بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

این مشابهت ها
میان آنچه در آلمان گذشت
و آنچه در ایران می گذرد
اتفاقی است؟
(41)

 

 

هيتلر گمان می برد كه می تواند چرخ تاريخ را متوقف كند و سپس آن را در مسير معكوس بگرداند، اما اين چرخ او را له كرد. رئيس جمهوری كه تصميمات را خارج از پارلمان و با كمك بخشنامه و تصويب نامه پيش می برد. يك گروه نژادپرست و فوق شوونيست، از ميان ده ها گروه مشابه خود، توانست همه بر زمين خوردگان، نظاميان بيكار شده، دانشجويان، خرده بورژوازی به خاك سياه نشسته يا در آستانه ورشكستگی، همه موجودات زيان ديده، همه آنانی را كه ناتوان از داوری يا آكنده از پيشداوری بودند را به دور يك عوامفريب به حداعلی مستعد جمع كند. گوبلز در 5 اوريل 1940 نوشت "در 1925 با دستگيری چند تن از ما، همه چيز پايان می يافت ... اما به ما اجازه دادند ادامه دهيم و از خط قرمز عبور كنيم. بالدور فون شيراش حق داشت كه بعدها در مورد پيشواي خود نوشت: "فاجعه آلمان تنها آن چیزی نبود كه هيتلر از ما ساخت، بلكه آن چيزی هم بود كه ما از او ساختيم."

اين كه رايش سوم به چارچوب جنايت و آنچنان نسل كشی تبديل شد كه تمدن غربی معاصر آن را نمی شناخت، ريشه اصلی اش در ساديسم هيتلر نبود. اگر پيشوای حزب نازی به ديكتاتور تبديل شد و قدرقدرت ماند، از آنرو بود كه بخش مهمی از طبقه حاكم در شرايطی بسيار دشوار و اميد از دست داده به چنين مردی و به چنين رژيمی نياز داشت.
آيا نازيسم همه آلمان ها را با خود همراه كرده بود؟
البته مقاومت پنهانی وجود داشت كه محكوم به ناتوانی بود. اين مقاومت برايش ناممكن شده بود كه خود را سازمان دهد، بشناساند، توسعه بيابد، مخاطبانش را گسترش دهد. اين مقاومت در تبليغ های "زير گوشی"، در حمله به استبداد، پخش اعلاميه ها و روزنامه ها، خرابكاری و بمب گذاری های بی نتيجه تجلی می يافت. هر كدام از اين اعمال مجازات اعدام داشت.
اين مقاومت با وجود قهرمانی انكارناپذير نتوانست اين رژيم خون و گند را سرنگون كند. تناسب نيروها در تمام اين دوران بسود ديكتاتور بود. تنها ضربه هولنك ائتلاف ضدهيتلری بود كه توانست اين رژيم را سرنگون كند و نه اپوزيسيون داخلی، واقعيتی كه مورد تاسف دوستان مردم آلمان است.
آيا می توان گفت رايش سوم زير وزنه تضادهای خود فرو نپاشيد؟
باید متقابلا پرسید: آيا اين خود يك تضاد نيست كه رژيم به جنگی متوسل شد كه نمی توانست در آن پيروز شود؟ اگر اين رژيم ناگزير شد به مصاف ائتلافی نيرومند تر از خود رود، از آن رو بود كه با توسعه طلبی لجام گسيخته و چالش های مداوم خود تشكيل آن را ناگزير كرد. اما رژيم برای حفظ خود در داخل به اين چالش ها و توسعه طلبی ها در خارج نياز داشت. بنابراين شكست اين رژيم آيا نتيجه راهی نبود كه برگزيده بود، راهی كه خود برخاسته از سرشت و گرايش آن بود يعنی حل امپرياليستی مسلئه اجتماعی؟
دوره "هزار ساله"امپراتوری كه هيتلر ايجاد كرده بود در 12 سال خاتمه يافت. اما آيا از آن، اگر نه در نهادها، لااقل بر روح ها، اثری باقی نمانده؟ اين بنا اين چنين شكننده بود؟ هيتلر گمان می برد كه می تواند چرخ تاريخ را متوقف كند و سپس آن را در مسير معكوس بگرداند. اين چرخ او را له كرد.
نتيجه گيری عمومي
در پايان اين بررسی، بايد خصلت شگرف يك سرنوشت را پذيرفت. آيا اين سرنوشت نشانی از نبوغ در خود داشت؟ تنها اثر نبوغ آميز هيتلر در آن بود كه كوشيد تا اذهان را تغيير دهد، برای اينكه ساختار اجتماعی-اقتصادی را تغيير ندهد. كائوتسكی پيش از جنگ جهانی اول گفته بود كه طبقه كارگر تنها به آگاهی از نيروی خود نياز دارد تا قدرت را بدست گيرد و سوسياليسم را برپا كند. هيتلر همه كار كرد تا آگاهی پرولتاری را مشوش و مغشوش كند. او لااقل در بخشی و برای مدتی موفق شد.
به مراحل مختلف پيشينه او نگاهی بياندازيم كه هيچ چيز در آن امكان پيش بينی بعدها را نمی دهد. 1913 در مونيخ مستقر شد. ده سال بعد كوشيد در كنار قهرمانان جنگی مانند تاننبرگ و ژنرال لودندورف كودتا كند. ده سال كوتاه ديگر به ارباب آلمان تبديل شد. يك دهه بعد، "پرچم خونين" صليب شكسته بر راس بلندترين قله اروپا افراشته شد.
اين مرد، بدون نبوغ، ولی دارای خصلت ها و ضعف هايی بود كه بسيار به كار او آمد. او بر مردمی مطيع و توانا حاكم شد، كه چنان كه تاسيت ژرميناس می گويد شامل: "بهترين بردگان و بدترين اربابان"بود. او توانست حريص ترين كارفرماها را با وفادارترين كارگران به سازش رساند.
مدتی طولانی بخت بر او لبخند زد، بختی كه به زيان بشريت نام هايی داشت: از يكسو ضعف و افتراق مخالفانش كه دشمن را اشتباه گرفته بودند. از سوی ديگر پشتيبانی "نخبگان" بورژوا و محافظه كار. هيتلر آلمان و مردمش را با خود يكی كرد. او توانست تماس نزديكی با توده های دردمند، سرگردان، تشنه انتقام و مايوس از ديگر گروه های سياسی برقرار كند. رودلف الدن در برلينر تاگبلات 18 اكتبر 1930 می نويسد: "بخشی از مردم كه بر لرزه های جنگ غلبه نكرده است در شهوت عميق خون و خشونت دست و پا می زند." باری، هيتلر بهتر از هركس ديگر می دانست كه چگونه به اين شهوت پاسخ دهد. در همين حال، او به مالكان و نورچشمی ها اطمينان داد، مالكانی كه از جان گذشته نبودند ولی نگران سرنوشت شخصی خود و طبقه شان بودند. بقول فست "اين جنبش ريشه در اضطراب و نگرانی بورژوازی دربرابر انقلاب داشت"
ما كوشيديم نشان دهيم اگر هيتلر در آلمان پيروز شد، اگر او قدرت را بدست آورد و حفظ كرد، از آن رو بود كه چندين عامل بسود او بود. او در محافل حاكمه همچون مردی كه بيش از همه مناسب لحظه است ظاهر شد. با اينحال نيروهای او الزاما بر نيروهايی كه درمقابلش بودند پيروز نمی شد. اما اين نيروها كه بدليل اختلاف ها و پيشداوری هايشان فلج شده بودند برای غلبه بر هيتلر بايد به جنگ برداركشی خود خاتمه می دادند و برخودتخريبی نقطه پآيان می گذاشتند. اما سازوكار دفاع از ظرفيت ضدنازی بدلايل مختلف بلوكه شده بود و به كار نيفتاد. راه بر ديكتاتور تازه كار بازشد.
مردم آلمان در فردای يك شكست كامل در جنگ جهانی اول، يوغ امپراتوری نظامی را در هم شكستند و بسوی تغيير جامعه پيش رفتند. حركت اين مردم متوقف شد و پيشاهنگ او در هم شكست. براثر سازشی كه ميان نمايندگان بخش اكثريت طبقه كارگر با طبقه حاكم برقرار شد جمهوری پارلمانی (يا جمهوری وايمار) زاده شد. خلقی كه طعم دمكراسی را در شرايطی غالبا ناگوار چشيد، مزه آن را تلخ يافت. درست در لحظه ای كه براثر رفاه نسبی، آماده شد ارزش دمكراسی را دريابد و از دشمنان قسم خورده جمهوری روی برتابد، بحرانی كه در امريكا در گرفت با خشونت به رايش سرايت كرد و آب به آسياب مخالفان و نابودكنندگان دمكراسی ريخت. هيتلر روشی را بكار گرفت كه چهل سال بعد در جمهوری فدرال آلمان سياستمداری بسيار سرشناس توصيه كرد: "آنچه ما بدان نياز داريم، گسترش احساسات مردم است با ايجاد ترس، اضطراب، با ايجاد تصويری تاريك از آينده چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی" (ف.ج.اشتراس)
دمكراسی كه همچون كالايی وارداتی، ناكارآمد و شوم تحقير می شد، داغ نفرت خورد و ممنوع شد. تزهايی كه در محافل نژادپرست سرهم شده بود، در ميان مردم تبليغ شد. كهنه انديشی های محافظه كارانه، با رنگ و لعابی از نظريه های شبه علمی، به ستايش بغض ها و پيشداوری ها نشستند. فاشيسم به يك جنبش توده ای تبديل شد و پس از چندی توانست در محافل پايين جامعه نفوذ كند و هواداری آنان را كسب كند. گرامشی بدرستی معتقد بود كه فاشيسم "تنها سلاحی در دست بورژوازی نيست، بلكه يك جنبش اجتماعی نيز هست". اين تركيب انفجاری احساسات شورشی و تصورات ارتجاعی، در آلمان، بويژه در دوران های پرآشوب، بيش از هر جای ديگر خود را نشان داد. كودك ماندگی و عدم بلوغ سياسی، مردم را آماده و مستعد اين وضع كرده بود. دمكراسی البته خود را در آغوش فاشيسم نيانداخت، اما به سمت آن لغزيد، در آن فرو رفت و در آن غرق شد. سياست فردی و اعطای روزافزون اختيارات به رئيس جمهوری كه تصميمات را خارج از پارلمان و با كمك بخشنامه و تصويبنامه پيش می برد، روحيه دمكراتيك در حال زايش را خفه كرد. البته برخی از كسانی كه هوادار تشديد اقتدار گرايی محافظه كاران بودند نمی خواستند كه سرانجام آن به ديكتاتوری نازی ختم شود. اما آنان به اين روند كمك كردند و بخش مهمی از بورژوازی بزرگ ترجيح داد كه بر گاز اقتدارگرايی فشار دهد تا بر ترمز آن. دولت های تعيين شده از طرف رئيس جمهوری به روشنی كمترين پشتيبانی مردمی نداشتند. ائتلافی كه به هنگام احتضار جمهوری، بخشی تعيين كننده در طبقه حاكم با رهبری نازی برقرار كرده بود، در دوران رايش سوم دنبال و تحكيم شد و ميوه خود را ببار آورد.
توماس مان در كتاب دكتر فاستوس بخوبی دلايل پيوستن بورژوازی به نازيسم را نشان می دهد: "بورژوازی برای نجات اميتازاتش با فاشيسم متحد شد، همانگونه كه فاست با اهريمن." هيتلر خود يقين داشت آن زمان كه "نيروهای محافظه كار آلمان درك كنند كه تنها و تنها من با حزبم می توانيم پرولتاريای آلمان را به خود جلب كنيم" پيروزيش قطعی خواهد بود.
سوسيال دمكراسی نظم موجود را در 1919- 1918 نجات داده بود، اما نمی توانست خود را به برچيدن دستاوردهای اجتماعی و سياسی يا برپايی يك ديكتاتوری قانع كند. اين حزب برای كسانی كه از اواخر 1929 خواهان استقرار يك دولت اقتدارگرا بودند و آن را تنها راه برای برون رفت از بحران می دانستند، به يك مزاحم تبديل شده بود.
پيشوا پس از كسب قدرت توانست آن را حفظ كند، زيرا تفاهمی نيرومند و اجماعی وسيع بر بقای رژيم وجود داشت كه شبكه توسعه يافته ای از سازمان های پر شاخ و برگ آن را تقويت می كرد. بدينسان بود كه يك گروه نژادپرست و فوق شوونيست، از ميان دهها گروه مشابه خود، توانست همه بر زمين خوردگان، نظاميان بيكار شده، دانشجويان، خرده بورژوازی به خاك سياه نشسته يا در استانه ورشكستگی، همه موجودات زيان ديده، همه آنانی را كه ناتوان از داوری يا آكنده از پيشداوری بودند به دور يك عوامفريب به حد اعلی مستعد جمع كند. كاميابی های نخستين آن موجب جلب توجه و پشتيبانی تعيين كننده نيروهای طرفدار وضع موجود گرديد. حزب نازی به اهرمی در خدمت يك گروه از فرصت طلبان سياسی بی شرم و به سنگری برای همه كسانی تبديل شد كه چون بيد بر سر حفظ امتيازات خود می لرزيدند. رهبران اين حزب خود را شواليه ها، قهرمانان ضدانقلاب می دانستند. به گفته يكی از تاريخ نگاران آلمانی "نازی ها گمان می بردند وظيفه به فرجام رساندن يك قانون طبيعی بر دوش آنان قرار گرفته است. يعنی روند آزادی و دمكراتيزاسيون را كه انقلاب فرانسه به حركت درآورده بود، متوقف و نابود كنند." نازيسم،همچون فاشيسم ايتاليايی، ضدانقلابی همه جانبه عليه جنبشی بود كه از 1789 و انقلاب فرانسه اغاز شده بود. البته هيتلريسم در اين عرصه حرف نويی نداشت. ضدانقلاب برای تخم گذاری 130 سال به انتظار ننشسته بود. اما جنبه نو هيتلر تسلط غيرقابل قياس آن در هدايت و در دستكاری توده ها نسبت به پيشينيانش بود.
ما بارها توجه خواننده را به اين نكته اساسی جلب كرديم: نازيسم سياستی را موافق منافع طبقه حاكم دنبال می كرد. تا آنجا كه می توانست موقعيت سرمايه بزرگ را تحكيم كرد؛ در همان حال كه موافقت مردمی كه هزينه های اين سياست را می پرداختند بدست آورد. نازيسم در مرحله نخست، از ورشكستگی ليبراليسم، از مسيحيت زدايی ناشی از شهری شدن، از صنعتی شدن، از موج جديد خردستيزی، از نوداروينيسم اجتماعی زاده شد و تغذيه كرد؛ از اسيب روحی ناشی از بحران همه جانبه، فروريختن ها، سرخوردگی ها بسود خود بهره گرفت. نازيسم سرانجام درتوافق با بورژوازی بزرگ، همچون مديری وفادار اما نه بی غرض و بی طمع، حكومت كرد. با آنكه عدالت اجتماعی و حقوق كارگری در اين دوران هيچ پيشرفتی نكرد، اما بازگرداندن بيكاران به چرخه توليد و ظاهر فريبنده برابری و برادری "ميان انسان های از يك خون" به حمايت از رژيم انجاميد. اين حمايت ضمنا ناشی از آن بود كه آلمان ها از جهان خارج بريده شده، متكی به اطلاعات و اخبار يكجانبه ای بودند كه حكومت به خورد آنان می داد و زير سلطه عوامفريبی های ماهرانه و بی وفقه رژيم قرار داشتند. افشاگری ها روشنگری هايی كه ضدفاشيست ها انجام می داند نتوانست بر اين وضع غلبه كند. گوش دادن به راديوهای خارجی بشدت مجازات می شد. هيچ چيز نبايد مانع از اجرای سياست های گستاخانه و ماجراجويانه ای می شد كه نازی ها و ستاد رهبری طبقات حاكم در پيگيری آن اشتراك نظرداشتند.
برنامه گيوم دوم كه در 1918 عقيم مانده بود، تحت رهبری پيشوا كه بسياربهتر از سلف خود مردم را در مشت داشت از نو پی گرفته شد. جبهه داخلی هيچگاه تا اين اندازه محكم و متحد نبود. مخالفان سازش ناپذير وادار به سكوت و بی عملی شده و يا جسما حذف شده بودند.
هيتلر توانست قربانيان سرمايه داری و تضادهای آن را به بهترين ياران، به سرسخت ترين مدافعان آن تبديل كند. او يك ظرفيت انقلابی را به نيروی محافظه كاری اجتماعی بدل كرد. او بر مردم تكيه كرد تا جامعه ای به منتهی درجه نابرابر و مبتنی بر بردگی بيشترين تعداد را بر آنان تحميل كند. او توانست به لطف دشمنان خارجی آينده اش - اگر نگوئيم با تبانی آنان - با فراغ بال آلمان را ميليتاريزه كند و به نخستين قدرت جنگی تبديل كند. توماس مان در 30 نوامبر 1938 دولت های غربی را متهم كرد كه "ارباب های رايش را همه جانبه تقويت كردند و دستان آنان را باز گذاشتند." اين يك واقعيت است كه بسياری از آلمان ها و خارجی ها فريب ديكتاتور را خورده بودند يا در واقع دوست داشتند فريب بخورند. آنان به دام افتادگانی بودند كه به خيال خود دام می گستردند. بار ها فرصت بود كه به اقدامات نازی ها، پيش از آن كه ديگر دير شده باشد، پايان داد. گوبلز در 5 اوريل 1940 نوشت "در 1925 با دستگيری چند تن از ما همه چيز پآيان می يافت ... اما به ما اجازه دادند ادامه دهيم و از خط قرمز عبور كنيم." در عرصه سياست خارجی نيز وضع دقيقا به همين منوال بود: "ما را به حال خود گذاشتند، اجازه دادند كه از منطقه ممنوعه عبور كنيم، بدون آنكه كمترين مانعی دربرابر ما قرار دهند. ما توانستيم همه مهلكه های خطرناك را دور زنيم و زمانی كه آماده بوديم، كاملا مسلح و نيرومند تراز آنان، جنگ را آغاز كرديم."
هيتلر نيروی عظيم يك ملت بزرگ متحد و از نظر نظامی و روانی بسيج شده را در خدمت خود و موكلانش قرار داد. جهان مستبدين زيادی به خود ديده است، اما هيچكدام نتوانستند، همچون او، از انسان های عادی، درستكار، غالبا حساس، ابزارهای قدرتی بسازند كه به تمام از نيروی قضاوت شخصی و خويشتنداری اخلاقی عاری شده باشند. بقول ژاك دولارو در تاريخ گشتاپو، اين هيولاها، غالبا آدم هايی مانند بقيه بودند و حتی از خصلت های كمابيش دلنشين عاری نبودند. روزی كه هيتلريسم به آنان اخلاق نوينی داد و اطاعت مطلق از آيه های نازی را جايگزين وجدان خود آنان كرد؛ سرنوشت آنان نيز كاملا تغيير كرد. هيتلر با تمجيد وستايش از آنان، با ژرف تر كردن پيش داوری های آنان، با تكيه بر غرور نژادی، با اعطای افتخار و امتياز، از آنان امردهان و امربران خواست های كوچك و بزرگ خود ساخت. او تمام يك ملت را گمراه، مسموم، منحرف و فاسد كرد. با فرياد "آلمان بيدار شو!" او يك خلق را به خواب كرد و در اين خوابگردی آنان را به مهلك ترين جنآيات واداشت. اين تلاقی ميان مردی مانند هيتلر و خلقی كه سده ها تحت ستم قرار داشت و حوداث دوران اخير به لرزه اش انداخته بود سرانجامی مرگبار داشت. پژواك فريادهای سراسر نفرت او انگاه كه توده ها را فراگرفت هزاران بار رعدآسا تر شد. بدون اين پيوستن پرهيجان ميليون ها هوادار متعصب و بويژه بدون پشتيبانی حسابگرانه، فعالانه و تعيين كننده طبقات حاكم، هيتلر يك بر زمين سرد خورده سرگردان و تلخكام، يك سخنران ميخانه ها، يك سياست مدار كافه نشين، "يك استراتژ در اتاق زير شيروانی " بيش نبود. بالدور فون شيراش حق داشت كه در مورد معبود پيشين خود نوشت "فاجعه آلمان تنها آن چيزی نبود كه هيتلر از ما ساخت، بلكه انچيزی هم بود كه ما ازاو ساختيم." هيتلر رفت، مردم آلمان ماندند. باشد كه سرانجام بتوانند درس های تاريخ شان را دريابند!

 

محل اعدام سران کودتا علیه هیتلر

روز 20 ژوييه 1944، زماني كه شكست در جنگ قطعي شده بود، تعدادي از ژنرال ها و سياستمداران آلماني به كودتايي برضد هيتلر دست زدند. كارل گوردلر، شهردار سابق لايپزيك و ژنرال بك در راس آنان قرار داشتند. ژنرال فون اشتوفنبرگ بمب كم قدرتي را در ستاد هيتلر قرار داد. بمبگذاري شكست خورد و هيتلر جراحتي جزيي براشت. هدف كودتاگران پايان دادن به رايش سوم نبود، بلكه خروج از جنگ با هزينه ای كمتر و حفظ بخشي از پيروزی ها بود.  آنان اميدوار بودند كه بتوانند با کودتا علیه هیتلر، با كشورهاي غرب وارد مذاكره شده و نظام را نجات دهند. براساس طرح آنان حزب نازي همچنان مجاز و حزب كمونيست ممنوع می بایست باشد. آنچه باعث شكست كودتا شد، عدم اراده قطعی كودتاگران برای پايان دادن به چنگ و عدم قاطعيت دربرابر هيتلريسم بود. از فرداي 24 ژوييه بيش از 7000 تن دستگير شدند و هيتلر خواهان مرگي وحشتناك براي سران كودتا شد و بدنبال این خواست، سران کودتا در حیاط وزارت جنگ آلمان که اکنون وزارت دفاع آلمان است، کنار یکی از دیوارهای آن تیرباران شدند. این حیاط همان است که درعکس می بینید و محل تیرباران نیز همان جائی است که در طی تمام سالهای پس از جنگ و سقوط هیتلر پیوسته در آنجا چند شاخه گل قرار دارد.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت