سفید علیه بلشویک ها جنگیده بود. در دهه ی 1950، بنیگسن در آغاز در "موسسه ی پژوهشهای علوم اجتماعی پاریس"، و سپس در دانشگاه شیگاکو پژوهشگر جامعه شناسی شد. کتابها و نوشتارهای فراوان او درباره ی اسلام در آسیای مرکزی، جنبشی از پژوهشگران و برجستگان سیاسی باورمند به کارآمدی برگ اسلام را به صحنه آورد، چنانکه بسیاری از آنها در دانشگاه شیگاگو، موسسه ی "راند"، محافل پژوهشی و اداره ی امنیت ملی فعال شدند. برژینسکی، پل هنز و "ایندرز ویمبوش" که بعدها کارشناس امور شوروی در موسسه ی راند و از گردانندگان رادیو آزادی در مونیخ شد، در زمره ی کسانی بودند که تحت تاثیر آموزه های بنیگسن قرار گرفتند.

از اواخر دهه ی 1950، بنیگسن پیوسته کتاب، نوشتارهای پژوهشی نوشت و بر نیرو گرفتن جنبش زیرزمینی اسلامی در شوروی تکیه کرد. بنینگسن در کتاب "تهدید اسلام و حکومت شوروی" می گوید که پیشینه ی جنبش اسلامی در اتحاد شوروی به "مقاومت مسلحانه ی مذهبی که اواخر قرن هجدهم آغاز شد... و رهبری آن را صوفیان خواهان برپایی فرمانروایی خدا در زمین، داشتند." آنها علیه امپراتوری روسیه می جنگیدند. بنیگسن می گوید که با همه ی تلاش شوروی برای درهم شکستن آن، جنبش اسلامی همچنان پیش رفت. حتی در میانه ی دهه ی 1950، زمانی که "نیکیتا خروشچف" به اسلام تاخت "به جای آن که این اقدام احساسات مذهبی را کمرنگ کند، تقویت گرایش بنیادگریانه، محافظه کارانه بوسیله ی جریان زیرزمینی صوفیگری اسلامی را سبب شد." بنیگسن مدعی است که محافل صوفیگری، رهبری مقاومت در برابر اتوریته ی شوروی در مرزهای گسترده ی آسیای مرکزی را در اختیار داشتند:

"از زمان پیروزی بلشویک ها تا کنون، تنها مقاومت جدی و سازمان یافته در سرزمین های مسلمان نشین در برابر شوروی ها، مقاومت صوفیان اهل طریقت بوده است. چیزی که شوروی ها آن را اسلام "موازی"،  "غیر رسمی" و "فرقه یی" خوانده اند. "اسلام موازی" بسیار قدرتمند تر و ریشه دارتر از اسلام رسمی است. صوفیان اهل طریقت محافلی بسته دارند، اما کاملا سری هم نیستند.... اسناد شوروی، صوفیان را "خطرناک، فناتیک، ضد شوروی، ضد سوسیالیست، ضد روسیه و نیروهایی واپسگرا" می نامند، اما به کارایی و دینامیسم درونی نیرومند آنها نیز اذعان دارند."

بگفته ی بنیگسن، مهمترین محافل صوفیگری، جمعیتی سری به نام نقشبندی بود؛ انجمنی چون محافل فراماسونی، در ارتباط نزدیک با نخبگان ترکیه و پیشینه یی دیرینه در آسیای مرکزی. نقشبندی ها بویژه در چچن، داغستان و بخش هایی از آسیای مرکزی و از آن میان جنوب ازبکستان قوی بودند. بنیگسن می نویسد: "نقشنبدی ها بدلیل جنگهای طولانی با روسها در این زمینه مهارت داشتند." بنینگسن نتیجه می گیرد که ناسیونالیسم آسیای مرکزی آمیختگی ناگسستنی با اسلام سیاسی رادیکال دارد:

"از جنگ دوم جهانی تا کنون، رهنمودها هر چه بیشتر با ناسیونالیسم درهم آمیخته اند که پیامد آن این بود که هر جنبش ناسیونالیستی ــ هر چند مترقی ــ بشدت تحت تاثیر تفکر محافظه کارانه ی صوفیگری خواهد بود. تردیدی در خیزش چنین جنبشی نیست."

بنیگسن و هم اندیشان او، خواهان تلاشهای جدی تر از سوی ایالات متحده برای برانگیختن اسلام سیاسی در جمهوری های شوروی بودند. هر چند که بنیگسن می نویسد: "احتمالا، نتیجه ی کار پیدایش اسلامی محافظه کار و رادیکال از آن گونه که امروز در ایران با نام انقلاب اسلامی هست، خواهد بود." نظرات ستیزگرانه ی بنیگسن برای پدید آوردن دولت های رادیکال اسلامی در آسیای مرکزی، دقیقا با آراء برژینسکی که معتقد بود ایالات متحده باید بدون نگرانی به گسترش اسلامگرایی در افغانستان کمک کند، هماهنگ است.

"جرمی عزرائیل"، نویسنده ی کتاب "مشکلات ناشی از ناسیونالیسم در اتحاد شوروی"(1977) می گوید: "در دهه ی 1970، من و بنیگسن سمیناری درباره ی "ناسیونالیسم در شوروی" ارائه کردیم." برنامه ی دانشگاه شیگاگو به پیدایش گروهی از کارشناس مسائل جمهوری های آسیای مرکزی و اسلام انجامید که بیشترشان پیرو نظرات مناقشه انگیز بنیگسن بودند، و برخی از آنها مانند "پل گوبل"، در آینده، تحلیلگران برجسته ی سیا در زمینه اسلام شدند. عزرائیل نیز در 1978 بعنوان تحلیل گر میهمان به سیا پیوست. "در سیا، عضو اصلی گروه پژوهش درباره ی ملیتهای شوروی شدم." تلاشها در دوره ی برژینسکی، در آغاز کارهایی چون توزیع قرآن به زبان مردم آسیای مرکزی بود، آرام آرام، بگفته ی جرمی عزرائیل، دامنه ی این تلاشها به همکاری با سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی برای تماس گرفتن با زوار مکه از میان مسلمانان جمهوریهای شوروی رسید. انقلاب ایران، الهام بخش همه ی فعالان این روند برای بر انگیختن مسلمانان بود.

جرمی عزرائیل بازمی گوید: "من بنیگسن را هنگام سرنگونی شاه برای سخنرانی به سیا بردم" لحظه یی هیجان انگیز و چالش برانگیز بود. با سقوط شاه، خمینی آنچه را که اسلام می توانست صورت دهد، عینیت بخشیده بود و تحلیلگران جنگ سرد در ایالات متحده مدلی پیش روی خود داشتند. بویژه نومحافظه کاران همراه بازیگردانان افراطی جنگ سرد، آنرا فرصتی برای جهاد ضد شوروی، نه تنها در افغانستان، که در سرتاسر منطقه، یافتند. پس از اشغال افغانستان بوسیله ی اتحاد شوروی در 1979، "زلمای خلیل زاد" ــ تحلیلگر نومحافظه کار و استراتژیست موسسه ی راند و سفیر آینده ی ایالات متحده در افغانستان ــ در نوشتاری به بیان مشکلاتی که رژیم خمینی برای اتحاد شوروی دارد، پرداخت. او نوشت: "رژیم خمینی خطراتی برای شوروی پدید آورده است. تغییر رژیم در ایران، انگیزه یی برای پیدایش جنبش های مشابه در عراق و افغانستان شده است که ممکن است بر جمهوری های مسلمان نشین آسیای مرکزی در شوروی تاثیر گذارد." خلیل زاد می افزاید:

"هزینه ی انقلاب ایران برای اتحاد شوروی می تواند... نا آرامی های داخلی در جمهوریهای مسلمان نشین که تا سال 2000 جمعینی در حدود 100 میلیون خواهد داشت، باشد، جاییکه با وجود سیاست همگون سازی قومی، هویت اسلامی گونه یی ضد فرهنگ را شکل داده که در صورت ادامه ی ستیز شورویها علیه اقوام و مذاهب، می تواند زمینه ساز نا آرامی شود... دشمنی با شورویها در کشورهای اسلامی و در میان گروه های مسلمان افزایش می یابد."

این مستقیما برآمده از نظرات بنیگسن بود.

هنز، رئیس گروه پژوهش درباره ی ملیت های شوروی زیر نظر برژینسکی، مدتهای دراز مدافع نظرات بنیگسن بود. هنز، که در میانه ی دهه ی 1970 مدتی رئیس سیا در ترکیه بود، نظراتی رادیکال داشت. او در دهه ی 1980، بعنوان در پی دفاع از داستان خیالی تلاش اتحاد شوروی و سرویس اطلاعاتی بلغارستان برای کشتن پاپ ژان پل دوم بوسیله ی یک فاشیست اهل ترکیه آوازه یافت. اوایل 1958، هنز نوشتاری درباره ی "مساله ی امام شامل" در اتحاد شوروی نوشت و در آن به رهبر مقاومت مسلمانان در سده ی نوزدهم، که مخالف توسعه طلبی روسها در آسیا بود، اشاره کرد. هنز هم مانند بنیگسن، با الهام از "امام شامل" بر این باور بود که سرانجام، فروپاشی اتحاد شوروی از آسیای مرکزی خواهد بود. هنز در نوشتار خویش بسال 1958 می  نویسد:

"برای کمونیستهای شوروی بسیار دشوار خواهد بود که سیاست "ضد استعماری" خویش در هواداری از اعراب را سالها بدون خطر بروز نا آرامی در قفقاز و آسیای مرکزی ادامه دهند. مساله ی امام شامل نشان می دهد که طبقه یی از روشنفکران ناسیونالیست و هوشیار در میان مردم این مناطق رو به رشد است....هر چند در اتحاد شوروی هنوز این مشکلات در مراحل آغازین است و تا روزی که مشکل آفرین شوند هنوز زمان بسیاری مانده، شوروی از شرایطی مانند الجزایر مصون نیست."

تا اواخر دهه ی 1970، بنیگسن، برژینسکی و هنز، شورش های اسلامی را در اتحاد شوروی دور نمی پنداشتند. آنها با "ریچارد پایپس" همراه شدند. پایپس نیز از مدافعان استفاده از برگ اسلام سیاسی بود. او از دهه ی 1950 پیرامون مسلمانان آسیای مرکزی و تهدید آنها برای اتحاد شوروی می نوشت، از آن میان است نوشتار تحلیلی وی در دو بخش با نام "مسلمانان آسیای مرکزی در شوروی : گرایشات و چشم اندازهای آینده" که در سال 1955  در "ژورنال مسائل خاورمیانه" منتشر شد. پایپس در آن مقاله نوشت: " محتمل است که رفته رفته مردم آسیای مرکزی و ترکستان چین که روسهای آسیای مرکزی همواره با آنها احساس نزدیکی داشته اند، گرایش استقلال طلبانه بیابند. غیر ممکن نیست که سرزمین هایی اینچنین گسترده، روزی در شکل کشوری ترک زبان و اسلامی با گرایش به خاورمیانه متحد شوند." پایپس که زمانی نوشته بود مسلمانان شوروی علیه مسکو "قیام خواهند کرد" ، درباره ی مساله ی ملیت ها در شوروی بسیار نوسته است و زمانی که ریگان در 1981 جانشین کارتر شد، به سمت ریاست گروه پژوهش درباره ی ملیت های شوروی رسید.

بسیاری از دیگر پژوهشگران متخصص در امور اتحاد شوروی، با نظریات بنیگسن و دنباله روانش مخالف بودند. در واقع هرگز شورش اسلامی ضد شوروی رخ نداد. پس از "پرسترویکا"، سقوط دیوار برلین و پیدایش جمهوریهای آسیای مرکزی، اسلام رادیکال کمترین نقشی در روند فروپاشی اتحاد شوروی بازی نکرد. پیدایش رژیمهای آسیای مرکزی در دهه ی 1990، کمترین نتیجه ی اسلام سیاسی هم نبود. در مقابل، جمهوری های نو پدید آسیای مرکزی درگیر نبرد با ستیزه جویان اسلامی القاعده تا حزب التحریر الاسلامی شدند. این چنین است که کمترین نتیجه ی پشتیبانی آمریکا از اسلام سیاسی در آسیا به رشد تروریسم اسلامی زیرزمینی در چچن، ازبکستان و دیگر کشورهای منطقه انجامید.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                  بازگشت