بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

نقش مهم متملقین
در تولد یک پدیده تاریخی
(45)

 

متملقين هيتلر، او را همچون بزرگترين استراتژ تمام تاريخ معرفی می‌كنند، و البته برخی از جنگ هايش درخشان و تحسين برانگيز است. ژنرال فون بلومبرگ در او يك رهبر بزرگ را می‌ديد و همچنين رودلف هس كه البته تعجب كمتری دارد. ژنرال فون مانشتاين در كتاب "پيروزی از دست رفته"، معتقد بود كه هيتلر مختصات و استعداد عالی يك مرد جنگی را داشت. هيتلر آموزش جنگی نداشت و به همين دليل از مسايل دركی كمتر تنگ و جزم‌انديش، كمتر محتاطانه و مشابه استادان اكادمی نظامی داشت. او به گذشته نظامی خود افتخار می‌كرد و معتقد بود كه جنس يك سرباز بزرگ را دارد. تا زمانی كه حمله ممكن بود روحيه جسورانه و قدرت تخيل زنده وی به كار او آمد و البته برتری مادی و اخلاقی يك پيروزمند كه او به سپاهيانش تلقين می‌كرد پيشرفت های او را چشمگير كرد. اما وقتی جهش اوليه متوقف شد، استراتژی او نيز سريعا به گل نشست. زمانی كه ديگر پيروزی به او نمی خنديد خودخواهی و سماجتش مانع از عقب نشينی بموقع می‌شد و او را به سمت قربانی كردن بهترين سپاهيانش می‌برد. او كه به پيروزی های سهل و ساده در همه عرصه‌ها عادت كرده بود، به دست كم گرفتن دشمن و توان انسانی و مادی آن گرايش يافته بود. او بيش از آن كه به دانش ژنرال هايش اعتقاد داشته باشد به الهامات درونی خود اعتقاد داشت و آن را خطانپذير می‌انگاشت.
برای آنكه برخی تعجيل‌ها را توجيه كند مدعی بود كه آلمان يك بخت استثنايی يافته كه او در راس آن قرار گرفته است و عمر جاودان ندارد. او خودش را يك نابغه قلمداد می‌كرد و اطرافيانش يا اين را باور كرده بودند يا در هر حال او را از خطا بيرون نمی آوردند. در انديشه های وی هيچ چيز بديع يا بسيار عميق به چشم نمی خورد. در عوض بسيار عقل سليم، منطق، حيله گری، ماكياوليسم، موقع شناسی، روانشناسی، ميزان مناسبی از "شم" و الهام به چشم می‌خورد. با آنكه از دانش عملی بی بهره نبود، اما مفاهيم سطحی را چنان طرح می‌كرد كه گويی سخن از شناختی بسيار عميق در ميان است. حتی در نزد كارشناسان نيز چنين می‌كرد.
اگر وانمود می‌كرد كه منطقی دارد از آنرو بود كه حقانيت خود را از منطق نمی گرفت! او واقعيت را در نظر می‌گرفت، هر چند كه آن را تحت تاثير پيشداوری‌ها و تمايلاتش واژگونه می‌كرد. در تمام يك دوران، اغراض، كمبودها و ضعفهايش به كمك او آمدند. اما سرانجام، زمانی كه با حريفانی در سطح خودش ربرو شد و شرايط ديگر مساعد نبود، اين كمبودها سقوطش را تسريع كردند.
هرگز به اندازه كافی بر استعداد بازيگری هيتلر تاكيد نشده است. او می‌توانست ادای انواع و اقسام افراد را درآورد، احساساتش را پنهان كند، يا احساسی را كه ندارد با چنان مهارتی وانمود كند كه هيچكس در صداقت او ترديد نكند. او همه نقش‌ها را به بهترين شكل بازی می‌كرد و بسياری از سياستمردان كاركشته، كه به روشن بينی و دقت نظر شهرت داشتند، فريب او را خوردند. چنان بازی می‌كرد كه هرگاه از دهانش سخنان افراطی بيرون می‌زد، آن را به حساب انزجار مشروع و محق يك ميهن پرست دردمند می‌گذاشتند. خشم او گويا به همان اندازه بی عدالتی بود كه قربانی اش شده بود. به همين شكل زمانی تن به بحث می‌داد كه نقصی در استدلال طرف مقابل می‌يافت. در غيراينصورت بدنبال شلوغ بازی و حقه بازی و عوض كردن نقش‌ها می‌رفت.
او استعداد زيادی در سخنرانی برای توده مردم داشت و می‌توانست خود را با شنوندگانش هماهنگ كند، خواست های آنان را حدس بزند، به احساسات آنان متوسل شود. انسان عادی آسان تر می‌توانست استدلال های ساده و سادگرايانه او را دنبال كند تا به درس اقتصاد سياسی گوش دهد. هيتلر مي دانست به چه چيزهايی متوسل شود كه پيشداوری های او را مستحكم تر كند، بجای اين كه او را ترغيب كند تا بر اين پيشداوری‌ها غلبه كند و انها را از قلب و مغز خود بيرون كشد. هيتلر خشك انديشی را به همه يك خلق انتقال داد و اين خشك انديشی را هم چون فضيلت عالی ناسيونال سوسياليست می‌دانست.
برای خاتمه اين بحث بازگرديم بر خصلت مخوف و هيولايی هيتلر و "نبوغ" او. يحتمل او در اساس با آدم كش های ديگر تفاوت چندانی نداشت. با اينحال، در برخی شرايط، او می‌توانست پاره ای عناصر شخصيت خود را كنترل و آرام كند، در حالی كه در ديگران اين عناصر تشديد می‌شد. گفته شده كه او "يك جنايتكار فاقد هرگونه احساس" و تشنه قدرت بود. اراده به قدرت در او حد و اندازه ای نداشت، چنانكه در بدست اوردن، حفظ و گسترش آن مرزی را نمي شناخت.
او فهميد كه نميتوان مسلط شد مگر در همكاری با قدرتمندان اين جهان. اين همكاری به مذاق او بسيار خوش می‌آمد، چرا كه او كاملا به يك جامعه پايگانی و سلسله مراتبی كه مبتنی بر مالكيت خصوصی باشد معتقد بود. او توانست همه رقبايش را شكست دهد و ثابت كند كه با استعدادترين، تواناترين و پرشنونده ترين "رهبر" است، و در واقع تنها كسی است كه می‌تواند توده های وسيع و سپس تمام يك خلق را زير شعارهای خود گرد آورد. او نشان داد كه برای انجام وظيفه خود دربرابر هيچ چيز عقب نخواهد نشست. قساوت ذاتی او در اين حالت برگ برنده بزرگی محسوب می‌شد، همچنانكه زمانی كه كشتارگاه قصابی را استخدام می‌كند از او پروانه احساسات طلب نمی كند.
در 22 اوت 1939، يعنی يك هفته پيش از آغاز جنگ جهانی دوم، در ملاقاتی كه با رهبران ستادش داشت هيتلر اعلام كرد : «قدرت ما در سرعت و قساوت ماست. چنگيز خان، با قلبی شاد دستور قتل ميليون‌ها زن و كودك را داد و تاريخ امروز او را همچون پايه گذار كبير يك امپراطوری می‌شناسد. آنچه اين تمدن كودن غربی درباره من می‌گويد اهميتی برايم ندارد. مسئله اساسی نابودی لهستان است. هدف ما اين نيست كه مرز معينی را فتح كرده باشيم، بلكه نيروی حياتی آن را بايد نابود كرد ... به همين دليل من گردان های اس.اس. را با همين مغز مرگ پرور پرورش داده ام كه فعلا در شرق از آنان استفاده خواهيم كرد. فرمان من اين است كه بی ترحم و احساس مردان، زنان و كودكان دارای اصليت لهستانی را بكشند. خشن و بی رحم باشيد!»
اين سختگيری ضدانسانی وثيقه پيروزی يعنی تنها چيزی است كه برای پيشوا اهميت دارد. وانگهی او بارها اين استدلال وقحيانه و ساده گرايانه را تكرار كرده بود كه : "درصورت پيروزی، از پيروزمند هيچكس حساب و كتابی نخواهد خواست و در صورت شكست، آلمان در هر حال نابود خواهد شد". بنظر او طبيعی بود كه از خانواده‌ها كودكانی كه ظاهر آنان نشانی ازيك "اصليت خوب" نژادی دارد را ستاند و آنان را آلمانی و ژرمانيزه كرد. : "ما يا يك خون اصيل بدست می‌آوريم، يا اينكه آقايان - می‌خواهيد به حساب قساوت بگذاريد– ما اين خون را نابود می‌كنيم.!" هيتلر با اشاره به كشتارهايی كه سلطان عثمانی در جنگ جهانی اول بر ضد ارمنی‌ها مرتكب شده بود آن را "نسل كشی كه در فراموشی خاك شده است" می‌ناميد.
شهادت بی چون و چرای بالدور فون شيراش را در 24 مه 1945 در دادگاه نورمبرگ به خاطر آوريم كه عليرغم اعتراضات گورينگ بر مسئوليت كامل هيتلر تاكيد كرد. "اين وسيعترين و شيطانی ترين كشتار دستجمعی تمام تاريخ بشريت بود. ردولف هس تنها نقش جلاد را داشت، اين هيتلر بود كه دستور قتل را صادر می‌كرد ... اين خطای من است و آن را در برابر خدا و ملت مان می‌گويم كه نسل جوان آلمان را با كيش هيتلر پرورش دادم."
در مهابت هيتلر ترديدی نيست. آنچه در طی سده‌ها قابل تصور نبود به دستور او توسط انسان های خشك انديش شده انجام شد: به بندگی كشاندن خلق ها، شكنجه، كشتار نخبگان، نسل كشی. چنان كين توز بود كه برای دشمنانش "مرگی ارام ارام و وحشتناك" را طلب می‌كرد. او قبل از خودكشی، خود را سرزنش می‌كرد كه چرا بيش از اين كشتار نكرده است.
گاهی اوقات تلاش می‌شود تا هيتلر همچون تجسم شيطان، هم چون يك پوچ گرايی كه به چيزی جز نابودی نمی انديشيد، تجسم واقعی نيروهای ويرانگر معرفی شود. يقينا او ظرفيت نفرت و كينه كم نظيری داشت. اما بخوبی می‌دانست ميان آنچه می‌خواهد نجات دهد و آنچه می‌خواهد نابود كند تمايز قايل شود. در اين عرصه هيچ چيز او را متوقف نمی كرد، نه رحم، نه شرف، نه احساسات. آيا هيتلر به حيات خود اهميت زيادی می‌داد؟ او بارها تصميم گرفت كه به زندگی خود پايان دهد و همچون يك قمارباز می‌دانست و درست می‌دانست كه موقعی كه باخته است از بازی كناره بگيرد. و چنين هم شد!
همين امروز نيز مداحان هيتلر می‌كوشند او را همچون نابغه ای معرفی كنند كه بدليل برتری عددی و مادی ائتلاف مخالفش شكست خورد. در واقع بيشتر موفقيت های او ناشی از ضعف مخالفانش بود، از ترس آنان بر اين كه مبادا آب به آسياب دشمنی باز هم خطرناك تر بريزند. محاسبه های اشتباه وی، ناتوانی او در خلاصی از پيشداوريهايش، نپذيرفتن هر گونه ارزيابی عينی و جنون عظمت بود كه او را به بن بست راند. او فهميد كه مخالفانش قصد ندارند واقعا در برابر او ايستادگی كنند، اما آنقدر كرد كه ادامه موضع كسانی كه می‌خواستند كار او را سهل كنند ناممكن شد. هيتلر زير تاثير خلق و خو، و بيش از آن، ناگزير از يك فرار به جلوی مداوم، بدست خود گور خود را كند.

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت