بازگشت

 

هیتلر و آلمان‌ها" (پاریس - ادیسیون سوسیال - 1982)

نوشته "پی ‌یر آنجل" آلمان شناس و تاریخدان ماركسیست فرانسوی

ترجمه علیرضا خیرخواه برای راه توده

 

فاشیسم روی شانه

گرسنگان و بیکاران

(5)

  

مطلب زیر فصل دیگری از كتاب "هیتلر و آلمان‌ ها" است. نویسنده در این فصل به بررسی طبقه كارگر آلمان و نیروهای مخالف نازیسم و از جمله سوسیال دمكراسی و كمونیست‌ های این كشور می ‌پردازد. تراژدی به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان تا حدود زیادی ناشی از سابقه تاریخی این كشور و جنگ برادركشی میان گردان‌های مختلف طبقه كارگر بود. فراموش نباید كرد كه سركوب خونین انقلاب آلمان و حوادثی كه به قتل كارل لیبنكشت و روزا لوكزامبورگ - دو رهبر بزرگ جنبش كارگری آلمان و جهان - انجامید در دورانی انجام شد كه سوسیال دمكراسی حكومت را در دست داشت و در واقع با توافق و پشتیبانی و به درخواست سوسیال دمكراسی بود. این سابقه تاریخی هم راست ‌روی را در میان سوسیال دمكراسی آلمان تقویت می‌ كرد و هم چپ روی را در میان كمونیست‌ های آن كشور. هیچكدام از این دو نیز، در تركیب با یك سری عوامل و تحلیل ‌ها و محاسبات اشتباه دیگر، نتوانستند سرانجام بر این سابقه خونین برادركشی تاریخی غلبه كنند و دست اتحاد یكدیگر را برای جلوگیری از پیروزی هیتلریسم بفشارند. برای سوسیال دمكراسی اتحاد با كمونیست‌ ها به معنای انتقاد از خود در مورد نقش آن در سركوب انقلاب آلمان بود و برای كمونیست ها به معنای غلبه بر احساسات و تحلیل‌ هایی كه از سرنوشت خونین انقلاب آلمان و رهبران آن بر این حزب و انترناسیونال كمونیست مسلط شده بود. این مقدمه كوتاه برای توضیح برخی اشاراتی بود كه در این فصل به مناسبات میان كمونیست ها و سوسیال دمكراسی آلمان شده كه موضوع فصل‌ هایی از این كتاب است كه خواهم کوشید آن را به فارسی برگردانم.

 

نیروهای مخالف نازیسم

 

طبقه كارگر

 

طبقه كارگر، طبقه اجتماعی بود كه كمتر از همه به نازیسم پیوست و بدلیل شمار، نقش اقتصادی و مبارزه جویی‌اش بیش از همه توان عقب راندن نازی ‌ها را داشت. بدیهی است میان ضدنازی‌ های بسیار شجاع و قاطع اعضای دیگر طبقات اجتماعی نیز حضور داشتند و برعكس كارگرانی در صفوف حزب نازی یافت می‌ شدند. اما لااقل تا پیش از استقرار رایش سوم، تنها پرولتاریا بود كه بطور توده‌ای در برابر هیتلر ایستاده بود و تبلیغات نازی‌ ها در آن نفوذ نمی ‌‌‌كرد. بدینسان كارگرانی كه جلب نازی ‌ها شده بودند جنبه استثنا داشتند.

طرفداران هیتلر در میان طبقه كارگر عمدتا از میان كارگران صنوف و شاگردان پیشه وران، مسئولین كم‌‌ شمار گروه‌های كار، بیكاران، جوانان و بویژه روزمزدها بود. طبق محاسبه ویلهلم رایش از 6.4 میلیون رای دهندگانی كه در 14 سپتامبر 1930 به حزب نازی رای دادند حدود 60 تا 70 درصد كارمندان و 30 تا 40 درصد كارگران بود. براساس این آمار در آن زمان مجموعا 40.7 میلیون كارگر با خانواده‌هایشان وجود داشت، 10.7 میلیون عضو طبقه متوسط، 9 میلیون كشاروزان كوچك و متوسط و 2 میلیون تن كه متعلق به بورژوازی بزرگ و اشراف زمیندار بودند.

ساده انگارانه است تصور كنیم كارگران بطور خودبخودی به سوی سوسیالیسم جذب می‌ شدند و برای همیشه نسبت به ارتجاع و فاشیسم واكسینه و مصون بودند. اما اگر سرمایه ‌داری دلایل روشنی برای مبارزه با سوسیالیسم دارد، پرولتاریا همیشه با دقت لازم ضرورت مبارزه با سرمایه ‌داری را نمی‌ بیند، هر چند بگفته ماركس این مبارزه ای است كه در آن طبقه كارگر "جز زنجیرهایش را از دست نخواهد داد، اما جهانی را بدست خواهد آورد!" به هر حال ماموریت هیتلر آن بود كه طبقه كارگر را از مسیر مبارزه برای سوسیالیسم منحرف كند و حفظ وضع موجود اجتماعی و اقتصادی را به او تلقین كند. هیتلر به اشتباه تصور می ‌كرد این "بردگان مدرن" را خوب شناخته است و مدعی بود "توده وسیع كارگران، جز نان و تفریح چیزی نمی‌‌‌ خواهد. آنان تمایلی به یك آرمان، هرچه باشد، ندارند."

حوزه‌ های حزب نازی در كارخانه‌ ها در سال 1932 حدود 100 هزار عضو داشت كه عمدتا از كارگران متخصص، سركارگران، كارمندان و بخش كوچكی از كارگرانی تشكیل شده بود كه از "سیستم" ناامید شده بودند، اما آمادگی پیوستن به كمونیست ها را نداشتند. مگر جز آن بود كه قبلا به كارگران وعده داده شده بود كه جمهوری حكومت آنان است؟ اما با وجود امتیازهای بسیار دوران جمهوری برای كارگران، شرایط زندگی اجتماعی آنان پیشرفتی نكرده بود. از آنجا كه تبلیغات مداوم وحشت از "هرج و مرج و خودسری كمونیست ها" را به آنان تلقین می‌ كرد، این بخش از كارگران دنبال راه حل در جایی دیگر بودند. حوادث منجر به شروع جنگ جهانی اول در 1914 نیز نشان داد كه امراض ناسیونالیستی می ‌تواند در بخشی از كارگران نفوذ كند. در همین بخش بود كه اسطوره "وحدت ملت" نفوذ كرده بود. ضمن اینكه به هر حال كارگرانی وجود داشتند كه هرگز تحت تاثیر سوسیال دمكراسی، سازمان ها و ایدئولوژی آن قرار نگرفته بودند. همچنین باید به وجود قابل ملاحظه سندیكاهای زرد اشاره كرد كه كارفرمایان مخارج آن را می‌پرداختند و نسبتا در راه آهن و دیگر خدمات عمومی نیرومند بودند. تعداد اعضای این سندیكاها گاه تا حدود 230 هزار تن شمارش شده است. آنتون دركسلر، بنیانگذار "حزب كارگران آلمان"، از میان اینان بیرون آمده بود.

در فاصله 1930 تا 1932 نسبت كارگران در صفوف حزب نازی از یك چهارم به یك سوم رسید. اعضای جدید عمدتا از میان تازه مزدبر شده‌ها و تازه شهرنشینان بدون تخصص، كارگران راه آهن و دیگر كاركنان خدمات عمومی، كارگران خانگی، جوانان و بیكاران بودند. بیشترین تعداد اعضای كارگری جدید حزب نازی از شاخه ‌های صنعتی و اقتصادی بود كه در آنها میزان سندیكایی شدن پایین ‌‌تر از همه بود. در لشكر دوم لباس شخصی‌ های نازی مستقر در مونیخ 85 درصد یا از اساس بیكار بودند یا كار خود را از دست داده بودند. اوتو بوشویتز سوسیالیست دلیل این هجوم به سازمان‌ های نازی را چنین توضیح داد: "در یك خانه قهوه ای (نازی) بدبختی خود را با دیگران تقسیم كردن از تحمل كردن آن در تنهایی به هر حال بهتر است". روزنامه "بدون كار" كه نازی ‌ها منتشر می ‌كردند متضمن مقالاتی بسیار عوامفریبانه بود. با آنكه اكثریت بیكاران به كمونیست ها متمایل بودند، تلاش های نازی‌ ها بی ‌ثمر نبود. اوتو بوشویتز معتقد است با آنكه اكثریت كارگران همچنان وفادار به دو حزب كارگری سوسیال دمكرات و كمونیست بودند اما نفوذ نازی‌ ها در محافل كارگری 1930 می‌تواند نگرانی آور باشد. گوبلز خواهان آن بود كه حزب نازی در همه جا تكیه گاه‌ ها و حوزه ‌های حزبی خود را بوجود آورد. شعار او این بود:"حتی یك محل كار بدون حوزه نازی نباید وجود داشته باشد". این شعار به ضرورتی پاسخ می ‌داد كه كنت روتنلو آن را چنین بیان كرده بود "جلب فقط یك كارگر از ده ها شخصیت عالیرتبه و سطح بالا بیشتر ارزش دارد."

 

اكثریت كارگران، كه دیدگاه روشنی بواسطه تجربه خود و آموزش ‌های سازمان های كارگری داشتند، می دانستند یا حدس می زدند كه نخبه گرایی یا به اصطلاح "شایسته سالاری" هیتلر و فردپرستی آن هیچ جایی را برای طبقه كارگر باقی نخواهد گذاشت ولو اینكه آنان از بنیان اندیشه اجتماعی هیتلر اطلاع دقیقی نداشتند. هیتلر خود این نكته را چنین خلاصه كرد: "ما می خواهیم یك قشر جدید مدیران و رهبران بوجود آوریم كه از هرگونه اخلاق مبتنی بر ترحم آزاد و بر حقوق خود آگاه باشند، حقوقی كه ناشی از برتری نژادی است و هدف آن برقراری تسلط و حفظ و تضمین قاطع این تسلط بر روی توده است". نژادپرستی اجتماعی نازی‌ ها بدون كمترین ابهامی در این سخنان دیده می ‌شود. اما همان "نژادپرستی عادی" نیز به كارگران خسارت جدی می ‌زد. اساس فرمول نازی‌ ها را فراموش نكنیم :"حقیرترین افراد می ‌توانند خود را از نظر نژادی برتر از اینشتاین احساس كنند".

غالبا ادعا می ‌شود كه توده ای كه در نتیجه بحران، بیكاری و نبود چشم انداز روشن زندگی ناامید شده و مبارزه ‌جویی خود را تا حدودی از دست داده است بویژه در برابر تبلیغات نازی ‌ها ضعیف و شكننده است. اما فراموش نكنیم كه علیرغم وضع دلخراش بیكاری و پذیرش برنامه‌ های ریاضت اقتصادی توسط جنبش كارگری رفرمیست، در همان آخرین ماه‌ های 1932 جهشی نوین در كشور بوجود آمد. شرایط آنچنان شده بود كه كمترین جنبش مطالباتی ابعاد سیاسی به خود می ‌گرفت. كافی بود تا در یك اعتصاب كه مثلا در نتیجه كاهش دستمزدها یا شرایط بد كار برپا شده بود به پیروزی رسید تا این پیروزی به سرآغاز یك مقابله ضدفاشیستی وسیع تبدیل شود. حتی كارگرانی كه تحت تاثیر نازیسم قرار داشتند و گاه در سازمان های آن عضو بودند، در این شرایط وارد مبارزات جدی می ‌شدند كه نازی‌ ها ابتكار آن را در دست نداشتند. با این حال نازی‌ها به اندازه كافی نیرومند بودند كه بتوانند جلوی تداوم این مبارزات را بگیرند و نتایج آن را خراب كنند.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت